رفتن به محتوای اصلی

در کابل متوجه شدم که، گاه جان آدم ها ارزانتر از بادمجان میشود
25.12.2010 - 11:12

احمد پورمندی در مصاحبه اش با سایت «انتخابات آزاد » ازز ندگی خودگفت .... انقدر شیوا و خودمونی ، زندگی و سیاست را بهم آمیخت و از خاطران تهران ، کابل ، تاشکند و بالاخره زندگی و فعالیت کاری خود در غرب را در چند پاراگراف کوتاه بهم بافت که تصمیم گرفتم تا آن را به صورت یک نوشته مستقل ،منتشر کنم _کیانوش توکلی .

۱۷ روز بعد از کودتای ۲۸ مرداد به عنوان اولین فرزند یک کاسب خرده پای شهرستانی ، بدنیا آورده شدم. پس همانطور که در این حادثه نقشی نداشتم، به دلایل تاریخی که در شناسنامه ام ضبط شده، در کودتا، طرح شعار ملی کردن نفت جنوب ، چوب لای چرخ مصدق گذاشتن و خالی کردن زیر پای پیر مرد هم نمیتوانستم سهمی داشته باشم.

از وقتی که به خاطر میاورم، پدر و مادرم همدیگر را "احمد" صدا میکردند و ما در خانه سه احمد داشتیم. شاید تقدیر من این بود که از کودکی با "اسم مستعار" آشنا شوم

زندگی تا امروز من مجموعه ای از دوره های ناتمام و کوچیدن است؛ پیش از آنکه دبستان را تمام کنم، از زادگاهم کوچ کردیم، دبیرستان را در سه شهر مختلف درس خواندم و پس از آنکه در سال ۱۳۵۰ از البرز تهران فارغ التحصیل شدم، وارد دانشکده فنی دانشگاه تهران شدم تا در رشته برق درس بخوانم. این دوره ۵ ساله بود و میبایست در سال ۵۵ تمام شود، اما نشد و در سال ۵۴ راهی دانشگاه اوین شدم. دادگاه نظامی برای این دوره ۱۱ سال را در نظر گرفت ، اما نشد ودر سال سوم بودم که مردم که گویا خوشی زیر دلشان را زده بود،گول وعده های "آقا" و تحریکات BBC را خوردند، در زندان ها را باز کردند و خواسته و نا خواسته به درون امواج انقلاب پرتاب شدم و پیش از آنکه به خود بیایم دیدم که امواج مرا در ۲۶ سالگی به موقعیت سازمانگری یک تشکیلات عریض و طویل با صد ها کادر حرفه ای و ده ها هزار هوادار بر کشیده اند. روز های سختی بودند و هنوز کمرم ازدرد بار سنگین آن روزها خلاص نشده است.

دوره ای که "بهار آزادی" نام گرفت و قرار بود که تا همیشه دوام بیاورد، دو سال هم طول نکشید و" آقا " فرمودند که از اول هم بر خطا واقع شد که این جرثومه های فساد را نابود نکردیم و امر کردند که بشکنید این قلم های فاسد را !! و بدین سان این دوره هم ناتمام ماند و دوره جدید، دوره در بدری و کوچ های پی در پی شروع شد.

خیلی از کار های ما فدایی ها " موجی" بود. شاید هم ماجرا اصلا برعکس بود و ما چون "موجی " بودیم، فدایی شدیم. در هر حال, در دوران کوتاه بهار آزادی، موج ازدواج ها از راه رسید و مرا هم با خود برد و تا به خود آمدم ، سر نوشت دو دختر خرد سال هم به سر نوشت من و همسرم منگنه شد و این طفلان معصوم محکوم شدند که در تمام سال های سیاه ۶۰ تا ۶۵ ، علاوه بر شنیدن تقریبا هر شبه صدای جنگنده های عراقی و انفجار بمب ها، پا به پای ما از این زیر زمین به آن دیگری نقل مکان کنند، بدون آنکه حتی دلیل این نوع زندگی را بدانند.

دوران 60-65 سیاهترین دوران زندگی من است. دورانی پر از خاطرات تلخ. بسیاری از همدوره ای های این دوره دانشنامه شان را در "خاوران" گرفتند. من اما باز دوره ام نیمه کاره ماند و دوباره کوچیدم. سرمای سوزان شبی در بهمن ماه ۶۴، صدای شالاپ-شالاپ پوتین سربازی در آبی که تمام دشت ترکمن صحرا را پوشانده بود، فرو رفتن های پی در پی در کانال های ناشاخته آب، چراغ های پاسگاه مرزی، خاک نرم و سیم خاردار و نگاه مهربان و نگران همسری که تمام توانش را جمع کرده بود تا هیچ احساس بدی به دختران کوچکمان منتقل نشود، و... این ها آخرین خاطرات من از ایران است.

وقتی نکبت پاسگاه مرزی بر سرم آوار شد، متوجه گشادی کلاهی شدم که ما "اکثریتی ها" به مدد "حزب" بر سر خود و یارانمان گذشته بودیم.در ماه های بعد که واقعیات مربوط به "سوسیالیسم واقعا موجود "برمن آشکار تر و تردید ها به یقین بدل شدند، احساس کردم که کمرم شکسته است.

از سرزنش گران اکثریتی ها ، کمتر کسی قادر است درد و رنج آن روزهای ما را درک کند.

در خارجه هم بدوا "کادرحرفه ای " و حقوق بگیر تشکیلات ماندم. کارم در کابل، در رادیو زحمتکشان، نیمه کاره ماند، زیرا حکومت دکتر نجیب در آستانه سقوط قرار گرفت و کار رادیو میبایست تعطیل میشد. از دوستان تحریریه رادیو خاطرات خوشی دارم. در کابل بیش از پیش متوجه شدم که چگونه، گاه جان آدم ها ارزانتر از بادمجان میشود. وقتی که موشک اهدایی مجاهدین که قرار بود روی میز تحریریه فرود بیاید، به درخت حیاط گیر کرد، دوستان لبخند زدند و به کار ادامه دادند.

کارم در تحریریه روز نامه "کار" در تاشکند هم با آشکار شدن نشانه های فروپاشی شوروی ناتمام ماند. در این فاصله همسر و فرزندانم به سلامت از مرز گذاشتند و بار دیگر - و این بار در امنیت، زیر یک سقف جمع شدیم. در دسامبر ۱۹۹۰در حالی که به قصد ترک همیشگی شوروی، سوار هوا پیما میشدیم، ذهنم از شر میراث لنین دیگر آزاد شده بود و در هوا پیما احساس میکردم که بیش ازهر زمان به میراث فکری کاوتسکی - که لنین او را توله سگ مرتد نامیده بود- نزدیکم و این نزدیکی را تا امروز حفظ کرده ام .

در آلمان در نخستین کنگره سازمان اکثریت، به همراه نه تن دیگر از دوستان، به عضویت شورای هماهنگی جدید التاسیس بر گزیده شدم تا وظایف کمیته مرکزی سابق را بر عهده بگیریم . در شورا، مسولیت انتشار نشریه کار را بر عهده داشتم و این آخرین مسولیت من در سازمان بود که در سال ۹۴ پایان یافت

از زمان شروع کار اتحاد جمهوری خواهآن ایران تا امروز با آن کار میکنم و در حاشیه هم گاهی در کار سایت اخبار روز به دوست زحمتکشم، تابان کمک.

و سخن آخر در باب اقتصاد است که بر خلاف نظر "آقا" فقط زیربنای دراز گوش نیست. در بیست و چند سالی که در آلمان زندگی میکنم، برای گذران زندگی، مشاغل متعددی را تجربه کردم و حاصل تلاشم در این عرصه، یک شرکت متوسط تجاری - خدماتی است که مدیریت آنرا هم برعهده دارم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.