.ناصر ايرانپور
دوستان عزيز، فردی به نام دوستدار سلمان پارسی بار ديگر کامنتی زير مطلب بنده در سايت ايرانگلوبال گذاشتهاند که بدون اينکه وارد جزئيات بحث ايشان شوم (چون اينکار را بيهوده میدانم) در مورد موضوعی ديگر، يعنی آسيميلاسيون ايشان با وی جدل میکنم. اينکه میگويم آنچه بايد به چالش کشيد شووينيسم فارس به مثابهی يک اعتقاد، يک نظريه است و نه سخنوران پارسیزبان، منظورم همين است: اينجا آقای ظاهرا کردزبان دوستدار سلمان پارسی ما وارد بحثی بين دو شهروند کرد و فارس ايرانی شده است و بر خلاف آقای يانی فارس که میگويند تبعيض است از جمله از حيث زبان، میفرمايند ادعای تبعيض را به عنوان يک کرد نمیپذيرند!! واقعا که!
اول اينکه جناب "دوستدار سلمان پارسی"، اينقدر به وجد نيائيد، مشکل شما با من نيست، با خودتان است، با هويتتان است. شما دچار inferiority complex هستيد. اين امر در تکتک جملات شما موج میزند. شما خسته نمیشويد که زبان فارسی را، همان زبانی که ابوريحان بيرونی اصالتا فارس آن جملهی مشهور را در موردش گفته است، با قمر مسصنوعی به فلک بفرستيد و زبانهايی چون کردی را با حفارهی ناسيوناليسم به اعماق زمين. بسيار خوب، اين طوری بيانديشيد. اين حق شماست، کمااينکه ديگرانی نيز وجود دارند که میگويند که تصوير "امام امت" را در ماه میبينند. اين حضرات نيز حق دارند، چنين تصور کنند. به هر حال اشتباهانديشيدن هم خود حق است. اما ديگران هم حق دارند، نظر خود را در مورد نظرات شما اعلام دارند. شما میگوئيد که گفتههای بنده تغييری در نظرات شما ايجاد نخواهد کرد. بنده چنين نمیانديشم. دير يا زود خواهيد گفت، دراشتباه بودهايد، حتی اگر اين اقرار و اعتراف در خفا انجام گيرد. منطق ايجاب میکند که با شما صريح باشم، تا اين پروسه تسريع گردد. تا آن زمان شما همان فرد آسميلهشده و مسلمان ناب محمدی و در غوطهور در اوهام و خيالات عظمتطلبانه بمانيد، مبارکتان باد.
اما هموطن عزيز، تفکرات شووينيستی چون انديشههای شما بوده که ما را به اين حال و وضع انداخته است و حکومتی متعلق به 1400 سال پيش داريم. من بسيار دوست دارم که شما اين حرفها را میزنيد، تا اگر کسانی هم در مورد وجود فاشيسم درايران شک و گمان داشته باشند، برطرف شود. شما بنده را "قومگرا" میناميد. مشکلی نيست؛ اگر طغيان بر عليه اين همه بیعدالتی "قومگرايی" است، بگذاريد "قومگرا" باشم. اگر زير سوال بردن فاشيسم يک زبانه و يک دينی و يک مذهبی "قومگرايی" است با اين واژه مشکلی ندارم. دوستدار سلمان فارسی، من از اقتدار و قدرت و خاک و عظمت دفاع نمیکنم، از مردم محرومم دفاع میکنم که شما از پشت تحت نام مجعول "ايرانی" به آن خنجر میزنيد. تازه خود را در حجاب نيز پوشانيدهايد تا مبادا در مقابل مردمتان، ببخشيد؛ همزبانان ديروزتان شرمنده شويد. اما نيک میدانم که میدانيد قوم و قومگرايی چه معنايی دارند، با اين وصف آن را نابجا بکار میبريد. تا آنجا که به مردم و احزاب و جنبش کردستان برمیگردد، بايد از جنبش رهائیبخش ملی سخن رانيم. شما تصور میکنيد برای اينکه ارادت خود را به انديشهی ويرانگر حاکم نشان دهيد، بايد زير پای ملت خودت را خالی کنيد، همان سلوکی را پيشه کنيد که کسانی چون عيسی پژمان و عرفان قانعیفرد و چند عدد معدود ديگر در قبال اين جنبش داشتهاند. همهی اين حرکات را در لوای دفاع از به اصطلاح "ايران" میکنيد، منتها ايرانی که بيشتر به نظام شاهی و شيخی تعلق دارد تا مردم کرد و فارس. اما يقين داشته باشيد که حتی ناسيوناليستهای افراطی فارس هم شما را اصل بحساب نمیآورند، بلکه حداکثر کپی غيرقابل استفاده. پرسش خواهند نمود، میشود به کسی اعتماد کرد که به مردم خودش پشت کرده است. آنها خواهند گفت که اين جناب در غم ايران نيست، در غم اقتدار حکومت اسلامی آن هست. اما اين راه را به هر حال خود برگزيدهايد، به آن همچنان فخر و مباهات کنيد. برخی به اين افتخار میکنند که 7 بار سفر کربلا رفتهاند. بالاخره اين نوعیاش هم بايد داشته باشيم.
شما در مورد زبان سخنان فاضلانهای گفتهايد، اما "فراموش" فرمودهايد، يادآوری کنيد که زبان ارتباط تنگاتنگی با دولت ملی دارد. وضعيت زبان کردی به گونهای ديگر میبود، اگر کرد هم دولت ملی خودش را میداشت. اصلا شما تصور میکنيد که کرد چرا بپاخاسته است؟ آيا اگر زبان و فرهنگ و اقتصاد و کشاورزی و صنعت و تکنيکش درست میبود، دليلی برای قيام میداشت؟ کردستان دريافته است که در پرتو ناسيوناليسم به اصطلاح "ايرانی" و هندوانههای بزرگ بزرگ اهدائی آن بر عقبماندگی تحميلی فائل نخواهد آمد. بايد سرنوشت خود را خود بدست گيرد. مردم کرد را در مورد سرنوشت آن میترسانيد؟ باور بفرمائيد، از حکومتهای يکی پس از ديگری عقبماندهی دوروبر خود بدتر نخواهيم داشت. چند هزار سال تمدن مورد دفاع و فخر شما نتيجهاش محمود احمدی نژاد است. شما فکر نکنيد، کسی به فاضلی و شريفی وی و رهبر عظيمالشأن وی را پيدا نخواهيم کرد بر ما حکومت کند.
در ضمن ويژگيهايی که از زبان کردی نام بردهايد، از بهر غنای آن است و نه فقر آن. آری، درست میفرمائيد به فرمان نمیشود زبانی را اختراغ و به مردم تحميل نمود. اين را اما من بايد به شما بگويم. مگر نه اين است که رضا شاه مير پنج چنين تلاشی نمود و تازه جنبشهای ملی سربرون آوردند؟ اگر با رسمیکردن يک گويش از زبان کردی مشکل داريد، چگونه با رسمی کردن يک زبان ديگر در ميان زبانهای ديگر مشکل نداريد؟ غصهی اين را میخوريد که مردم از دستيابی به دانش بیبهره شوند؟! اگر زحمت نيست حق تصميمگيری در اين مورد را از مردم نگيريد، اجازه بدهيد مردم کردستان خير و شر خود را در اين ارتباط، خود تشخيص دهند.
نه اينکه ناسيوناليسم مورد دفاع شما خيلی در فکر و غصهی پيشرفت و تعالی مردم غيرفارس ايران بوده است و ما خود را از اين همه فضل و دانش و حکمت محروم میسازيم!!!
تازه شما هم در همان کادر و فرهنگ جمهوری اسلامی که برای بردن مردم به بهشت جهنم را برای آنها ايجاد کرده است، میانديشيد و عمل میکنيد. نتيجهی منطقی تفکر شما: برای اينکه من به علم و صنعت دسترسی پيدا کنم، اصلیترين چيز، زبان ارتباطی و مادری را از من بگيريد و زبان ديگری را به من به عنوان "زبان ملی" تحميل کنيد!! چون به زعم شما بنده فرمول رياضی و يا شيمی را به زبان مادریام نمیفهمم و بايد به زبانی که تاکنون نياموختهام ياد بگيرم!! اين همان انديشه متحجر و تبعيضگرا و توهينآميزی است که بنده در چند سال اخير در قريب 150 مقالهی تأليفی و ترجمهشده تلاش نمودهام به چالش بکشم و افشا کنم.
مشکلی نيست؛ زبان نيمی از جمعيت ايران را "محلی" بناميد و از سر لطف در کنار "زبان ملی" به مردم بياموزانيد! شما از آن دست از ايرانيانی هستيد که آقای حميد دباشی در نوشتهی اخيرش به خوبی به تصوير کشيده است. مشکل من با زبان فارسی نيست. با مردم فارسیزبان نيست و نمیتواند باشد. مشکل من فقط و فقط با چنين انسانها و تفکراتی است. جالب است که کمتر انسان به راستی فارسزبانی يافت میشود که به اين شدت در چهارچوب و ترمنولوژی فرهنگ استعماری شما بيانديشد و صحبت کند. برای تکرار میکنم مشکل من هيچگاه با مردم فارسزبان نبوده و نيست، بلکه با فرهنگ شووينيسم است که آقای دوستدار سلمان پارسی شجاع و صادق ما بدتر و افراطیتر از هر پارسیزبان اصيل و غيربدلی نمايندگی میکند.
من بارها خواندهام که يکی از پايههای "ناسيوناليسم ايرانی" ـ حتی خارج از چهارچوب ايران ـ کرد و کردستان بوده است. اين حضرت اين را نيز بر کرد روا نمیدارد، در جامهی شووينيسم به احزاب کردستان به عنوان "قومگرا" میتازد. مرا "قومگرا" میخواند چون میخواهم زبان ارتباطی اصلی من زبان مادریام باشد، اما خود را "قومگرا" نمیخواند که زبان قوم ديگری را میخواهد به هر قيمت ممکن بر کرد و ترک و عرب و ترکمن و بلوچ تحميل نمايد.
يک دوست عزيز ايرانی میگفت که اينها را به حساب فارس نگذاريد و حتی جانبدار ايرانيت هم نشماريد. اينها تيشه به ريشهی ايران که وجه مشخصهی اصلیاش تنوع است، میزنند. به عقيدهی من وی درست میگويند. تفکر ايشان را چيزی جز عظمتطلبی فارسی (که جعلا ايرانی مینامند)، ناسيوناليسم فارسی (که جعلا ايرانی مینامند) ايران را چون خاله خرسه به سمت تلاشی سوق میدهد.
من يک فرد بيش نيستم و صرفا نمايندگی نظر خودم را میکنم. در همين چهارچوب میگويم که تنها ايرانی را میپذيرم، تنها ايرانی متعلق به من خواهد بود که در آن صددرصد برابر باشم. هيچ تبعيضی را تحت هيچ عذر و بهانهای نمیپذيرم؛ زبان رسمی و مشترک، دين رسمی و مشترک، مذهب رسمی و غيرهوذالک و اين را بخش عظيمی از فرهيختگان فارسزبان از ديرباز پذيرفتهاند و تازه از مطرحکنندگان اصلی آن بودهاند، برای همين هم آقای دوستدار سلمان پارسی ما به آن میتازند.
باز به چپ طعنه زدهايد. و اما اسلام عزيز را محفوظ کردهايد، همان اسلامی که در کنار ناسيوناليسم و شووينيسم بزرگترين ضربات ممکن را به ايران وارد آورد. آنانی را که تا ديروز تحقق آرزوهايشان را به رهبری امام امت در اسلام محمدی و شيعه علیآقا میديدند، امروز بطور خزنده و بدون کوچکترين درسگيری و عذرخواهی به دامان ناسيوناليسم به اصطلاح "ايرانی" درغلطيدهاند، بيداری بخش غيرفارسزبان ايران خواب را بر آنها حرام نموده است، چون هنوز در گذشته و باتلاق شووينيسم اسير ماندهاند.
http://iranglobal.info/node/34688
علي سالاري
شاخصهای شووينيسم در ايران
آقاي ايرانپور عزيز، راستش تمام مقالهً شما را نخواندم چون طولاني بود و و قت کم، به سرتيتر ها نگاه کردم. پس بطور کلي کاري به ديالوگ شما با دوستان ديگر ندارم، از آنرو بدين بحث وارد شدم که احساس کردم بحثي جدي بين شماست و مي دانم که براي بسياري مطرح است. بعنوان کسي که هم در تاريخ باستاني و هم در تاريخ معاصر ايران و نيز تجارب چگونگي مواجه شدن با مسئلهً اقوام و مذاهب و ايدئولوژي ها آشنايي دارد و دغدغه هاي مطالعات متديک و آکادميکم بوده مي خواهم خدمت شما عرض کنم که اول: براي اينکه زحمات خودمان را هدر ندهيم و از تلاشهايمان نتيجهً مثبتي بگيريم بايد در سمت مثبت، درست و اصولي و رو به جلوي تاريخ ايستاده باشيم، خانه اي که ناعادلانه و بطور غلط بر ويرانهً ديگري آباد شود، خراب خواهد شد.
دوم، در قضاوتهايمان حتماً رويکرد حاکمان را از نخبگان و نيز فرهنگ عامهً مردم جدا کنيم. در تاريخ خاورميانه، تنها و فقط تنها ايرانيان بوده اند که بدليل ميراث کورش و داريوش، تجربهً تنوع و چندگانگي قومي و مذهبي و زباني را در خاورميانه عملي کردند و به جهان عرضه کردند. به تاريخ اعراب مسلمان که بهرکجا رفتند همه را عرب و مسلمان کردند و ياترکها، که نياز به شواهد نيست، دقت کنيد. ولي نخبگان ايراني لابد فارس و حاکمان برآمده از مردم، نه تنهااينکار را در حق هيچکدام از اقوام و زبانهاي ايراني نکردند، بلکه مهاجمين خارجي را نيز به قبول زبان و فرهنگ خود واداشتند (نمونهً مغولان)، دوست عزيز باورکن که اگر اين فرهنگ و مردمانش شوونيست بودند، در اين خطهً جغرافيايي، مثل سرزمينهاي تحت کنترل اعراب و ترکها از دوران قديم تا دوران معاصر، از چندگانگي قومي و زباني اثري نبود. شنيدم که وقتي از مرحوم قاسملو پرسيدند چرا شعار جدايي و استقلال نمي دهيد (نقل به مضمون) گفت بخاطر سعدي و حافظ و مولوي... حاکمان عرب و ترکي که بعد از اسلام تا همين دوران قاجار بر ايران حاکم بودند نيز دوران شکوه و افتخار خود را مرهون وزراي خردمند ايرانيشان(از برمکيان و خلال همداني و خواجه نظام الملک تا امير کبير و غيره) بودند. پس اگر بشود ستم قومي را در مثلاً کشورهاي همسايه با شوونيسم تعريف کرد، در ايران چنين برداشتي خريداري نخواهد يافت چون پشتوانهً تاريخي و فرهنگي ندارد.
سوم، ستم و تبعيض قومي و مذهبي و زباني قائل شدن بين ايرانيان را استعمارگران روس و انگليس، برسم "اختلاف بينداز و حکومت کن" براي نيل به اهداف استعماري شان راه انداختند. اين دول استعماري که ايران را بين خود تقسيم کرده بودند، هرکدام در مناطق تحت نفوذ خود، بر خلاف سنت هاي هزاران سالهً اين کهن ديار به تفکيک و مرزکشي قومي دست زدند. همانطور که در آفريقا به مرزکشي قبيلگي دست زدند. آنها براي اينکار ايده ها و نظريات و عباراتي وارد کردند که با قاموس اين فرهنگ و سرزمين خوانايي نداشت. شوونيسم زباني و قومي از آنجمله است. اگر روسيه وقتي مجبور شد ايران را ترک کند، بدليل فشارهاي رقبا، به جنبش هاي استقلال طلب قومي در گيلان و آذربايجان و کردستان دامن زد، انگليس متقابلاً، بعداز انقلاب اکتبر شوروي، فرصت را غنيمت شمرد، دست از حمايت از شيخ خزعل در خوزستان برداشت و با کودتايي رضا خان را بر تخت نشاند و اورا به سرکوب جنبش هاي منطقه اي تحت حمايت روسيه ترغيب کرد. البته رضا خان بعد از حاکميتش به انگليسي ها وفادار نماند، و همانطور که مي دانيد بر اختلافش با آنها بر سر نفت و آوردن آلمانها، در جنگ دوم جهاني، توسط همان انگليسي ها از کار بر کنار شد. بهرصورت، اگر چه حکومت پهلوي اولين حکومت فارسها بعد از قرنها بود و خواهان شکوه باستاني ايران، ولي نمايندهً فکري و فرهنگي نخبگان و روشنفکران مملکت باز نبود. بنابراين برغم مدرنيزه کردن مملکت، از نظر سياسي با مخالفت سياسيون و روشنفکران در سراسر ايران مواجه شد.
چهارم، جنس تبعيض و استبداد رژيم ولايي کنوني، مذهبي و مختص به همان برداشت فرقه اي آنها از اسلام است. تبعيض در مورد زنان، و گرايشات مذهبي ديگر، مثل اهل سنت و بهاييان و دراويش و يا گرايشات مذهبي ديگر اعم از مسلمان اصلاح طلب و يا انقلابي از همان خصيصه تحجرگرايانه و تماميت خواهاانهً ديني آن ناشي مي شود و شامل همهً ايرانيان اعم از فارس و کرد و ترک و عرب مي شود. تبعيض زباني را بهتر مي توان به ترکيبي از ميراث عربي - اسلامي، و دوران پهلوي، يعني وجه عقب مانده و ارتجاعي رژيم ربط و توضيح داد، يعني که ربطي به مسئلهً قوميت در فرهنگ و تاريخ و ايده آلهاي ايران و ايراني ندارد.
پنجم، وجه غالب رويکرد نخبگان و روشنفکران ايراني هم که براي دموکراسي و حقوق بشر مبارزه مي کنند و بر حقوق برابر شهروندي تأکيد دارند، با همهً تبعيضات منجمله ايدئولوژيک و مذهبي و قومي و زباني مخالفند. خلاصهً کلام، از کسي که روس پور و يا انگلو پور باشد، شنيدن طرح شوونيسم قومي و زباني (بويژه شوونيسم فارس) بعيد نيست، ولي از ايرانپور اين حرف نشان دور انديشي و خرد ورزي مبتني بر سنت و فرهنگ غني و متکثر و آمال و آرزوهاي ايران و ايراني نيست.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید