رفتن به محتوای اصلی

زن ستیزی نمودی ازمسخ اجتماعی
28.05.2009 - 18:57

پایمال ساختن حقوق بدیهی شهروندان زن به صورت قانون درآمد و اموری مانند محرومیت از قضاوت، عدم شرکت در سطوح بالای مدیریت کشور، حجاب اجباری، پرداخت دیه ی کمتر در صورت قتل یک زن، به رسمیت نشناختن شهادت زن در امور قضایی و نصف کردن حق زن در مسله ی ارث، جانبداری غیر منطقی از حق مرد و منافع او در عرصه ی طلاق و مشکلات زناشویی، از جمله نمودهای «قانونی» حق کشی در قبال زنان بود.

علاوه بر این موارد هر روز فشار بر زن ها بیشتر شد: جداسازی آنها در دانشگاه ها، مدارس، اتوبوس ها، تاکسی ها، اداره ها و غیره باردیگر این موضوع را تشدید کرد.

اما در کنار این ظلم نهادینه ی قانونی، زنان ایرانی هم چنین قربانی شرایط اجتماعی جامعه ی ایران هستند. جامعه ای که با تاریخ استبداد زده چند هزارساله، به دلیل سه دهه تداوم دیکتاتوری مذهبی، جنایت، فقر، ظلم وستم پذیری های چندگانه، به منجلابی از اعتیاد و فقر فرهنگی و بی رحمی عادی شده فرو رفته و بسیاری از ارز ش های بدیهی اخلاق انسانی مانند نوعدوستی، محبت، همدردی، همیاری و صفا و صمیمت را فراموش کرده است. اکثریت مطلق جامعه ی ایرانی به دلیل کنار آمدن با پست ترین و عریان ترین شکل های ستمگری و پذیرش اهانت به درک و شعور و شخصیت انسانی شان از یکسو و از دست دادن باور خود به توان کنش گرایی موثر برای حفظ شاءن و حرمت و حقوق خود از سوی دیگر، دچار استحاله شخصیتی و فرسایش روانی شده اند. یک نوع مسخ اجتماعی که میلیون ها ایرانی را به سوی خودکشی، دگرکشی، اعتیاد، مستبارگی، کودک آزاری، روان پریشی، شیطان پرستی، انزواگرایی، بی تفاوتی و به خصوص بی رحمی و دگرآزاری در کنار شکل های متعدد آشکار و پنهان خود آزاری هل داده است. مردمی دل مرده که تلاش بسیار می کنند تا زنده بنمایند.

یکی از نمودهای بارز این وضعیت وخیم روانشاسی اجتماعی مردم ایران را می توان در پدیده ی تاسف بار کودک آزاری و دیگری را در پدیده ی زشت زن آزاری یافت. نگارنده بارها به تحلیل مفصل مکانیزم های شکل گیری این عقده های اجتماعی در جامعه پرداخته است.[2] روزنامه ها و سایت های خبری انباشته است از خبرهایی که هر یک پرده از گوشه ای از این جنایات برمی دارند.

· کاش خشمم را می خوردم تا خانواده ای داغدار نمی شد

· قتل همسر با تبر!

· نوعروس سوخت تازه داماد دستگیر شد

· درخواست جدايي به خاطر آبگوشت

· پدر سنگدل: دخترم 5 ساله ام را خفه کردم تا خوشبخت شود [3]

بررسی یک نمونه:

در این نوشتار می خواهم فقط به یک مورد اشاره کنم تا ببینیم که در سایه ی سی سال تحمل حاکمیت پست ترین ها، زبون ترین ها و جنایت پیشه ترین ها، یک ملت چه شخصیت های ضد بشری را در خود پرورش می دهد. خبر این گونه آغاز می شود:

« حوادث- افسر نگهبان کلانتري206 بومهن، عصر يکشنبه هفته جاري جنايت خانوادگي در اين حوزه استحفاظي را به دادسراي ناحيه 27 پايتخت خبر داد. سپس بازپرس «محمدشهرياري»، کشيک جنايي و افسران دايره10 اداره آگاهي مرکز به ساختمان مورد نظر رفتند و با ديدن جنازه «ندا» با 22سال سن، رسيدگي به پرونده را در دستور کار خود قرار داد. شواهد نشان مي داد نوعروس نگون بخت بر اثر شکنجه وحشيانه شوهر 23ساله اش «هدايت» از پا درآمده بود و چند ساعت بعد جاني با تلاش پليس دستگير شد. وي بدون هيچ مقاومتي لب به اعتراف گشود:»

تا این جا باید به این نکته توجه کرد که زنی که مورد جنایت قرار گرفته فقط 22 سال دارد و شوهر قاتل وی، تنها 23 سال. یعنی یکی شان هفت سال پس از انقلاب و دیگری هشت سال پس از انقلاب به دنیا آمده اند. در سال 1376 که خاتمی در ایران به قدرت رسید و قرار بود که به گفته ی بسیاری از هواداران متوهم داخلی و خارجی این جریان، ایران به یک دسته گل دمکراتیک تبدیل شود یکی شان 10 ساله و دیگری 11 ساله بوده است.

نکته دوم تا همین جا این که قاتل برای توضیح جنایت خویش نیازی به ضرب و شتم و فشار نداشته و « بدون هیج مقاومتی لب» به سخن گشوده است. اینک ببینیم چه گفته است:

«ندا»، نامزد دوستم «مرتضي» بود. ما سال گذشته به نمايشگاه کتاب رفتيم و در آنجا به «ندا» علاقه مند شدم. او وقتي شنيد چقدر دوستش دارم به «مرتضي» جواب رد داد و با هم ازدواج کرديم. اما هنوز چند ماه از آغاز زندگي مشترک ما نگذشته بود که فهميدم زنم با چند پسر ديگر رابطه پنهاني داشته و به همين دليل خون جلوي چشمم را گرفت.»

تا این جای خبر دارد نشان می دهد که روابط پسر و دختر در جامعه ای که آخوند و بازاری و پاسدار نوع و شکل آن را تعریف می کنند، به چه صورتی در می آید. از همین توصیف ساده به سطحی بودن روابط، بی عمق بودن احساس ها و نیز بی پایه بودن ازدواج ها پی می بریم. برای یک دختر کافی است بشنود که این یکی چقدر او را « دوست» دارد تا آن یکی را جواب رد دهد و بیاید با این که گفته دوستت دارم ازدواج کند. و نیز می بینیم که این دوستی به قدری «عمیق» و ازدواج چنان بر اساس «شناخت متقابل» از هم بوده است که تازه داماد می فهمد همسرش « با چند پسر دیگر رابطه پنهانی» دارد. خوب، در این موارد یک جوانی که شانس این را داشته است که چهار سال از عمر خود را در دوران ریاست جمهوری یک پاسدار آدمکش، هشت سال دوران نوجوانی خود را تحت ریاست جمهوری یک آخوند شیاد و دروغگو و بخش عمده ی کودکی خویش را در دوران یک ملای دزد و جنایت پیشه به اسم رفسنجانی زندگی کند و از صدا و سیما و مسجد و مدرسه، فرهنگ اسلامی را آموخته باشد، چگونه رفتار می کند؟ «خون جلوی چشم» اورا می گیرد. و بعد چه می کند؟ از زبان خودش بشنوید:

« ...و دهانش را با چسب بستم. من از صبح با يک شيلنگ و کمربند به جان «ندا» افتادم و تا ظهر کتکش زدم. ساعت 2بعدازظهر بود که متوجه شدم بي هوش شده است. ناهار خوردم و خوابيدم و وقتي بيدار شدم ديدم زنم نفس نمي کشد. بلافاصله با پدرم تماس گرفتم و کمک خواستم اما کار از کار گذشته بود.»[4]

پس یک جوان تولیدی جامعه ی ساخته شده توسط خمینی، خامنه ای، رفسنجانی، خاتمی و احمدی نژاد وقتی «خون جلوی چشم» هایش را می گیرد با شلنگ و کمربند به جان همسرش می افتد و تا ظهر او را می زند. بعد چون خسته شده است باید غذا بخورد و قدری بخوابد. سپس بیدار می شود و می رود ببیند آیا زنش هنوز زنده است یا خیر. اگر دید که زن دیگر نفس نمی کشد می فهمد که زنش به خاطر ضربات مرده است و در این صورت «بلافاصله» با پدرش، که در شکل گیری شخصیتی این گونه سهم خود را داشته است، تماس می گیرد و «کمک» می خواهد. ولی معمولا این طور است که دیگر « کار از کار گذشته» است.

آری این است، تعریف و مفهوم و مصداق و نمونه انسان مسخ شده ی ایرانی. کسی که از صبح تا ظهر زنش را با شلنگ و کمربند می زند و بعد ناهار می خورد و می خوابد. در کجای چنین فردی ردی از انسانیت باقی مانده است؟ در کجای رفتار این جوان، شکی در مورد مسخ شدگی و تهی شدن از بدیهیات اخلاق انسانی وجود دارد.

در روایت دیگر منتشر شده از این خبر، وی صحنه ی جنایت را این گونه توصیف کرده است:

« قاتل مدعي شد روز حادثه پس از بازگشت ندا از حمام پيش از آن كه وي فرصت لباس پوشيدن پيدا كند دست و پاي وي را با چسب بستم و براي آنكه فرصت داد و بيداد كردن هم نداشته باشد دهان وي را نيز با چسب بستم.

هدايت گفت: پس از آن به آشپزخانه رفتم و شيلنگ گاز را باز كرده و به همراه يك كمربند چرمي به داخل حال برگشتم و شروع به ضربه زدن به ندا كردم اما به هيچ ‌عنوان قصد كشتن وي را نداشتم و تنها مي‌خواستم وي را تأديب كنم.وي ادامه داد: بيش از 3 ساعت ندا را به شدت مورد ضربه قرار دادم تا درد ناشي از اين كار وي را از رفتار خطاي گذشته‌اش پشيمان كند. متهم افزود: ندا از شدت شكنجه از ‌حال رفت و من نيز چند ساعتي او را رها كردم تا اين كه ساعت 5 بعد از ظهر متوجه بي‌هوش بودن او شدم و با پدرم تماس گرفتم تا با اورژانس به كمك من بيايد اما كار از كار گذشته و ندا جان خود را از دست داده بود.»[5]

با ترکیب این دو خبر در می یابیم که این جوان، با نام با مسمای «هدایت»، دست و پا و دهان همسر خود، ندا، را در حالی که ندا حتی لباس به تن نداشته است می بندد و به مدت سه ساعت، مثلا از ساعت 9 صبح تا 12 ظهر، با شلنگ و کمربند مورد وحشیانه ترین حمله ها قرار می دهد. بعد تا دو بعد از ظهر می رود ناهار می خورد و سپس می خوابد تا ساعت پنج بعد از ظهر که بلند می شود ببیند آیا ندا هنوز زنده است یا خیر.

با قدری دقت در این جزییات می توانیم به عمق بی رحمی و خونسردی جنایتگرانه «هدایت» پی ببریم. او نسبت به انتخاب جزییات تکنیکی جنایت خویش «آگاه» و «هشیار» است. این که اگر همسرش برهنه باشد درد بیشتری خواهد کشید. این که دهان او را ببندد تا فریاد نکشد و لحظه ای به مسله تنفس او فکر نکند. با دقت وسیله ای را انتخاب کند که درد زیادی به بدن وارد سازد (شیلنگ ضخیم گاز و کمربند چرمی). بعد در مدت نه یک یا دو یا ده دقیقه، بلکه به مدت سه ساعت، به این شکنجه ضد انسانی مشغول است. دقت کنیم سه ساعت زمان، یعنی کم و بیش 180 دقیقه، برای وی کافی نبوده است تا لحظه ای به خود آید و متوجه شود دارد چه می کند. 180 دقیقه برای ضربه زدن و درد وارد ساختن وحشیانه به یک انسان، بدون کمترین تاثیر پذیری از تمامی فریادهای خفه شده زیرچسب، از تمامی اشک ها و التماس ها، از تمام کبودی ها و آثار ضربات، از سیاه شدن پوست و آمدن خون و...هیچ یک از این آثار و علائم، که حتی توصیف و تصورش انسان را به طور شدیدی از لحاظ روانی متاثر می سازد، نتوانسته است در جلوی چشم این جوان 23 ساله، به اندازه ی سر سوزنی یا چند ثانیه ای ترحم یا همدردی یا حس مشترک انسانی دراو برانگیزد. آن هم نه در حق یک دشمن دیرین به اسارت درآمده، درحق دخترجوانی که همسر و عشق او هم بوده است! و به گونه ای ناباورانه، این بی رحمی بیرون از تصور انسانی تا آن جا پیش می رود که او، فردی را که سه ساعت با دهان و دست و پای بسته شلاق زده است به حال خود رها می کند و می رود تا به ناهار و خوابش بپردازد. آری چنین فردی، در حالی که همسر 22 ساله اش درخون و درد در گوشه ای از خانه در حال جان دادن بوده، هم اشتهای غذا خوردن داشته است و هم اعصاب و آرامش خوابیدن.

به این پدیده چه باید گفت؟ این موضوع را چگونه می توان توصیف کرد؟ چه چیزی از انسانیت در وجود این جوان 23 ساله باقی مانده است؟ در پایان خبر آمده است:

«بازپرس شعبه هفتم دادسراي امور جنايي تهران گفت: اين فرد در سلامت كامل روحي و رواني به سر مي‌برد و بدون آنكه كوچكترين مشكلي داشته باشد دست به اين اقدام زده است.[6]

آری، به راستی که برای بازپرس دستگاه قضایی رژیمی که این گونه آدمکش های خونسرد را هزار هزار در مساجد و مدارس و کوچه و خیابان پرورش می دهد، این ها اشخاصی هستند «در سلامت کامل روحی و روانی».

به عنوان نتیجه گیری:

مشاهده ی اخباری از این دست باردیگر به ما نشان می دهد که آنچه در ایران وجود ندارد، فقط آزادی و دمکراسی نیست، انسانیت نیز موجود نیست. زیر بناهای جامعه شناختی محو و استحاله انسانیت در ایرانیان فراهم شده است. فقر مادی، فقر فرهنگی، خستگی، نا امیدی، حس پایمال شدگی، احساس بی ارزش بودن، قربانی بی عدالتی و نابرابری بودن، احساس عمیق ناتوانی، بی هویتی، غرق در روزمرگی، فرروفتگی در باتلاقی از مشکلات بی پایان، فساد فراگیر، بی اعتمادی، بی توجهی، تکرارگرایی... آری فرایند محو ارزش های اخلاقی به دلیل فقر و نیاز و بی چاره بودن به شدت مشغول است. به همین دلیل نیز اگر برای آزادی و دمکراسی در ایران تلاش می کنیم از یاد نبریم که جامعه ی ایران در خود میلیون ها «هدایت» و میلیون ها «ندا» دارد. تا زمانی که مبارزه ی سیاسی خود را مجهز به یک دستگاه فکری انسانی و اخلاق گرا نسازیم نمی توانیم از جامعه ای مسخ شده، روان پریش، ارزش گریز، انسان ستیز، خودآزار، دگرآزار، کودک آزار، زن ستیز، بیمار، معتاد و خو گرفته به هزار ویک مورد و مصداق ضد انسانی دیگر، جامعه ای بسازیم پایبند به آزادی و عدالت و دمکراسی. رویا پردازی نکنیم. واقع گرا باشیم. بدانیم با چه ملتی و چه جامعه ای روبرو هستیم. مشکلات بنیادین و خصوصیات فراگیر آن را در یابیم. بفهمیم جامعه ای که سالانه 17 میلیون نفر از اعضای 68 میلیون نفریش به سر چاه جمکران می روند، 14 میلیون روان پریش حاد دارد، میلیون ها معتاد دارد، توانایی رفتن به سوی یک جامعه قانون سالار، خردگرا، دمکراتیک و مبتنی بر مدیریت عقلایی را ندارد. زن ستیزی و کودک آزاری و امثال آن امروز نمودی عمیق از واقعیت اجتماعی-روانی زندگی اکثریت مردم ایران هستند و اگر به طور عمیق و جدی به آن پرداخته نشود، فردا روزی به اشکال مختلف بروز خواهند کرد.

نگارنده بر این باور است که اخباری از این دست ایده ای در مورد بافت روانی و شرایط روانشناختی و وضعیت اجتماعی ایران به ما می دهد و ما را از پیشنهادهای سطحی گرایانه و راهکارهای رویابافانه دور می سازد. وقتی سال ها تلاش شده است تا احمدی نژاد ها سطح خود را بالا نیاورند، بلکه این مردم باشند که مجبور به پایین آوردن سطح خویش تا حد احمدی نژاد ها شوند، نباید زیاد در باره ی توان این جامعه برای رفتن به سوی آزادی ومردم سالاری امیدواری کاذب داشته باشیم. در کنار ده درصدی که در قالب دانشجو، وبلاگ نویس، فعال سیاسی، مدافع حقوق بشر، فعال کارگری یا فعال جنبش زنان و امثال این ها می بینیم، به آن 90 درصدی که غرق در خرافات و بی تفاوتی و اعتیاد و افسردگی عمیق وخود تخریب گری جسمی و روانی هستند نیز توجه کنیم.

این توجه به این صورت خواهد بود که درکنار راه حل های سیاسی، به ساختن یک زیربنای فکری و فرهنگی برای جنبش های اجتماعی و سیاسی حاضر وآینده بیاندیشیم. زیربنایی که در آن باید انسان ها را به خویشتن خویش دعوت کرد. زیربنایی که باید به بازسازی دستگاه ارزشی جامعه بپردازد و در آن ارزش حفظ «جان و حرمت انسان» ها به معنای مطلق کلمه جا افتاده باشد. باید که انسان از دست رفته ایرانی خود را بازیابد و این بازیابی با اتکاء به صرف طبقه یا ملیت یا منافع میسر نیست، انسان ایرانی باید به انسانیت خویش رجوع داده شود. آن هم در طی فرایندی که درک و اراده و شعور خودش در آن درگیر است و نه «رهبری» و «راهبری» و «قیم مآبی» و نظام «شبان و گله ای». بازگشت به خویشتن انسانی بر اساس خودآگاهی و خودسازی. برای این منظور ارزش حفظ جان و کرامت انسانی می تواند به صورت محور و بنیاد این کار مطرح شود. این ارزش باید به صورت های مختلف ترویج شود، توضیح داده شود و از کانال های مختلف به توده ها ارائه شود تا در میان نسل های امروزی جا بیافتد. نسلی که قرار است فردای ایران را بسازد بهتر است در مسیر زندگی خویش این ارزش را به صورت نظری و عملی برای خود به گونه ای نهادینه جا بیاندازند که «جان و کرامت انسان» می بایست به طور مطلق مورد احترام قرار گیرد.

تنها در سایه ی ترویج این اندیشه به گونه ی وسیع، حساب شده و اجتماعی آن، از همین حالا، است که می توانیم امیدوار باشیم اوج گیری اعتراضات و جنبش های آزادیخواهانه، سیاسی ویا صنفی، در آینده و در قالب یک قیام برانداز، زمینه ی ظهور آزادی و دمکراسی را در جامعه ی ایران فراهم خواهد ساخت. اگر این کار فکری و فرهنگی از حالا به صورت برنامه ریزی شده صورت نگیرد باردیگرباید در باره ی شانس تاریخی جامعه ی ایران در دستیابی به نظامی مردم سالار و قانون سالار شک و تردید جدی داشته باشیم. آزموده را آزمودن خطاست. خون و جان «ندا»ها باید به این کار آید که حفظ جان و حرمت انسان ها به صورت نهادینه و مطلق در راس تمامی آرمان ها و ارزش هایی قرار گیرد که برای آن تلاش و مبارزه می کنیم. انسانی که برای خود احترام قائل نباشد برای آزادی خویش تلاش نخواهد کرد، انسانی که برای جان و حرمت دیگری ارزش قائل نباشد با او برای آزادسازی خویش متحد نخواهد شد و سرانجام، جامعه ای که برای انسان ارزش قائل نباشد آزادی انسان را رعایت نخواهد کرد. انسان مداری راه برون رفت ما از تفرقه، استبداد پذیری، نا امیدی، بی سازمانی و انفعال است. انسان با رجوع به درون خویش است که تمامی انگیزه های لازم برای تغییر شرایط بیرونی خود را خواهد یافت. انسان محوری یگانه راه نجات ماست.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.