رفتن به محتوای اصلی

عشق‌ورزان با جسد معشوق
12.09.2009 - 18:27

قطعنامه‌های کنگرۀ چهاردهم راه کارگر که اخیراً انشعابی بزرگ، تناقضهای حل‌ناشدنی تئوریک را در آن نمایان کرد در مواردی نشانگر پویائی اندیشه در این سازمان مهم چپ تئوریک است و در مواردی نیز نشان از ایستائی دارد: جهان نسبی‌ست و جهان سیاست نیز از این حکم بری نیست: قطعنامۀ این کنگره در مورد مسئلۀ ملی در ایران، از نظر من شایان توجه و ستایش است. کنگرۀ چهاردهم این سازمان تابوی مسئلۀ ملی را شکست و به روشنی بر کثیرالمله بودن ایران تأکید گذاشت و حق استقلال را برای ملیتهای ایرانی حقی مسلم دانست، هر چند هشدار داد که جدائی این ملیتها برای هریک و همه‌شان پی‌آمدهای بسیار زیانباری خواهد داشت؛ چنین حکمی نشان از لیبرال‌اندیشی دارد: این «لیبرالیسم» هم عجب دردسری شده‌است؟! منظور من اینجا از لیبرال‌اندیشی، آزاداندیشی و قائل شدن حق وجود برای دگراندیش و دگرباش است: این یعنی لیبرالیسم سیاسی و فلسفی.

این روی‌کرد راه‌کارگر در حالی صورت گرفته ا‌ست که آقای داریوش همایون که همواره در عرصۀ تئوری محض خود را یک لیبرال پیرو جرمی بنتام و مکتب سودمندی او معرفی می‌کنند، کار را از تهدید همیشگی‌‌ که رفتن وکنار همین جمهوری اسلامی ایستادن بود، گذراند و خود را در نظام اسلامی منحل و فتوا صادر کرد که زوال جمهوری اسلامی یعنی اضمحلال ایران. ایشان پیشتر از اینها گفته ‌بودند که کسی با فاشیست و شووینیست نامیده شدن از میدان در نمی‌رود؛ خب! مبارک است.

بنا بر فتوای صریح ایشان، باید پذیرفت که ایران کشوری‌ست که تنها در سایۀ تجاوزکشی جوانانش و کشتار عام ملیت‌هایش (به قول ایشان اقوامش) و جرثقیل‌هائی که به جای بالا کشیدن مواد و مصالح، آدم‌ها را بالا می‌کشند و زجرکش می‌کنند، شانس بقا دارد. از ایشان نمی‌شود انتظار داشت که نوع احساس خود نسبت به آن سرزمین بدبخت را روشن کنند. اما دست‌کم می‌توان از ایشان تقوای علمی انتظار داشت و این که دست از سر جرمی بنتام بردارند. اگر جرمی بنتام یک شووینیست نبوده‌است، پس آقای همایون علاوه بر آنچه که من نامی جز شووینیست برای آن نمی‌جویم و در حاکمیت که قرار بگیرد روراست به سمت فاشیسم خواهد رفت، یک تقیه‌ورز نیز هستند. ایشان می‌دانند که هستۀ اصلی مکتب سودمندی جرمی بنتام در این یک جمله نهفته است: «بیشترین سعادت برای بیشترین انسان‌ها» و بنا بر این، کسی که معتقد است برای نگاه داشتن تمامیت ارضی‌ی کشور مورد علاقه‌اش، باید رک و راست از مردمان حی و حاضر آن سلب حاکمیت کند و باید آنان را دست‌بسته در اختیار حکومت جمهوری اسلامی قرار دهد، نمی‌تواند ادعا کند که بیشترین سعادت را برای بیشترین مردمان می‌خواهد.

خشونت نهادینه شده در سرزمین بدبخت ما، همواره با سرکوب یکی دو سه‌تائی از ملیت‌های پیرامونی‌اش، تحت عنوان مبارزه با تجزیه‌طلبان و دفاع از تمامیت ارضی آغاز شده‌است و در نهایت اما، قربانی‌ترین‌ها مردمان این خشونت مردمان شهرهای مرکزی و یعنی فارس‌های ایران بوده‌اند؛ دلیل هم روشن است: مرکزیت سیاسی همۀ حکومت‌های سرکوب‌گری که نخست از سرکوب کردها یا ترکمن‌ها یا آذری‌ها یا عرب‌ها یا بلوچ‌ها آغاز کرده‌اند، در همین شهرهای مرکزی دایر شده‌اند و داس مرگ آنان در درو کردن سرهای مرکزنشینان راحت‌تر و کم‌مانع‌تر به گردش در می‌آمده‌است و می‌آید.

آنگاه که سرکوبگری شیوۀ اصلی حکومتگری باشد، به محض آن که دستگاه سرکوب نهادینه شود، نخست باید مرکز را خفه کند و در اختناق نگاه دارد: رژیم خمینی با سرکوب کردستان و بعد ترکمن‌صحرا و خوزستان آغاز کرد. اما، قاضی مرتضوی دادستان تهران شد نه سنندج یا اهواز. این را باید در گوش مردمان فارس ایرانی فریاد زد: شما نیز قربانیان و ای بسا قربانیان اصلی آنچه هستید که امثال آقای همایون تمامیت ارضی‌اش می‌نامند و اما خورا ترین نام برای آن تمامیت مرضی‌ است.

ایران کنونی پس‌ماندۀ امپراطوری‌های خشنی‌ست که گاه، در این دوهزار و پانصد سالی که به عنوان تاریخ شاهنشاهی ایرانی جعل می‌شود، خود بخشی از بدنۀ امپراطوری‌های دیگری بوده‌است: سلوکیان، خلافت اسلامی، مغولان و تیموریان؛ در آن دوران‌ها، خلق‌ها، پس از کشتارهای نخستینی که در پی هجوم‌ها و کشورگشائی‌ها صورت می‌گرفتند، اگر جان به در می‌بردند، به غیر از باج و خراجی که می‌بایست به سلطه‌گران بپردازند، در امور داخلی خود و در سلوکشان بر روال‌ها و سنت‌های خودی نسبتاً آزاد بوده‌اند: قرن‌ها سلطۀ روم بر سرزمین‌های عرب و ترک و... زبان‌های آنها را از میان نبرد: نمی‌شود زبان یک مردم را اگر خود نخواهند، یک ساله و حتی یک‌قرنه تغییر داد: در محل تلاقی زبان‌ رومی‌ها و عرب‌ها، زبان ثالثی پدید آمد که آمیزه‌ای ار هر دو زبان و نیز دیگر زبان‌های حیطۀ آن امپراطوری بود: «لینگوا فرانکا»؛ اما عرب‌ها و ترک‌ها و اسلاوها و فارس‌ها و کردهائی که در حیطۀ این امپراطوری، یا با آن هم‌جوار، بودند بر زبان و فرهنگ خویش باقی ماندند.

به یقین می‌توان گفت که اگر جنون سلطه‌گری از حدی بگذرد، یعنی اگر حیطۀ فرهنگی سلطه‌گر موجودیت فرهنگی زیر سلطه را برنتابد، یا آن حیطۀ فرهنگی را منقرض خواهد کرد یا خود منقرض خواهد شد. در عین حال اما، خشونت ذاتی هر گونه‌ای از سلطه است: باج و خراج ستاندن یعنی از دسترنج زحمت‌کشان بخشی را به زور گرفتن و این بدون ارعاب ممکن نیست. برتراند راسل اسپارت‌ها را پیش‌نمونۀ تاریخی فاشیسم می‌داند: آنها خلق‌های پیرامونشان را به رعایای خود بدل کرده‌بودند. باج و خراجشان را هم که می‌ستاندند، باز اما سالی یک بار آن رعایا را گوشمال هم می‌دادند؛ این کار هم تمرین جنگی‌شان بود وهم ایجاد رعب و هراس در دل آن مردمان؛ «النصربالرعب» اساس کار امپراطوری‌ها‌ست؛ و آنگاه که خشونت به عنوان اساس رابطه آغاز شود، فقط منحصر به زیر سلطه‌ها نخواهد ماند، سلطه‌گران نیز در میان خود، به اعمال خشونتی سلسله‌مراتبی ناگزیر خواهند شد؛ اسپارت‌ها در درون خود نیز با خشونت عمل می‌کردند: از جمله این که کودکان ناقص را از آغوش مادرانشان می‌گرفتند و می‌کشتند.

همۀ تجربه‌های تاریخ معاصر این را نشان می‌دهد که دستگاه اعمال سلطه - یعنی همان ارتش و پلیس - پس از کوتاه‌مدتی از آغاز سلطه‌گری، خود سهم‌بر اصلی اعمال سلطه خواهد بود و حتی، دستگاه سیاسی سلطه‌گر را خواهد بلعید. در گذشته نیز همین روال بوده‌است: بسیاری از سلسله‌های پس از اسلام در ایران، در آغاز مزدوران جنگی بوده‌اند: غزنویان، سلجوقیان وتیموریان مثلا. اما همین مزدوران جنگی، پس از مدتی، با یک کودتا، بر رژیمی که آنان را اجیر کرده‌بوده‌است فائق آمده‌اند و جای‌گزینش ‌شده‌اند. این یک گونه بوده‌است. گونۀ دیگر که اکنون در ایران رخ داده است داستان«چکا» و«کاگ‌ب»؛ چکا را بلشویک‌ها به عنوان ابزار سرکوب عقیدتی بنیان نهادند و اما، در دوران استالین، به سرعت به دستگاه سرکوب ملتها تبدیل شد. و کا‌گ‌ب پس از قوم‌کشی‌های بسیار، بیشترین ضربه را ولی به خود روسیه زد: پس از زوال امپراطوری سرخ، فیلمهائی که کارگردانان روس ساخته بودند و اجازۀ نمایش نگرفتند بررسی شدند و دود از سر بررسی کنندگان برخاست. چرا که در بسیاری موارد، جز لجبازی یک مأمور بی‌سروپای دستگاه تفتیش، دلیل دیگری برای سانسور فیلم‌ نیافتند. کاگ‌ب هنر و ادبیات درخشان روسیه را عقیم کرد و هزاران هنرمند برجستۀ روس را به کام مرگ کشاند. در عرصۀ اقتصاد نیازی به توضیح نیست. چرا که روسیه‌ای که نسبت به جمعیتش یکی از بزرگترین و ثروتمندترین کشورهای جهان است، یک فقرکدۀ پرادبار است و این را لابد همه می‌دانند.

بازگردیم به ایران:

رضاشاهِ هنوز شاه نشده و مرکزیتی که به حمایت انگلستان، عاقبت او را شاه کرد، از سرکوب نهضت‌هائی آغاز کردند که برای اجرای قانون بر زمین ماندۀ مشروطه، بر پا شدند: کلنل محمدتقی خان پسیان، جنبش جنگل، خیابانی و خزعل که هنوز که هنوز است تاریخ‌نویسان سیاه‌کار ما از او چهره‌ای پلید، یک نوکر انگلستان و یک تجزیه‌طلب ارائه می‌کنند. خزعل یک مشروطه‌خواه بود. به سردار اسعد بختیاری کمک مالی می‌کرد. نسبت به سلطنت‌طلبی رضاخان سردار سپه به مجلس شورای ملی هشدار می‌داد و این که سردار سپه همۀ دستاوردهای مشروطه را به باد خواهد داد. خوزستان را خزعل تحویل انگلستان نداده بود، مرکزنشینان فروخته‌اش بودند و او به عنوان سرعشیرۀ اعراب خوزستان ناگزیر از تعامل با خریدار یعنی نگلستان بود. او هیچگاه برای تجزیۀ خوزستان حرکتی نکرد. خواست او به رسمیت شناخته شدن مردم عرب خوزستان بود و حرکت او در جهت قانونِ هرگز به اجرا در نیامدۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی: باری، این بخشی از تاریخ قلب ماهیت شدۀ ماست که تا روشنش نکنیم، نخواهیم فهمید که چه شد که خمینی به آن راحتی ایران را تسخیر کرد.

دستگاه سرکوب رضاشاهی که با حملۀ متفقین در دو روز فروپاشید، نشان داد که تنها برای سرکوب خود مردم ایران آمادگی دارد. کار این دستگاه حذف همۀ اقتدارهای درون‌خلقی سنتی بود. امروز نویسندگان شووینیست همۀ آن اقندارها را از جنس فئودال ارزیابی می‌کنند. چنین نبوده‌است. اما، بافرض قبول این نظریه، دستگاه سرکوب رضاشاهی و محمدرضاشاهی با جایگزین‌های مترقی و دموکرات این اقتدارها نیز همان کردند که با سران ایلات و عشایر کرده بودند: کلنل محمدتقی خان پسیان، میرزا کوچک و خیابانی که فئودال یا سرعشیره نبودند. و اما، در هر مورد نیز، تهران بیشترین سهم را از این سرکوب‌گری نصیب برد: دیرک خیمۀ دیکتاتوری رضاشاه در خوزستان علم نشد، در تهران علم شد. در تهران بود که آمپول هوای پزشک احمدی به کار افتاد.

شووینیست‌ها ایجاد مجلس شورای ملی در تهران را تحقق اهداف مشروطیت می‌دانند. اما، قانون اساسی مشروطیت نظام پارلمانی را تنها در مرکزنمی‌خواست، در همۀ ایران می‌خواست؛ شرط مشروط شدن قدرت در مرکز، حذف همۀ اقتدارهای درون خلقی نبود، بلکه مشروط شدن اقتدار مرکز و اقتدارهای درون‌خلقی بود. حذف اقتدار سرعشیره‌ها و سران طوایف در ایران، به یک مرکزیت دموکراتیک برنروئید؛ به یک سانترالیسم پلیسی – نظامی برروئید که به سرعت به سمت توتالیترشدن پیش رفت. با ابعاد ویرانگر دیگر اینجا کار ندارم: مثلا با این که رضاشاه با تخته‌قاپو کردن ایلات، در عین حال، دامداری سنتی ایران را تخریب کرد که بر مبنای ناگزیری‌های اقلیمی بنیان گرفته‌بود و نیزخلق‌های ایر ان را بی‌سر کرد و دست بسته در اختیار دستگاه امنیه قرار داد که به سرعت بدل شد به دستگاه ایجاد تنش برای رشوه‌گیری.

همه چیز و ار جمله تاریخ را باید در نسبیت بررسی و قضاوت کرد: تردیدی در این نیست که آن پدر و پسر دستگاه دولت، آموزش و پرورش و نیز دادگستری ایران را مدرنیزه کردند. تردیدی نیست که در ایران باید رفورم ضدفئودالیسم صورت می‌گرفت و محمدرضاشاه با این رفورم بزرگ به ایراان خدمت کرد؛ اما رفورم بسیار دیر انجام شد و با اشتباهات بسیاری که از جمله خرده‌مالکان را هم به خاک سیاه نشاند که طبقۀ متوسط شهرنشین، عمدتاً از سلالۀ آنان بودند و...

اینها هر یک مقوله‌ایست که می‌توان و باید در باره‌اش کتاب‌ها نوشت. اما، این پدر و پسر باه اتکای مرکز نشینان، با اعمال سلطه بر خلق‌های پیرامونی ایران، با لهجه نامیدن زبان‌هاشان (حتی ترکی را لهجۀ ترکی می‌نامیدند) و با جلوگیری از تشکیل انجمن‌های ایالتی و ولایتی، کل ایران را دچار ساواک‌زدگی کردند. مقایسۀ آنها با بیسمارک به کل قیاس مع‌الفارق است: بیسمارک با تفرقۀ فئودالی مبارزه کرد،ولی در کشوری تک فرهنگی و تک‌‌زبانی. مقایسۀ آن پدر و پسر با آتاتورک نیز، قیاسی مع‌الفارق است: آتاتورک نه مالی اندوخت و نه املاک دیگران را به نفع خودش مصادره کرد. و در عین اعمال دیکتاتوری، مطبوعات ترکیه را تا حدودی آزاد گذاشت و به رضاشاه نیز همین را توصیه کرد: «هرکاری می‌کنید بکنید! فقط مطبوعات را آزاد بگذارید.» رضاشاه اما نمی‌توانست به این توصیه عمل کند: در تمام دوران سلطنت او، به طور متوسط، روزی هفت پرونده برای غصب املاک اشخاص حقیقی و حقوقی توسط وکلای او در دادگستری مدرنی که ساخت، به جریان ‌افتاد. و با وصف این که آن دادگستری واقعا یکی از دستاوردهای بزرگ رضاشاه بود اما، او خود به مضحکه‌اش بدل کرد. خودکشی داور شاهد تاریخی این تراژدی‌ست: تاریخ‌نویسان شووینیست ما این جنبه‌ها را خس و خاشاک تاریخ ارزیابی می‌کنند. فشار اروپا تا حدی توانست آثار دیکتاوری آتاتورک را در ترکیه تعدیل کند. ترکیه ناگزیر شد از ترک کوهی نامیدن کردها دست بردارد و با این همه باید گفت که ممنوعیت زبان کردی در ترکیه در کنار خلق‌کشی ارمنی‌ها که هنوز هم انکار می‌شود، زخمی بر وجدان و اخلاق هر ترکیه‌ایست؛ ترکیه شاید دیگر با ارمنی‌ها مشکل نداشته‌باشد. اما، مشکل کرد در ترکیه به این آسانی حل نخواهد شد: ارمنی‌های آرارات یک دو ملیون بودند. کشتندشان و بقیه‌شان را شاید حل کردند و مشکلشان را هم؛

شاید! نمی‌دانم.

گمان نمی‌کنم اما، که جهان دیگر به ترکیه اجازۀ کشتار 20 ملیون کرد را بدهد؛ نه! تنها صورت مسئله در ترکیه پوشانده شده‌است.

فئودالیسم یا اقتدار درون خلقی؟ رضاشاه و شاه با کدام یک حنگیدند که ایران به کام سپاه‌پاسداران افتاد؟ و تا کی مردم اصفهان و مشهد و تهران و اراک و قم باید تاوان سرکوب تجزیه‌طلب‌های ترک و کرد و ترکمن و بلوچ و عرب را بدهند؟

ظاهراً نه آقای همایون و نه آقایان دیگری که با دستور انحلال دموکرات و کومله و کنگرۀ ملیتهای ایران فدرال، دستور اعدام جوانان ملیت‌های پیرامونی را می‌دهند، حواسشان نیست که با ایستادن کنار جمهوری اسلامی در این سرکوب‌گری‌ها، دستور انجام همانچه‌هائی را نیز صادر می‌کنند که کنون بر جوانان تهران می‌رود؛ عاشقانی هستند آنان که از عشق‌بازی با جسد معشوق نیز لذت می‌برند. چه می‌شود کرد؟

ولی به رغم بیماری اینان، این حق مردم آذربایجان و کردستان و بلوچستان و خراسان و.... است که بر سرزمین خود حاکم باشند؛ این حاکمیت را از طریق حکومت خودی اعمال کنند. سرزمینهاشان را داوخواهانه و در ازای شراکت در مالکیت و حاکمیت سرزمین‌های دیگر بخش‌های ایران به حاکمیت و مالکیت مشاع بسپارند؛ و اگر دیدند سرشان کلاه گذاشته شده‌است، بگویند خداحافظ و بروند بر مبنای حکم جرمی بنتام بیشترین سعادت را برای بیشترین انسان‌ها فراهم کنند. فردا نیستی خواهد بود. نه برای فرد انسان و نوع انسان که حتی برای کرۀ زمین و منظومۀ شمسی و شاید کل گیتی هم؛ چه می‌دانیم؟

و غولی پارسی‌سرا، که منِ کرد عاشق اویم، سروده‌است:

انگار که نیستی، چو هستی خوش باش.

و چگونه می‌شود زیر حکومت سرنیزه خوش بود؟

چگونه؟!

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.