1 - مبارزۀ سیاسی را با مبارزۀ فرهنگی خلط نکنیم.
نقد اسلام به مثابه یک دستگاه ارزشی، البته که در شمول آزادی اندیشه و بیان قرار دارد و بر کسانی که مایلاند اسلام را نقد کنند نباید خُرده گرفت. اما، به نظر میرسد که برخی از دوستان ما که من برایشان احترام قائلم، این نقد را بخشی از مبارزۀ سیاسی خود با جمهوری اسلامی میدانند و هیچ متوجه نیستند که نه یار شاطر که دارند نقش بار خاطر (یا قاطر) را با بازی میکنند.
این دوستان متوجه نیستند که تغییر دین یک ملت در بعد تودهای، امری نیست که یک شبه و حتی یک قرنه ممکن باشد؛ و نباید زوال جمهوری اسلامی را به زوال دین مردم گره زد. چنین تداخلی، چیزی از عمر اسلام نخواهد کاست. اما، بر عمر ولایت مطلقۀ فقیه خواهد افزود؛ چرا که دست رژیم را در سرکوب مخالفانش و حتی مخالفان مسلمانش و حتی آن دسته از دستاندرکاران رژیم که اکنون در برابر آن ایستادهاند، بازتر خواهد کرد. مافیای نظامی حاکم به شدت نیازمند آن است که همان چند ملیون تنی را که به رضائی و احمدینژاد رأی دادند، بباوراند که مخالفانش مخالفان اسلام هستند. بسیاری از نمایشهای آبروباختۀ رژیم که گاه با پرداخت هزینههای سنگین ممکن میشوند، مصرف درونپادگانی دارند. آن چند ده هزار نوجوان و جوانی که از میان کوکان خیابانی دستچین شدهاند و در پادگانها تحت شستوشوی مغزی مداوم قرار دارند و جز به نشریات و صدا و سیمای حکومتی، دسترسی ندارند و در واقع در محاصرۀ مطلق اطلاعاتی و فرهنگی هستند، قطعاً توجیه نشدهاند که دارند در راه معاویۀ زمان میکشند و سرکوب میکنند. آنها را توجیه کردهاند که اسلامشان در خطر است و دارند در راه اسلام جهاد میکنند. آنها را توجیه کردهاند که آقا اماعلی زمانه است و اینان که در برابر او میایستند، اهل کوفهاند. به گمان من ما باید متوجه این ماجرا باشیم. بسیاری بر مسئلۀ پرچم شیروخوشید و جلوگیری از بردن این پرچم به میان تظاهرکنندگان سبز از زاویۀ آزادی اندیشه و بیان مینگرند، این بحث درست است که به فرض که حتی فردا مجلس موسسان نشان دیگری برای پرچم ایران در نظر گیرد، قاعدتاً کسانی که این نشان را دوست دارند باید آزاد باشند که در مقام شهروند (و البته نه به عنوان نمایندۀ دولت) این پرچم را دست بگیرند. اما، خود علاقمندان به این پرچم باید متوجه این مسئله باشند که رژیم به شدت نیاز به این دارد که به آن جوانان اسیر بباوراند که حامیان برونمرزی موسوی و کروبی مشتی منافق و سلطنتطلب و ضددین هستند.
از این مورد که بگذریم، در بسیاری از نقدهائی که از اسلام میشود، مسئلۀ دوران به کل نادیده انگاشته میشود. اسلام و احکام اسلامی از دید حقوق بشر امروز نقد میشوند و این با روح علمی نوتاریخیگری منافات دارد. نمیتوان یک متن را از زمانۀ متن جدا کرد و به نقدش پرداخت. دشنامگویانی به خاطر ماجرای عایشه، پیامبر اسلام را پدوفیل میخوانند. این سادهانگاریست: بسیاری از ازدواجهای محمد ازدواجهای سیاسی بودهاند؛ و در عین حال باید توجه داشت که این قبیل امور در زندگی پیامبر اسلام مورد نقد همدورهایهای خود او نبودهاند؛ یعنی مردمان آن عهد عربستان این گونه رفتارها را مذموم نمیدانستند؛ غیر از این که بسیاری از ایرانباستان پرستان فراموش میکنند که در همان دوران، شاهان ساسانی چند هزار زن را در حرامسراهای خود گرد میآوردند. زنانی که همۀ عمر اسیر حرمسرای شاهی بودند؛ شاید بدون این که یک بار هم حتی بخت همبستری با شاه را بیابند.
به هر رو، البته که این دوستان آزادند که هر چه میخواهند بگویند و بنویسند. اما، باید متوجهشان کرد و ازشان پرسید: میخواهید به راستی یار شاطر باشید یا بار قاطر؟
برخی دیگر از نویسندگان به اصرار از موسوی و کروبی و سروش وهر آن کس که در بدنۀ رژیم بودهاست روزی و کنون در برابر آن ایستاده، میخواهند که به نقد گذشتۀ خود بپردازند و امام وانقلاب اسلامی را نقد کنند.
نخست بگویم این را که از نظرمن، حزب توده و سازمان اکثریت نقش بسیار بار بدتری از امثال دکتر سروش و موسوی در حقنه کردن بختک ولایت فقیه بر جامعۀ ما بازی کردند. آنها به عنوان منادیان سوسیالیسم و به هر حال پرچمداران جهان نو به تأئید خمینی پرداختند و برای بسیاری از لایههای نسبتاً مدرن جامعۀ ایران این بسیار توهمزا تر بود از تأئید امثال دکتر سروش. گذشته از این، باید این را به روشنی گفت: همۀ بخشهای موثر در رهبری فکری جامعۀ ایران که از تأیید دولت دکتر بختیار سر باز زدند، از جبهۀ ملی ومجاهدین و چریکها تا ..... به یک اندازه در زمینهسازی فرود آمدن طاعون سیاه مقصرند: بختیار واپسین شانس ایران بود برای درنیفتادن به جهنم جمهوری اسلامی: به عنوان شاهدی که از اوضاع چهار شهر(سنندج، همدان، رشت و کرمانشاه) و کمیت نیروهای مختلفشان آگاه بودم، بی هیچ تردیدی میگویم که اگر اکثر بخشهای غیرحزبالهی جنبش ضدشاه، آنگاه به حمایت از بختیار برمیخواستند، با توجه به این که حمایت آیتالله شریعتمداری و نیز قمی را داشتند و احتمالاً طالقانی را، خمینی نمیتوانست قدرت را قبضه کند. این را باید همهمان اعتراف کنیم. ما همهمان گرفتار دوار سر ایدئولوژیک شدهبودم: دو انگشت به هوا، به قعر جهنم راه بردیم و آن دو انگشت آنگاه نه به نشانۀ پیروزی، بلکه به نشانۀ «فقط دو ماه»، یا بعدها: «دو سال دیگر فقط» به هوا گرفته میشد.
و دیگر این که اینها و به ویژه موسوی و کروبی و خاتمی اصلا نباید رودرروی امام و اصل انقلاب اسلامی بایستند؛ حتی اگر در دل بر همۀ آنچه گذشته است نفرین میکنند: این را باید فهید که مافیای حاکم دیگر حتی رفسنجانی را برنمیتابد و حذف همۀ اینها دست ملت را در رودرروئی با مافیا بسیار بیشتر میبندد: فقط حسابش را بکنید که اگر کروبی ماجرای تجاوزها را افشا نمیکرد، با هر فریادی که من و امثال من میزدیم که سالهاست میزنیم، این ماجرا به این حد فاش نمیشد وجهان متوجه آنچه در ایران میگذرد نمیگشت. گرچه میدانم کروبی و موسوی به توصیههای امثال من گوش نمیدهند، تکرار میکنم که باید مواظب ادبیاتی که به کار میبرند باشند. در عین حال که باید از آنها خواست از اغراق نسبت به دوران امام دست بردارند. ولی باید فهمید که آنها کار خود را میکنند و ما هم کار خود را. همین حالا میبینید که نمایندۀ آقا در سپاه از کروبی و موسوی خواستهاست از نامۀ دکترسروش تبرا جویند. حواسمان باشد کجا گیرکردهایم. در چنگال رژیمی که سرتاسر ایران را اشغال نظامی کردهاست و ابائی ندارد از این که نیمی از آن مردم بمیرند یا کشته شوند؛ به سخنان خامنهای توجه کنید: این مرد بیتردید دچار پارانویای پیشرفته است: شاید بسیاری تعبیر کنند که سخن او از «دهانهای گشوده ودندانهای فشردۀ دشمنان» سخنی تمثیلی بود، وقتی هم گفت: «من این را میبینم و تقصیر من نیست که دیگران نمیبینند.» همینطور. اما، در مراحل پیشرفتۀ پارانویا، این دیدنها قطعیست: یک پارانوئید واقعا میبیند. من نمیگویم این در مورد خامنهای قطعیست. اما با توجه به رفتار و گفتار این مرد، احتمال بالائی دارد که او به این مرحله از پارانویا رسیده باشد. در عین حال، او و بدنۀ مافیای نظامی به هم تکیه دارند. از یکدیگر حمایت میکنند و مشروعیت میگیرند؛ آنها تنها پول نفت را در اختیار ندارند؛ اکثر عرصههای زیرزمینی و تحت پوشش بنیادها و حتی بسیاری از عرصههای اقتصاد غیردولتی سفید ایران در اختیار آنان است. این به این معنیست که کلا برایشان علیالسویه است چه پیش آید. آنها تجاوز نکردند که پنهان بماند؛ تجاوز کردند که بترسانند. که حتی جنبههای تراژیک و رمانتیک مبارزه را برای جوانان و مردم ایران تباه کنند؛ این دریدگی آشکار بخشی از سیاست النصربالرعب آنهاست؛ و ما چقر به این نیاز داریم که به ویژه مذهبیهامان در برابر این پلیدی بایستند. این قطعیست که بدون فتوای مصباح یزدی و تأئید دستکم ضمنی خامنهای، تجاوز در این حد گسترده و علنی ممکن نبودهاست. در این تردیدی نیست که همۀ اجسادی که پنهانی دفن شدند، تجاوز شدهاند. وگرنه این آیتالابلیسها دلیلی برای تدفین پنهان نمیداشتند. میخواهم با این سخنان که شاید تکراری بنمایند این را بگویم: راه دراز و سختی در پیش داریم که پیمودنش به همبستگی همهملی نیاز دارد؛ ما به هر سر سوزنی آدمیت به جای مانده در آن سرزمین شیطانزده نیاز داریم. بدون همبستگی استراتژیک مذهبیها و سکولارها و حتی لائیکها، ایران از چنگال این طاعون رها نخواهد شد؛ من از لائیکهائی که دلشان میخواهد اسلام را نقد کنند، از جمله از دوست گرامیام دکتر گلمرادی درخواست دارم کار مبارزۀ فرهنگی را از مبارزۀ سیاسی جدا کنند. دکتر گلمرادی گرامی! لنین پیشوای پیشین من و تو، روزی نوشت: «تنها کسانی حق دارند نان بخورند که کار میکنند.» آن زمان که او این شکر را میل کرد، در روسیه از شدت قحطی مواردی از آدمخواری دیده شد: جسدهائی کشف میشدند که به قتل رسیده بودند و فاقد جگر بودند؛ (جگر را میشود خام خام هم خورد.) و کاری وجود نداشت که بخش عمدهای از مردم روسیه بدان اشتغال داشته باشند. لنین با نوشتن آن دستور فرمان قتل بخش اعظم ملت روسیه و ملتهای تحت انقیاد روسیه را صادر کرد. سولژنیتسین نجات ملت روس را نیتجۀ فداکاری کیسه به دوشان میداند. آنها پیلهور بودند. جنسهائی از شهر به روستاها میبردند و با گندم مبادله میکردند و آن گندم رادر کیسهای بر دوش، قاچاقی و با ریسک جان خود به شهرها میرساندند. و ما آن زمان که دچار تبزدگی ایدئولوژیک بودیم، همۀ این سمفونی دهشت را بسیار رمانتیک و انقلابی تعبیر میکردیم. عزیز! کمی اول به خود بپردازیم و بعد برویم سراغ ویرانی خانۀ همسایه. به گمانم جنبش روشنفکری جهانی در تاریخ معاصر جهان - و نه فقط ایران، بیگناه کم دارد. مگر چند نفر مثل کامو و راسل داشتهایم؟ یعنی: گر حکم شود که مست گیرند، به احتمال بالا، در شهر هر آن که هست گیرند.
* * *
3 – «عسس بیا مرا بگیر!» شیوۀ خوبی نیست.
امیدوارم جوانان ایرانی توجه کنند که تندرویهائی از قبیل تیشرت سبز به تن کردن و شال سبز به گردن انداختن و بدحجابی در روز قدس، میتواند باعث شود پیش از رسیدن به انبوه جمعیت دستگیر شوند. کاش آقای کروبی یک بار در این مورد به جوانان ما رهنمود دهد که دست از تهور بردارند و «عسس بیا مرا بگیر» بازی در نیارند. مهم حضور است و شعارهای خلاف وزیر شعار. اگر احساساتمان را کنترل نکنیم، دمریم.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید