رفتن به محتوای اصلی

ریختن یک مشت لجن به درون یک دیگ پر از آش خوشمزه!
09.04.2015 - 05:41

مجموعه ای از کامنت های جالب و خواندنی    تنظیم: تبریزی

تبریزی

من چندین بار گفته ام و باز هم می گویم که سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی یا مرده سیاسی هستند و یا زمینگیر و ناتوان هستند و در هیچ یک از رویدادها و کشمکش های سیاسی ایران نشانه ای از سوسیالست های ایرانی دیده نمی شود! کو آن اعتصاب گسترده کارگران ایرانی که رهبری کننده آن یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی باشد؟ کو آن تظاهرات خیابانی کوبنده در ایران که با رهبری یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی انجام شود؟ کجاست آن نبرد مسلحانه با بمب و تفنگ و تیربار در ایران که فرماندهی آن را یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی در دست داشته باشد؟ حتی کار فرهنگی گسترده و کارآمد برای زدودن خرافه های دینی و نابودی دین خردسوز اسلام جائی در میان سازمان های سیاسی ایرانی که خود را سوسیالیست می نامند ندارد!

سوسیالیسم مانند یک دیگ پر از آش خوشمزه است اما هنگامی که یک مشت لجن به این دیگ ریخته شود ما دیگر یک دیگ پر از آش خوشمزه و پاکیزه نخواهیم داشت بلکه یک دیگ پر از لجن خواهیم داشت! هنگامی که چپ های پوپولیست ناسیونالیزه شده سوسیالیسم را با لجنی به نام ناسیونالیسم درمی آمیزند چنین سوسیالیسمی را باید مانند آش لجن آلود دور ریخت و آسوده شد! حتی اگر کسانی که سوسیالیست هستند زمینگیر و ناتوان باشند باز با یکپارچگی و سازماندهی دوباره شاید بتوان جنبشی سوسیالیستی را به راه انداخت اما هنگامی که کسانی که خود را سوسیالیست می نامند همان سخنانی را که راست گراترین راست گراهای جهان یا همان ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهند آن گاه چاره چیست؟ اگر به تاریخ سوسیالیسم در ایران نگاه کنیم خواهیم دید که کوبنده ترین آسیب ها را گرفتار شدن چپ گراهای ایرانی در گرداب دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) و نان به نرخ روز خوردن (اپورتونیسم) به بار آورده اند اما هنوز که هنوز است دریغ از پندآموزی!

برای نمونه پشتیبانی فدائیان اکثریتی در خردادماه سال ۱۳۵۹ از رژیم ولایت فقیه و پیوستن حزب توده ایران به اکثریتی ها در هواداری از رژیم گدایان مفت خور آخوندی یکی از آشکارترین نمونه های گرفتار شدن در گرداب پوپولیسم است که با این کار اکثریتی ها بزرگترین سازمان مارکسیستی خاورمیانه با پیشینه درخشان سیاسی تکه پاره شد و از میان رفت اما به جای پندآموزی از آن رویدادها باز هم می توان دید که نه تنها سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت بلکه بسیاری از سازمان های سیاسی که خود را سوسیالیست می نامند در گرداب پوپولیسم و این بار در چهره ناسیونالیستی آن گرفتار آمده اند! به بخشی از این نوشته نگاه کنید:

( ..... متأسفانه امروز نیروهای چپ و حتی سازمان ما به موضوع ملیت ها و اقوام ایرانی کم بها می دهند! ..... ما بر این باوریم که سازمان ما و تمامی نیروهای چپ برای این موضوع بایستی نیروی بیشتری صرف کنند! برای عملیاتی کردن این ایده خواهان احیای کمیته های ایالتی در آذربایجان، کردستان، خوزستان، ترکمن صحرا، بلوچستان و لرستان با محوریت سازماندهی مبارزات ملی و قومی هستیم! ..... )

هم سوسیالیسم و هم سازماندهی مبارزات ملی و قومی!!! در کجای کره زمین از آغاز پیدایش سوسیالیسم و کمونیسم که باورداشت هائی بر پایه تک میهنی (اینترناسیونالیسم) هستند سوسیالیست ها سازمان دهنده نبردهای ملی و قومی بوده اند؟! و اگر این چنین است و سوسیالیست ها باید سازماندهی نبردهای ناسیونالیستی و کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن را در برنامه داشته باشند پس ناهمسانی یک سوسیالیست با ناپلئون بناپارت شوونیست، کایزر ویلهلم پان ژرمن، بنیتو موسولینی فاشیست، صدام حسین پان عرب، اسلوبودان میلوشوویچ پان سرب در چیست؟! و ناهمسانی این هذیان های پوپولیستی با سخنان ناسیونالیست هائی که آنها هم در پان نامه هایشان از سازماندهی نبردهای ناسیونالیستی و ملی و قومی پیاپی می گویند و می نویسند در چیست؟ سازماندهی مبارزات ملی و قومی به جای سازماندهی مبارزات کارگران و دهقانان و رنجبران!!! آیا این است سوسیالیسم؟! آیا این است اینترناسیونالیسم؟! آیا این است چپ گرا بودن؟!

در بخش دیگر این نوشته چنین نوشته شده است: ( ..... سوسیالیسم نظامی است انسانی و دموکراتیک که انسان در مرکز توجه آن قرار دارد ..... ) اما در هیچ کجای این نوشته درباره این که پنداری پلید و پلشت و دوزخی و اهریمنی و زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم چیست چیزی نوشته نشده است! شاید برای آن که نویسندگان این نوشتار پوپولیست های ناسیونالیزه شده هستند!

اژدر بهنام

آقای تبریزی گرامی، شما بارها نوشته اید که: ( ..... سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی یا مرده سیاسی هستند و یا زمینگیر و ناتوان هستند و در هیچ یک از رویدادها و کشمکش های سیاسی ایران نشانه ای از سوسیالست های ایرانی دیده نمی شود! ..... ) می توانم تا حدی با شما موافق باشم ولی آن چه را که شما نادیده می گیرید این است که جمهوری اسلامی این سازمان ها را آن چنان سرکوب و کشتار کرد که تنها عده کمی از آنها توانستند جان سالم به در ببرند و راهی خارج از کشور شوند، از خارج کشور هم نمی توان به این راحتی نام و نشان و مهر خود را بر رویدادها و کشمکش های سیاسی داخل زد، آیا شما انتظار دارید که سازمان های سیاسی سرکوب شده از خارج کشور "تظاهرات خیابانی کوبنده" در داخل کشور را رهبری کنند؟ کمی از خیالات خود بیرون بیائید و پا بر روی زمین سخت بگذارید!

شما نوشته اید: ( ..... هنگامی که چپ های پوپولیست ناسیونالیزه شده سوسیالیسم را با لجنی به نام ناسیونالیسم درمی آمیزند چنین سوسیالیسمی را باید مانند آش لجن آلود دور ریخت و آسوده شد! ..... ) این واقعیتی انکار ناپذیر است که ایران از نظر ترکیب جمعیتی یکدست نیست و از اقوام و ملیت های مختلفی تشکیل شده است، آیا شما انکار می کنید که به این اقوام و ملیت ها از نظر سیاسی و فرهنگی و ..... تبعیض روا داشته شده است؟ ظاهرا شما بر این عقیده هستید که چنین تبعیضی وجود نداشته و وجود ندارد و گر نه حتی نه به عنوان یک سوسیالیست!!! بلکه به عنوان یک انسان معمولی هم که شده با آنها و با مبارزات آنها برای رفع تبعیضات همدردی می کردید، متأسفانه شما درست برعکس عمل می کنید! شما همصدا با جمهوری اسلامی و همصدا با فاشیستی ترین محافل ناسیونالیست ایرانی علیه آنها قد برافراشته اید!

اگر بخواهم از لحن شما استفاده کنم متأسفانه باید بگویم که از نظر من سوسیالیسمی را که شما با لجن فاشیسم پان ایرانیستی درهم آمیخته اید باید دور ریخت! سوسیالیسم ایده ای انسانی است و کاری با ناسیونال سوسیالیسم نوع ایرانی شما ندارد! شما با تعجب می نویسید: ( ..... هم سوسیالیسم و هم سازماندهی مبارزات ملی و قومی!!! در کجای کره زمین از آغاز پیدایش سوسیالیسم و کمونیسم که باورداشت هائی بر پایه تک میهنی (اینترناسیونالیسم) هستند سوسیالیست ها سازمان دهنده نبردهای ملی و قومی بوده اند؟! و اگر این چنین است و سوسیالیست ها باید سازماندهی نبردهای ناسیونالیستی و کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن را در برنامه داشته باشند پس ناهمسانی یک سوسیالیست با ناپلئون بناپارت شوونیست، کایزر ویلهلم پان ژرمن، بنیتو موسولینی فاشیست، صدام حسین پان عرب، اسلوبودان میلوشوویچ پان سرب در چیست؟! ..... )

اولا به جز شما چه کسی این حکم را می دهد که مبارزات ملی - قومی باید خشونت آمیز باشد و میلیون ها انسان کشته و زخمی و آواره شوند؟ هیچ سوسیالیست واقعی خواستار چنین چیزی نیست، اینها توهمات شما و حزبی است که شما از آن پشتیبانی می کنید، اینها تبلیغات ناسیونال سوسیالیست هائی هستند که گویا از تمامیت ارضی ایران دفاع می کنند و خود با سرکوب این اقوام و ملیت ها و یا با پشتیبانی از این سرکوب ها و تبعیض ها ایران را تکه پاره کرده اند و به این کار خود ادامه می دهند! متأسفانه این کاری است که شما هم در آن سهم دارید، به نظر من دفاع از حقوق اقوام و ملیت ها نه با سوسیالیسم تناقضی دارد و نه با انترناسیونالیسم!

شما احتمالا نوشته خودتان را دقیق نخوانده اید!!! شما در ابتدای نوشته تان خواهان "نبرد مسلحانه با بمب و تفنگ و تیربار در ایران که فرماندهی آن را یک سازمان سیاسی سوسیالیست ایرانی در دست داشته باشد" هستید و از سوی دیگر از "کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن" خیالی خودتان می نالید! آقای تبریزی، در پایان می خواهم یک نکته تاریخی را که ظاهرا شما از آن بی اطلاع هستید ولی با این وجود نوشته اید تصحیح کنم، شما نوشته اید: ( ..... پشتیبانی فدائیان اکثریتی در خردادماه سال ۱۳۵۹ از رژیم ولایت فقیه و پیوستن حزب توده ایران به اکثریتی ها در هواداری از رژیم گدایان مفت خور آخوندی ..... ) جریان درست برعکس بود! حزب توده ایران از همان اول انقلاب از جمهوری اسلامی پشتیبانی می کرد و سپس سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت در این حمایت به حزب توده ایران پیوست.

سیروس مددی

تبریزی عزیز، توجه نویسندگان این پلاتفرم به مسأله ملیت ها در ایران و راهکارهای پیشنهادی آنان در برخورد با این موضوع را نشانی از پوپولیسم، ناسیونالیسم و امتداد خطاهای پیشین دانسته اید، دوست داشتم نظر شما را درباره همین موضوع بدانم، کجای این نظر نادرست است؟ به رسمیت شناختن تنوع ملی اتنیک در ایران؟ اعتراف به ستم ملی بر ملت های غیر فارس و یا ..... ؟ لطف کنید و نظرتان را بنویسید، با احترام

بهنام چنگائی

جناب تبریزی گرامی سلام، من در این پانویس کوتاه هرگز قصد دیالوگ و یا قبول و رد نگاه انتقادی شما به این پلاتفرم را ندارم و همچنین رد موجودیت چپ رنگین را که شما هویت و عملکرد کم و بیش تا کنونی آن را به کلی ندید می گیرید، چرا؟ زیرا شما دید، برداشت و نقاط اختلاف نظری سیاسی خاص خود را با دیگران دارید و آن را با صراحت بازگفته اید و راه حل اصولی هم در ارائه همین شیوه ها و ابراز مواضع روشن و سر راست است که می تواند مفید به حال همگرائی ها و همکاری های میان جریان های چپ پراکنده شود، من شخصا با وجود اختلاف جدی با آن نگرش که شما داده اید به دیدگاهتان احترام می گذارم، شاید که نه بلکه قطعا این نقد شما و آن پلاتفرم بالا و همچنین تنگناها و ناهمخوانائی های چپ با وظایفش همگی دستاویزهای فکریمان باشند و یا به گفته دیگر فقدان گسترده آنها باشند که وجود پلورالیزم نظری در میان چپ رنگین را فریاد می زند، همان مهره گمشده ای باشد که می تواند ما را با بردباری در برابر هم به داشتن گرایش های ناهمخوان و ای بسا کاملا متضاد برای هدف همگانیمان همسو کند و به گرد هم بکشاند و یا به راه ناچار همکاری های گزیرناپذیر وادارمان سازد و چرا نه؟

به راستی وجود این فضای باز گفتمان در میان ما چپ ها و اصولا همه اپوزیسیون و به ویژه سرنگونی خواهان آشکارا خالی است و چشم انداز مهیای آن در ساختار حزبی سیاسی نگاه چپ برای رشد و تشویق همنوائی ها و امکان موفق تأثیرگذاری های مفید برهم پیرامون مبارزه طبقاتی می بایست پیشتر از اینها پذیرفته می شد که چندان نشده است و همانا که نبود آزادی عقیده و بیان، پذیرفته نشدن فراکسیون حزبی اقلیت و خلأ گفت و شنود آن و دادن انگ ها و ..... بی گمان یکی از کانونی ترین گره هائی است که دریغا در میان نیروهای تار و مار شده چپ به دست پاسداران حماقت به فرجام کثرت گرائی سیاسی نرسیده است و می باید هر چه زودتر راهکارهای تنوع نظری و سودمندی پراکندگی نگاه های کلان چپ خویش را روزی نه چندان دور به میان چپ رنگین با اطمینان خاطر راه برد و گر نه همین اندک تلاش شرافتمندانه چپ با چنگ و دندان نیز به یغمای مدیای رژیم ولائی، راست دنبه کلفت کرده داخلی و امپریالیسم خارجی چپ ستیز به سادگی ساده خواهد رفت و ما نمی باید به آن موج ضد بشری دامن زنیم، تندرست باشید.

پرویز

چپ و تجربه آن در ایران با شکست تاریخی روبرو شده و کوشش پیروان این آیئن استبدادی راه به جائی نخواهد برد! پانزده اصل این برنامه فرق چندانی با برنامه حزب توده ندارد به ویژه اصل هشت و مسأله مصنوعی خلق های تحت ستم همان شعار حزب کمونیست شوروی و حزب توده در ایران است، در این اصل مسأله خلق ها ناروشن است که اگر این خلق ها بخواهند از ایران جدا شوند و کشور مستقل خود را تشکیل دهند سوسیالیسم در کجا برقرارخواهد شد؟ مسأله مهم دیگر سکوت در برابر نقش حزب توده و گذشته این حزب و آینده آن است، این حزب در کجای فراخوان چپ قرار دارد؟ اما جهان نیازی به سوسیالیسم نوع روسی و کنونی این رفقا ندارد، آن چه ایران در حال حاضر بدان نیاز دارد نه انقلاب بلکه انتخابات آزاد، همه پرسی و آزادی و تمامیت ارضی ایران است، بیش از هفتاد سال حزب توده ملت ایران را فریب داد و عاقبت حزب و سازمان فدائی در همکاری با ارتجاع سیاه ملت ایران را تنها گذاشتند، مسأله دیگر نادیده گرفتن جریانات دینی در ایران و برونمرز است، با تمام نفرتی که از دین اسلام وجود دارد سازمان های دینی مدعی هستند و نمی توان به سادگی از کنار آنها گذشت!

تبریزی

پاسخ به دوستان گرامی، اژدر بهنام، سیروس مددی، بهنام چنگائی

دوست گرامی، اژدر بهنام، برای آن که کار به بدفهمی نکشد نخست باید بدانیم که مرده سیاسی چیست؟ پاسخ کوتاه و گویای این پرسش این است که اگر یک سازمان سیاسی و کارکرد آن زمانی در ترازهای سیاسی یک کشور دیده می شد و اکنون دیده نمی شود چنین سازمان سیاسی مرده سیاسی است! به حزب توده ایران نگاه کنید، آیا حزب توده در زمان دکتر مصدق را می توان یک مرده سیاسی دانست؟ حزب توده در زمان دکتر مصدق یک مرده سیاسی نبود چرا که کارکرد این حزب در ترازها و کشمکش های سیاسی ایران به خوبی دیده می شد و این کارکرد چه کارکرد خوب و چه کارکرد بدی بوده باشد در میدان کشمکش های سیاسی چشمگیر بود اما در زمان کنونی چه؟ در زمان کنونی و در ترازهای سیاسی و کشمکش های سیاسی ایران کنونی جایگاه حزب توده کجاست؟

آیا حزب توده سازمان دهنده یک جنبش کارگری در ایران کنونی است؟ آیا حزب توده سازمان دهنده یک تظاهرات خیابانی در ایران کنونی است؟ آیا حزب توده فرماندهی یک جنگ مسلحانه در ایران را در دست دارد؟ آیا هم اکنون چیزی به نام سازمان افسران حزب توده در ایران کنونی که رژیم ولایت فقیه در آن فرمانروائی دارد دیده می شود؟ آیا از حزب توده در ایران کسی حتی نام می برد؟ حزب توده ایران نمونه ای از یک مرده سیاسی است، گروه های ریز و درشتی که نام فدائی بر روی خود دارند، راه کارگر، پیکار، سربداران و ..... همگی مرده های سیاسی هستند چون جائی در ترازها و کشمکش ها و رویدادهای سیاسی ایران ندارند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... آن چه را که شما نادیده می گیرید این است که جمهوری اسلامی این سازمان ها را آن چنان سرکوب و کشتار کرد که تنها عده کمی از آنها توانستند جان سالم به در ببرند و راهی خارج از کشور شوند ..... ) دوست گرامی، اژدر بهنام، سرکوب، شکنجه، کشتار، زندان هرگز از یک سازمان سیاسی مرده سیاسی نمی سازند و آن چه که یک سازمان سیاسی را مرده سیاسی می کند از دست دادن پایگاه مردمی است، باز هم نمونه از حزب توده می آورم، آیا اگر وابستگان به حزب توده ایران را رژیم آخوندی کشتار نمی کرد این حزب در میان ایرانیان پایگاه مردمی داشت؟ آن چه که حزب توده ایران را مرده سیاسی کرد ددمنشی های رژیم آخوندی نبود بلکه از دست دادن پایگاه مردمی برای کردارهای نادرست و ناهنجار حزب توده از روس پرستی گرفته تا هواداری از رژیم آخوندی بود و گر نه اگر حزب توده میلیون ها هوادار در میان ایرانیان و در میان کارگران و دهقانان و ارتشیان داشت سرکوب این حزب ناشدنی بود، آن گروه کم جان به در برده از سوسیالیست ها که شما از آنها سخن می گوئید اگر در میان ایرانیان پایگاه مردمی و هوادار داشتند نیازی نبود که به فرامرز بروند و در درون ایران می توانستند بمانند و جنبش های سیاسی سوسیالیستی را رهبری کنند.

دوست گرامی، اژدر بهنام، مرده سیاسی را می توان از نو زنده کرد و سازمان سیاسی شکست خورده و سرکوب شده از نو می تواند پرتوان شود، اما چگونه؟ هنگامی که سازمان سیاسی شکست خورده و سرکوب شده و از میدان به در شده گذشته خود را ارزیابی کند و پندارها و کردارهای نادرست را کنار بگذارد و خود را بهسازی کند می تواند امیدوار باشد که از نو در ترازهای سیاسی یک سرزمین به کار گرفته شود و از مرده سیاسی بودن درآید اما بدبختانه و با اندوه فراوان باید گفت که در میان سازمان های سیاسی ایرانی کار وارونه است! و به جای آن که سازمان های سیاسی سوسیالیست سرکوب شده خود و دیدگاه ها و کردارها و گفتارهایشان را بهسازی و بازسازی کنند کارهائی می کنند و سخنانی می گویند که مردم از آنها بیزارتر می شوند!

برای نمونه به این سخنان که سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت به تازگی گفته است نگاه کنید: ( ..... در انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی باید شرکت کرد، آن هم شرکت فعال! از حسن روحانی رئیس جمهور رژیم آخوندی در گفتگوهای هسته ای پشتیبانی می کنیم! از کارهای حسن روحانی که به سود مصالح جامعه و روند دموکراتیک باشند پشتیبانی می کنیم! از جنبش سبز پشتیبانی می کنیم! ما خود را بخشی از جنبش سبز می دانیم! از میرحسین موسوی و مهدی کروبی پشتیبانی می کنیم! و ..... ) آیا این است سوسیالیسم؟ آیا این است کمونیسم؟ آیا این است بخشی از اپوزیسیون بودن؟ و آیا با این هذیان ها و پرت و پلاها میلیون ها تن از مردم ایران از سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت هواداری خواهند کرد و برای این سازمان کف خواهند زد؟ پشتیبانی از میرحسین موسوی؟! آن هم همان میرحسین موسوی که هنگامی که هشت سال نخست وزیر بود در بسیاری از کشتارها و سرکوب ها و ددمنشی های رژیم ولایت فقیه دست داشت؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، درباره دیدگاه های پوپولیستی از گونه ناسیونالیستی آن که سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت گرفتار آن است من چندین بار سخنانی را نوشته ام و از نو می گویم که سوسیالیسم هرگز با ناسیونالیسم سازگار نیست و نمی تواند باشد و اگر سوسیالیست ها چپ گرا باشند راست گراترین راست گراهای جهان ناسیونالیست ها هستند اما این سازمان همان سخنانی را که ناسیونالیست ها می گویند طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهد! آیا کسی که درباره چگونگی سوسیالیزه شدن جهان و رفتن جهان به سوی تک میهنی (اینترناسیونالیسم) بپژوهد و خود را باورمند به سوسیالیسم و کمونیسم بداند رونوشت برابر اصل همان سخنانی را که ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند به نام سوسیالیسم و کمونیسم به خورد مردم خواهد داد؟

دوست گرامی، اژدر بهنام، خواهشمندم برای آدم بیسوادی مانند من روشن کنید تا من هم بفهمم هنگامی که سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت به جای آن که بگوید: ( ..... فدرالیسم پیشنهادی ما فدرالیسم دموکراتیک به دور از مرزبندی های ناسیونالیستی است ..... ) مانند ناسیونالیست های نژادپرست می نویسد: ( ..... فدرالیسم پیشنهادی ما جغرافیائی - ملی است! ..... ) چگونه می توان کارکرد این سازمان را همسو با اینترناسیونالیسم و سوسیالیسم دانست؟ آیا دیوارکشی های هیتلری میان کرد و فارس و ترک و عرب و نام این دیوارکشی های جغرافیائی – ملی را فدرالیسم گذاشتن یک کار سوسیالیستی و کمونیستی است؟ البته من نمی خواهم همه کاسه کوزه ها را بر سر اکثریتی ها بشکنم چون سازمان های سیاسی دیگری نیز هستند که همان سخنانی را که ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهند و نام خودشان را هم سوسیالیست می گذارند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... متأسفانه باید بگویم که از نظر من سوسیالیسمی را که شما با لجن فاشیسم پان ایرانیستی درهم آمیخته اید باید دور ریخت، سوسیالیسم ایده ای انسانی است و کاری با ناسیونال سوسیالیسم نوع ایرانی شما ندارد! ..... ) دوست گرامی، اژدر بهنام، من چندین بار نوشته ام که آریاپرستی پلیدترین و زهرآگین ترین چهره ناسیونالیسم در همه جهان و همه تاریخ بوده است! جنگ جهانی یکم با چهارده میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام پان ژرمنیسم داشت و جنگ جهانی دوم با پنجاه و پنج میلیون کشته ریشه در شاخه ای از آریاپرستی به نام نازیسم داشت! شوونیسم که سردمدار آن ناپلئون بناپارت فرانسوی بود نیز شاخه ای از آریاپرستی است، فاشیسم که سردمدار آن بنیتو موسولینی ایتالیائی بود نیز شاخه ای از آریاپرستی است و با دیوانه بازی های محمدرضا پهلوی آریاپرست بود که دوزخی بی همتا در جهان به نام جمهوری اسلامی ایران ساخته شد شد! پس با استناد به کدام گفتار و نوشتار شما مرا آریاپرست و سوسیالیسم مرا سوسیالیسم آریائی می دانید و می گوئید سوسیالیسمی را که شما با لجن پان ایرانیستی درهم آمیخته اید باید دور ریخت؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... به نظر من دفاع از حقوق اقوام و ملیت ها نه با سوسیالیسم تناقضی دارد و نه با انترناسیونالیسم ..... ) دوست گرامی، شما درست می گوئید، دفاع از برابری حقوقی اقوام، ملیت ها، نژادها و گویشوران به زبان های گوناگون نه با سوسیالیسم در تناقض است و نه با اینترناسیونالیسم اما دیوارکشی های ناسیونالیستی و نژادپرستانه میان ترک و فارس و کرد و عرب با دستاویزهائی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت و به راه انداختن جنگ های خانمانسوز ناسیونالیستی در هیچ کجای جهان نه با اینترناسیونالیسم سازگار است و نه با سوسیالیسم! و کمرنگ کردن ددمنشی ها و بیدادگری های بی مانند رژیم ولایت فقیه در زندان ها و شکنجه گاه ها و هزاران رنج و دردی که مردم گرسنه و بی نان مانده در ایران گرفتار آنها هستند با زبان، زبان کردن ناسیونالیست های میلیاردرزاده مفت خوری که وابسته به زرسالاری (بورژوازی) هستند و در فرامرز نشسته اند و از بس خورده و نوشیده اند که از سیری دارند می ترکند نه با اینترناسیونالیسم سازگار است و نه با سوسیالیسم!

دوست گرامی، سیروس مددی، هنگامی در یک سرزمین از نابرابری ناسیونالیستی و ستم ناسیونالیستی و نابرابری نژادی و ستم بر نژادهای گوناگون می توان سخن گفت که در آن سرزمین یک رژیم ناسیونالیست بر سر کار باشد، مانند رژیم آفریقای جنوبی پیشین و یا رژیم رودزیای پیشین که در آن سرزمین ها و هنگام فرمانروائی آن رژیم ها سیاهپوستان دچار نابرابری نژادی بودند و رژیم هائی ناسیونالیست و نژادپرست که فرمانروائی سفیدپوستان نژادپرست را سازماندهی می کرد بر سر کار بودند و هنگام فرمانروائی یک رژیم ناسیونالیست و در دست گرفتن رژیم از سوی وابستگان به یک نژاد آن چه که دیده خواهد شد نابرابری ناسیونالیستی در آن سرزمین است اما هنگامی که یک رژیم ناسیونالیست در یک سرزمین بر سر کار نباشد سخن گفتن از نابرابری ناسیونالیستی و نژادی نیز بی جاست! در آمریکا نژادهای گوناگون زندگی می کنند اما چیزی به نام نابرابری نژادی و ناسیونالیستی در آمریکا دیده نمی شود چون در آمریکا یک رژیم ناسیونالیست بر سر کار نیست! در چین نیز نژادهای گوناگون زندگی می کنند و زبان های گوناگون در چین گویشور دارند که گاه شماره گویشوران به این زبان ها به ده ها میلیون تن می رسد اما چیزی به نام نابرابری نژادی و ناسیونالیستی در چین نیز یافت نمی شود چون در چین نیز یک رژیم ناسیونالیست و نژادپرست بر سر کار نیست!

گاهی دیده می شود که در یک سرزمین رژیم هائی ستمگر و مردم ستیز بر سر کار هستند اما ناسیونالیست نیستند، مانند رژیم پینوشه در شیلی، رژیم فرانکو در اسپانیا، رژیم تروخیلو در دومینیکن، رژیم فردیناند مارکوس در فیلیپین، رژیم طالبان در افغانستان و ..... در این کشورها نیز با آن که مردم گرفتار ستم ها و رنج های فراوانی هستند اما چیزی به نام نابرابری ناسیونالیستی و نژادی در این سرزمین ها یافت نمی شود چون آن چنان که گفته شد برای پیدایش نابرابری نژادی و ناسیونالیستی در یک سرزمین باید یک رژیم ناسیونالیست و نژادپرست در آن سرزمین بر سر کار باشد، برای نمونه اگر به افغانستان در زمان فرمانروائی رژیم طالبان نگاه کنیم خواهیم دید که مردم افغانستان در سایه فرمانروائی این رژیم دچار رنج ها و تیره روزی های فراوانی بودند اما چیزی به نام ستم ملی و ناسیونالیستی و نابرابری نژادی در آن زمان دیده نمی شد چون رژیم طالبان یک رژیم ناسیونالیست و نژادپرست نبود و یک رژیم باورداشتی (ایدئولوژیک) بود و ایدئولوژیش نیز اسلام بود!

دوست گرامی، سیروس مددی، اکنون اگر به ایران نگاه کنیم خواهیم دید که در ایران چون یک رژیم ناسیونالیست بر سر کار نیست سخن گفتن از ستم ملی و ستم ناسیونالیستی و نابرابری نژادی نیز بیجاست! رژیم گندیده و پوسیده ولایت فقیه در ایران که ددمنشی ها و گندکاری های آن روی تاریخ را سیاه کرده اند رژیم دزدها و مفت خورهاست، ددمنش است، زن ستیز است، کهنه پرست است، سرکوبگر است، ایران ویران کن است و در اینها گمانی نیست اما چون یک رژیم ناسیونالیست نیست پس چیزی هم به نام نابرابری نژادی و ستم ناسیونالیستی در کارکردهایش یافت نمی شود، دوست گرامی، سیروس مددی، شاید شما و یا کسان دیگری بپرسید که اگر رژیم جمهوری اسلامی ایران یک رژیم ناسیونالیست و یا نژادپرست نیست پس نابرابری برای کردها و ترکمن ها و بلوچ ها در کجا ریشه دارد؟ پاسخ، باورداشت (ایدئولوژی) رژیم ولایت فقیه یا تشیع است.

در ده ها سال فرمانروائی رژیم ولایت فقیه کردها و ترکمن ها و بلوچ ها در سنجش با بسیاری از ایرانی ها دچار نابرابری بودند اما این نابرابری پیوندی با ناسیونالیسم و نژادپرستی ندارد چرا که رژیم جمهوری اسلامی ایران رژیمی باورداشتی (ایدئولوژیک) است نه یک رژیم ناسیونالیست یا نژادپرست و کردها و ترکمن ها و بلوچ ها چون سنی هستند دچار نابرابری هستند و این نابرابری ها هیچ پیوندی با نابرابری هائی که در کشورهائی مانند آفریقای جنوبی پیشین و رودزیای پیشین دیده شده اند ندارند و همچنان که رژیم سرنگون شده طالبان در افغانستان را نمی توان رژیم فاشیست فارس افغانستان و یا رژیم شوونیست ترک افغانستان نامید رژیم آخوندی در ایران نیز یک رژیم ناسیونالیست نیست و سخن گفت از ستم ملی و ستم ناسیونالیستی و نابرابری نژادی در سایه رژیم ولایت فقیه بیجاست!

دوست گرامی، سیروس مددی، از سوی دیگر این ناسیونالیست ها و پیروان پان های رنگارنگ هستند که با فلسفه بافی ها و دلیل تراشی های گوناگون رژیم جمهوری اسلامی را یک رژیم ناسیونالیست می نامند! برای نمونه پان آریاها هنگام یاد کردن از رژیم آخوندی این رژیم را رژیم عرب ها می نامند اما روشن نمی کنند بسیاری از سران رژیم ولایت فقیه که فارس یا ترک هستند چگونه می توانند سردمدار رژیم عرب ها باشند؟! پان آریاها روشن نمی کنند که اگر رژیم آخوندی یک رژیم پان عرب است چرا عرب های اهواز و آبادان و خرمشهر و ماهشهر و سوسنگرد و دزفول و شوش و اندیمشک و ..... در آتش نداری و بی پولی و بیکاری و گرانی می سوزند؟!

و یا کسانی مانند ناسیونالیست های ترک می گویند زبان فارسی زبان رژیم ولایت فقیه است و این رژیم همه ایرانی ها را ناچار از به کارگیری زبان فارسی کرده است چون رژیم ولایت فقیه رژیم فارس هاست! اما زبان دری یا زبانی که به نادرست فارسی نامیده می شود هزار سال است که زبان کاربردی همه ایرانیان است و پیوندی با رژیم ولایت فقیه ندارد و یا ناسیونالیست های ترک می گویند نژاد و تبار و زبان سران جمهوری اسلامی آریائی و فارسی است و این رژیم ساخته فارس هاست! اما با آن که هم آذربایجانی ها و هم ترکمن ها ترک هستند اما آذربایجانی ها برای شیعه بودن کلیدی ترین و بالاترین پست ها را در رژیم ولایت فقیه دارند اما ترکمن ها چنین پست هائی را ندارند چون سنی هستند! دوست گرامی، سیروس مددی، همچنان که دیده می شود سخنان ناسیونالیست هائی که پیرو پان های رنگارنگ ناسیونالیستی هستند هیچ ارزشی از دیدگاه اندیشه خردمندانه نداشته و جز شعر و شعار هیچ نیستند!

دوست گرامی، بهنام چنگائی، از هنگام پیدایش سوسیالیسم در چهره ای نوین و راه یافتن چنین پنداری به ایران زمین سوسیالیست های ایران زمینگیر بودند! این که چرا سوسیالیست های ایرانی کم توان و زمینگیر بودند و هستند وندهای فراوانی دارد، یک وند دنباله روی سوسیالیست های ایرانی از دیگران بوده است! برخی از سوسیالیست های ایرانی دنباله رو سوسیالیست های روسستان بودند، مانند حزب توده ایران که به سختی دچار بیماری روس پرستی بود و برای بیماری روس پرستی در زمان رژیم پادشاهی زمینگیر شده بود و در زمان رژیم آخوندی نیز برای دچار شدن به بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان (پوپولیسم) به همراه سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت هم خودش را به باد داد و هم سوسیالیسم و کمونیسم ایرانی کوبنده ترین آسیب ها را دیدند! برخی از سوسیالیست های ایرانی دنباله رو سوسیالیست های چین بودند، مانند اتحادیه کمونیست های ایران یا سربداران که در بهمن ماه سال ۱۳۶۰ نبردی را در آمل با رژیم ولایت فقیه آغاز کرد که فرجامی نداشت!

برخی دیگر از سوسیالیست های ایرانی دنباله رو سوسیالیست های کوبا بودند، مانند سازمان چریک های فدائی خلق ایران در زمان رژیم پادشاهی که از جنبش سوسیالیست های کوبا الگوبرداری کرده و به پاسگاهی در شهر سیاهکل در استان گیلان تاخت و به جائی نیز نرسید! سخن کوتاه، بیشتر سوسیالیست های ایرانی به جای ارزیابی سرزمین ایران و هماهنگ کردن سوسیالیسم با ایران دنباله رو سوسیالیست های سرزمین های دیگر بودند بی آن که بفهمند ایران، روسستان و چین و کوبا و ویتنام نیست!

وند دیگر زمینگیر شدن سوسیالیست های ایرانی گرفتار شدن به بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان یا (پوپولیسم) است! سخن یک پوپولیست این است که اگر انبوهی از مردم مانند صدهزار تن یا چند میلیون تن سخنی را گفتند و یا به باورداشتی باورمند بودند باید با دنباله روی از مردم کوچه و خیابان همان سخن و همان باورداشت را چه درست و چه نادرست پذیرفت! پوپولیست ها (مردم باور) و (مردم گرا) هستند و به چیزی به نام (مردم گمراه) باورمند نیستند و از این روی راهنمائی مردم برای رفتن در راه درست نیز در کردارهای پوپولیستی جائی ندارد! کسی که می خواهد مردم را رهبری کند مردم را به دنبال خود می کشاند اما پوپولیست ها به دنبال مردم کوچه و خیابان کشیده می شوند! سوسیالیست های ایرانی از آغاز راه یافتن پندارهائی مانند سوسیالیسم و کمونیسم به ایران همواره به دنبال مردم کوچه و خیابان کشیده می شدند و هم اکنون نیز کمابیش همه سوسیالیست های ایرانی دچار پوپولیسم هستند!

وند دیگر زمینگیر شدن سوسیالیست های ایرانی خشک اندیشی (دگماتیسم) است! سوسیالیست های ایرانی نوشتارهای کسانی مانند: کارل هاینریش مارکس، فردریک انگلس، ولادیمیر ایلیچ اولیانوف (لنین) ، مائو، چوئن لای، چه گوارا، هوشی مین و ..... را مانند آیه های قرآن قرائت و تلاوت می کنند! و نوآوری و فرهنگ سازی با ارزیابی سرزمینی به نام ایران در میان سوسیالیست های ایرانی جائی ندارند! سوسیالیست های ایرانی برای ترس از برچسب هائی مانند ریویزیونیسم از ویرایش و بازبینی اندیشه های کارل هاینریش مارکس خودداری می کنند اما اگر کسی در کشوری دیگر درباره نوشته های مارکس سخن تازه ای بگوید بی چون و چرا آن را می پذیرند! با این روال روشن است که سوسیالیست های ایرانی جز دنباله روی کردن از دیگران کار دیگری انجام نخواهند داد و دنباله روی از دیگرانی که در کشورهای دیگری زندگی می کنند و با ارزیابی چند و چون آن کشورها سخنانی را می گویند و می نویسند برای ایران و ایرانی و پیاده شدن سوسیالیسم در ایران سودمند نخواهد بود! و با این روال هرگز کارل مارکس ایرانی، لنین ایرانی، انگلس ایرانی، مائوی ایرانی و ..... در ایران پیدا نخواهد شد!

وند دیگر زمینگیر شدن سوسیالیست های ایرانی (دست کم در زمان کنونی) پیشگام نبودن و دست به کار نشدن برای دگرگون کردن ساختار ایران است! سوسیالیست های کنونی که ایرانی هستند جز گفتن زنده باد و مرده باد کاری نمی کنند و تنها کاری که چنین کسانی انجام می دهند پرچانگی است! وند دیگر زمینگیر شدن سوسیالیست های ایرانی چند دستگی است و چون سوسیالیست های ایرانی مانند سوسیالیست های روسستان و چین و ویتنام یکپارچه نیستند نمی توانند کاری از پیش ببرند! گروه پرستی (سکتاریسم) در سازمان های سوسیالیست ایرانی به فراوانی دیده می شود و با این روال رسیدن به پیروزی سوسیالیست های ایرانی با شعار: (باهمی، پیکار، پیروزی) ناشدنی است!

چه باید کرد؟ نخستین کاری که سوسیالیست های ایرانی باید انجام دهند دست کشیدن از دنباله روی از دیگران و ارزیابی سوسیالیسم با ویژگی های سرزمینی به نام ایران است، ایران، ایران است و روسستان هم روسستان است و چین هم چین است اما ایران روسستان یا چین نیست! کار دیگری که سوسیالیست های ایرانی باید انجام دهند درمان بیماری دنباله روی از مردم کوچه و خیابان یا پوپولیسم است! در زمان کنون همگان آشکارا می بینند که بسیاری از سوسیالیست ها برای خوشایند ناسیونالیست ها سخنان صد من یک غاز و بی سر و ته آنها را از زبان مادری گرفته تا دیوارکشی های هیتلری میان مردم ایران با دستاویز کردن فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت طوطی وار بازگو کرده و بازتاب می دهند!

به جای چنین کاری سوسیالیست ها باید صف خودشان را از ناسیونالیسم و ناسیونالیست ها جدا کرده و به آگاه کردن جوانان کم سن و سال و ساده دلی که از پان های رنگارنگ پیروی می کنند بپردازند، اکنون زمان آن رسیده است که به جای چاپلوسی های مردم فریبانه و گفتن و نوشتن سخنان مردم پسند حقایق دردناکی که بسیار کسان را خوش نخواهد آمد گفته و نوشته شوند تا راهی برای درمان دردها پیدا شود و سرانجام سازماندهی نوین با یکپارچه شدن سوسیالیست های ایرانی و دست کشیدن از گروه پرستی (سکتاریسم) و سپس آغاز جنبش های گوناگون در ایران از سوی سوسیالیست ها می تواند سوسیالیست های ایرانی را از زمینگیر شدن برهاند و گر نه با روال کنونی تا صد سال دیگر نیز سوسیالیست های ایرانی به جائی نخواهند رسید!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، از نظر من دنیا سیاه و سفید نیست بلکه رنگارنگ است، معیار شما برای تعریف زنده بودن سازمان ها و احزاب سیاسی میزان تأثیرگذاری آنها در کنش سیاسی جامعه است ولی به این معیار وفادار نمی مانید و آن را سیاه و سفید می کنید! از نظر شما این میزان تأثیرگذاری باید در سطحی بسیار وسیع باشد و گر نه آن حزب و سازمان مرده سیاسی است، واقعیت از نظر من این نیست، از نگاه من هر حزب و سازمانی که در حیات جامعه خود وارد می شود به اندازه توان خود در جامعه تأثیر می گذارد، این تأثیر می تواند در میان چند هزار نفر باشد یا در میان میلیون ها تن، به همین دلیل می توان گفت که تأثیرگذاری فلان سازمان سیاسی کم است یا زیاد، در سطحی تعیین کننده در معادلات سیاسی کشور است یا نه، جایگاه تأثیرگذاری یک سازمان سیاسی می تواند در مقاطع مختلف متفاوت باشد، روزی می تواند در رأس هرم تأثیرگذاری قرار بگیرد و روزی دیگر در ته هرم.

از نظر شما آن سازمان سیاسی را که پایگاه توده ای داشته باشد نمی توان سرکوب و روانه خارج از کشور کرد، سال ۱۳۶۰ را در نظر بگیریم، سازمان مجاهدین خلق ایران صدها هزار نفر عضو و هوادار فعال داشت، سمپات های این سازمان و یا هواداران غیر فعال آن هم میلیونی بود، سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت هم با وجود حمایت از جمهوری اسلامی تقریبا چنین وضعیتی داشت، هر دوی این سازمان ها به شدت سرکوب شدند و بقایای آنها به خارج از کشور گریختند! من هم با شما موافقم که یک سازمان سیاسی شکست خورده باید گذشته و شیوه عمل و افکار خود را به نقد بکشد ولی تفاوت من و شما این است که من نتایجی را که آن سازمان به آنها می رسد به رسمیت می شناسم حتی اگر مخالف آن نتایج باشم ولی از نظر شما آن نقد و نتایج باید همانی باشد که شما تعیین می کنید و گر نه ارزشی ندارند!

یک مثال: سازمان فدائیان - اکثریت از جمهوری اسلامی حمایت کرد، من بارها نوشته ام که این حمایت را فاجعه بار می دانم، این سازمان در سال ۱۳۶۵ مواضع خود را نقد کرد و سپس در کنگره اول هم به انتقاد از آن نشست و شجاعانه اعلام کرد که مواضعش "پشت کردن به منافع ملی مردم ایران" بود، رهبران پیشین را هم کنار گذاشت و در طول ۲۵ سال گذشته تنها دو، سه نفر از آن رهبران توانسته اند به جای پیشین خود برگردند، تبریزی گرامی، حتما متوجه هستید که در عرف سیاسی "پشت کردن به منافع ملی" یعنی خیانت! من هیچ سازمانی را در ایران سراغ ندارم که این چنین سختگیرانه مواضع سیاسی پیشین خودش را محکوم کرده باشد، به همین دلیل با وجود مشکلات فراوانی که با سازمان فدائیان - اکثریت دارم (خودم هم زمانی عضو این سازمان بودم) اقدام آن را شجاعانه می نامم، آیا این انتقاد، انتظارات من و شما را برآورده می کند؟ ممکن است برآورده نکند ولی فکر می کنم که ما باید برای آن ارزش قائل شویم.

حالا این سازمان جامعه ایران را تحلیل می کند و نتیجه می گیرد که: "ما بر آنیم که ضرورت تأثیرگذاری بر این انتخابات از جایگاه اپوزیسیونی و با حفظ موضع تأکید بر غیر دموکراتیک بودن انتخابات در جمهوری اسلامی می باید جهت دهنده امر سیاست ورزی برای نیروهای دموکراسی خواه باشد، ما بر شرکت فعال در کارزار انتخابات مجلس، بسيج نيرو برای لغو نظارت استصوابی و فاش کردن محدودیت های ضد دموکراتیک انتخابات مورد نظر جمهوری اسلامی تأکید داريم." و نه آن گونه که شما نوشته اید: "در انتخابات پیش روی مجلس شورای اسلامی باید شرکت کرد، آن هم شرکت فعال!" این دو بسیار باهم تفاوت دارند و فرسنگ ها از هم دورند، این سازمان هنوز تصمیم نگرفته است که در انتخابات شرکت بکند یا نه، تأثیرگذاری و شرکت دو امر متفاوتند، مواضع فعلی این سازمان می تواند مورد قبول من و شما نباشد ولی آیا در جامعه ۷۵ میلیونی ایران کسانی پیدا نمی شوند که این مواضع را بپذیرند؟ تصور من این است که تعداد زیادی در ایران این مواضع را می پذیرند، به نظر من یکی دانستن خودمان با جامعه ایرانی نادرست است، شما چون مواضع این سازمان را نمی پذیرید نتیجه می گیرید که اینها پرت و پلا هستند و تأثیری روی مردم ندارند و مرده سیاسی است!

تبریزی گرامی، این که در ایران اقوام و ملیت های متفاوتی با آداب و رسوم و فرهنگ و زبان متفاوت و در عین حال با اشتراکات فراوان زندگی می کنند انکارناپذیر است، من ستم و تبعیض به آنها را به عیان می بینم و نمی توانم آنها را انکار کنم، واقعیت دیگر جامعه ما این است که قدرت سیاسی در کشور ما متمرکز است و واقعیت دیگر این که در ایران فارسی محوری (نه فارس محوری) حاکم است، زبان اقوام و ملیت ها غیر رسمی هستند و نه آموزش داده می شوند و نه حق تحصیل و آموزش به آن زبان ها وجود دارد، هر گاه هم که خواستِ به حقِ آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری مطرح می شود تابوی تمامیت ارضی مانند شمشیری بر سر آنها فرود می آید و فریاد "وای، تجزی طلبان!" بلند می شود و توسط جمهوری اسلامی و پان ایرانیست های تمامیت خواه سرکوب می شوند و شما هم همواره با قلم خود همراه و یار و یاور این سرکوب بوده اید.

تمامیت ارضی برای پان ایرانیست ها و شما مقدس است ولی برای من مقدس نیست، آن چه که برای من ارزش دارد سعادت انسان هاست، حق تعیین سرنوشت بر خلاف آن چه که شما و پان ایرانیست ها تبلیغ می کنید لزوما به معنی جدائی نیست، از نظر من جدائی از ایران بدترین راه ممکن است، حق تعیین سرنوشت را من این گونه درک می کنم: هر کسی چه در حالت شهروندی و چه به حالت قومی و ملیتی حق دارد تعیین بکند که چگونه زندگی کند، قدرت سیاسی را به چه کسی بسپارد، با چه کسی زندگی کند، با چه زبانی گفتگو کند و یا آموزش ببیند، جدائی تنها جزئی از این حق است نه تمامی آن.

زبان فارسی زبانی است که به دلایل مختلف تاریخی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی به زبان ارتباطی ایرانیان تبدیل شده است، از نظر من اصولا این مردم ایران هستند که حق دارند زبان ارتباطی خود را تعیین کنند و نه کسی دیگر، من جائی را سراغ ندارم که زبان ارتباطی کشور را به رفراندوم گذاشته باشند ولی این رفراندوم هم برای من تابو نیست، تا آنجائی که در کشورهای دیگر مرسوم بوده و من خبر دارم زبان ارتباطی را مجلس مؤسسان و یا مجلس نمایندگان مردم مشخص می کنند، اگر روزی در ایران بر سر زبان ارتباطی رأی گیری شود من شخصا به زبان فارسی رأی می دهم زیرا در شرایط فعلی گزیدن زبانی دیگر به جای آن به معنای بیسواد کردن ۷۵ میلیون ایرانی و محروم ساختن آنها از زبان ارتباطی است مگر این که برای انتقال از این زبان به زبانی دیگر حداقل یک نسل کار تدارکاتی شود.

در مورد قدرت غیر متمرکز سیاسی هم چنین است، من طرفدار قدرت غیر متمرکز سیاسی هستم، این امر می تواند به اشکال گوناگون برآورده شود که فدرالیسم هم می تواند یکی از اشکال آن باشد، نکته ای که به نظر من لازم است مد نظر قرار گیرد این است که فدرالیسم یک الگو و کلیشه ثابت ندارد، فدرالیسم در ایران باید بر اساس مختصات ایران باشد، در ایران هر جور که بخواهیم فدرالیسم را پیاده کنیم یک سر آن به اقوام و ملیت ها بند است، بدون در نظر گرفتن اقوام و ملیت ها نمی توان در ایران یک سیستم اداری غیر متمرکز پیاده کرد، چه بخواهیم و چه نخواهیم این واقعیت جامعه ما است، ما نمی توانیم یک جامعه یکدست ایجاد کنیم و سیستم اداری آن را غیر متمرکز کنیم، فدرالیسم در ایران، در برخی نقاط اجبارا با مسأله اقوام و ملیت ها تماس پیدا می کند، شما این را دیوارکشی هیتلری می خوانید، اینجا کدام دیوارکشی صورت می گیرد؟ هیچ!

من انکار نمی کنم که کسانی در این میان هستند که می خواهند دیوارکشی نژادپرستانه کنند، کسانی هستند که رژیم ایران را از "نژاد" فارس می دانند، کسانی هستند که "فارس ها" را ستمگر و ملت استعمارگر می خوانند ولی آیا می توان به این بهانه از حق و حقوق اقوام و ملیت ها رو برگرداند و همه را به یک چوب زد؟ شما هرگاه که صحبت از زبان مادری پیش می آید فریاد تمامیت ارضیتان به آسمان می رود، برای شما هر کسی که صحبت از زبان مادری بکند "پان" است و ناسیونالیست! و به همین دلایل است که می گویم شما سوسیالیسم را با فاشیسم پان ایرانیستی درهم می آمیزید، از نظر من آن چه که شما ارائه می دهید ناسیونال سوسیالیسم نوع ایرانی با ظاهری ضد ناسیونالیستی است، بر خلاف آن چه که نوشته اید من صحبتی از آریاپرستی و سوسیالیسم آریائی نکرده ام، هیتلر آریاپرست بود ولی ایران پرست نبود، شما ایران پرست هستید و نه آریاپرست، بین اینها تفاوت عمیقی وجود دارد.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... معیار شما برای تعریف زنده بودن سازمان ها و احزاب سیاسی میزان تأثیرگذاری آنها در کنش سیاسی جامعه است ولی به این معیار وفادار نمی مانید و آن را سیاه و سفید می کنید ..... از نگاه من هر حزب و سازمانی که در حیات جامعه خود وارد می شود به اندازه توان خود در جامعه تأثیر می گذارد، این تأثیر می تواند در میان چند هزار نفر باشد یا در میان میلیون ها تن، به همین دلیل می توان گفت که تأثیرگذاری فلان سازمان سیاسی کم است یا زیاد ..... جایگاه تأثیرگذاری یک سازمان سیاسی می تواند در مقاطع مختلف متفاوت باشد، روزی می تواند در رأس هرم تأثیرگذاری قرار بگیرد و روزی دیگر در ته هرم ..... )

دوست گرامی، پرسش من از شما این است که در زمان کنون و در ایران کنونی جایگاه چپ گراها، سوسیالیست ها و کمونیست ها در کشمکش ها و رویدادهای سیاسی ایران کجاست؟ دوست گرامی، آن چه که شما آن را تأثیرگذاری یک سازمان سیاسی می نامید درباره سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی نه کم است نه فراوان است بلکه صفر است! و سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی هم اکنون نه در سر هرم هستند و نه در ته هرم هستند بلکه به بیرون از هرم پرتاب شده اند!

دوست گرامی، اگر ما نخواهیم خودفریبی کنیم و اگر بخواهیم برای گرفتاری ها چاره پیدا کنیم باید آن چه را که می بینیم بپذیریم و آن این است که سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی در زمان کنونی یا مرده سیاسی هستند و یا ناتوان و زمینگیر هستند! من از میلیون ها تن و یا چند هزار تن سخن نمی گویم بلکه از شما می پرسم به جز کسانی از بازماندگان سازمان های سیاسی سوسیالیست که به فرامرز رفته اند آیا تا کنون کسی دیده است که حتی یک تن از ایرانیان به وابستگان و هواداران این سازمان های سیاسی بپیوندد؟ به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر نگاه کنید، پس از آن که رژیم آخوندی صدها تن از وابستگان و هواداران این سازمان سیاسی سوسیالیست را دستگیر، بازجوئی، شکنجه و تیرباران کرد بازماندگان این سازمان که به فرامرز گریخته بودند تنها کاری که کردند چاپ کتاب و راه اندازی چند تارنمای اینترنتی بود و هم اکنون حتی یک ایرانی از این سازمان هواداری نمی کند چه رسد به هزاران تن!

دوست گرامی، اژدر بهنام، به سازمانی که نام خودش را با الگوبرداری از یک سازمان سوسیالیست در زمان رژیم پادشاهی (چریک های فدائی خلق ایران) گذاشته است نگاه کنید! جایگاه (چریک های فدائی خلق) کنونی با سه چهار تن گرداننده در ترازها و رویدادهای سیاسی ایران کنونی کجاست؟ چریک باید تفنگ و تیربار به دست بگیرد و بجنگد اما دریغ از شلیک حتی یک تیر از سوی این سه – چهار چریک خانه نشین! چند تن که نام خودشان را چریک گذاشته اند در فرامرز نشسته اند و کتاب چاپ می کنند و نوشته می نویسند و گه گاه سخنرانی می کنند و دیگر هیچ! حتی یک تن در ایران به هواداری از این سازمان برنمی خیزد چه رسد به هزاران تن! سازمان های سیاسی دیگری نیز هستند که خود را سوسیالیست می نامند اما نه در سر هرم هستند و نه در ته هرم هستند بلکه به بیرون از هرم پرتاب شده اند و این سازمان های سیاسی سوسیالیست جز مرده سیاسی نامی ندارند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... از نظر شما آن سازمان سیاسی را که پایگاه توده ای داشته باشد نمی توان سرکوب و روانه خارج از کشور کرد، سال ۱۳۶۰ را در نظر بگیریم، سازمان مجاهدین خلق ایران صدها هزار نفر عضو و هوادار فعال داشت، سمپات های این سازمان و یا هواداران غیر فعال آن هم میلیونی بود، سازمان فدائیان خلق ایران - اکثریت هم با وجود حمایت از جمهوری اسلامی تقریبا چنین وضعیتی داشت، هر دوی این سازمان ها به شدت سرکوب شدند و بقایای آنها به خارج از کشور گریختند ..... ) دوست گرامی، سرکوب های ددمنشانه رژیم آخوندی این دو سازمان را از میان نبرد بلکه از دست دادن پایگاه مردمی این سازمان ها را از میان برد، سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت برای پشتیبانی از رژیم آخوندی هوادارانش را در میان مردم ایران از دست داد و سازمان مجاهدین خلق ایران برای کردارهای ناهنجار رهبران این سازمان هوادارانش را در میان مردم ایران از دست داد.

سازمان مجاهدین خلق ایران اگر در میان ایرانیان پایگاه مردمی داشت نیازی نبود که در عراق نیروئی جنگی را به نام ارتش آزادیبخش برپا کند و با داشتن پایگاه مردمی ده ها پادگان ایرانی در درون خاک ایران به این سازمان می پیوستند و رژیم آخوندی از میان می رفت، دوست گرامی، اژدر بهنام، از نو برای شما و همگان می گویم هنگامی یک سازمان سیاسی مرده سیاسی می شود که پایگاه مردمیش را از دست بدهد و هرگز با کشتار و سرکوب یک سازمان سیاسی از میان نمی رود.

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... من هیچ سازمانی را در ایران سراغ ندارم که این چنین سختگیرانه مواضع سیاسی پیشین خودش را محکوم کرده باشد به همین دلیل ..... اقدام آن را شجاعانه می نامم، آیا این انتقاد انتظارات من و شما را برآورده می کند؟ ممکن است برآورده نکند ولی فکر می کنم که ما باید برای آن ارزش قائل شویم ..... ) دوست گرامی، من چند بار گفته ام که ویژگی ها و دیدگاه های سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت و ویژگی ها و دیدگاه های حزب توده در زمان کنونی برابر با ویژگی ها و دیدگاه های این دو سازمان سیاسی در سه سال ۱۳۵۹ – ۱۳۶۰ – ۱۳۶۱ نیست، همچنین گفته ام که هم اکثریتی ها و هم توده ای ها چون دارای وجدان سیاسی بودند کردار خودشان را در هواداری از رژیم آخوندی نکوهش کردند و از همگان پوزش خواستند و حساب کسانی را هم که اکثریتی ها و توده ای ها از خودشان راندند و دارای وجدان سیاسی نبودند و هنوز که هنوز است می گویند و می نویسند: "ما هر گندکاری که کردیم کار خوبی کردیم!" را با حساب اکثریتی ها و توده ای های باوجدان و شریفی که کردارهای نادرست پیشین را برای هواداری از رژیم ولایت فقیه نکوهش کردند و از همگان پوزش خواستند یکی نمی دانم.

پس همچنان که می بینید من با شما در این نکته هماوازم که کار سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت و حزب توده ایران در نکوهش کردارهای نادرست پیشین ارزشمند است اما سخن من بر سر چیست؟ سخن من این است که اگر کردارهای نادرست پیشین در میدان کردار جبران شوند می توان امیدوار بود یک سازمان سیاسی از مرده بودن درآید و از نو زنده شود اما بدون جبران کردارهای نادرست گذشته تنها افسوس خوردن و پوزش خواهی چاره ساز نیستند! پس از این نکوهش ها و پوزش خواهی ها سه راه در پیش روی هستند: یکی انجام ندادن هیچ کار درست و نادرست پس از نکوهش و پوزش خواهی، دومی بازسازی و بهسازی در میدان کردار پس از نکوهش و پوزش خواهی، سومی انجام کارهای نادرست و بیزار کردن مردم و برگشتن به سر جای نخست پس از نکوهش و پوزش خواهی!

دوست گرامی، اژدر بهنام، بدبختانه و با اندوه فراوان باید گفت که سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت هم اکنون راه سوم را در پیش گرفته است! من و شما و دیگران به گفته ها و نوشته های نوین این سازمان اگر نگاه کنیم چه می بینیم؟ یک نمونه پشتیبانی از حسن روحانی عروسک کوکی رژیم آخوندی است! همان حسن روحانی که خواستار سرکوب دشمنان ولایت فقیه است:

 http://iranglobal.info/node/20556

نمونه های دیگر پشتیبانی پوپولیستی از جنبش سبز و خود را بخشی از جنبش سبز دانستن، پشتیبانی پوپولیستی از میرحسین موسوی آن هم همان میرحسین موسوی که در سرکوب و کشتار هزاران تن از دشمنان رژیم دست داشته است و از همه بدتر رونویسی کردن پوپولیستی از پان نامه های ناسیونالیست های وابسته به زرسالاری (بورژوازی) از زبان مادری گرفته تا دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم ایران با دستاویزهائی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت هستند! دوست گرامی، اژدر بهنام، هیچکدام از گفته ها و نوشته های کنونی سازمان فدائیان خلق ایران – اکثریت نه تنها با سوسیالیسم و کمونیسم سازگار نیستند بلکه جز پسرفت و بازگشت به سال های ۱۳۵۹ – ۱۳۶۰ – ۱۳۶۱ فرجامی ندارند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... تعداد زیادی در ایران این مواضع را می پذیرند! به نظر من یکی دانستن خودمان با جامعه ایرانی نادرست است! ..... ) دوست گرامی، آن "تعداد زیاد" که شما از آنها یاد می کنید چند تن هستند؟ بیست میلیون تن؟ دو میلیون تن؟ دویست هزار تن؟ چند تن "این مواضع" را می پذیرند که شما با واژگان "تعداد زیاد" از آنها یاد می کنید؟! و شما با آن "تعداد زیاد" در کجا دیدار و گفتگو کردید که می گوئید تعداد زیادی در ایران این مواضع را می پذیرند؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... این که در ایران اقوام و ملیت های متفاوتی با آداب و رسوم و فرهنگ و زبان متفاوت و در عین حال با اشتراکات فراوان زندگی می کنند انکارناپذیر است ..... واقعیت دیگر جامعه ما این است که قدرت سیاسی در کشور ما متمرکز است ..... ) دوست گرامی، شما درست می گوئید، ایران کشوری چند بومی (کثیرالمله) است اما آمریکا هم چند بومی است، چین هم چند بومی است، فیلیپین هم چند بومی است و کشورهای فراوان دیگری نیز هستند که آنها نیز چند بومی هستند، دوست گرامی، در آمریکا که نژادهای گوناگون و گویشوران به زبان های گوناگون زندگی می کنند و دارای ساختار فدرال است کشورداری چگونه است؟ آیا پنجاه استان فدرال آمریکا از دیوارکشی به گرداگرد پنجاه نژاد برپا شده اند؟ و آیا ناسیونالیسم و دیوارکشی های ناسیونالیستی جائی در ساختار فدرالی آمریکا دارند؟ آیا ساختار فدرالی چین بر پایه دیوارکشی های ناسیونالیستی بر گرداگرد نژادهای گوناگون برپا شده است؟

دوست گرامی، در فیلیپین که ساختار فدرالی دارد بیش از صد زبان گویشور دارند اما هرگز ساختار فدرالی فیلیپین با دیوارکشی به گرداگرد گویشوران به بیش از صد زبان برپا نشده است! خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) کوچکترین پیوندی با ناسیونالیسم و دیوارکشی های ناسیونالیستی میان ترک و فارس و کرد و عرب ندارد و اگر در سرزمینی فدرالیسم بر پایه ناسیونالیسم باشد و کار به جنگ و کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن نکشد آن چه که پیاده خواهد شد یک رژیم بوم شاهی (ملوک الطوایفی) مانند زمان برده داری و زمان دهداری و زمان فرمانروائی پادشاهان باستانی است! دوست گرامی، اژدر بهنام، قدرت سیاسی اگر در کشور ایران متمرکز است چاره کار برپائی رژیمی بر پایه فدرالیسم دموکراتیک مانند آمریکا و آلمان و چین و مکزیک و فیلیپین است نه دیوارکشی های هیتلری میان ترک و فارس و کرد و عرب با دستاویزهائی مانند فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت من در آوردی ناسیونالیست های ایرانی!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... زبان اقوام و ملیت ها غیر رسمی هستند و نه آموزش داده می شوند و نه حق تحصیل و آموزش به آن زبان ها وجود دارد، هر گاه هم که خواست به حقِ آموزش زبان مادری یا آموزش به زبان مادری مطرح می شود تابوی تمامیت ارضی مانند شمشیری بر سر آنها فرود می آید و فریاد "وای، تجزیه طلبان" بلند می شود و توسط جمهوری اسلامی و پان ایرانیست های تمامیت خواه سرکوب می شوند و شما هم همواره با قلم خود همراه و یار و یاور این سرکوب بوده اید! ..... )

دوست گرامی، من هرگز به چیزی به نام "زبان رسمی" باورمند نیستم! و شما اگر سرتاسر نوشته های مرا واژه به واژه جستجو کنید هرگز نخواهید دید که من واژه "زبان رسمی" را حتی برای یک بار به کار برده باشم و من همواره واژه "زبان کاربردی" را در نوشته هایم به کار برده ام! "زبان رسمی" واژه ای ناسیونالیستی است و من ناسیونالیست نیستم و باورداشت من تک میهنی (اینترناسیونالیسم) است! این ناسیونالیست ها هستند که زبان های گوناگون را به رسمی و غیر رسمی بخشبندی می کنند نه من! بارها و بارها من گفته ام که دیدگاه من درباره زبان دیدگاهی بی سویانه است و زبان کاربردی هفتاد میلیون ایرانی اگر فارسی یا ترکی یا کردی یا عربی یا روسی یا انگلیسی باشد می تواند باشد! هم اکنون نیز زبان فارسی زبان کاربردی هفتاد میلیون ایرانی است و این زبان دارای پیشینه هزار ساله است و هزار سال است که همه ایرانیان خودشان با خواست خودشان زبان فارسی را به نام زبان کاربردی برگزیده اند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... تمامیت ارضی برای پان ایرانیست ها و شما مقدس است ولی برای من مقدس نیست، آن چه که برای من ارزش دارد سعادت انسان هاست ..... ) دوست گرامی، من کی و کجا نوشته ام که تمامیت ارضی برایم مقدس است؟! مگر من مانند ناسیونالیست ها خاک پرست و مرزپرست هستم که تمامیت ارضی برایم تقدس داشته باشد؟ من در یکی از نوشته هایم که تازه آن را هم خود شما در ایران گلوبال گنجانده اید این چنین نوشته ام: ( ..... ناسیونالیست ها خاک سرزمینی را که میان خودشان و دیگران پیرامون آن دیوارکشی کرده اند را می پرستند و مرزهای این سرزمین دیوارکشی شده را به هر بهائی می خواهند نگهدارند! حتی اگر رژیمی دیکتاتوری در سرزمینی که ناسیونالیست ها خاک آن را می پرستند بر سر کار باشد و از این سرزمین دوزخی بی همتا بسازد چون خاک این سرزمین و مرزهای آن را نگهداشته است می تواند پا بر جا باشد! از دیدگاه اندیشه خردمندانه خاک، کشور، مرز و سرزمین باید در راه خوشبختی انسان ها به کار گرفته شود اما ناسیونالیسم انسان ها را در راه خاک و مرز نابود می کند! ..... ) به این نوشته که خود شما آن را در ایران گلوبال گنجانده اید نگاه کنید:

 http://iranglobal.info/node/16195

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، شما بسیار نوشته اید و من تلاش می کنم درباره نوشته طولانی شما اشاراتی خیلی کوتاه داشته باشم، من ادعا نمی کنم که حامیان سازمان های سوسیالیستی در داخل ایران میلیونی هستند یا کم چون اطلاعی از آن ندارم ولی شما ادعا می کنید که در ایران حتی یک نفر از سازمان های سوسیالیستی حمایت نمی کنند و ( ..... سازمان های سیاسی سوسیالیست ایرانی هم اکنون نه در سر هرم هستند و نه در ته هرم هستند بلکه به بیرون از هرم پرتاب شده اند ..... ) لطفا به من بگوئید که این ادعای شما بر کدام آمار مبتنی است؟ آیا آماری در این مورد وجود دارد و یا این که انتظار دارید حامیان آنها پرچم سرخ به دست گیرند و روانه خیابان شوند؟

شما درباره سرکوب های سال ۱۳۶۰ به بعد می نویسید: ( ..... سرکوب های ددمنشانه رژیم آخوندی این دو سازمان را از میان نبرد بلکه از دست دادن پایگاه مردمی این سازمان ها را از میان برد ..... ) به نظر من اولا وقتی سازمانی پایگاه مردمی خود را از دست می دهد به سازمانی کوچک تبدیل می شود و در همان جامعه تحلیل می رود و ممکن هم است که در شرایطی دوباره جان بگیرد، سازمانی که پایگاه مردمی خود را از دست بدهد راهی خارج از کشور نمی شود، دوما با استدلال شما جمهوری اسلامی بی نوا در این میان گناهی ندارد، تقصیر خود سازمان هاست که پایگاه مردمیشان را از دست داده بودند، سوما درباره سازمان مجاهدین خلق می نویسید: ( ..... با داشتن پایگاه مردمی ده ها پادگان ایرانی در درون خاک ایران به این سازمان می پیوستند و رژیم آخوندی از میان می رفت .....) این همان سیاه و سفید کردن هائی است که پیش از این به آن اشاره کردم، پایگاه مردمی یا صفر است یا آن قدر زیاد و مؤثر که پادگان ها به سازمانی می پیوندند و رژیمی از میان می رود، در اینجا نسبیت مفهومی ندارد.

تبریزی گرامی، متأسفانه ما نمی توانیم بر سر مواضع کنونی سازمان اکثریت به توافق برسیم زیرا دو دیدگاه متفاوت به دنیا داریم، من با وجود این که با بسیاری از مواضع این سازمان همسانی ندارم ولی اذعان می کنم که این سازمان در تصورات و خیالات سوسیالیسم فروپاشیده و احکام از پیش تعیین شده سوسیالیستی غوطه ور نیست و تلاش می کند در عرصه رئال پولیتیک گام بردارد و با مسائل سیاسی روز از دیدگاه نوینی برخورد کند، من شخصا برخی از این مواضع را می پذیرم و با برخی از آنها از بیخ و بن مخالفم، برخورد من با سازمان های دیگر هم به این گونه است، در این میان شما تنها یک معیار دارید که همه را با آن می‌سنجید: یا مواضع و عملکرد یک سازمان با ایده های سوسیالیستی مورد قبول شما همخوانی دارد و شما آنها را تأیید می کنید و یا این که همخوانی ندارد و شما آن سازمان را به کلی رد می کنید، دوست عزیز، سوسیالیسم اندیشه ای است با تنوع و طیفی است وسیع، حقیقت در انحصار شما نیست، تا زمانی که این سیاه و سفید کردن با شماست ما در دو دنیای متفاوت زندگی می کنیم!

تبریزی گرامی، شما باز هم از دیوارکشی های ناسیونالیستی بر گرداگرد نژادهای گوناگون صحبت می کنید، من کجا از این گونه دیوارکشی ها حمایت کرده ام؟ حرف من این است که فدرالیسم در ایران به دلیل ترکیب جمعیتی ایران (که در برخی جاها اقوام و ملیت های مشخصی در آن جمع هستند و در برخی جاها آن قدر ترکیبی و درهم آمیخته است که هیچ گونه جدائی ممکن نیست) باید مختصات خودش را داشته باشد، نه مانند آمریکا خواهد بود، نه مانند فیلیپین و نه مانند آلمان، در عین حال به دلیل این ساختار جمعیتی فدرالیسم در ایران بدون هیچ گونه تردیدی با مسائل این اقوام و ملیت ها درگیر خواهد بود، اضافه می کنم که تنها راه حل عقلانی این مسائل به کارگیری شیوه های دموکراتیک و مدارا و به رسمیت شناختن تفاوت و اشتراکات و احترام به آنهاست..

دوست گرامی، درباره زبان نوشته اید که به "زبان رسمی" معتقد نیستید و به "زبان کاربردی" معتقدید، این که نام آن را چه بگذاریم یک چیز است و این که با آن چگونه برخورد کنیم امر دیگری است، مهم برخورد ما با آن زبان و دیگر زبان هاست، ما اگر نام زبانی را "زبان کاربردی" بگذاریم و در مقابل خواست آموزش زبان های دیگر یا آموزش به زبان های دیگر شروع به مسخره کردن آنها بکنیم نشانه چیست؟ وقتی به دیگر زبان ها اجازه حیات ندهیم آیا این سرکوب آنها نیست؟ در مورد تمامیت ارضی هم همین طور است، وقتی ما هر کسی را که حقوق قومی - ملی را طلب می کند مهر تجزیه طلب بر پیشانیش بکوبیم یا به کسی اجازه ندهیم که خواست جدائی را مطرح کند به چه منظوری این کار را می کنیم؟ آیا جز برای حفظ تمامیت ارضی است؟ حالا می توانیم با صدای بلند شعار جهان وطنی هم بدهیم ولی نتیجه یکی است.

من از شما می پرسم که کجا از حق جدائی حمایت کرده اید؟ شما از این حق حمایت نمی کنید زیرا در رؤیاهایتان روزی در جهان تنها یک کشور وجود خواهد داشت! و چون خواست جدائی بر خلاف جهت آن حرکت می کند پس باید محکومش کرد و این حق باید پایمال شود، من این گونه فکر نمی کنم، از نظر من جهان وطنی با به رسمیت شناختن تفاوت ها و اشتراکات و احترام به آنها معنی پیدا می کند، نمی توان دنیا را یکدست کرد و اصولا هیچ کسی چنین حقی ندارد مگر این که به یک خواست عموم بشری تبدیل شود! و این هم یک رؤیای شیرین است! از نظر من هر کسی، هر جمعی، هر قوم و ملیت و ملتی حق دارد در مورد زندگی خود تصمیم بگیرد، حتی اگر این تصمیم جدائی باشد، من حق دارم به عنوان یک فرد مخالفتم را با تصمیم جدائی با صدای بلند اعلام کنم ولی حق ندارم خواست و اراده ام را تحت هیچ نام و عنوانی به حتی یک فرد هم تحمیل بکنم!

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، مطلق بین بودن و همه چیز را صد در صد سیاه و صد در صد سفید دیدن برابر با خشک اندیشی (دگماتیسم) است و من با سخن شما که می گوئید در ارزیابی پدیده های گوناگون باید همه چیز را دید و اندیشه ای بر پایه نسبیت داشت هماوازم، برای نمونه درباره حزب توده ایران اگر کسی سوسیالیست باشد و بگوید این حزب بهترین حزب بود و یا بدترین حزب بود کارش برابر با خشک اندیشی است، حزب توده ایران هم بهترین و ارزشمندترین کارها را برای گسترش سوسیالیسم در ایران انجام داده است و هم کارهائی صد در صد نادرست و آسیب رسان به سوسیالیسم را در کارنامه اش دارد، از سوی دیگر مرزبندی میان اندیشه های گوناگون را نمی توان با دستاویز نسبیت که از آن سخن گفته شد نادیده گرفت!

اگر کسی مسلمان باشد و بگوید در روایات آمده است که نماز خواندن در برابر فلان بت ثواب دارد روشن است که کارش برابر با رفتن به سوی بت پرستی است نه مسلمان بودن چون اسلام و بت پرستی دارای مرزبندی های روشن هستند و یا اگر یک یهودی بگوید خواندن فلان نماز برای شادی روح آدولف هیتلر ثواب دارد روشن است که کارش برابر با رفتن به سوی نازیسم است نه یهودی بودن! آدولف هیتلر دشمن یهودی ها بود و میلیون ها یهودی را کشته است و یهودی بودن و نازیسم دارای مرزبندی های روشن هستند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، اکنون پرسش من از شما این است که مرزبندی روشن میان دشمنی با رژیم آخوندی و هواداری از این رژیم چگونه باید باشد؟ اگر یک سازمان سیاسی که هزاران تن از وابستگان و هوادارانش را رژیم آخوندی دستگیر، زندانی، بازجوئی، شکنجه و اعدام کرده است از یک سو بگوید من دشمن رژیم ولایت فقیه هستم و از سوی دیگر از حسن روحانی در زمینه های گوناگون مانند گفتگوهای هسته ای پشتیبانی کند کارش برابر با چیست؟ و اگر این سازمان سیاسی از میرحسین موسوی و جنبش سبز هواداری کرده و خود را بخشی از جنبش سبز بنامد و از همه درخواست کند در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کنند کارش برابر با چیست؟ روشن است که کار این سازمان برابر با دشمنی با رژیم آخوندی نیست و کارکرد این سازمان برابر با هواداری از این رژیم است و این سازمان با چنین گفته ها و نوشته هائی هرگز نمی تواند در گروه براندازان این رژیم گنجانده شود و ما هرگز نمی توانیم با این دستاویز که همه چیز را نباید سیاه و سفید دید این گفتارها و کردارهای نادرست و ناهنجار را ماله کشی و ماست مالی کنیم!

دوست گرامی، اژدر بهنام، خواهشمندم برای آدم بیسوادی مانند من روشن کنید که مرزبندی روشن میان سوسیالیسم و ناسیونالیسم چگونه باید باشد؟ مرزبندی روشن میان فدرالیسم دموکراتیک و فدرالیسم ناسیونالیستی چگونه باید باشد؟ مرزبندی روشن میان حق تعیین سرنوشتی که سازمان های جهانی از آن سخن می گویند با حق تعیین سرنوشتی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند چگونه باید باشد؟ مرزبندی روشن میان آموزش زبانی که اینترناسیونالیست ها از آن سخن می گویند با آموزش زبانی که ناسیونالیست ها از آن سخن می گویند چگونه باید باشد؟ دوست گرامی، اژدر بهنام، اگر کسی خود را سوسیالیست بنامد و مانند آن مسلمان بت پرست و آن یهودی هیتلردوست که درباره آنها سخن گفته شد رونوشت برابر اصل همان سخنانی را که ناسیونالیست ها می گویند و می نویسند طوطی وار بازگو کرده و بازتاب دهد کردارش برابر با چیست؟ دوست گرامی، اژدر بهنام پرسش من از شما این است که سوسیالیسم و ناسیونالیسم باهم سازگار هستند یا نه؟ و مرزی میان سوسیالیسم و ناسیونالیسم هست یا نه؟ و دیدگاه شما در این باره چیست؟

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، پیش از همه روشن کنم که من با به کاربردن کلماتی مانند لجن مال کردن، ماستمالی، ماله کشی و ..... میانه خوبی ندارم و اگر در یکی از کامنت های پیشینم با لحن شما نوشتم از شما، دیگر خوانندگان کامنتم و از خودم پوزش می خواهم، در یک بحث سیاسی استفاده از این گونه کلمات به جای روشنگری جو را متشنج می کند، موضوع دیگر این که ای کاش پای حزب توده ایران و سازمان اکثریت را از این بحث بیرون می کشیدیم زیرا من نه مدافع این سازمان ها هستم و نه نماینده آنها، من نظرات خودم را بیان می کنم، از من پرسیده اید: ( ..... مرزبندی روشن میان دشمنی با رژیم آخوندی و هواداری از این رژیم چگونه باید باشد؟ اگر یک سازمان سیاسی.... در انتخابات مجلس شورای اسلامی شرکت کنند کارش برابر با چیست؟ روشن است که کار این سازمان برابر با دشمنی با رژیم آخوندی نیست و کارکرد این سازمان برابر با هواداری از این رژیم است ..... )

درست همین جاست که من می گویم که این برخورد، سیاه و سفید کردن است، معیار من در این میان تنها دشمنی با رژیم اسلامی نیست بلکه منافع مردم کشورم بیش از همه برایم اهمیت دارد، آیا ما می توانیم با جاده کشی به روستاها و آسفالت آنها مخالف باشیم به این دلیل که رژیم اسلامی این کار را می کند؟ با امر اعتراضات در جامعه و انتخابات و ..... صرفا نمی توان از جنبه میزان پیوستگی آنها با رژیم و حتی میزان ارتجاعی و مترقی بودن آنها برخورد کرد، عوامل دیگری هم در این میان عمل می کنند، من نمی توانم به کسانی که به دلایل گوناگون و با تحلیل های گوناگون در انتخابات شرکت می کنند مهر هواداری از رژیم را بزنم.

گاهی ممکن است در غیر دموکراتیک ترین انتخابات هم با این تحلیل که می تواند شکافی جدی در حاکمیت ارتجاعی بیندازد شرکت کرد و ضد رژیم هم بود، می توان از حرکات اعتراضی که صد در صد با خواست های ما منطبق نیستند حمایت کرد، البته حمایت جدا از "خود را بخشی از آن" دانستن است، من نمی دانم که سازمان اکثریت کجا و کی گفته است که خود را بخشی از جنبش سبز می داند؟ امیدوارم شما به من در یافتن این موضع گیری کمک کنید ولی اگر این سازمان چنین موضعی گرفته باشد من شخصا با آن توافقی ندارم.

از من پرسیده اید: ( ..... مرزبندی روشن میان سوسیالیسم و ناسیونالیسم چگونه باید باشد؟ مرزبندی روشن میان فدرالیسم دموکراتیک و فدرالیسم ناسیونالیستی چگونه باید باشد؟ ..... ) در اینجاست که مجبوریم به تعریف از سوسیالیسم و ناسیونالیسم روی بیاوریم و طبیعتا کار ساده ای نیست زیرا از دو دیدگاه متفاوت به دنیا می نگریم، از نگاه من سوسیالیسم به سعادت انسان ها می اندیشد و در ضمن یک اندیشه دگم و شسته رفته و آیه آسمانی نیست. در مقطعی از زمان و مکان این سعادت انسانی می تواند تنها یک قوم و یک قبیله را در بر گیرد و در مقطعی از زمان و مکان دیگر، کل جامعه بشری را. این دو را نمی توان از هم تفکیک کرد و دیواری آهنین بین آنها کشید، آموزش زبان مادری و آموزش به زبان مادری حق طبیعی هر انسانی است، نمی توان به این بهانه که "ناسیونالیست های نژادپرست" هم این را می خواهند آن را نادیده گرفت و در سایه قرار داد و یا با آن مخالفت کرد.

سوسیالیسم امری نیست که با یک فرمان در همه عالم برقرار شود، راه درازی در پیش است و باید از کوره راه های فراوان بگذرد، روشنگری هم همین گونه است، با گفتن این که بین "نژادها" (من اعتقادی به نژادهای مختلف انسانی ندارم) دیوارکشی نکنید کار تمام نمی شود، باید برای بردن این توپ تا دروازه هزاران بار مانور داد و از هزاران مانع عبور کرد.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... من نمی دانم که سازمان اکثریت کجا و کی گفته است که خود را بخشی از جنبش سبز می داند؟ امیدوارم شما به من در یافتن این موضع گیری کمک کنید ولی اگر این سازمان چنین موضعی گرفته باشد من شخصا با آن توافقی ندارم ..... )

دوست گرامی، در لینک زیر در بخش (مطالبات و سیاست ها) این چنین نوشته شده است: ( ..... از نگاه ما جنبش سبز، زنده و تأثيرگذار در صحنه سياسی کشور است ..... ما به عنوان سازمانی که خواهان استقرار جمهوری دموکراتیک و سکولار در کشور است خود را جزو اين جنبش می دانيم و از آن دفاع کرده و برای تداوم، گسترش و پيروزی آن تلاش می کنيم! ..... )

http://iranglobal.info/node/45065

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... من نمی توانم به کسانی که به دلایل گوناگون و با تحلیل های گوناگون در انتخابات شرکت می کنند مهر هواداری از رژیم را بزنم، گاهی ممکن است در غیر دموکراتیک ترین انتخابات هم با این تحلیل که می تواند شکافی جدی در حاکمیت ارتجاعی بیندازد شرکت کرد و ضد رژیم هم بود! ..... ) دوست گرامی، کشورها و سرزمین های گوناگون ویژگی های سیاسی یکسانی ندارند، هنگامی می توان از شرکت در انتخابات برای شکاف انداختن در رژیم آخوندی سخن گفت که به راستی انتخاباتی در کار باشد اما هنگامی که به جای انتخابات آن چه را که همگان می بینند انتصابات فرمایشی است سخن گفتن از شرکت در انتخابات برای کوبیدن رژیم آخوندی یک جوک است!

اگر مردم کوچه و خیابان با این پندار که می خواهیم در رژیم آخوندی شکاف بیندازیم در انتخابات این رژیم شرکت کنند نمی توان از آنها گلایه کرد اما هنگامی که یک سازمان سیاسی با پیشینه چند ده ساله بگوید: ( ..... انتخابات مجلس شورا سال آتی برگزار می شود ..... ما بر آنیم که ضرورت تأثیرگذاری بر این انتخابات از جایگاه اپوزیسیونی و با حفظ موضع تأکید بر غیر دموکراتیک بودن انتخابات در جمهوری اسلامی می باید جهت دهنده امر سیاست ورزی برای نیروهای دموکراسی خواه باشد! ما بر شرکت فعال در کارزار انتخابات مجلس، بسيج نيرو برای لغو نظارت استصوابی و فاش کردن محدودیت های ضد دموکراتیک انتخابات مورد نظر جمهوری اسلامی تأکید داريم! ..... ) آن گاه چه باید گفت؟

ببینید چه چیزهائی نوشته شده اند؟ "انتخابات مجلس شورا !" کدام انتخابات؟ آیا انتصابات فرمایشی انتخابات است؟! "تأثیرگذاری بر این انتخابات از جایگاه اپوزیسیون!" هنگامی که نمایندگان دست نشانده حضرت ایة الله العظمی دیکتاتور پیشاپیش به مجلس نمایشی راه یافته اند سخن از کدام تأثیرگذاری است؟! "جهت دهنده امر سیاست ورزی برای نیروهای دموکراسی خواه!" البته پس از شرکت در نمایشی به نام انتصابات فرمایشی! "شرکت فعال در کارزار انتخابات مجلس!" کدام کارزار؟! کدام مجلس؟! و .....

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... مجبوریم به تعریف از سوسیالیسم و ناسیونالیسم روی بیاوریم و طبیعتا کار ساده ای نیست زیرا از دو دیدگاه متفاوت به دنیا می نگریم، از نگاه من سوسیالیسم به سعادت انسان ها می اندیشد و در ضمن یک اندیشه دگم و شسته رفته و آیه آسمانی نیست ..... ) دوست گرامی، من سوسیالیسم را کنار می گذارم و از شما می خواهم یک انشا بنویسید! آموزگاری در دبستان از دانش آموزان می خواهد که یک انشا بنویسند و تیتر انشا نیز این است: (کارنامه زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم در درازنای تاریخ) من این انشا را پیش از این در لینک زیر نوشته ام و آموزگار هم به من بیست داده است! شما هم در این باره یک انشا بنویسید!

 http://iranglobal.info/node/16195

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، ممنون از شما برای دادن آدرس، این جزو مواردی است که من حتما با آن مخالفم و مخالفتم را ابراز خواهم کرد، من به آن توجه نکرده بودم، در مورد انتخابات اگر دقت کرده باشید من در کامنت خودم نوشته ام: ( ..... کدام انتخابات؟ آیا واقعا آن چه را که تا کنون در ایران جاری بوده است می توان انتخابات نامید؟ به نظر من بهتر است صفات اصلی آن یعنی فرمایشی و مهندسی شده بودن آن به نحوی به همراه کلمه انتخابات بیاید مگر این که سازمان اکثریت معتقد باشد که واقعا انتخابات است که در ایران جاری است ..... ) اینجا این سؤال باقی می ماند که سازمان اکثریت چگونه می خواهد بر این انتخابات تأثیر بگذارد؟ این سؤالی است که باید از این سازمان پرسید تا آن را روشن کند، تبریزی گرامی، نمی دانم که کدام معلم به انشای شما نمره بیست داده است ولی اگر من معلم بودم مسلما چنین نمره ای به شما نمی دادم! برای روشنی انداختن بر موضوع من از شما سؤال می کنم: مشخصات فدرالی که شما در نظر دارید در منطقه ای مانند سیستان و بلوچستان چگونه خواهد بود؟

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... برای روشنی انداختن بر موضوع من از شما سؤال می کنم: مشخصات فدرالی که شما در نظر دارید در منطقه ای مانند سیستان و بلوچستان چگونه خواهد بود؟ ..... ) دوست گرامی، پاسخ شما فدرالیسم دموکراتیک بدون مرزبندی های ناسیونالیستی و ملیتی و قومیتی و نژادی و زبانی است، مانند آمریکا و آلمان و چین و فیلیپین و مکزیک و همه کشورهائی که در آنها فدرالیسم ابزاری برای مردم سالاری است نه ابزاری برای دیوارکشی های هیتلری میان مردم یک سرزمین و برپائی یک رژیم ملوک الطوایفی که شالوده اش پان های رنگارنگ ناسیونالیستی است، برای نمونه اگر به آمریکا نگاه کنید خواهید دید که پنجاه استان آمریکا از دیوارکشی به گرداگرد پنجاه نژاد و قومیت و ملیت و یا گویشوران به پنجاه زبان برپا نشده اند! در این باره به نوشتاری در این لینک نگاه کنید:

 http://iranglobal.info/node/16877

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، من از شما سؤال مشخصی کردم: ( ..... مشخصات فدرالی که شما در نظر دارید در منطقه ای مانند سیستان و بلوچستان چگونه خواهد بود؟ ..... ) شما در پاسخ سؤالم مرا به مقاله خودتان رجوع دادید، اگر بخواهم بدون تعارف صحبت کنم می توانم بگویم که از نظر جمله بندی و انشا نمره نسبتا خوبی می گیرد ولی از لحاظ ربط آن به سؤال من نمره آن صفر است! دوست عزیز، این مقاله شما چه ربطی به سؤال من دارد؟ شما در بخش اول این مقاله شیوه کشورداری دیکتاتورها را توضیح داده اید، در بخش دوم به توضیح فدرالیسم در آمریکا و آلمان پرداخته اید، نیمی از بخش سوم مربوط است به بدی های رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه و نیمی دیگر مربوط به مزایای انتخاب مقامات استان از سوی مردم و این که آذربایجانی کیست، بخش چهارم تماما مربوط است به محیط و شرایطی تخیلی و نکوهش آن که گویا ازدواج این با آن غیر ممکن است و ..... بخش آخر هم همان چند خطی است که تا به حال در کامنت های بسیاری تکرار کرده اید.

پاسخ سؤال من چیست؟ فدرالیسم مورد نظر شما در منطقه سیستان و بلوچستان چه خصوصیتی خواهد داشت؟ این مردم به چه زبانی صحبت خواهند کرد؟ با کدام زبان آموزش خواهند دید؟ به چه زبانی کارهای اداری خود را انجام خواهند داد؟ با چه زبانی با دیگر مناطق ارتباط خواهند گرفت؟ آداب و رسوم و جشن ها و عزاهایشان چه خواهد شد؟ در چه اموری می توانند تصمیم گیری کنند و در چه مواردی این حق را نخواهند داشت؟ آیا سیستم اداریشان منحصر به استاندار و فرماندار و انجمن استان انتخابی خواهد بود یا پارلمان و دولت محلی هم خواهند داشت؟ نقش آنها در امور کل کشور چگونه خواهد بود؟ و ..... دوست عزیز، سؤال مشخص پاسخ مشخص می طلبد نه کلی گوئی های طولانی و نامربوط.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، در همان نوشتار به نام: (فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز) که من نشانی آن را نوشتم پاسخ پرسش شما داده شده است اما بدبختانه شما آن را گذرا خوانده و گذشته اید! در همان نوشتار در بخش: (خودگردانی مردمی در ایران آینده چگونه باید باشد؟) من این چنین نوشته ام:

( ..... اگر شیوه کشورداری در ایران خودگردانی مردمی باشد در همه استان های ایران انجمن استان پس از گزینش نمایندگان آن از سوی مردم آن استان برپا خواهد شد و همزمان با گزینش نمایندگان انجمن استان، استاندار نیز با گزینش مردم برگزیده خواهد شد. نمایندگان انجمن شهر و انجمن بخش و انجمن روستا و همچنین شهردار و بخشدار و کدخدا نیز از سوی مردم برگزیده خواهند شد. دادگستری هر استان نیز بدون پیوستگی با پایتخت کار خواهد کرد و بالاترین دستگاه دادرسی در هر استان دیوان دادرسی استان خواهد بود و بخش های دیگر دادگستری نیز همگی گسسته از پایتخت خواهند بود. درباره همه کارهای درون استانی در هر استان انجمن استان که نمایندگان آن از سوی مردم برگزیده شده اند برنامه ریزی خواهد کرد و پیاده کننده این برنامه ها استاندار خواهد بود. با این روال استاندار در برابر مردم پاسخگو خواهد بود و اگر مردم از کارکرد استاندار ناخشنود شوند نمایندگان انجمن استان می توانند او را بازخواست کرده و یا از کار برکنار کنند. روشن است که در این شیوه شالوده کار گزینش مردم و فرهنگ تک میهنی ( اینترناسیونالیسم ) است نه ناسیونالیسم و ابزارهای آن ..... )

پس همچنان که می بینید من پاسخ پرسش شما را در آن نوشتار داده ام اما شما نگاهی گذرا به آن کرده و گذشته اید! سخن کوتاه، برنامه برای خودگردانی در سیستان و بلوچستان و یا هر استان دیگری در جمهوری فدرال ایران مانند آمریکا و آلمان و چین با روش: (فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز) خواهد بود.

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... این مردم به چه زبانی صحبت خواهند کرد؟ ..... ) دوست گرامی، هر کس در هر کجای ایران به هر زبانی سخن بگوید می تواند بگوید و من یا هیچکس دیگر که نمی توانیم بگوئیم به زور باید با فلان زبان سخن بگوئی! من از کجا بدانم که چه کسی به چه زبانی سخن خواهد گفت؟ دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... با کدام زبان آموزش خواهند دید؟ به چه زبانی کارهای اداری خود را انجام خواهند داد؟ با چه زبانی با دیگر مناطق ارتباط خواهند گرفت؟ ..... ) دوست گرامی، ناسیونالیست ها زبان ها را به رسمی و غیر رسمی بخشبندی می کنند اما من چون باورمند به اینترناسیونالیسم هستم و زبان را ابزاری برای پیوند میان انسان ها می دانم به جای واژه (زبان رسمی) واژه (زبان کاربردی) را به کار می برم، این ناسیونالیست ها هستند که از زبان بتی می سازند و در برابر آن به خاک می افتند نه اینترناسیونالیست هائی مانند من! در هر سرزمینی شاید ده ها زبان گویشور داشته باشند اما زبان کاربردی یک زبان است!

در آمریکا که پنجاه استان آن با روش فدرالی گردانده می شوند ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی انگلیسی است، در چین ده ها زبان گویشور دارند که گاه شماره گویشوران این زبان ها به ده ها میلیون تن می رسند اما زبان کاربردی ماندارین است، در روسستان ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی روسی است، در استرالیا ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی انگلیسی است، در ایران نیز ده ها زبان گویشور دارند و هم اکنون هزار سال است که زبان کاربردی زبان فارسی است و اگر در ایران آینده مردم بخواهند در سرتاسر ایران زبان کاربردی زبان دیگری مانند ترکی یا کردی یا عربی یا روسی یا ماندارین یا انگلیسی یا هر زبان دیگری باشد می تواند باشد و من بارها و بارها گفته ام که دیدگاه من درباره زبان ها دیدگاهی بی سویانه است و من مانند ناسیونالیست ها از زبان بت نساخته و پیاپی زبان، زبان نمی کنم! و با این روال روشن است که در سیستان و بلوچستان فدرال و هر استان دیگری در جمهوری فدرال ایران زبان کاربردی زبان فارسی خواهد بود.

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... آداب و رسوم و جشن ها و عزاهایشان چه خواهد شد؟ ..... ) دوست گرامی، در این باره ها گزینش با خود مردم است و من که نمی توانم مانند رژیم آخوندی به مردم بگویم به زور برای مردن فلان حضرت ایة الله مفت خور گریه کنید و یا به زور جشن بگیرید! دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... آیا سیستم اداریشان منحصر به استاندار و فرماندار و انجمن استان انتخابی خواهد بود یا پارلمان و دولت محلی هم خواهند داشت؟ ..... ) دوست گرامی، در یک ساختار فدرال استاندار و فرماندار و انجمن استان همان پارلمان و دولت محلی هستند، دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... در چه اموری می توانند تصمیم گیری کنند و در چه مواردی این حق را نخواهند داشت؟ ..... نقش آنها در امور کل کشور چگونه خواهد بود؟ ..... ) دوست گرامی، در گرداندن کارهای استانی تصمیم گیری با سیستم فدرال استانی است و در کارهائی مانند برنامه ریزی های کلان کشوری و سیاست فرامرزی تصمیم گیری با پارلمان سرتاسری و دولت مرکزی است.

دوست گرامی، اژدر بهنام، با این روش که خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) نام دارد هم اکنون در آمریکا و آلمان و چین و ..... کشورداری می شود و هرگز این ساختار با ناسیونالیسم و پان ها و پان نامه های رنگارنگ پیاده شدنی نیست! پس نخستین کار این است که من و شما و همگان از ناسیونالیست هائی که برایشان فدرالیسم و حق تعیین سرنوشت برابر با دیوارکشی های هیتلری میان ترک و فارس و کرد و عرب است صف خودمان را جدا کنیم!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، ممنون از پاسخ شما، به تدریج داریم به اصل مطلب نزدیک می شویم، از نظر شما در هر استانی یک استاندار وجود دارد و یک انجمن استان و همین طور انجمن شهر و روستا و ..... یعنی فدرالیسم مورد نظر شما در ایران (به برداشت من از نظرات شما) همانند آلمان نیست که هر ایالتی مجلس یا مجالس خودش را داشته باشد، دولت ایالتی خودش را داشته باشد، وزیر دارائی و وزیر فلان و بهمان داشته باشد بلکه انجمن ها هستند و یک استاندار و به دنبال آن شهردارها و فرماندارها و انجمن های مربوطه، یعنی سیستم پیشنهادی شما یک حکومت غیر متمرکز است ولی فدرال نیست! شما می گوئید: ( ..... هر کس در هر کجای ایران به هر زبانی سخن بگوید می تواند بگوید و من یا هیچکس دیگر که نمی توانیم بگوئیم به زور باید با فلان زبان سخن بگوئی! ..... ) تا اینجایش خیلی عالی است ولی زمانی که به آموزش و زبان اداری آن استان می رسیم به آنها می گوئید که حق تصمیم گیری ندارید! آموزش و زبان اداری باید به زبان کاربردی سراسری باشد و با گفتن این که "زبان کاربردی زبان فارسی خواهد بود" کار را تمام می کنید!

شکی نیست که ایرانیان برای ارتباط با همدیگر به یک زبان ارتباطی احتیاج دارند که شما آن را "زبان کاربردی" می نامید و طبیعی است که ارتباط ایالت ها و یا استان ها و یا هر نامی که بر آنها بگذاریم با همدیگر و با مرکز با همین زبان ارتباطی صورت می گیرد ولی آیا مثلا در سیستان و بلوچستان مردم این حق را دارند که تصمیم بگیرند که اموراتشان را در ادارات خود با زبان بلوچی اداره کنند و آموزش آنها به زبان بلوچی باشد و به همراه آن زبان ارتباطی مشترک را یاد بگیرند؟ اینجاست که شما با یک تابوی وحشتناک روبرو می شوید و فریاد: "وای، ناسیونالیسم!" شما بلند می شود! تبریزی گرامی، شما می نویسید: ( ..... در یک ساختار فدرال استاندار و فرماندار و انجمن استان همان پارلمان و دولت محلی هستند ..... ) و ادامه می دهید: ( ..... در گرداندن کارهای استانی تصمیم گیری با سیستم فدرال استانی است ..... ) به این ترتیب نه پارلمانی در کار است که قدرت تصمیم گیری داشته باشد و نه دولتی که مجری آن تصمیمات باشد بلکه انجمن ها هستند و استاندار که مجری تصمیمات مرکز هستند و تنها اختیارشان این است که تصمیم بگیرند که این تصمیمات را به چه نحوی اجرا کنند! و نقشی هم در تصمیم گیری های مرکز ندارند، دوست عزیز، اینجاست که شما حتی از حکومت غیر متمرکز غیر فدرال هم فرسن گها فاصله می گیرید!

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، بدبختانه شما دچار بدفهمی شده اید و بدفهمی شما برای آن است که واژه هائی را که شما به کار می برید با واژه هائی که من به کار می برم ناهمسان هستند و گر نه (چورک) در زبان ترکی برابر با (نان) در زبان فارسی و (برد) در زبان انگلیسی و (بروت) در زبان آلمانی و (خلیپ) در زبان روسی و (خبز) در زبان عربی است! برای نمونه واژه (پارلمان ایالتی) را که شما به کار می برید برابر با واژه (انجمن استان) است که من به کار می برم! اگر با واژه هائی که شما به کار می برید سخن بگوئیم نوشته من چنین می شود: ( ..... اگر شیوه کشورداری در ایران فدرالیسم دموکراتیک باشد در همه ایالت های ایران پارلمان ایالتی پس از گزینش نمایندگان آن از سوی مردم آن ایالت برپا خواهد شد و همزمان با گزینش نمایندگان پارلمان ایالتی، والی ایالتی نیز با گزینش مردم برگزیده خواهد شد ..... )

دوست گرامی، من هرگز واژه (ایالت) را به کار نمی برم و برای نمونه هرگز به جای (پنجاه استان آمریکا) نمی نویسم (پنجاه ایالت آمریکا) چرا؟ برای این که (ایل) واژه ای مغولی است و از واژه (ایل) مغولی چند زبان نشناس در ایران با روش دستور زبان عربی واژه بدریخت و ناهنجار و نادرست (ایالت) را با آهنگ (فعالت) عربی ساخته اند که هیچ عرب زبانی هم در هیچ کجای جهان این واژه را به کار نمی برد! از واژه (ایل) و یا (ال) مغولی واژه های نادرست دیگری نیز ساخته شده اند مانند (الیار) که از واژه های (ال) مغولی و (یار) فارسی درست شده است و یا واژه (الناز) که از واژه های (ال) مغولی و (ناز) فارسی ساخته شده است! به هر روی برابر واژه نادرست و ناهنجار و بدریخت (ایالت) در زبان فارسی (استان) است اما چون شما به گفتن و نوشتن این واژه ها خو نگرفته اید و من به جای (ایالت) نوشتم (استان) و به جای (پارلمان ایالتی) نوشتم (انجمن استان) دچار بدفهمی شدید و سخن شما که می گوئید: ( ..... سیستم پیشنهادی شما یک حکومت غیر متمرکز است ولی فدرال نیست ..... ) نادرست است! سیستم فدرالیسم دموکراتیک برای جمهوری فدرال ایران برابر است با گرداندن کارهای هر بخش از کشور به دست مردم همان بخش مانند آمریکا و آلمان و چین به دور از مرزبندی های ناسیونالیستی.

دوست گرامی، درباره زبان اگر نگاه کنید به چین و آمریکا و آلمان که با روش فدرالی گردانده می شوند خواهید دید که با آن که در آن سرزمین ها ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی یک زبان است! آیا شما در ایران آینده می خواهید با ده ها زبان کشورداری کنید؟ و چنین کاری آیا شدنی است؟ و آیا در آمریکا و چین و آلمان با ده ها زبان کشورداری می شود؟

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... به این ترتیب نه پارلمانی در کار است که قدرت تصمیم گیری داشته باشد و نه دولتی که مجری آن تصمیمات باشد بلکه انجمن ها هستند و استاندار که مجری تصمیمات مرکز هستند و تنها اختیارشان این است که تصمیم بگیرند که این تصمیمات را به چه نحوی اجرا کنند و نقشی هم در تصمیم گیری های مرکز ندارند! ..... ) دوست گرامی، شما به جای واژه (انجمن استان) که من به کار می برم بگوئید (پارلمان ایالتی) و به جای (استاندار استان) بگوئید (والی ایالتی) اما من در کجا گفته ام که انجمن ها و استاندار مجری تصمیمات مرکز هستند؟ اگر این چنین باشد که باز ما به رژیم دیکتاتوری ولایت فقیه خواهیم رسید! سخن من این است که ( ..... در همه استان های ایران انجمن استان پس از گزینش نمایندگان آن از سوی مردم آن استان برپا خواهد شد و همزمان با گزینش نمایندگان انجمن استان، استاندار نیز با گزینش مردم برگزیده خواهد شد ..... درباره همه کارهای درون استانی در هر استان انجمن استان که نمایندگان آن از سوی مردم برگزیده شده اند برنامه ریزی خواهد کرد و پیاده کننده این برنامه ها استاندار خواهد بود ..... ) دوست گرامی، در کجای این برنامه آمده است که انجمن ها و استاندار مجری تصمیمات مرکز هستند؟

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، ممنون از توضیحات شما، کم کم داریم به یک جائی می رسیم و مسائل روشن می شوند، من با شما بحث بر سر واژه ها نمی کنم ولی در نظر داشته باشید که در فارسی رایج انجمن یک چیز است و پارلمان که به مجلس ترجمه شده است چیزی دیگر، علاوه بر این در نظرات شما خبری از دولت ایالتی یا به قول شما استانی نیست، تنها استاندار مجری تصمیمات مرکز و انجمن استان است، انجمن استان هم درباره همه کارهای درون استانی در هر استان تصمیم می گیرد یعنی نمی تواند نقشی در تصمیمات مرکز داشته باشد، در قانون گزاری دخالتی ندارد، نمی تواند تصمیم بگیرد که آموزش به زبان مردم آن محل باشد زیرا در آلمان و آمریکا از یک زبان سراسری استفاده می شود! دوست عزیز، همه جمهوری ها در شوروی دو زبانه بودند، مردم می توانستند انتخاب بکنند که با زبان خود آموزش ببینند یا به زبان روسی، همه آزاد بودند که در ادارات دولتی امور خود را با زبان خودشان پیش ببرند یا با زبان روسی، مراوداتشان با جمهوری های دیگر و با مرکز تنها به زبان روسی صورت می گرفت، هیچ اشکالی هم پیش نمی آمد، کسی هم آنها را متهم به ناسیونالیسم و شوونیسم و دیوارکشی هیتلری و ..... نمی کرد.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... در نظرات شما خبری از دولت ایالتی یا به قول شما استانی نیست، تنها استاندار مجری تصمیمات مرکز و انجمن استان است ..... ) دوست گرامی، فدرالیسم دموکراتیک برابر با گردانده شدن کارهای هر بخش از یک سرزمین به دست مردم همان بخش از آن سرزمین است و این همان دولت استانی (یا به گفته شما دولت ایالتی) است، مرکز درباره کارهای درون استان ها تصمیم گیری نمی کند که استاندار هم مجری تصمیم های مرکز باشد! نمایندگان انجمن استان (یا به گفته شما پارلمان ایالتی) را مردم برمی گزینند و انجمن استان به نمایندگی از مردم استان درباره گرداندن استان قانون گزاری می کند و استاندار که او را نیز مردم استان برگزیده اند قانون های انجمن استان را پیاده می کند و این همان چیزی است که شما نام آن را دولت ایالتی می گذارید و من نام آن را دولت استانی می گذارم! پس در این باره هیچ گونه ناهمسانی میان دیدگاه من و شما نیست اما همچنان که پیش از این نیز گفتم چون واژه هائی را که من به کار می برم با واژه هائی که شما به گفتن و نوشتن آنها خو گرفته اید ناهمسان هستند کار به بدفهمی می کشد!

اگر به آمریکا نگاه کنید خواهید دید که کارهای درون استانی پنجاه استان آمریکا را پنجاه استاندار برگزیده مردم همان استان ها می گردانند و کنگره آمریکا و رئیس جمهور آمریکا در گرداندن کارهای درون استانی هیچ یک از استان های آمریکا کاری نمی کنند، کارهای درون استانی استان باواریا در آلمان را انجمن استان باواریا (یا به گفته شما پارلمان ایالتی باواریا) می گرداند نه رئیس جمهور آلمان و یا نخست وزیر آلمان و یا بوندشتاگ! چین و فیلیپین و مکزیک و ..... نیز این چنین گردانده می شوند اما در هیچ یک از این کشورها بخشبندی های کشوری کوچکترین پیوندی با نژاد و تبار و رنگ پوست و نیاکان و زبان مادری ندارند! و روشی که در این سرزمین ها با آن کشورداری می شود روش (فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز) است!

دوست گرامی، اژدر بهنام، بپردازیم به شوروی! دوست گرامی، اگر شما نوشتار مرا به نام: (فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز) بخوانید خواهید دید که من در آن نوشتار درباره شوروی گفته ام: ( ..... به روش دوم بوم شاهی و یا ملوک الطوایفی و یا فدرالیسم دروغین گفته می شود. در این روش در بخش های گوناگون یک سرزمین به جای یک دیکتاتور چند دیکتاتور فرمانروائی می کنند! در هر یک از بخش های این سرزمین دیکتاتوری که آن بخش را می گرداند با خودکامگی می تواند فرمانروائی کند و در برابر مردم آن بخش از سرزمین پاسخگو نیست و تنها در برابر دیکتاتور بزرگ که بر سرتاسر آن سرزمین چیره شده است پاسخگو است ..... رژیم شوروی پیشین نمونه ای از رژیم هائی است که هم با کمونیسم دروغین و هم با فدرالیسم دروغین گردانده می شد! همچنان که چیزی به نام کمونیسم در رژیم شوروی پیشین یافت نمی شد و به روی سرمایه داری دولتی نام کمونیسم گذاشته شده بود چیزی هم به نام دموکراسی هنگام فرمانروائی رژیم شوروی پیشین در آن سرزمین یافت نمی شد که فدرالیسم آن نیز بر پایه دموکراسی باشد! فدرالیسمی که در سرزمین شوروی پیشین دیده می شد چیزی مانند کشورداری رژیم های بوم شاهی بود نه ابزاری برای مردم سالاری ..... )

دوست گرامی، نه کمونیسم شوروی کمونیسم حقیقی بود و نه فدرالیسم شوروی فدرالیسم دموکراتیک بود! درباره زبان نیز من از نو برای شما و همگان می گویم که دیدگاه من درباره زبان دیدگاهی بی سویانه است و زبان کاربردی هفتاد میلیون ایرانی هر زبانی می تواند باشد اما با ده ها زبان کشورداری در ایران شدنی نیست!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، اشکال من در اینجاست که هر چه در نوشته های شما می گردم نشانی از دولت محلی (حالا نامش را ایالتی بگذاریم یا استانی) پیدا نمی کنم و شما بعدا به من توضیح می دهید که: ( ..... فدرالیسم دموکراتیک برابر با گردانده شدن کارهای هر بخش از یک سرزمین به دست مردم همان بخش از آن سرزمین است و این همان دولت استانی یا به گفته شما دولت ایالتی است ..... ) دوست گرامی، در عالم سیاست و جامعه هر چیزی نام خود را دارد، استاندار، استاندار است و حاکم همان حاکم است، انجمن معنای خودش را دارد و مجلس معنای خودش را، دولت استانی ارگانی است که هم نخست وزیر یا رئیس جمهور خودش را دارد و هم وزرای مختلف خودش را، گفتن این که ( ..... گردانده شدن کارهای هر بخش از یک سرزمین به دست مردم همان بخش از سرزمین است ..... ) یک گفتار کلی است و انواع تفسیرها را می توان از آن کرد، به هر حال داریم به نکات مشترک می رسیم و این خیلی خوب است، البته قرار هم نیست که در همه موارد باهم توافق داشته باشیم.

تبریزی گرامی، بحث ما در اینجا بر سر کاربرد زبان مردم سرزمین های مشخص است و نه در مورد دموکراتیک بودن یا نبودن شوروی و سوسیالیست بودن یا نبودن آن، من می پرسم که شوروی با آن همه وسعت با چندین زبان اداره می شد و اشکالی هم به وجود نمی آورد، حالا چرا باید اداره ایران با چند زبان متفاوت و یک زبان ارتباطی مشترک مشکل به وجود آورد؟

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، چون من واژه هائی را به کار می برم که شما آنها را به کار نمی برید گفتگو درباره واژه ها را کش نمی دهم تنها می گویم که فدرالیسمی که من درباره آن سخن می گویم فدرالیسم دموکراتیک بدون مرزبندی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین مانند فدرالیسم آلمان و آمریکا و چین و فیلیپین و مکزیک و ..... است.

دوست گرامی، شما می گوئید: ( ..... من می پرسم که شوروی با آن همه وسعت با چندین زبان اداره می شد و اشکالی هم به وجود نمی آورد، حالا چرا باید اداره ایران با چند زبان متفاوت و یک زبان ارتباطی مشترک مشکل به وجود آورد؟ ..... ) دوست گرامی، نخست آن که ما هرگز نمی توانیم روسستان را برابر با شوروی بدانیم و این پندار نادرستی است که بسیار کسان دارند که شوروی را برابر با روسستان می دانند! روسستان یک کشور است اما شوروی پانزده کشور به هم پیوسته بود و هرگز ویژگی های یک کشور برابر با ویژگی های پانزده کشور نیستند! در روسستان با آن که ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی روسی است ولی به جز روسستان در جمهوری های دیگر شوروی زبان کاربردی روسی نبود و زبان های دیگری بودند و زبان روسی زبان دوم بود! پندار نادرستی که بسیار کسان درباره شوروی دارند این است که زبان روسی در سرتاسر شوروی زبان کاربردی بود و زبان های دیگر زبان های دوم بودند و در اینجای کار است که ارزیابی ها و داوری های نادرست درباره شوروی و زبان های آن آغاز می شوند!

برای نمونه با آن که در گرجستان چند زبان گویشور دارند اما زبان گرجی زبان کاربردی هم در زمان شوروی و هم در زمان کنونی در همه گرجستان است و زبان روسی زبان دوم برای پیوند با جمهوری های دیگر شوروی بود! در جمهوری آذربایجان با آن که چند زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی زبان ترکی بود، در جمهوری ارمنستان زبان کاربردی زبان ارمنی، در جمهوری ترکمنستان زبان کاربردی زبان ترکمنی و در جمهوری های دیگر زبان های دیگر بودند، از این روی پرسش شما که می گوئید: ( ..... من می پرسم که چرا شوروی با آن همه وسعت با چندین زبان اداره می شد و اشکالی هم به وجود نمی آورد ..... ) مانند آن است که کسی بپرسد: ( ..... کشورهای اتحادیه اروپا با آن همه وسعت چرا با چند زبان اداره می شوند و اشکالی به وجود نمی آید ..... )

دوست گرامی، همچنان که اتحادیه اروپا یک کشور نیست و با چندین زبان اداره می شود شوروی نیز یک کشور نبود و گرداندن شوروی با چند زبان شدنی بود اما اگر گرداندن چند کشور با چند زبان شدنی باشد گرداندن یک کشور با چند زبان شدنی نیست! در روسستان (شوروی نه) با آن که ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی روسی است و گرداندن روسستان با چند زبان شدنی نیست چون روسستان یک کشور است نه چند کشور! همچنان که در چین با یک میلیارد جمعیت ده ها زبان گویشور دارند که شماره گویشوران برخی از زبان ها در چین به ده ها میلیون تن می رسد اما گرداندن چین با چند زبان شدنی نیست چون چین یک کشور است نه چند کشور! دوست گرامی، اژدر بهنام، چون ایران مانند شوروی چند کشور نیست و یک کشور است از این روی گرداندن آن با چند زبان شدنی نیست و در هر کشوری حتی اگر ده ها زبان گویشور داشته باشند تنها یک زبان می تواند زبان کاربردی باشد نه چند زبان! در روسستان و چین و آمریکا و آلمان و استرالیا و فیلیپین ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی در این کشورها یک زبان است نه چند زبان!

دوست گرامی، اژدر بهنام، همه این سخنان به کنار! پرسش من از شما این است که اگر ما بخواهیم بخش های گوناگون ایران با چند زبان گوناگون گردانده شوند تریلیون ها پولی را که ما باید هزینه کنیم تا میلیاردها برگ کاغذ که در پرونده های گوناگون اداری هستند از زبان فارسی به زبان های دیگر ترجمه شوند از کجا و چگونه فراهم خواهد شد؟ و تریلیون ها بودجه و به کارگیری زمان و نیرو برای ترجمه کردن صدها میلیون پرونده در دادگستری ها و شهرداری ها و اداره های ثبت کل و ثبت احوال و ..... از زبان فارسی به زبان های دیگر چه سودی برای مردم گرسنه ایران خواهد داشت؟ دوست گرامی، اژدر بهنام، آموزش به زبان مادری در شهرها و استان های چند زبانه با کدام بودجه باید انجام شود؟ برای نمونه با کدام بودجه در اورمیه هم دبستان به زبان ترکی، هم دبستان به زبان کردی، هم دبستان به زبان آشوری، هم دبستان به زبان ارمنی و هم دبستان به زبان فارسی باید کار کنند؟ و چاپ کتاب های دبستانی به زبان های گوناگون و پرورش آموزگاران به زبان های گوناگون با کدام پول باید انجام شوند؟

دوست گرامی، اژدر بهنام، اگر ما فدرالیسم ناسیونالیستی بر پایه زبان مادری را بخواهیم در ایران پیاده کنیم در استان های چند زبانه چه کار باید بکنیم؟ آیا باید در استان های چند زبانه ایران یک سیستم فدرال در فدرال ناسیونالیستی پیاده شود؟! با این روال فدرالیسم در آذربایجان باختری بر پایه ترک بودن آذربایجان باختری خواهد بود اما چون کردها نیز در درون آذربایجان باختری زندگی می کنند پس گرداگرد آنها نیز در درون آذربایجان باختری باید دیوارکشی شود و ساختاری فدرال در فدرال برپا شود! سپس چون در بخشی که در آذربایجان باختری کردها در آن زندگی می کنند و گرداگرد آنها برای کرد بودنشان دیوارکشی شده است ترک ها نیز زندگی می کنند پس باید گرداگرد ترک ها نیز برای ترک بودنشان دیوارکشی شود و این بار ساختار فدرال در فدرال در فدرال بر پایه دیوارکشی های زبانی و ناسیونالیستی برپا شود! دوست گرامی، اژدر بهنام، از هر سو که نگاه کنیم ناسیونالیسم و راهکارهای ناسیونالیستی جز بن بست فرجامی ندارند!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، واقعا که انگار ما به دو زبان مختلف صحبت می کنیم! دوست عزیز، من روسیه را برابر با شوروی نمی بینم و آن قدر اطلاعات دارم که تفاوت اینها را بدانم، من در شوروی زندگی کرده ام، شوروی یک کشور فدرال بود با پانزده جمهوری، اینها مانند اتحادیه اروپا کشورهای جدا از هم نبودند، در شوروی زبان روسی زبان ارتباطی یا به قول شما کاربردی سراسری بود، جمهوری های مختلف با همدیگر و با مرکز به این زبان مراوده می کردند، در مدارس هر یک از این جمهوری ها مردم می توانستند انتخاب کنند که فرزندانشان با کدام زبان آموزش ببینند، مدارس هم جداگانه نبودند، مثلا کسانی که در آذربایجان زندگی می کردند انتخاب می کردند که آموزش فرزندانشان به زبان ترکی آذربایجانی باشد یا به روسی، کسانی که روسی را انتخاب می کردند زبان ترکی آذربایجانی را هم به عنوان یک زبان در کنار روسی یاد می گرفتند و کسانی که ترکی آذربایجانی را به عنوان زبان آموزش انتخاب می کردند زبان روسی را در کنار آن یاد می گرفتند، دوست گرامی، اتحادیه اروپا را اصلا نمی توان با شوروی سابق یکی دانست، شوروی یک کشور فدرال بود و اتحادیه اروپا چند کشور مستقل و جدا از هم است.

شما از ترجمه اسناد می پرسید و هزینه آن، امروزه این بهانه ها خریداری ندارند، اولا جا افتادن آموزش به زبان مادری و به کار گیری کامل آن در هر منطقه یک نسل زمان لازم دارد و از امروز به فردا اتفاق نمی افتد، دوما ترجمه پرونده های دادگستری یا ادارات دیگر چه لزومی دارد زمانی که به طور همزمان فارسی هم کاربرد دارد؟ شما آن چنان دیوارهای مصنوعی می کشید که با لیزر هم نمی توان از آنها رد شد!!! وقتی من از حق انتخاب صحبت می کنم به این معنی است که مردم به هر دو زبان مسلط می شوند و ترجمه لازم نیست، اگر این تخیلات را کنار بگذاریم حل مشکلات راحت تر و کم هزینه تر می شوند، نهایتا این که به راستی که دموکراسی هزینه دارد و باید هزینه اش را هم پرداخت.

کیانوش توکلی

اولا این اصطلاح: (جمعی هواداران فدائیان - اکثریت در داخل کشور) که خیلی کلی، گول زننده است را مشخص کنید که چند نفر هستید؟ آیا دارای تشکیلات مخفی هستید؟ عملکرد سیاسی - اجتماعی گروه شما کجا نمود پیدا کرده است؟ دوم، این نوشته روح و شرایط داخل ایران را بازتاب نمی دهد و به نظر می رسد که خواست جمعی از کمونیست های شکم سیر، ضد امیرپالیست و ضد سرمایه داری خارج از کشور باشد، عموم مردم ایران خواهان ارتباط با جهان سرمایه داری و به طور مشخص آمریکا هستند و از عملکرد ضد سرمایه داری و ضد امپریالیستی آخوندها حالشان به هم می خورد و به همین خاطر این روزها چشم دوخته اند به صفحه تلویزیون بی بی سی که ببینند که آیا توافقی صورت می گیرد و یا نه؟

سوم، نوشته اید که: ( ..... طی سه دهه اخیر صدای غالب در سازمان ما -البته با نوساناتی - صدای راست بوده ..... ) آره، این سازمان از تفکر ضد امپریالیستی آخوند ی به درستی فاصله گرفته است و با خواست های جامعه ایران خود را پیوند می زند و هنوز بایستی قدم های راست دیگری هم بردارد و رسما خود را سوسیال - دموکرات بنامند، چهارم، من و مای اکثریتی های سابق طرفدار پیوستن ایران به جامعه جهانی هستیم، ضدیت با سرمایه داری و کشورهای غربی خواست ارتجاعی ترین بخش جمهوری اسلامی است، بنا بر این فریب کلمات تند، افراطی و رادیکال آنان را نخورید، آری همین تفکرات ضد امپریالیستی - ضد سرمایه داری بود که عموم مردم ایران را به فقر و فحشا، کلیه فروشی، بچه فروشی و .... انداخت و دیگر هرگز فریب شعارهای ضد امپریالیستی شما را نخواهند خورد.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، ناهمسانی دیدگاه من و شما درباره شوروی آنجاست که من می گویم شوروی پانزده کشور به هم پیوسته بود اما شما می گوئید: ( ..... اتحادیه اروپا را اصلا نمی توان با شوروی سابق یکی دانست، شوروی یک کشور فدرال بود و اتحادیه اروپا چند کشور مستقل و جدا از هم! ..... ) دوست گرامی، شوروی با کمابیش بیست و دو میلیون کیلومتر مربع مساحت از به هم پیوستن پانزده کشور برپا شده بود و فدرالیسم شوروی هم یک فدرالیسم دموکراتیک نبود بلکه فدرالیسم دروغین بود که در آن باره پیش از این نوشتم و نیازی به چندباره نویسی نیست! دوست گرامی، شما که به جمهوری آذربایجان رفته اید و آنجا را دیده اید چکیده سخنتان این است که در آن سرزمین دو زبان کاربرد داشتند، بسیار خوب، جمهوری آذربایجان دو زبانه بود اما چند زبانه که نبود و برای زبان میان میان مردم دیوارکشی هم که نشده بود! در جمهوری آذربایجان چندین زبان گویشور دارند مانند زبان های کردی و ارمنی و گرجی و روسی و زبان های دیگر اما آیا در جمهوری آذربایجان به گرداگرد گویشوران به این زبان ها دیوارکشی شده بود؟

درباره روسستان با کمابیش هفده میلیون کیلومتر مربع مساحت چه می گوئید؟ دوست گرامی، درباره روسستان کنونی که با روش فدرالی گردانده می شود از شما می پرسم با آن که ده ها زبان در روسستان گویشور دارند زبان کاربردی در روسستان کدام زبان است؟ همه می دانند که در روسستان زبان کاربردی زبان روسی است و همه دبستان ها و دبیرستان ها و دانشگاه ها با این زبان کار می کنند و نامه نگاری های گوناگون نیز برای کشورداری در روسستان به زبان روسی و خط کریل است!

روسستان را هم کنار می گذارم! درباره چین چه می گوئید؟ درباره آمریکا چه می گوئید؟ درباره استرالیا چه می گوئید؟ در همه این کشورها ده ها زبان گویشور دارند اما زبان کاربردی یک زبان است و کشورداری نیز با یک زبان انجام می شود نه با چند زبان! درباره فیلیپین چه می گوئید که در آنجا بیش از صد زبان گویشور دارند؟ فیلیپین با روش فدرالی گردانده می شود اما این فدرالیسم از دیوارکشی به گرداگرد گویشوران به بیش از صد زبان برپا نشده است! درباره آلمان که شما هم اکنون ده ها سال است در آنجا زندگی می کنید چه می گوئید؟ آیا استان های جمهوری فدرال آلمان از دیوارکشی به گرداگرد گویشوران به زبان های گوناگون برپا شده اند؟

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... شما از ترجمه اسناد می پرسید و هزینه آن، امروزه این بهانه ها خریداری ندارند! ..... ) دوست گرامی، خواهشمندم روشن کنید بهانه کردن زبان برای دیوارکشی های ناسیونالیستی میان مردم یک سرزمین و به راه انداختن جنگ های خانمانسوز ناسیونالیستی در کجای جهان کنونی و در زمان اینترنت و ماهواره و در سده بیست و یکم خریدار دارد؟ دوست گرامی، شما می گوئید: ( ..... به راستی که دموکراسی هزینه دارد و باید هزینه اش را هم پرداخت! ..... ) اما آنچه که شما از آن سخن می گئید دموکراسی است و یا ناسیونالیسم است؟ بهتر است به جای دموکراسی بگوئید به راستی که ناسیونالیسم هزینه دارد!

دوست گرامی، اژدر بهنام، پرسش بی پاسخ مانده ام از شما را که به آن هیچ پاسخی ندادید از نو از شما می پرسم و آن این است که در استان های چند زبانه ایران یک سیستم فدرال در فدرال زبانی چگونه می تواند پیاده شود؟ در استان آذربایجان باختری چگونه پس از دیوارکشی زبانی به گرداگرد این استان برای ترک بودن بیشتر مردم این استان یک دیوار دیگر هم به گرداگرد کردهائی که در درون استان دیوارکشی شده آذربایجان باختری زندگی می کنند می توان کشید؟ سپس در بخشی از آذربایجان باختری که کردها در آن زندگی می کنند و گرداگرد آنها برای کرد بودنشان دیوارکشی شده است اگر ترک ها نیز زندگی کنند چگونه باید گرداگرد ترک ها نیز برای ترک بودنشان در درون بخش کردنشین آذربایجان باختری دیوارکشی شود و این بار ساختار فدرال در فدرال در فدرال بر پایه دیوارکشی های زبانی و ناسیونالیستی برپا شود؟! به گرداگرد آشوری های استان آذربایجان باختری چگونه باید دیوارکشی شود؟! به گرداگرد ارمنی های استان آذربایجان باختری چگونه باید دیوارکشی شود؟! همچنین کار کردن دبستان هائی با چندین زبان مانند دبستان به زبان ترکی، دبستان به زبان کردی، دبستان به زبان آشوری، دبستان به زبان ارمنی در استان آذربایجان باختری چگونه و با کدام بودجه شدنی است؟! دوست گرامی، پاسخ روشن و سر راست شما به این پرسش من که می پرسم سیستم فدرال در فدرال در فدرال ناسیونالیستی با دستاویز کردن زبان در استان های چند زبانه چگونه می تواند پیاده شود چیست؟!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، این که در زمان تزار سرزمین ها اشغال شده و به روسیه ملحق شده بودند و پس از انقلاب اکتبر اکثریت آنها به زور در اتحاد جماهیر شوروی باقی ماندند جنبه تاریخی دارد، به هر حال کل اتحاد شوروی یک کشور بود و در سازمان ملل متحد هم به عنوان یک کشور به ثبت رسیده بود، این کشور به صورت فدرالی اداره می شد، این که فدرالیسم آن دروغین بود و دموکراتیک نبود یعنی ماهیت سیاسی کشور در اصل مسأله مورد بحث ما تأثیری ندارد، در اینجا پانزده کشور مستقل عمل نمی کردند، اتحادیه اروپا از کشورهای مستقل ایجاد شده است و یک کشور فدرال نیست، درون این اتحادیه کشورهای فدرال و غیر فدرال وجود دارند، این دو اساسا باهم قابل مقایسه نیستند.

زمانی که از زبان مادری ساکنین سرزمینی در ایران صحبت می شود شما می گوئید که نباید دیوارکشی زبانی شود، مگر من جائی از دیوارکشی زبانی صحبت کرده ام؟ اتفاقا درست برعکس، این شما هستید که دیواری آهنین از زبان کاربردی سراسری (که فارسی است) دور همه می کشید و ۷۵ میلیون انسان را در آن محبوس می کنید! وقتی من به دیوارکشی اعتقادی ندارم چه بحثی می توانم در این مورد با شما داشته باشم؟ دوست گرامی، من بارها نوشته ام و باز هم می نویسم که سیستم فدرال یا سیستم غیر متمرکز در ایران تنها می تواند ایرانی باشد و نه آمریکائی و روسی و کانادایی و ..... ما می توانیم و باید از تجارب آنها استفاده کنیم ولی باید سیستم خودمان را درست کنیم، ایران نه روسستان است، نه آلمان است، نه آمریکاست و نه کانادا، ایران، ایران است و مختصات خاص خودش را دارد.

از من درباره فدرال در فدرال می پرسید! دوست گرامی، این تصورات خود شماست که در سیستم چند زبانه فدرال در فدرال درست می شود، در ایران غیر فدرال هم در زمان شاه و هم در روزگار شیخان هموطنان ارمنی در اورمیه مدرسه ای داشته اند و دارند که به زبان ارمنی آموزش می بینند، کسی هم آنها را مجبور به این کار نمی کند، آنها می توانند در مدارس غیر ارمنی هم ثبت نام بکنند و خود من چندین همکلاس ارمنی داشته ام، فاجعه ای هم به وجود نیامده که هیچ، جای بسی خوشبختی است که چنین مدرسه ای وجود دارد، حالا که شما به تجارب کشورهای غربی علاقه دارید بگذارید از آلمان بگویم، در آلمان میلیون ها ترک زندگی می کنند و در سراسر این کشور پراکنده اند، زبان ترکی در همه مدارس آلمانی که دانش آموز ترک دارند برای ترک ها و همچنین برای کسانی که ترکی را به عنوان زبان دوم برمی گزینند تدریس می شود، دولت آلمان شرایط یادگیری زبان مادری برای همه ملیت های دیگر را هم فراهم آورده است، هیچ فدرال در فدرالی هم درست نشده است، بیائید مسأله را پیچیده نکنیم و کابوس های خودمان را به جای واقعیت ها نگذاریم.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما دوپهلو و ناروشن سخن می گوئید و سخنان شما سر راست و روشن نیستند و با این سخنان دوپهلو و از این شاخه به آن شاخه پریدن ها روشن نشد که شما چه می خواهید بگوئید؟! روشن نیست که آیا خواسته شما زبان آموزی است یا فدرالیسم ناسیونالیستی و زبانی است؟ شما می گوئید: ( ..... این شما هستید که دیواری آهنین از زبان کاربردی سراسری که فارسی است دور همه می کشید و ۷۵ میلیون انسان را در آن محبوس می کنید! ..... ) دوست گرامی، چکیده سخن من این است که هر کس هر زبانی را آزاد است که یاد بگیرد و یاد بدهد و زبان یاد گرفتن نه گناه است نه بد است نه حرام است و نه زشت است و شما یا هر کس دیگری اگر صد زبان را هم بخواهید یاد بگیرید بروید یاد بگیرید اما گرداندن کارهای کشور با یک زبان شدنی است نه با صد زبان!

شما می گوئید: ( ..... در آلمان میلیون ها ترک زندگی می کنند و در سراسر این کشور پراکنده اند، زبان ترکی در همه مدارس آلمانی که دانش آموز ترک دارند برای ترک ها و همچنین برای کسانی که ترکی را به عنوان زبان دوم برمی گزینند تدریس می شود ..... ) دوست گرامی، در آلمان اگر صد زبان نیز گویشور داشته باشند کشورداری با چند زبان انجام می شود؟ پاسخ یک زبان است و آن هم زبان آلمانی است! همان ترک هائی که در آلمان زندگی می کنند اگر بخواهند شناسنامه و گذرنامه و گواهینامه رانندگی از دولت آلمان بگیرند آیا شناسنامه و گذرنامه و گواهینامه رانندگی آنها به زبان آلمانی خواهد بود یا به زبان ترکی؟! و همان ترک ها که در آلمان زندگی می کنند اگر کاری در دادگستری آلمان داشته باشند به چه زبانی به دادگستری آلمان نامه می نویسند؟!

دوست گرامی، سخن من درباره یاد گرفتن زبان نیست بلکه درباره زبانی است که با آن کشورداری می شود و من نام این زبان را مانند ناسیونالیست ها (زبان رسمی) نمی گذارم و چون باورمند به تک میهنی (اینترناسیونالیسم) هستم و زبان را تنها ابزاری برای پیوند میان انسان ها می دانم نام این زبان را (زبان کاربردی) می گذارم! در ایران آینده و در جمهوری فدرال ایران هر کس هر زبانی را که بخواهد یاد بگیرد و یاد بدهد آزاد است که یاد بدهد و یاد بگیرد اما زبان کاربردی در سرتاسر ایران تنها یک زبان می تواند باشد نه چند زبان! و شناسنامه و گذرنامه و گواهینامه رانندگی همه ایرانیان نیز تنها با یک زبان نوشته خواهند شد نه با چند زبان!

دوست گرامی، اژدر بهنام، فدرالیسم اگر ناسیونالیستی باشد و زبان نیز اگر ابزاری برای پیاده شدن چنین فدرالیسم دروغینی باشد دیگر سخن بر سر یاد گرفتن این زبان و آن زبان نیست بلکه سخن بر سر دستاویز کردن زبان و به کارگیری آن برای ناسیونالیسم و پندارهای زهرآگین ناسیونالیستی از سوی کسانی است که زهر کشنده ای به نام ناسیونالیسم مغز آنها را از کار انداخته است! سخن بر سر آن است که در ایران نیز کسانی مانند اسلوبودان میلوشوویچ پیدا شوند و با بهانه کردن زبان سیل خون به راه بیندازند و پس از کشته و زخمی و آواره شدن میلیون ها تن کشوری به نام ایران از نقشه جغرافیا پاک شود!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، من بسیار تلاش کردم که اسیر از این شاخه به آن شاخه شدن شما نشوم و در یک شاخه بمانم ولی گاهی در این کار موفق نبوده ام، چکیده حرف من این است که:

- هر کسی و هر جمعی حق دارد شیوه زندگی و آموزش و ..... خودش را تعیین بکند، حق مردم تنها در انتخاب نمایندگان و استانداران و رؤسای جمهور و دیگران خلاصه نمی شود.

- فدرالیسم در ایران می تواند شیوه مناسب اداره کشور باشد ولی این فدرالیسم زمانی می تواند موفق شود که مختصات خاص ایران را دارا باشد، نمی توان مثلا سیستان و بلوچستان را یک فدرال نامید ولی به خصوصیات زبانی و قومی و فرهنگی آن به طور مشخص بهائی نداد، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم فدرالیسم در ایران جنبه هائی از اقوام و ملیت ها را شامل خواهد شد، این به معنای دیوارکشی ناسیونالیستی نیست.

- فدرال ها می توانند بسته به موقعیت خود و ترکیب جمعیتیشان زبان آموزشی و اداری داخل فدرال خود را تعیین کنند ولی مراودات عمومی بین فدرال ها باهم و هر یک از فدرال ها با مرکز به یک زبان خواهد بود.

- بر خلاف شما من فکر می کنم که با زبان های متفاوت هم می توان یک کشور را اداره کرد.

- تمامیت ارضی برای من مقدس نیست بلکه سعادت انسان ها اصل است.

در مورد جدائی، آموزش و تحصیل به زبان مادری (که شما متأسفانه آن را مسخره می کنید) و بسیاری مسائل دیگر برخورد من از زاویه داشتن حق است ولی این که آیا جدائی، آموزش و تحصیل در هر گوشه ای با زبان مادری مردم آن سرزمین و ..... به صلاح مردم است یا نه و این که آیا امر در هر شرایطی عملی است یا نه موضوع دیگری است و به دشواری های کار مربوط می شود، مثلا اگر قرار باشد فردا در آذربایجان رفراندم جدائی صورت بگیرد (که حق مردم است) من به هزار و یک دلیل مسلما به عدم جدائی رأی خواهم داد، من حتی ممکن است با آموزش و تحصیل به زبان مادری در شرایط خاصی مخالف باشم ولی همواره از حق مردم در این موارد دفاع می کنم.

تبریزی

دوست گرامی، اژدر بهنام، پس روشن شد که خواسته شما آموزش زبان نیست بلکه گرداندن استان های گوناگون ایران با چند زبان گوناگون است! و اینجاست که ما پس از این همه خواندن و گفتن و نوشتن برگشتیم به سر جای نخست و پرسش بی پاسخ مانده من! دوست گرامی، پرسش بی پاسخ مانده من از شما این است که استان های چند زبانه و حتی کشور چند زبانه ایران را چگونه می توان با روش فدرالیسم زبانی شما گرداند؟! شما می گوئید: ( ..... فدرال ها می توانند بسته به موقعیت خود و ترکیب جمعیتیشان زبان آموزشی و اداری داخل فدرال خود را تعیین کنند! ..... ) و یا ( ..... بر خلاف شما من فکر می کنم که با زبان های متفاوت هم می توان یک کشور را اداره کرد! ..... )

دوست گرامی، استان آذربایجان باختری را چگونه می توان با زبان های فارسی و ترکی و کردی و ارمنی و آشوری اداره کرد؟! آیا با روش شما باید با سیستم فدرال در فدرال زبانی آن چنان که پیش از این درباره آن نوشتم و نیازی به بازنویسی دوباره آن نیست استان های چند زبانه گردانده شوند؟! و آیا با این روش آن هم در سده بیست و یکم کشورداری شدنی است؟! از اینها گذشته بودجه تریلیونی را که برای گرداندن استان آذربایجان باختری برای ترجمه میلیاردها برگ پرونده و برپائی دبستان های گوناگون به زبان های فارسی و ترکی و کردی و ارمنی و آشوری باید هزینه شوند از کجا خواهد رسید؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، به جز آذربایجان باختری بخش های دیگری از ایران را نیز می توان یافت که آنها نیز چند زبانه هستند، آن بخش ها چگونه باید با روش فدرالیسم زبانی شما گردانده شوند؟! برای نمونه ترک های ایران تنها در آذربایجان زندگی نمی کنند و در بخش های گوناگون ایران می توان انبوهی از مردم ترک را یافت که صدها سال است در آن بخش ها زندگی می کنند! مانند بسیاری از شیرازی ها که ترک هائی هستند که صدها سال است در شیراز زندگی می کنند و بخش هائی از استان فارس که صد در صد ترک نشین هستند و قشقائی هائی که در استان فارس زندگی می کنند و صد در صد ترک هستند و صدها هزار ترک که در بخش های گوناگون استان فارس صدها سال است زندگی می کنند!

و یا استان همدان پر از ترک هائی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و استان خراسان که بسیار دورتر از آذربایجان است پر از ترک های خراسانی است که صدها سال است در آنجا زندگی می کنند و نمونه ای از ترک های خراسان نادرشاه افشار وابسته به خاندان ترک افشار است و ترکان افشار و ترک های دیگر صدها سال است که زیستگاهشان خراسان است نه آذربایجان! به جز ترکمن ها انبوهی از مردم ترک صدها سال است که در استان های گیلان و مازندران زندگی می کنند که نمونه ای از آنان آقامحمدخان قاجار است که سردار جنگی شایسته ای وابسته به خاندان ترک قاجار بود و زیستگاه قاجاریان مازندران است نه آذربایجان! هزاران تن از ترک های خلج صدها سال است که در اراک و قم و چند شهر دیگر زندگی می کنند و ترک های کردستان، ترک های کرمانشاه، ترک های اصفهان، ترک های قزوین، ترک های زنجان و ..... صدها سال است در آنجاها زندگی می کنند!

دوست گرامی، اژدر بهنام، ترک های ایران در آذربایجان زندگی نمی کنند و ترک ها در همه جای ایران پراکنده هستند و نمی توان گفت اینجا ترکستان است و آنجا فارسستان است! همچنین کردها تنها در کردستان زندگی نمی کنند و کردهای آذربایجان و کردهای زنجان و کردهای خراسان و کردهای مازندران صدها سال است که در آنجاها زندگی می کنند! دوست گرامی، با این روال چگونه فدرالیسم زبانی شما پیاده شدنی است؟! آن هم با این روش که می گوئید: ( ..... فدرال ها می توانند بسته به موقعیت خود و ترکیب جمعیتیشان زبان آموزشی و اداری داخل فدرال خود را تعیین کنند! ..... ) آن زبان آموزشی و اداری داخل فدرال در استان های چند زبانه و حتی در سرتاسر کشور چند زبانه ایران چگونه باید تعیین شود و چه زبانی باید باشد؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، گذشته از همه اینها برای از میان نرفتن ساختار فدرالیسم زبانی شما نه فارس ها می توانند با ترک ها زناشوئی کنند و نه ترک ها می توانند با فارس ها زناشوئی کنند! کردها هم نباید با هر کسی که کرد نیست زناشوئی کنند و اگر یک دختر کرد بخواهد با پسری که کرد نیست زناشوئی کند باید سنگسار شود! مانند دعا خلیل اسود دختر هفده ساله کرد در شهر بشیقه در کردستان عراق که چون نخواسته بود به زور با پسرعمویش زناشوئی کند و خواهان زناشوئی با یک پسر عرب بود سنگسار شد! و یا اگر یک دختر ارمنی به نام (اصلی) و یک پسر ترک به نام (کرم) عاشق یکدیگر شوند و بخواهند باهم زندگی کنند باید کشته شوند تا فدرالیسم زبانی شما از میان نرود! کسانی هم که در کشورهای دیگر زاده شده اند نباید با ایرانی های ترک و فارس و کرد و عرب زناشوئی کنند چون ساختار فدرالیسم زبانی شما از میان خواهد رفت!

برای نمونه اگر یک پسر افغانی به نام فرهاد عاشق یک دختر تبریزی به نام منیژه شود و منیژه هم عاشق فرهاد شود و فرهاد و منیژه بخواهند باهم زناشوئی کنند پلیس فدرال شما باید این پسر را به رگبار ببندد و منیژه را هم بکشد تا ساختار فدرالیسم زبانی شما از میان نرود و اگر فرهاد خواهری به نام فرخنده داشته باشد که در افغانستان برای باور نکردن خرافه های دینی چند تن بخواهند او را بکشند و او به ایران بگریزد و یک پسر تبریزی به نام جمشید به فرخنده پناه بدهد و عاشق فرخنده شود و فرخنده هم عاشق جمشید شود فرخنده باید با مشت و لگد کشته شود و لاشه اش سوزانده شود و جمشید هم باید به دار آویخته شود تا ساختار فدرالیسم زبانی شما از میان نرود! و با این روال رژیمی که برپا خواهد شد یک رژیم بوم شاهی (ملوک الطوایفی) مانند زمان برده داری و زمان فرمانروائی پادشاهان باستانی خواهد بود!

دوست گرامی، اژدر بهنام، شما می گوئید: ( ..... بر خلاف شما من فکر می کنم که با زبان های متفاوت هم می توان یک کشور را اداره کرد! ..... ) دوست گرامی، بودجه سنگین برای چاپ گذرنامه، شناسنامه، گواهینامه رانندگی و ..... (با زبان های متفاوت) برای اداره کردن یک کشور از کجا باید برسد؟! همچنین نوشتن برگ های پیمان نامه های گوناگون در دفترخانه ها و نوشته های دیگر در دادگستری ها و شهرداری ها و جاهای دیگر (با زبان های متفاوت) نیازمند به کارگیری سیستمی برای ترجمه این نوشته ها با بودجه ای هنگفت است! آن بودجه هنگفت از کجا باید برسد؟!

دوست گرامی، اژدر بهنام، گذشته از همه اینها آیا کلنجار ذهنی مردم ایران که بیل و کلنگ و داس و چکش به دست گرفته و از بام تا شام کار می کنند زبان مادری و دیوارکشی های زبانی میان گویشوران به زبان های گوناگون است؟ برای آن که مردم در یک کشور خواهان آن شوند تا برنامه ای در آن کشور پیاده شود باید انگیزه ای پرتوان در کار باشد، دوست گرامی، آن انگیزه پرتوان که مردم دردمند و درمانده و گرسنه ایران را برانگیزاند تا برنامه فدرالیسم زبانی شما را که هیچ نیست جز برپائی یک رژیم ملوک الطوایفی و دیوارکشی های هیتلری میان کرد و فارس و ترک و عرب بپذیرند چیست؟ و سودی که به مردم دردمند و درمانده و گرسنه ایران با دیوارکشی های ناسیونالیستی بر پایه قومیت و ملیت و تبار و نژاد و زبان خواهد رسید در این میان چیست؟ و مردم گرسنه ایران برای چه انگیزه ای باید با چنین برنامه هائی هماواز باشند؟ دوست گرامی، اژدر بهنام، از هر سو که نگاه کنیم ناسیونالیسم و راهکارهای ناسیونالیستی جز بن بست فرجامی ندارند، فدرالیسمی که شما از آن سخن می گوئید هیچ نیست جز برپائی یک رژیم ملوک الطوایفی آن هم در سده بیست و یکم و چنین فدرالیسمی نه تنها در ایران بلکه در هیچ کجای جهان نمی تواند پیاده شود!

از سوی دیگر نگاه کنید به برنامه من که فدرالیسم دموکراتیک با راهکار: (فدرالیسم آری، ناسیونالیسم هرگز) است و آن این است که فدرالیسم و گرداندن بخش های گوناگون ایران کوچکترین پیوندی با زبان و نژاد و تبار و قومیت و ملیت نخواهد داشت، در همه استان های ایران انجمن استان پس از گزینش نمایندگان آن از سوی مردم آن استان برپا خواهد شد و همزمان با گزینش نمایندگان انجمن استان، استاندار نیز با گزینش مردم برگزیده خواهد شد، نمایندگان انجمن شهر و انجمن بخش و انجمن روستا و همچنین شهردار و بخشدار و کدخدا نیز از سوی مردم برگزیده خواهند شد، درباره همه کارهای درون استانی در هر استان انجمن استان که نمایندگان آن از سوی مردم برگزیده شده اند برنامه ریزی خواهد کرد و پیاده کننده این برنامه ها استاندار خواهد بود، با این روال استاندار در برابر مردم پاسخگو خواهد بود و اگر مردم از کارکرد استاندار ناخشنود شوند نمایندگان انجمن استان می توانند او را بازخواست کرده و یا از کار برکنار کنند، یاد دادن و یادگرفتن همه زبان ها آزاد است و همه نژادها و گویشوران به همه زبان ها از حقوق برابر برخوردار هستند و زبان کاربردی در سرتاسر ایران یک زبان است و آن هم زبان فارسی است، در گرداندن کارهای استانی تصمیم گیری با سیستم فدرال استانی است و در کارهائی مانند برنامه ریزی های کلان کشوری و سیاست فرامرزی تصمیم گیری با پارلمان سرتاسری و دولت مرکزی خواهد بود، با این روش که خودگردانی مردمی (فدرالیسم دموکراتیک) نامیده می شود در آمریکا و آلمان و چین کشورداری می شود و هرگز این ساختار با ناسیونالیسم و پان های رنگارنگ و دیوارکشی های زبانی و قومیتی میان مردم یک کشور پیاده شدنی نیست!

اژدر بهنام

تبریزی گرامی، با تمام احترامی که برای شما قائل هستم با پوزش از شما و صادقانه بگویم که دو کامنت طولانیتان را که تکرار مکرر مقالات و کامنت های پیشینتان بود با کمال بی حوصلگی و سرسری خواندم، شما افسانه هائی درست می کنید از این که کشور فدرال در فدرال خواهد شد، که اصلی نخواهد توانست با کرم ازدواج بکند و ..... همه اینها ساخت ذهنیات شما هستند، دوست گرامی، من نظرم را مشخص نوشتم، نظر من ممکن است درست یا نادرست باشد، شما آن را نمی پذیرید، این وسط فاجعه ای رخ نداده است، شما از ترجمه تمامی اسناد صحبت می کنید و از بودجه کلان آن، من می گویم که اصلا این ترجمه ها لزومی ندارند و سنگی است که پیش پا انداخته می شود، راستش را بخواهید من با فرض این که می خواهیم جدی و با توجه به شرایط ایران در این باره گفتگو کنیم وارد این بحث شدم، قصد من هم اقناع شما نبود بلکه تبادل نظر و یادگیری بود، باید بگویم که من نمی توانم بحثی درباره افسانه های ساخته ذهن شما داشته باشم، با تشکر از این که وقت گذاشتید و با حوصله کامنت های طولانی مرا خواندید.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تبریزی
http://www.iranglobal.info/node/45139

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.