رفتن به محتوای اصلی

زلزله
29.09.2014 - 11:11

ای کاش همان عصر، کله آن آخوند لجن را می کوبیدم به شیشه اتوبوس که چشمهایش از حدقه در می آمد و فقر و فلاکتی را که امثال او بانی اش بودند و از در و ودیوارهای کاهگلی روستاهای کنار جاده آویزان بود را نظاره گر می شد.

خیلی خسته ام، خسته از این تحتخواب لعنتی و درد روماتیسمی که تمام مفصل های تنم را پر کرده  است. انگار این بار تا مرا از پای درنیاورد دست بردار نخواهد شد.

- ژاله! ژاله!

- گلدیم، گلدیم (آمدم)

- منیم  موسککینیمی گتیر( مسکنم را بیاور)

زل زده ام به کمانچه ام که ازبالای دیوار روبروی تختخوابم آویزان است و دوباره نگاهم را به کامنتی که روی صفحه لب تاب بغل دستم پیداست می دوزم.

- اسمشان را هم گذاشته اند فعال سیاسی. میروند امریکا و اروپا وترکیه دنبال عیش و نوششان . هر از گاهی هم نوشته ای توی اینترنت مینویسند در حسرت وطن. جانم! فعال سیاسی توی چهاردیواری وطن معنی میدهد.

- آل حببی و بودا بیر بارداق سو، ناراحات اولما دوزه له جکسن(بیا این قرص را و این هم لیوان آب، ناراحت نباش خوب خواهی شد.)

زل زده ام به کمانچه روبرویم بالای دیوار. اما روماتیسم خوب شدنی نیست که ژاله. توی زندگی دردهایی هستند ابدی و هیچ وقت هم ترمیم نخواهند شد. درد فعالیت توی چهاریواری های وطن، درد آنهایی که توی خارج مشغول عیش و نوشند، درد روماتیسم.

زل زده ام  به کمانچه ام بالای دیوار روبروی تختخوابم

آی داغلار سنده گؤزوم وار

آی منده درده دؤزوم وار

خبر وئرین یار گلسین

آی اوره گیمده سؤزوم وار

(ای کوهستان نگاهم به توست

من به درد و رنج تحمل دارم

به آن نگارم خبر دهید

ناگفته های زیادی توی دل دارم)

 چندین ساعت طی کردن مسیر کوهستانی منجیل تا جاده زنجان- تبریز، آنهم با یک کامیون، هم من و هم مسلم دوست هم دانشکده ایم را خسته و کوفته کرده بود. شانس آورده بودیم راننده کامیون آدم خوش صحبتی بود و به قول خودش" یولا نردیوان قویدو" تا توی این مسیر طولانی حوصله مان سر نرود.

بالاخره ساعت های حوالی عصر رسیدیم لب جاده. ازراننده کامیون که راهی تهران بود خداحافظی کردیم و لب جاده منتظر شدیم بلکه یکی ما را سوار کند. نهایت اتوبوسی از دور پیدایش شد و وقتیکه نزدیک شد، خیلی خوشحال شدیم. شانس ما اتوبوس تهران- تبریز بود، زود پریدیم بالا و عقب اتوبوس روی صندلی های خالی نشستیم. من نشستم کنار آخونده و مسلم پشت سرم.

- کارگری؟

- چی؟

- پرسیدم، کارگری؟

آخوند  زیاد هم اشتباه نمی گفت. با این سر و و ضع کثیف و گرد و خاکی بی شباهت هم به عمله ها نبودیم. گفتم:

- نه حاج آقا، امداد گریم، از مناطق زلزله زده منجیل و رودبار می آییم. آنقدر خسته بودم که دیگر ادامه ندادم و فرو رفتم توی صندلی ام. خستگی از تمام تنم می ریخت و چشمانم خسته تر از تمام وجودم.

- موسلوم! جهننمه گورا ایمتاحان وار، میللت تورپاق آلتیندا قالیب جان وئریر، من دؤزه بیلمیرم، گئتمه لی یم.(مسلم! به جهنم که امتحانه، مردم زیر آوار جان می دهند، من دیگر تحمل ندارم، باید بروم)

- یاخچی او زامان، ایندی کی دؤزه بیلمیرسن گئدک ( خوب حالا که تحملت به لب رسیده، برویم)

بعد رفتیم اداره جهاد سازندگی استان و ثبت نام کردیم. فردای آن روز با یک اتوبوس راهی مناطق زلزله زده شمال کشور شدیم.

هر روز صبح دو گروه می شدیم. یک عده برای آوار برداری و عده دیگر برای پخش مواد غذایی و پوشاک و چادر از اردوگاه خارج می شدند. شب که می شد، همه امدادگران که عمدتا دانشجوها بودند خسته و کوفته خودشان را به چادر هایشان می رساندند.

یکی از روزها، بخاطر کسالت و استراحت اجباری مجبور شدم وسط روز به کمپ برگردم. توی اردوگاه هیچ اثری از دانشجوهای امدادگر به چشم نمی خورد، همه برای امداد و کمک رسانی به روستاهای اطراف اعزام شده بودند. اما آنچه که چشمگیر بود، اکثر کادرجهاد سازندگی توی اردوگاه بودند. هر کس برای خودش توی اردوگاه می چرخید. گویا اینها سرکارگرانی بودند که تنها وظیفه شان  اعزام دانشجویان کارگرشان به محل کار بود، وبه خاطر آمدنشان به مناطق زلزله زده حق ماموریت مفتی هم دریافت می کردند. وسط اردوگاه یکی از آنها را که از قبل هم میشناختم و از فارغ التحصیلان دانشکده خودمان بود، سر یک دیگ بزرگ دیدم. گفتم :

- دوست عزیز! چرا برای کمک رسانی نرفتی؟ داری چیکار می کنی؟

- من  دارم اینجا برای برادرهای امداد گر دوغ درست میکنم

کانکس حاوی لباس و چادرهایی که بایست بین زلزله زده ها پخش می شد، نزدیک چادر ما بود. راننده  جهادی لاغر و نحیف ضمن سلام و احوالپرسی  از کنارم رد شد و وارد کانکس شد وموقعی که از آنجا بیرون آمد، دیگر آن آدم لاغر و مردنی نبود. پف کرده بود و از پشت گردنش یقه چند تا پیراهن تازه و کاپشن نویی که زیر کاپشن کهنه خودش پوشیده یود، دیده می شد.

 آهی کشیدم و توی چادرم خزیدم.

- دور آیاغا، دور(بلند شو)

- نه اولدو ژاله (چی شده ژاله)

- هئچ بیر شئی، قورخما، ایینه نین واختیدی (هیچ، نترس، وقت آمپولت هست)

راست میگفت. فکر میکنم دیگر با این مسکن قوی و آمپول متاتوراکسی که میزنم بتوانم از فردا کلاسهایم را دوباره دایر کنم. بخصوص اینکه هفته آینده شاگردانم کنسرت دارند. علاوه از آن توی این کشورغریب تنها وسیله امرار معاش مان کسب درآمد از راه تعلیم موسیقی است. باید از فردا دوباره مشغول به کار شوم. به سختی از تخت بلند شدم و آمپول حاضری را خودم تزریق کردم و یواش یواش دوباره زیر لحافم خزیدم.

زل زده ام به کمانچه بالای دیوار و صفحه مونیتور لب تابم و آن کامنت پر از عیش و نوش فعالین خارج از کشور.

نه عشق اولایدی  نه عاشیق ( ای کاش نه عشقی  بود و نه عاشقی)

نه درد اولایدی نه درمان ( نه دردی بود و نه درمانی)

با صدای چیک چیک دانه های تسبیه و پچ پچ سبحان الله، سبحان الله آخونده از خواب پریدم. گفتم :

- حاج آق کجا هستیم؟

- بستان آباد، هنوز تبریز نرسیده ایم.

بعد ادامه داد

- خوب پسرم گفتی که از مناطق زلزله زده می آیید.

- بله حاج آقا

- میدانی پسرم! زلزله مظهر قهر خداوند متعال است، زمانیکه بندگان فاسق او در تباهی شان تعدی می کنند، قهر و غضب او آشکار می گردد. مطمئنا مردم این منطقه هم گناهان بزرگی مرتکب شده بوده اند که این بلا بر سرشان نازل شده است.

خیلی خسته ام، درد تمام وجودم را فرا گرفته، ای کاش همان عصر، کله آن آخوند لجن را می کوبیدم به شیشه اتوبوس. نه نه  ای کاش می توانستم شیشه  این عیش و نوش را  بر سر آن دیو جهل و نادانی بزنم که همه مان را از درون می خورد. ای کاش زلزله ای توی سرمان می آمد و این درد روماتیسم مرا و این درد های ابدی و بی درمان را از بیخ زیر و رو می کرد.

 اووچو وورما یارالییام

من بو داغین مارالییام

 قوربته، درده دؤزه رم

عاشیقم من بورالییام

( شکارچی مرا نشانه نگیر که زخمی ام

من آهوی این کوهستان هستم

درد و غربت را تحمل می کنم

من عاشقم، اهل این سرزمین هستم) 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.