رفتن به محتوای اصلی

کمک ده میلیون دلاری و رابطه مسجد و سفارت در کپنهاک!
06.09.2009 - 15:27

بدنبال تصمیم دولت احمدی نژاد برای ساخت و گسترش مساجد در اروپا (که در سخنرانی دو هفته پیش او در جمع خادمان مساجد ایران بیان شده بود)؛ ظاهرا قرار شده اولین مسجد در این راستا با کمک همه جانبه دولت ایران در کپنهاک ساخته شود. مطبوعات دانمارکی اینروزها از کمک پنهانی احمدی نژاد برای ساخت "مسجد امامعلی" به ارزش ده میلیون دلار در شهر کپنهاک خبر می دهند.

از جمله یکی از آنها؛ روزنامه بسیار معروف «یولند پستن»؛ در جستجوی مدارکی که نشان دهد این پولها توسط دولت ایران در اختیار طراحان این مسجد قرار گرفته است، با شهرداری کپنهاک تماس گرفته، و آنها هم مدارکی را در اختیار خبرنگار این روزنامه قرار می دهند. سپس این روزنامه از «ژاله توکلی» (سخنگوی «ایران آزاد») می خواهد که بعنوان مترجم در مسجد حضور یافته و مرا (کیانوش) نیز بعنوان شاهد در این مصاحبه (که بنوعی بایستی افشا کننده ماجرای روابط بسیار نزدیک «سفارت ایران» و «مسجد امام علی» باشد) دعوت میکنند.

اما ابتدا بشنوید از یک خاطره که 5 سال پیش در مسجد کنونی (امام علی ) در ارتباط با من اتفاق افتاد و سپس خلاصه مصاحبه امام مسجد با «یولند پستن» و تناقضاتی که در این مصاحبه توسط آنان بیان شد را در بخش دوم مینویسم.

«خاطره شخصی»

سالها بود که من و همسر سابقم بطور رسمی از هم جدا شده بودیم و با اینکه از رفتن به سفارت و مسجد مسجد امامعلی در کپنهاک اکراه داشتم، ولی بخاطر یکسری مسایل حقوقی بالاجبار و ناچاراً پایم برای اولین بار به این مسجد باز شد...

در اتاق انتظار مسجد منتظر «طلاقنامه ایرانی» بودم که چشمم به این جمله افتاد: «کسی که طلاق گرفت، راه خانه اش را گم کرد!»

ما البته 12 سالی بود که دوستانه از هم جدا شده بودیم. همانطور که نوشتم در همه این مدت علاقه ای نداشتم که پایم را در مسجد و یا سفارت بگذارم. اما موضوع این بود که سفارت ایران فقط و فقط تائیدیه مسجد امامعلی را قبول داشت و آنموقع این دو، یعنی سفارت و مسجد یک چیزی نزدیک به 400دلار بابت طلاق از ما طلب کردند (در حالی که مخارج طلاق و ازدواج در دانمارک مجانی هست).

بگذریم وقتی سید مهدی خادمی با چهره خندان و با ورقه ای در دست در اتاق انتظار ظاهر شد، با دست اشاره به تابلوی روی دیوار کردم و با لبخندی بهش گفتم که من 20 سالی است که راه خانه ام را گم کرده ام! پرسید براستی 20 سال است که به ایران نرفته ای؟ گفتم: «آری» و سپس با مهربانی ازمن سئوال کرد که آیا علاقه دارم به کشورم برگردم؟ بهش گفتم البته که علاقه دارم. من در انجا زاده شده ام و بهترین دوران زندگیم در آنجا بوده است و اینکه همه 10 خواهر و برادرهام و بقیه فامیل و غیره در آنجا زندگی می کنند و... اینکه شبانه روز به ایران می اندیشم و... ازم پرسید: "پس چرا به ایران رفت و آمد نمی کنی ؟" گفتم : «آخه مخالف جمهوری اسلامی هستم!» باز هم با لبخندی بر لبهایش پاسخ داد که: "اینکه مسئله ای نیست. ببین، سلطنت طلبها، توده ایها و حتی مجاهدین به ایران رفت و آمد می کنند»، و بعد پرسید: "تو چی، توده ای هستی؟" پاسخ دادم نه هر گز توده ای نبوده ام و در حال حاضر هم عضو یا هوادار هیج سازمان و حزبی هم نیستم ولی «فعال سیاسی» هستم و برای حقوق بشر در ایران فعالیت می کنم. سئوال کرد: "خب چکار می کنی؟" گفتم: «سایت دارم ، مقاله علیه دولت می نویسم و دربرخی از اکسیون ها هم فعال هستم و...» گفت: "دوست داری همین الان به سفیر زنگ بزنم و موضوع تو را باهاش مطرح کنم؟" گفتم «چرا که نه!» با هم به اتاق کارش رفتیم و او گوشی تلفن را برداشت و شماره سفارت را گرفت و بعد شروع به صحبت در تلفن کرد: «شخصی بنام کیانوش توکلی اینجا نزدم نشسته است و می خواهد بپرسد آیا می تواند به ایران رفت و آمد کند؟» ظاهراً سفیر ازش سئوال کرد که آیا من پرونده قتل و یا کلاهبرداری مالی و اینا دارم؟ و منهم با لبخندی به خادمی اشاره کردم که البته که نه قاتلم و نه کلاهبردار. بعد سفیر به خادمی گفت لطفن اورا نترسان و بعد گفت که هیج مشکلی نیست و او می تواند به ایران رفت و آمد کند. از آنجا که بیرون آمدم هنوز این سئوال مهم و اساسی در ذهنم بود که آیا براستی روزی به ایران بر خواهم گشت؟

بهر حال دو هفته ای از این موضوع گذشت و روزی برای بدرقه بچه هایم به فردوگاه کپنهاک رفته بودم. از در که وارد سالن فرودگاه شدم یک زن چادر مشکی و تنی چند از کارمندان سفارت را بهمراه سید مهدی خادمی (که دیگر عمامه ای بر سر نداشت) را دیدم که کمی دورتر ایستاده بودند. سید مهدی تا مرا دید از دور دستی برایم تکان داد با لبخند داد زد: "آقای توکلی بیائید با همین هواهپیما به ایران برویم!» و منهم البته با خنده دستی بفهمی نفهمی تکان دادم و بدون اینکه پاسخی داده باشم و از ترس اینکه نکند کسی این «روابط دوستانه بین من و امام مسجد امامعلی»! و آنهم در حضور کارمندان سفارت، ببیند، سریع آن سالن را ترک کرده و به سالن دیگری رفتم تا با دختر و پسرم خدا حافظی بکنم.

فردای آنروز دخترم ژاله از ایران بهم زنگ زد:"بابا، پاسپورت مامانم را به هنگام ورود به ایران توی فرودگاه ضبط کردند و ..." همانموقع برایم روش شد که چه رابطه ای بین مسجد امامعلی و سفارت جمهوری اسلامی بر قرار است. در قسمت دوم خلاصه مصاحبه خبرنگار «یولند پستن» با سید مهدی خادمی و همچنین با مشاور او مجید شرفپور و مباحثی که بین ما رد و بدل شد را خواهم نوشت.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.