رفتن به محتوای اصلی

خیزش جوانان و کابوس های مادران
02.10.2009 - 14:18

مـادر، در کنار پنجره خونه سرد و تاریک

روی صندلی چوبی، زانو بغل، چُمباتمه زده بود

چهره اش کبود، چشمانش گریان

با لبی لرزان، از شیشه تار پنجره

به بیرون خیره شده بود.

ناگهان فریاد همسرش که در اطاق "خواب" روی تُشک دراز کشیده بود افکار مشوش او را بر هم زد .

زن، بیا به خواب! فکرهای بد نکُن! بابک که دیگه بچه نیست، برای خودش مردی شده، 18 سالش ِ

پــدر با قدرت تمام سرش را به مُتکا فشار می داد و بدنبال کلماتی می گشت که به تواند جو مرگبار سکوت خونه را عوض کُند، از این رو، با لحنی که سعی می کرد حالتی از شوخی به آن به دهد گفت:خودمونیم پسرمون به تو رفته، لجباز، جسور و ...

مادر با صدایی لرزان گفت: از همین می ترسم

پدر که بُغض گلویش را گرفته بود به خود آمد و گفت: قول میدم که الان پیش رفقایش مشغول شوخی و بازی است، شاید هم دوست دختری گرفته ما که نمی دونیم! و همزمان مُشتش را بر بالش می کوبید چرا که می دانست دارد دروغ می گوید، آخه اصطهراب و دلهره وحشتناکی سراسر وجود او را هم فرا گرفته بود.

این روزها، آسمان ایران هم فقط ناظر فجایع دردناک است و دم هم بر نمی آورد ! نه، شاید اینطور هم نباشد ! چرا که دیگر آبی نیست!

سُرخش را

ندا ، ترانه ، سهراب ، رامین و ...

بر سنگفرش های کوچه و زندان دادند

ولی سبزش را

در دستبند ، گردنبند و بادکُنک در خارج از کشور

"کارگردان"، فیلسوف"، "خواننده" و ...

یا همان هم پیاله های استبداد

با سکوت کنندگان ِ دیروز

نشان دادند.

مرد، باز هم برای دلداری همسرش گفت: برو خدا را شُکر کُن که فرزندمون دختر نیست! و گر نه چه فکرهای وحشتناکی که باید می کردیم! که ناگهان بُغض مادر مانند توپی با صدایی بُلند ترکید و فریاد کنان گفت:مرد چی میگی!؟ مگر خبرها را نمی خوانی و یا نمی شنوی؟

پدر، در حالیکه بر روی تُشک نیم خیز شده بود، با حالتی شگفت زده گفت: چه خبرهایی!؟

مادر: مگر نمی دانی در این حکومت، هیچ نوع معیار انسانی وجود ندارد؟ در این جهان نابرابر، همه چیز دیدیم و یا شنیدیم و خواندیم که دیکتاتورها و رژیم های جنایتکارشان، چه ستمی بر سر انسان های رنجدیده آورده اند، از شکنجه های وحشتناک گرفته تا تجاوز و ...

مرد آرام ، آرام به طرف همسرش آمد و گفت: منظورت را نمی فهمم، خوب، معلومه رژیم های دیکتاتوری برای بقای خود دست به چنین اعمال غیر انسانی بزنند.

مادر که از فرط دلشوره و هق هق گریه دچار سکسکه شده بود گفت: ولی در کجای دنیا، سراغ داری، که حکومتی به پسران زندانی خود تجاوز کنند!؟ حتی در زمان هیتلر هم با آن همه جنایت و ... در زندان به پسران تجاوز نشد.

پدر با رنگی پریده تازه فهمید همسرش به چه فکر می کند، او دیگر نای راه رفتن را نداشت، گویی پاهایش به زمین چسبیده بود، ناگهان فریا زد : پس ، مرز اخلاقی این رزیم در کجاست!؟

مادر آرام زمزمه کرد، همه جنایاتی که در تصور انسان نمی گُنجید ، دراین حکومت اسلامی باور کردنی شد و همه این جنایات از جمله تجاوز به پسران در این کشور توسط اوباش و اراذل این حکومت ، انجام شد.

مرد، که به سختی گام بر می داشت، به سوی همسرش رفت تا در کابوس های او، با نگاهی از پنجره ، به آسمانی که دیگر آبی نیست، شریک شود.

دوم اکتبر 2009 – استکهلم.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.