دو کلمه حرف حساب از یک دل تنگ درباره اجتماع و سیاست
دو کلمه حرف خودم بدون وابستگی به هیچ طیف و گروهی. فقط از سر دلسوزی برای ایران آباد
امید رضا از این دنیا رفت٬ من امید رضا میر صیافی را نمی شناسم. اصلا نوشته هایش را هم تا کنون نخوانده ام!
اما چرا باید یک انسان به جرم نوشتن کشته شود و کسی به جرم کشتن محاکمه نشود؟ چرا دزد مال و ناموس و بیت المال آزاد باشد و او به جرم نوشتن کشته شود؟
چرا اسامه بن لادن آزاد است؟ چرا علی خامنه ای و یا هاشمی رفسنجانی ها دستگیر نمیشوند؟ همدستان سعید امامی آزادند؟ چرا فکر کردن جرم است؟ چرا نوشتن جرم است؟ چرا نمی شود نفس کشید؟
آیا ما همان ملتیم که گفتیم هر کسی آزاد است هرکه را می خواهد ستایش کند؟ آیا ما همان ملتیم که منشور حقوق بشر را نگاشتیم؟ پس ما را چه شده است؟
اگر خامنه اي اين را نکشته چرا دادگاهش را علني نکرد؟
مگر ميشود هر کس را برد زندان شکنجه کرد و در شرايط بد قرار داد بعد الکي گفت خودکشي کرده
هر کس که بي گناه به زندان برود به هر طريق که بميرد مسئوليت قتل او به عهدی سید علي خامنه اي است
اين قاتل به جرم حرف زدن حکم قتل مي دهد
به جرم نوشتن حکم قتل مي دهد
به جرم عکاسي حکم قتل مي دهد
اگر مي گوييد سيد علي خامنه اي قاتل نيست پس چرا نگذاشت قاتل زهرا کاظمي محاکمه شود ؟چرا مانع از پيگيري قتل زهرا بني يعقوب شد؟
مگر مي شود کسي خودش قاتل نباشد و مانع از پيگيري شود؟
به فکر باشيد به دادگاه لاهه نامه بنويسيد و درخواست محاکمه خامنه ای را بدهید.......
وبلاگستان پر شده از اخبارِ مرگِ یک «وبلاگنویس» در زندان. تو گویی که اگر میرصیافی نازنین وبلاگنویس نبود چنین موجی راه نمیافتاد، که عموماً راه نمیافتد. یادِ خودسوزی آن انسان مقابلِ مجلس میافتم که عدهای او را جانباز مینامیدند و گروهی دیگر وی را معتاد. انگار نه انگار که انسانیتی در کار بوده و کلِ مسئله در این خلاصه میشده که طرف «جانباز» بوده یا «معتاد». عباس عبدی چه زیبا نوشته بود که هر دو گروه دچار کجبینیاند در دیدنِ صورتِ مسئله. این که آدمیزادهای، چه آزاده، چه شرافت-بر-باد-داده، به درجهای از استیصال رسیده که جانِ عزیز بر باد داده.
بیاییم بر «مرگ یک انسان در زندان» انگشت گذاریم نه تاکید بر شغلاش و سابقهاش. بهانه به دستِ آنهایی ندهیم که مترصدند وبلاگنویسان را تنها حساس به مسائلِ خودشان بدانند و بس. تیتر نزنیم ای وای و ای بیداد که وبلاگنویسی جان باخت. فراتر مسئله را موشکافی کنیم و اعتراضمان را بر این بنا کنیم که چرا آدمی به درجهای میرسد که جانِ گرانمایه را به پشیزی مینهد و چرا بدکاران و سیاه اندیشانی در زندان پیدا میشوند که به این مهمترین گوهرِ بشریت، یعنی زندگی یک فرد بیاعتنایند.
من شرم میکنم از خویش که کاری کارستان جز فریادِ ظلم و همهگیر شدنِ بیاعتنایی نمیتوانم بکنم. شرم دارم از خودم، جامعهام و حکومتام. شرم.
نویسنده: ؟
ارسال از:
ساسان رحمت زاده
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید