رفتن به محتوای اصلی

چنین گفت کمونیست
01.02.2015 - 18:39

 

1)

تا در خدمت بربرانید سعادتی نخواهید یافت. 
روزگارتان سیاه است . چون شبی دنباله دار.
و همه چیزتان درحراج. 

نگون بختان من! 
صد سال است در اسارت بربرانید
آیا این برای شما بسنده نیست؟

چپ عصای سحرآمیز نیست که همه چیز را طلا کند.
یا خر نصیرالدین، که طلا بریند.

چپ «لیاقت و بی لیاقتی» خود شماست. 
شایسته باشید، آزادید ، 
وگرنه خوراک افعی یانید
همچنان که بوده اید.

شایستگی بیافرینید! تا شما را از «فقر و جهالت و بندگی» نجاتی باشد.
انسان بنده ی چیزی نیست، جز خود.
در بند آزادی خود باشید که شما را به جز کسب شایستگی راه نجاتی نیست.
لایق حکمرانی خود باشید ، و خود بر سرنوشت خویشتن حاکم شوید.

شیخ و شاه، اسارت شما بود؛ آیا صد سال اسارت، کافی نیست؟
چگونه لیاقت آزادی ندارید، که خود را برهانید؟
وای برشما اسیران، که شایسته ی اسارت اید.

چنین گفت "آزاد وطن" ،
آن کمونیست پیر ، با مردمان در بند.
به هنگام آزادی اورمو، از اسارت بربران.

2)

همواره جنین بوده ، چنین نیز خواهد ماند:
باتلاق، زیستگاه پشه هاست؛ که وز-وز میکنند
وجنگل حیات آهوان؛ که خالق زیبایی ست.

چینارهایی که سر به آسمان می سایند 
پرندگان آزادی را رهاگر اند.

وز-وز پشه ها در نوای پرندگان گم میشود
و کرمها را از باتلاق رهایی نیست.

افتاده که برنخاست، مغزش تکان خورده است.
آنگاه که برخواست، عقل اش بیشتر است
مرگ همسایه، مرگ تو نیست
اینهمانی جهالت توست.

نگون بختان من! 
خود را به روده ی حاکمان نیاویخته اید؟
وچون نوزادی که از شکم مادر تغذیه کند، ارتزاق نمی کنید؟
آیا لیاقت رهایی از روده ی شیخ و شاه را ندارید؟

وای بر شما ! که از شکم دشمن خود ارتزاق میکنید.
شما را روزگاری سخت در انتظاز است.
همچنان که خود گواهید.

چنین گفت " پیشه وری" ،
آن کمونیست پیر ، با مردمان در بند.
به هنگام آزادی تبریز، از اسارت ستمگران.

3)

گوش فرا دهید ای جانهای کپک زده !
ای روانهای سیاه، که ذغال بسی از شما روشن تر است: 
روز که فرا میرسد شب سایه ی شوم خود را بر می چیند.

گرسنگی با نان رخت برمی بندد
میمون تقلید می کند، انسان می انذیشد
مگر میمونید که مقلد دستاربندانید؟

کفالت همزاد صغارت است
دنبال کفیل میگردید؟ ضغیرید!
تاکی میخواهید در صغارت خود غرق شوید؟
آفتاب برلب بام است.

یاوه های دستاربندان را حکمت میدانید، که بوی کپک میدهند؟
یا عمله ی فرومایگانید که اباطیل می سرایید؛
و بر سر سفره یشان عاروق می زنید؟
تا کی میخواهید کارد بر گلوی خرد خویش نهید؟
شما را از مرداب رهایی نیست. سرنوشت شومی در انتظار شماست.

سیاهی تان قد کشیده و چشمانتان چون ارزن کوچک شده است
از بس که نان بی چیزان، ربوده اید.
دهانتان کف کرده از دروغهاییان .
در ستایش دستاربندان، شما را بت پرستی مبارک باد!
و خاکستر پرستشگاههایتان، در آذرخشی هولناک
که خواهد افتاد؛ و شما را هیچ گریزی از آن نیست!

گوش فرا دهید ای جانهای کپک زده !
ای روانهای سیاه، که ذغال بسی از شما روشن تر است: 
«عمو اوغلو» به خوی آمد. 
قانون گذاشت، شکم  یتیمان سیر شود.
زنده باد عمواوغلوی نازنینم !

چنین گفت مردم خوی، با حیدر عمو اوغلو
آن کمونیست پیر 
به هنگام آزادی شهر.

4)

مگسان زهرآگین، برگرد عسل نفت وز-وز کردند
و رویاهای پلیدشان را با شهوت بارگی « دنیا و آخرت» نامیدند
و با طناب دار و گلوله جانهای بیشماری را خاموش کردند.
مار و رطیل شدند و زالو. افتادند برجان مردم .

فرومایگان را گریزی نیست .عذابی هولناک خواهند داشت.

کلمات میدانند چگونه با آذرخش سخن گویند
و سرها با طناب دار. و سینه ها با گلوله.
وای به روزی که آتش برجهد.

آیا در انبان تان جز خاکستر چیزی برجای خواهد ماند؟
قربانیان دار و گلوله از گورها برنخواهند خاست؟
به کدامین سوراخ موش توانید خزید؟

ستمگران را سرنوشتی شوم در انتظار است!

سوگند به رودخانه ها و دریاچه ها یی که خشکاندید
سوگند به سرهای بالای دار و سینه های سوراخ
سوگند به زلفهای خونین دختران و پسران
سوگند به اشک یتیمان 
شما را از نابودی گریزی نیست
و عذابی عظیم در انتظاراست.
وای به روزی که آذرخش برجهد!

چنین گفت ارانی ، آن کمونیست پیر
با مردم خویش.

5)
سخن بر دهانتان چون میوه های گندیده است
تن و جانمان را خشکاند.

چون تگرگ ویرانگر باغها برآمدید
از گورهای هزار و چهارصد ساله
شما فرمانروایان هیولا صفت سیری ناپذیر
که جز خون و کشتار، کاری و پیامتان نبود.

رنگها معنای خود را از دست دادند
جزسیاهی رنگی نماند. نفرت کلاغهاهم برآمد.

فصلها دیگر نبودند
خبری از پاکی و گوارایی نماند.
داغ و درفش بود وچوبه های دار، میدانهای تیرباران.
خانه های مخفی، و تجاوز به دختران و پسران.، و مردان و زنان.
به نام «الله»؛که نفرت الله هم برآمد.

درکاخهایتان که ازطلای سیاه برآمده است
از فرط سیری عاروق زدید
کودکان و پیرزنان و پیرمردان 
از فرط گرسنگی دردخمه ها جان باختند
جوانان به هر گوشه ی عالم آواره شدند.
شما هیولا ها ، بالیدید، بالیدید و بالیدید.
به نام الله،که نفرت الله هم برآمد.
« سوسیالیسم یا بربریت»،چنین گفت «زوزا» 
آن زن کمونیست.

6)

سوسیالیسم یعنی آزادی و پیشرفت و بهزیستی مردمان. 
اداره ی امور خود، و حکومت بر خود . «مستقیم و غیر مستقیم».

سوسیالیسم یعنی عشق و دوستی. 
وعقب نشینی گام به گام استثمار انسان از انسان
تا روزیکه دیگر درجهان، نوین برده ای نباشد.
و سعادت انسان به دست خود. و آسایش و آزادی روحی و جسمی او.

سوسیالیسم یعنی اینکه مجبوریم سعادت نسبی خود را با هم بیافرینیم.
نسخه ای نیست و نخواهد بود. هیچکس چیزی نمیداند. 
اما همه میدانیم که راه حل نسبی مشکلات را باید باهم بیابیم.
و گام به گام تکمیل کنیم. 

میدانیم چه نکنیم،
و چگونه جستجو کنیم.
پیروزی از آن ستمکشان است.

سوسیالیسم یعنی حقوق انسان،دموکراسی، 
و عقب نشینی گام به گام استثمار انسان از انسان.
سوسیالیسم یعنی همه ی اینها.

چنین گفت ائلیار، فرزند اورمو 
به هنگام فرمانراویی هیولاهای سیاه پوش
بر سرزمین زیبای مان. آذربایجان.ایران.

 ----------

یادداشت:
بعد از انتشار «چنین گفت کمونیست» این فکر در خوانندگان پیش آمد که من در این نوشته دارم میگویم «من هم کمونیستم». 
برای برداشت درست لازم است اضافه کنم که:
 واقعیت آن است که من نه کمونیستم و نه مارکسیست. و بارها هم این موضوع را در مقالات و کامنتهایم نوشته ام. 
من کوچک تر از آنم که خود را چپ بنامم. آگاهی من در این مورد نازل است.
دیگر اینکه مارکسیسم کلاسیک را قبول ندارم. از «دیدگاه چپ گرایی دموکراتیک» نیزآگاهی چندانی ندارم.
چون «تئوریهای آن هنوز مدون نیست».حداقل برای من. اما
- من از نکات مثبت چپ و کمونیستها دفاع کرده ام. و با حرکات غلط شان هم مخالف بوده ام.
- در ضمن نوشته ام که «خواهان عدالت اجتماعی هستم.» 
نوشته ی من -چنین گفت کمونیست- در پیرامون دفاع از عدالت اجتماعی ست که نقطه ی مشترک است.
همانطور که بهرنگی و ساعدی از «عدالت اجتماعی و بهزیستی مردم و زحمتکشان دفاع میکردند». و نقطه ی مشترکی داشتند.
من در همه ی نوشته هایم دید خطی ندارم و تنها دید عدالت خواهانه و بهزیستی طلبانه و دوستی و انسانی پیش برده ام.
به هیچ ایده لوژی گرایش ندارم.ایده لوژی را دگماتیسم و درک غیر واقعی از جهان ارزیابی میکنم.
بارها نوشته ام «اندیشه های من در هیچ دایره ای نمی گنجد و مخصوص خودم است.» مثل هر قلمزن دیگر که آزاد از ایده لوژیهاست.
این توضیح تضادی با متن ندارد و در تأکید بر درستی اندیشه های آن است.
مثل هر قلمزن مستقل و آزاد از ایده لوژیها و احزاب، منهم اندیشه های شخصی خود را بیان میکنم
که خالی از خطا و برداشت نادرست از جهان نیست. و نقد آنها به عهده ی دیگران است.
با این حال بدیهی ست که اگر قرار بشود رأی بدهیم ، من به چپ رأی میدهم نه به حزب سرمایه. آ.ائلیار

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.