رفتن به محتوای اصلی

طاق و ساق ِشکسته ی شب
11.02.2015 - 03:03

 

پیشکش به جانباختگان دهه 60 و 67 و همه ی اعصار که توسط پاسداران حماقت و زور، حق زندگی از آنان و وابستگانشان یکجا ربوده شد.


" طاق و ساق ِشکسته ی شب"

 

بیادم می آید:

پگاهِ بهاران بود.

آری،

در سحرگاهانِ شادمانی و

جشن ِتولدِ رهائی بود،

که نوزاد ِآزادی:

در آستانه ی آسمانِ آبی ـ

پیش از چشیدن ِخنده ی ِطلوع

در تله ی دیو افتاد،

حسرت در چشم ـ

پلک بر هم نهاد و

از دست رفت ـ

و روزگاران

به غارتِ خاندان ِتاریکی درآمد.

+++

از آن پس:

قصه ی شبِ یلدای ِ ما

تنها ـ

نه غصه ی تلخ ِسی و ساله،

بر مزارِ این بختِ سیاه بود!

که ما:

به سرسرای ِعزای سراسرِ قرن ها

باز فرو نشانده گشتیم و

جام و جان ِشوقِ دلشکسته،

در این ماتم ِبلند

تا هنوز می گرید.

+++

از شکست ِسحر ـ

تا فراز ِ پستی ِشب ـ

خوب یادم است،

تنها:

چند گامی، بیش تر

بفروغ ِمهر نمانده بود

تا تیغ ِمژگان ِ تیزِ آفتاب

در خابنِ پلیدِ شب در نشیند،

شگفتا:

روله ی روز، در دمادم ِسپیده

در کمینِ شبگاه ِدیوان

دریده و

در کنام ِ سیاه ِمستِ فجور

بلعیده شد.

+++

سکون" ساکن" و

هستی، چنان کرخت شد،

تو گوئی بار ِزمین و زمان

بر کولِ انسانِ ویلان و ویران

سی و سه قرن

پا گذشته است.

+++

اینک:

در گنبد ِ طاعونِ،

تیغ نور بر گلوگاه شب نشسته است.

شبسوارِ هراسناکِ پست:

شلاقِ نعره  بر سقفِ و پای آسمان ِ سست و شکسته  می زند.

او زبون و زار،

در خود چو گرگ زخمی

چمیده و خاموش

با گریه می غرد.

+++

در هوا

دوباره:

نکهتِ شوق می آید،

بوی ِکاروان ِبهار می وزد.

هیولایِ هزاران شب

پیام آورانِ پگاه را

بر بالای ِدار ِعزای خویش ـ

به رقص مرگ ـ می ترساند.

و لشگر نوپایِ«مهر»

در لابلای لجن و عفونت این هرزگان

پی فردای پاک و گم کرده ی خود می گردد.

در این شبانِ سختِ

دوباره:

بوی رستگاری می آید.

احساس می کنم:

" رگِ شب زیر تیغ نور"

نشسته است.

+++

دارم بگوش و چشم:

صدای ِطاقِ و ساق ِشکسته هیولای ِشب، را می شنوم و می بینم!

تمآرزوی پگاه ِ دست و دل و تن شستن

در جاریِ ذلالِ خورشیدِ فردایم

فردائی که:

از تعفنِ تنفس ِ"خالقان مکر" تهی باشد

و بال ِپرندگانِ اندیشه

و نان گرسنگان

دیگر بارـ از آنان ربوده ـ نشود

و زندگی خسته با سرور و غرور

تنها برپای آدمیان بایستاد.

دل ِمن می خواهد

تمام پوشش ِسیاه شب را

ز جان زمین و زمان برکند و

بنام انسان

بردرد.

«در اعماق سکونت غم،

دلم سورنای فردا را می شنود».

 

*   خابن= کسی که دروغ بربافد

**روله = فرزند، بزبان کُردی و لُری

 

2012 09.9 ـ بهنام چنگائی

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.