رفتن به محتوای اصلی

جاذبه پنهان ناسیونالیسم
15.02.2010 - 18:12

خلاصه : پیشتر به نقش اساسی نارسائیهای فرهنگ سنتی و ادب زدگی "روشنفکران سنتی ایرانی" در سقوط معاصر ایران اشاره کرده ام (1) و اینکه "روشنفکران" چه ملی و چه مذهبی اگر هم لاجرم به شکست خویش معترفند ولی از اشتباهات خویش و دلایل آنها سخنی نمی گویند . آنچه که میاید اشاره ای کوتاه به مواردی است که در آن بعضی از همین باصطلاح اندیشمندان میکوشند برای توجیه کوتاهی های اساسی خود در تکامل فرهنگ اجتماعی از طریق ترویج آگاهی برای عوام فریبی با استثناء نادرست اسلام نسبت به ادیان دیگر گناه کوتاهی های خود را به گردن دیگران و مثلا اسلام بیاندازند . و اشاره به نمونه هائی که نشان از بحران اندیشه باصطلاح اندیشمندان ایرانی در این شرایط بحرانی دارد .

یکی از اندیشمندان رستاخیزی و روشنفکران اپوزیسیون اعلیحظرت که هنرش تعمیم دینخوئی خود به روشنفکران غیر دینی ایران بوده است در رواج "تئوری توطئه" جدیدی مشارکت دارد که بر طبق آن بهمان صورت عوامانه قدیم که "همه اش کار انگلیسی هاست" همه اشکالات ایران را از سر اسلام می بیند بی آنکه از خود بپرسد که اصلا چرا ایران قبل از اسلام دچار اسلام شد و یا اینکه چرا مخالفین معاصر اسلام در غرب تا چندی پیش خود در ترویج "اسلام سیاسی" بعنوان سلاحی بر علیه بلوک شرق کوشیدند . ایشان که روال تفکر را در متن کوته بین شرق شناسی قرن نوزده و ادبیات اروپائی متاثر از آن یاد گرفته اند در ادامه همین روال متداول تحمیق مردم است که منشاء خشونت معاصر ایران را از اسلام میداند (2) . و در این تساهل طبعا اسلام را درمقابل ادیان دیگر قرار میدهد . در حالی که باید عملکرد همه ادیان در تقارب به قدرت مورد انتقاد باشد و نه اینکه به اقتضای مزاج انتقاد شود . کمااینکه بنص اندیشمندان معتبر دنیا گذشته از اظهر و من الشمس بودن نقش تاریخی ادیان ، نیز در نقش منفی ادیان دیگر در جهان معاصر ، از آمریکای شمالی تا عراق ، شکی نمی توان داشت .

در مسیل همین نظرات عوامانه است که "اندیشمند" موید او از "جان و جهان دیگر" مسیحیت و "فراسیاسی بودن گوهر" آن مینویسد و از "آسمانی بودنش"!! تا برسد به اینکه (نقل به مضمون) : هنر نزد ایرانیان است و بس ... و اسلام آمد و مارا که به هیچ قومی آزارمان نرسیده بود خراب کرد (3). و آن اضافه کردن "گوهر" بابت باز گذاشتن راه فراری است که از تشعشع وحشتناک واقعیت عملکرد تاریخی این دین بکاهد . بی آنکه در پی ترقی سواد تاریخی خود از محفوضات سنتی بی اساس قرن نوزدهمی در مورد مسیحیت به مرحله تحقیقات تاریخی قرن بیستم باشد که برطبق آن شخص مسیح ، که دیگر "گوهر" تر از او در این باب پیدا نمی توان کرد ، مبارزی سیاسی (!) بر علیه امپراطوری روم شناخته میشود ، که صد البته حرجی در آن نیست. و اصلا غرض از توسل به این "گوهر" کدامست ؟! پناه بردن به مالیخولیای مابعد الطبیعه و دین گرائی از در عقب یا صرفا باز کردن حسابی بی حساب برای توجیه نظرات خویش . که اگر اعتباری به این "گوهر" بدهیم ، دیگر "گوهرها" را هم باید به پذیریم و واقعیت را فدای "گوهر" کنیم، چرا؟ چون کسی در برهوت اندیشه اش حال و حوصله تعمق و پرسش منطقی را ندارد و تنها در پی سر هم کردن جوابی است بتبع طبع خویش! و مگر نقشی "زمینی تر" از نقش خائنانه مسیحیت "آسمانی" (!) در تاسیس ایدئولوژی ضد سامی گری و ترغیب نازیسم به کشتار سامیان یهودی متصور است . که اگر از عملکرد تاریخی مسیحیت بپرسیم: گذشته از خشونت وحشتناک و ماندگار تعطیل عقل در تاریخ و ممنوعیت تفکر در اروپا که بتبع تسلط اروپائی هنوز بر دنیا مستولی است ، همانا همگامی با استعمار است که از نشانه های فراوانش: در کنار سخن معروف سیاح انگلیسی استانلی درباب نتایج اقتصادی سطر عورت آفریقائیان مسیحی شده برای کارخانجات پارچه بافی انگلستان ، نیز وجه مسمای نام جاده ای در تکزاس به "خیابان مسیونر ها" ئی است که بدنبال جای پای فرمانده اسپانیائیان استعمارگر از مکزیک به آمریکای شمالی سرازیر شدند! و آدمی که بابت هویت ایرونی اش از نبش قبر قبور قرون وسطی ای ابائی ندارد فراموش میکند که سرخپوستان هردو آمریکا نیز در جستجوی ماهیتی هستند که غلبه استعمار مسیحی از آنها ربوده است و اکنون در بولیوی و اکوادور زمزمه بازگشت به آن آغاز شده است .

بلاهت نظرات اینان مخصوصا در منبع (2) در استثناء اسلام نیز از این روی آشکار است که به کم و کیف خشونت در جوامع بشری بسیار کوته بینانه مینگرد و از خود نمیپرسند که اگر مرجع مقوله خشونت در ایران منحصربه اسلام و اسلام چنان استثناء است که اینان می پندارند: پس خشونت های مشابه و بسیار شدیدتر تاریخی معاصر در متن فاشیسم اروپا و نازیسیم آلمان چگونه پدید آمده اند و یا مرجع خشونت اروپائیان استعمار گر نسبت به سرخپوستان بعنوان صاحبان اصلی آمریکا جنوبی و شمالی و خشونت آمریکائیان شمالی در ویتنام و یا فرانسه در الجزایر چه بوده است: خصوصا که دین رایج در این سرزمینها مسیحی بوده است . مگراینکه بخواهند سر خانمهای خانه دار "کنزینگتون های استریت" لندن و "اورنج کانتی" لس آنجلس را شیره بمالند ؟

بلاهت مهمتر آن اینست که یعنی بر این اساس خشونت در ایران قبل از اسلام نقشی نداشته است و در عرض یک دهه با تغییر حکومت از ساسانی به اسلامی در ایران قدیم پدید آمده است . در حالیکه نه تنها سنگ نوشته های داریوش شاهد قتل عام مخالفین در باری بدست شخص شخیص شاهنشاه هخامنشی و بسیاری دیگر بدستور او ست ؛ و سرنوشت مزدکیان دوران انوشیروان عادل (!) بلاهت نظر میهن دوستانه ایشان را میرساند . بلکه از ماساژت ها تا مصریان و اعراب تصویر دیگری از کورش و کمبوجیه تا شاپور ذوالکتاف ای را بدست میدهند که لقبش را مدیون قصاوت و زجر اسرای عرب است (4). و مگر میتوان در عقل کسی اطمینان کرد که حملات مقدم متعدد ایرانیان به سرزمینهای عربی را فراموش و تاریخ را از حمله اعراب به ایران شروع کند . در حالیکه این نمونه ها ی متعدد مذکور نشان میدهند که خشونت حکام ایران در قبل از اسلام بیشتر از نمونه های عرب در بعد از اسلام بوده است و تقلیب این واقعیات نتیجه ای جز تحمیق خود و مردم ندارد . و کسی که قادر به چنین تقلب بزرگی است بیگمان اساس تفکرش مقلوب است.

لکن این نتیجه گیری من متکی بر نمونه ها و نماد های متعدد دیگری است که حاکی از انسجام نتیجه مذکور است . مثلا ایشان معتقدند که: "مردم ايران با و در قیام‌شان در وهله‌ی اول آن چيزهايی را می‌خواهند که مطلقا ندارند و ما نسل پيشين از آن‌ها برخوردار بوديم: آزادی خصوصی، شخصی، فردی و اجتماعی، و نيز طبعا رفع آن دسته مشکلات اقتصادی که ما زمان شاه نمی‌شناختيم و موجب و عامل آن‌ها حکومت اسلامی بوده است"(2).

در حالیکه رژیم کنونی نتیجه منطقی رژیم آریامهری است . چراکه بسیاری از مردم در رژیم پیشین مشکلات سیاسی و اقتصادی متعددی داشتند که حداقل متخصصین خارجی کتابهای متعددی در موردش منتشر کرده اند که نشان از بیپایگی اقتصادی ـ سیاسی رژیم قدیم و فساد مالی آن است: وگرنه اکثر مسئولان رژیم سابق نیز چنان مفصل در باره اش نمی نوشتند. همچنانکه در آن دوره نه روشنفکران و نه باصطلاح روشنفکران ایرانی آزادی ابراز عقیده (اجتماعی) نداشتند و از این بابت بارها زندانی شده اند. اگر ایشان مشکلات اقتصادی و آزادی مذکور را نداشتند بدلیل این بود که بر خلاف اکثریت مردم و روشنفکران ایرانی با رژیم همکاری و همگامی داشتند . در حالیکه حتی بسیاری از همگامان دیگر رژیم اکنون معتقد به کاستی های اساسی رژیم مخصوصا در رابطه با مسائل ایدئولوژیک هستند که از فرط محافظه کاری و عقب گرد سیاسی با تاسیس نمازخانه ها در دانشگاهها از پشت بام افتاد . کاری که باید در همان مسیر ایدئولوژی کمربند سبز به دور شوروی آمریکا که طالبان را آفرید، دیده شود .

ایشان باوجود داعیه تحصیل فلسفه از ساختار فلسفی و منطقی آزادی که متضمن محمل هاو شرایط واقعی فرهنگی برای آزادی فردی و اجتماعی است بی خبرند و درین مورد بسیار عوامانه مینویسند (2). از نمونه های عوامیت مذکور و سکون ایدئولوژیک ایشان است که باوجود اشاره به مورد "پوتین و شرکای کا.گ.ب. " در روسیه به ریاست جمهوری "جرج بوش، پدر" رئیس سابق "سیا" در آمریکا اشاره نمیکند که سیاست را در سیا آموخته بود . در حالیکه حتی دولت آمریکا خود معتقد به نقش بسیار منفی سیاست کلی سیا در کودتا بیست و هشت مرداد ایران است و شوروی با وجود نقائص اساسی بسیار نقشی چنین منفی در ایران بازی نکرد و یا نتوانست بکند . بی توجهی ایشان به منطق تاریخی و دستکم به نوشته های اندیشمندان برجسته آمریکائی نظیر "نوآم چامسکی" و "گور ویدال" در مورد آمریکا از کجاست و ریشه این کور اندیشی را در انحنا ی کدام "گونیای ذهنی پیش ساخته" ایشان باید جست. مگر نه اینکه دیدگاه قرون وسطی ای فردوسی مرکز که ایشان بکار میگیرند برای حلاجی مسائل جهان معاصر کوتاه است .

مینویسند: "با همين تجهيزات بود که «فرهيختگان» توانستند کشور را در ظرف يکی دوسال در چاه ويل اسلام سرنگون سازند" (2) . درحالیکه درست اینست که چون "فرهیختگان" ملی آریامهری بجای نقد مسائل جامعه و ارزیابی واقعیات زمانه به نشخوار تخیلات رستاخیزی نشستند ، فرهیختگان ملی ـ مذهبی نیز در فقدان جو آزاد بحث در جامعه آریامهری برای حل مشکلات متوسل به سنتی شدند که بر خلاف آن تخیلات رستاخیزی در جامعه ریشه داشت. از اینرو ایشان نمیتوانند اشتباهات خود و شرکا را به دیگران تعمیم دهند.

این اما درست است که آقای دوستدار همچنانکه خود مینویسد: بعنوان " روضه‌خوان‌و نقال‌ ميهن‌پرست" نه تنها در آن زمان ، بلکه هنوز هم "برای به دست آوردن «آزادی» از قعر جهالت‌های دينی‌شان" هوار میزنند. در حالیکه دیگران با شعور تجربی و دانش علمی چون نه مثل ایشان بدنبال نقل میهن پرستی بودند و نه جهالت دینی داشتند ، بدرستی طالب آن آزادی فرهنگی و اقتصادی بودند که مولد آزادی واقعی اجتماعی است . حقیقت این است که تحصیلکردگان ما بشرط اینکه نظیر آقای دوستدار در تاریکی نقالیهای میهن پرستانه از نوع شاهنامه "کور " نشوند چه در آنزمان و چه اکنون در صورت توسل به علم ومنطق امکان توان صعود از "قعر جهالت‌ های دينی" را داشتند و دارند . باز ایشان نمی توانند کوتاهی های خود را در کسب و توسل به دانش چه در آنعصر و چه در سی سال اخیر به دیگران تعمیم دهند.

شاهکار آخر ایشان در این چشم بندی سیاسی اینست که باوجود اطناب کلام تفاوتی در "رانده شدن شاه و بختیار" نمی بیند در حالیکه بختیار را خود شاه راند و طبق معمول چیزی از او باقی نگذاشت که دیگران برانند . عدم تشخیص تضاد میان شاه و بختیار نشان از همان تناقضی دارد که بر سراسر اندیشه آقای دوستدار مسلط است .

و اما چه انتظاری از این نویسندگان کیهان لندن میتوان داشت که عمده (!) نویسندگانش گذشته از اعوان رژیم آریامهری ، یا نظیر ورزشی نویس قدیم صدر الدین الهی مجیز شاپور غلامرضا را که از فاسد ترین درباریان سابق بود مینویسند که بنص نوشته های مسئولین رژیم سابق فسادش حتی سبب تعجب برادرتاجدارش بود . و یا نظیر ستاره درخشان ژورنالیسم معاصر ایران "الهه بقراط" از فرط علاقه به جرج دبلیو بوش دست محافظه کارترین جمهوری خواهان خطرناک آمریکا را هم از پشت بسته بود . پس عجبی نیست که ایشان هم با اینگونه نوشته ها در ترکیبی بدیع از پان ایرانیسم قرون وسطی ای فردوسی و پان آمریکانیسم لایزال دست راستی های جهان روی متحجرین تاریخ را سفید کنند.

حواشی:

(1) ر.ک. مقاله ای تحت عنوان "جاذبه پنهان ناسیونالیسم و فقدان راسیونالیسم" در عصر نو (1385) و مقالات مربوطه در نارسائی های فرهنگ ایرانی.

(2) آرامش دوستدار: " یادداشتی بر حوادث ایران"

http://www.iran-emrooz.net/index.php?/politic/mor…

(3) اسماعیل خویی: "از جمهوری اسلامی تا جمهوری ایرانی ، 2 ـ جمهوری ایرانی ؟ ". دفاع ایشان از شعاری نظیر "نه غزه نه لبنان ، جانم فدای ایران" در حالیکه خود سالها حاضر به عمل به محتوی آن نبوده است نشان از همان ذهنیتی دارد که چون چاره ای جز توسل به "گوهر" های "آسمانی" ندارد لذا عملش مغایر با واقعیت از آب در میاید. در حالیکه اندیشمند واقعی اولا محتوی را بجای شعار مینشاند و ثانیا از چنین شعاری دفاع نمیکند .

http://www.akhbar-rooz.com/article.jsp?essayId=26…

(4) مورخین دلیل این لقب را آن دستور شاپور میدانند که بر اساس آن شانه های اسرای عرب را زنده زنده سوراخ کردند و ریسمانی از آن عبور دادند تا مراقبت از آنان آسان تر گردد .

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
ایمیل دریافتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.