من وارونه سفر می روم با چشم های بسته
و درزهایم را یکی یکی پر می کنم از واژه های مهربانی
و بیزار از هیاهوی مرده خوران که روی تل استخوانها آواز می خوانند
و برای پهلوانهای ذهنم لالائی می خوانم
و بیزار از برجکهای نگهبانی
که دستهای سربازان جوان را گرو گرفته اند
و در جهان مشترک با هراکلیتوس هم خوابه می شوم تا خوابم نگیرد
معشوق آشفته سر هنوز آرام نفس می کشم
و به آن بوسه های شتاب زده ات می اندیشم
و نگاهت که باد را تعقیب می کرد
برایم پیراهنی نیاور ...
واژه ها برهنگی ام را گلدوزی می کنند
برایم گلی نیاور...
اینجا پر از شقایق ایستاده است
که به دندانهای تیز جلادان می خندند
برایم گریه نکن ...مشعوق آشفته سر
اما فراموشم نکن زیر باران سرب و گلوله
14 مارچ 2010
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید