رفتن به محتوای اصلی

مهدی ابریشم چی ـ بی رگ ترین موجود دنیا را بهتر بشناسیم
30.06.2015 - 13:14

 

نام مهدی ابریشم چی در خواننده و شنونده به لحاظ کاراکتر ؛ موجودی بی رگ و در فرهنگ غنی پارسی و محاورات اجتماعی ایران مردی بی غیرت را تداعی میکند که نه تنها در ایران و خاورمیانه ؛ بلکه در سرتاسر جهان بی رگ ترازاو یافت نشده و نخواهد شد . موجود بی غیرتی که از روابط پنهانی همسرش مریم عضدانلو قجر با مسعود رجوی خبر داشت ولی جرات نشان دادن کوچکترین واکنشی را در خود نمی یافت .تا اینکه نهایتا با دستان خویش همانند یک کالای پشت ویترین ؛ خانم مریم را به فرد کاریزماتیک و رهبرفرقه هدیه نمود . مهدی ابریشم چی در عملی کاملا مغایر با فرهنگ ؛ معتقدات و آداب و رسوم ایرانیان و بدون کوچکترین رعایت قوانین مذهبی مرسوم در دین اسلام همسر قانونی و شرعی خود را طلاق داد و بلافاصله وی را به حجله رهبر فرقه فرستاد . فرقه ای ها و بخصوص رهبرظاهرا خود را پیرو اسلام و تشیع می نامند . یکی از مرسوم ترین ارکان تشیع حفظ عده سه ماه و ده روزه زنان برای عقد با مرد دیگری هست. مسعود رجوی برای اینکه ازآخوندهای متحجر عقب نیفتد ؛ خود را ولی امرفرقه مینامد . وی این رکن اساسی شیعه را برای رسیدن به حجله زود هنگام ؛ با فتوائی لغو و حفظ عده خانم مریم را غیر ضروری و نامطلوب اعلام نمود . همانند آخوندهای همگن ؛ دست اینها برای پرده پوشی کثافت کاریهایشان با صدور فتوا ؛ بازمیگردد . یکی دیگراز ارجحیت های رجوی بر آخوندها ؛ خلاقیت وی درحماسه پردازی هست . او میتواند با صحنه های نمایشی هر امر عادی وپیش پا افتاده ای را به برکت  سخنوری و روضه خوانی همانند حماسه ای عظیم و بی بدیل به مریدان غالب نماید . در فضاحت و رسوائی حادثه غیر اخلاقی طلاق اجباری و ازدواج قبیله ای نیز چنین کرد . برای سرپوش گذاردن به افتضاح زنبارگی و اقدام بی شرمانه و نامتعارف و برای کاستن از  واکنش اعضاء و هواداران ؛ حرکت ناشایست خود را بنام انقلاب ایدئولوژیک غالب نمود . حتی به اینها نیز بسنده نکرده ؛ همانند آخوندهای رسوای حاکم بر سرزمینمان از قران و حدیث و آیه نیز یاری گرفت تا بگوید اقدام من ریشه شرعی دارد و برای حفظ  بیضه مبارک اسلام ؛ امری ضروری بود که مریم خانم را به زوجیت خویش در بیاورم . این امرربطی به زنبارگی و روابط عاشقانه غیراخلاقی و پنهانی ما نداشته و هدف ایدئولوژیک بود تا ستون خیمه اسلام همچنان بر افراخته و جنگ با رژیم ایران به مرحله سرنگونی نزدیکتر شود ـ امان از حقه بازیهای از نوع اسلامی ـ  . مهدی ابریشم چی این بی رگ ترین سیب زمینی قرن نیز دست به سینه ؛ این حماسه تاریخی را گوش میکرد و در عالم هپروت فرو رفته بود . رهبر او را به پهنه بیکران آسمان و سروش داوودی قرآن و خروش سهمناک اقیانوس و شتاب هواپیمای خلبان معزی و گرز رستم بر فرق افراسیاب و هر حماسه ای که به یاد دارید ؛ تشبیه کرد . چون مهدی ابریشم چی زیباترین زن آنروز فرقه ؛ یعنی همسر شرعی و قانونی خود را در اقدامی بی شرمانه تقدیم رهبر نموده بود وباید او را قهرمان میکرد.ابریشم چی میدانست  که اگر روابط عاشقانه و پنهانی مریم با رهبر فرقه  آشکار گردد ؛ موجب ناخرسندی مریدان و دستمایه تبلیغات سوء حکومت آخوندی خواهد شد ؛ برای همین ترجیح داد مریم را تقدیم رهبر کند که خیرش را ببرد .                                                                                                                 

اخیرا دیداری داشتم با یکی از همرزمان سابق که خوشبختانه از چنگال خونین فرقه رها گشته و قدم به دنیای آزاد گذارده است . ضمن یادآوری خاطرات جهنمی دورانی که با هم بودیم ؛ ناگهان اشاره نمود که هیچ میدانستی شریف ( نام سازمانی ابریشم چی ) برای خنداندن جمع تو را تقلید میکرد ؟ از شنیدن موضوع جا خوردم ؛ گو اینکه قبلا نیز یکی از عزیزان جدا شده همین موضوع را گفته بود . قاعدتا در جهان امروز موضوع  تقلید افراد مشهور و محبوب امری عادی و بخشی ازتفریحات روزمره و جزئی از روابط اجتماعی هست . شخصیتی که مورد تقلید قرار گرفته نه تنها هیچ اعتراضی نمیکند بلکه خود نیز در جهت قوت بخشیدن به این مقوله اجتماعی ؛ هنرمند را مورد تشویق هم قرارمیدهد . ولی تقلید شدن از طرف موجودی همانند مهدی ابریشم چی برای من یکی اهانت و گستاخی محسوب میشود . درتنظیم رابطه تشکیلاتی هم همگان بر این موضوع واقف بودند که من کوچکترین ارزشی برای این فرد قائل نبودم ؛ حتی این مطلب بگوش رجوی هم رسیده بود . ولی درراستای ضوابط تشکیلاتی و به این دلیل که افراد در محیطی بسته قرار دارند ؛ ناچارا باید همدیگر را تحمل میکردیم . با این شخص در یک محل مشترک سازمانی بیگاری میکردیم ( بصطلاح ستاد پشتیبانی) و ساکن یک آسایشگاه بودیم . با تمام تلاشی که برای نزدیک شدن به من بخرج میداد هرگز نمیتوانستم خودم را متقاعد بکنم که این روابط را برقرار نمایم . مهدی ابریشم چی شخصا فاقد بلوغ سیاسی و لمپنی بی قواره هست که سعی میکند خود را مجذوب رهبر عقیدتی و حل شده در وی جلوه بدهد . با توضیحاتی هم که در وصف وی رفت ؛ او را  یکی از چهره های شاخص فرقه قرار داده که بعنوان مطیع ترین طعمه در کنار رهبر فرقه ایستاده است . این اطاعت کامل از رهبر فرقه ؛ نماینگر آن هست که وی نیز درتمام جنایات شریک و هم رای او هست . علاوه بر اینها باید اضافه نمود شکنجه افراد ناراضی ؛ قتل افراد بیگناه و معصومی که برای رهائی از ظلم و ستم اسارتگاههای صدام حسین به اشرف آمدند و دهها مورد دیگراز این دست اعمال غیر انسانی که یا مستقیم مرتکب شده و یا با فرمان وی انجام میگردد؛ فقط بخش کوچکی از جنایات  مرتکب شده ابریشم چی هست . او بر اساس قانونمندی فرقه ای یک عقب مانده فکری و ذهنی هست که هیچگونه سنخیتی با انسان و جامعه مدرن و متمدن ندارد . چرا که در مغز وی اینگونه تزیق کرده و گنجانده اند که  باید مطیع رهبر عقیدتی باشی و همانند گوسفند پشت سر زن سابق ات و همسرش راه بیفتی . البته پاره ای از وقتها وظیفه سگ گله را هم بعهده دارد تا پاچه مخالفان را بگیرد. انسان مدرن توانائی آن را دارد که از اختلاف عقاید استقبال و از آنها آگاه شود و در عین حال نیازی ندارد که از بیم پاشیده شدن حال مشروع و یا نامشروع * جهان بینی * خویش عقاید دیگران را نفی و آنان را دشمنان بالفطره بنامد . همچنین قانونمندی دیگر فرقه غرق کردن اعضاء در دگماتیزیم کامل هست . بدین صورت کسانی را که از نظر عقلانیت وقدرت و خلاقیت بالاتر از آنان قرار دارند ؛ کورکورانه نفی کرده و تقبیح میکنند . وقتی هم که منطق در کار نباشد و لمپنیزیم فرقه ای هم حاکم گردد ؛ حاصلی جز اطاعت کورکورانه ودلقک بازی و حرکات جلف و لمپنیزیم نخواهد داشت .                                                                              

ابریشم چی در نقش سید کریم دلقک درباری

 بالام جان کتده نه خبر ؟ اششک لر دوغوب ؟ فامیل لرچوخالیپ ؟ ترجمه : چه خبر از روستا ؟ خرها زائیده اند ؟  اعضاء فامیل زیاد شده ؟ تصور میکنید این شنیع ترین بصطلاح شوخی از چه کسی هست ؟  نه اشتباه نکنید این جلف بازی منصوب به سید کریم دلقک دربار پهلوی نیست . بلکه نزدیکترین فرد به رهبر فرقه یعنی مهدی ابریشم چی ؛ کسی که خود فرزند ناخلف آذربایجان هست و حتی روزگاری افتخار همنشینی با یکی از سرداران نامی ایران زمین موسی خیابانی را هم داشت ؛ این جفنگیات را می پرسید . این نا شریف موسوم به شریف هر موقع به من میرسید با این جفنگیات بصطلاح این گونه شوخی میکرد . هرغروب با یکی از مردان فاضل سرزمینمان که ازهمشهریان بزرگوارم بود قدم زنان به فیافی میرفتیم . شریف معولا با اتومبیل میامد وقتی به من میرسید ؛ شیشه را پائین میکشید وبا صدا کردن به اسم ؛ جمله بالا را تکرار کرده و گاز میداد و میرفت . پدر که از فرهنگیان فرهیخته تبریز و دو فرزند نازنینش ـ یک دختر و یک پسر ـ را در عملیات جنون آمیز رجوی بنام فروغ از دست داده بود ؛ از موضوع بسیار دلخور میشد . به ایشان میگفتم من زیاد جدی نمیگیرم ؛ شما هم جدی نگیرید پدر ؛ به هرحال بیشتر از این نباید انتظار داشت از شریف . ولی به پدر قول دادم به احترام ایشان موضوع را تلافی خواهم کرد . در زمان مرگ خمینی که دستور آماده باش داده شده بود ؛ بطور سراسیمه بخشی از سیم خاردارها برداشته شد که بصطلاح گردانها در اطراف اشرف تمرینات رزمی داشته باشند  . نگبهانی منطقه هم با ما بود که باز هم بصطلاح اعضاء خودی بودیم . در زیر طوفان وحشتناک شن ؛ نگهبان بودم که اتومبیل شریف را دیدم . باز در همان حال مریم عضدانلو را هم تشخیص دادم که در کنار شریف نشسته است . این بهترین لحظه برای انتقام بود . جلوی او را گرفتم ؛ اول مریم حال و احوال کرد و خسته نباشی در این طوفان شن چرا عینک نزدی و از این صحبتها . اصلا توجه نکردم ؛ درست با همان لحن صدای خودش خیلی بلند داد زدم : شریف کتده نه خبر .....الا آخر . صورت وی همانند لبو سرخ شده بود ؛ دستهایش میلرزید ... مریم عضدانلو با خنده گفت همشهری بازی در نیار فارسی بگو. گفتم این اسم رمز بین من و شریف هست ؛ خود شریف ترجمه خواهد کرد . به هرحال و علی رغم میل باطنی ام که اینگونه جفنگیات و دستمایه شدن استعمار و اهانت به هموطنانم را شدیدا محکوم میکنم در راستای قولی که به پدر بزرگوارو نازنین  داده بودم ؛ او را در حضور رهبر عقیدتی اش این چنین خوار وافشاء کردم  .                                                                                                    

اصولا مزاح و شوخ طبعی یکی از خصلتهای برجسته و بسیار زیبای ما ایرانیان هست که از بدو تاریخ جزئی از فرهنگ ما بوده و همچنان باقی خواهد ماند . ولی دلقک بازی و لودگی و اهانت به قومیت ها و به سخره گرفتن گویش یک عده از هم وطنان شریف سرزمینمان فرق میکند با بدیحه سرائی و لطیفه گوئی و شوخ طبعی . این ترفند یکی از حیله های ننگین استعمار کهن و در راس آنها پیر استعمار انگلیس هست که با هدف از هم پاشیدن اتحاد و همبستگی ملی ما ایرانیان ؛ اینگونه جوکهای بی شرمانه را به جامعه ما تحمیل کرده است . جز ایران درکجای دنیا مرسوم هست که افراد یک سرزمین گویشهای مختلف را اسبابی برای خوار و ذلیل نشان دادن و یا بی تمدن نامیدن مناطق مختلف کشورشان بکار ببرند ؟ یکی از دلقکهای معروف درباری در رژیم پهلوی بنام  سیدکریم مروج این فرهنگ استعماری بود که ناآگاهانه با مسخره کردن شیوه ها و گویش های مناطق مختلف کشورمان ؛ ارتزاق میکرد . و اما مهدی ابریشم چی که خود را مجاهد و خلقی و مبارز مینامد ؛ با دلقک درباری سید کریم چه فرقی دارد ؟ این شخص نیزغرق در همان گرداب جهل و نادانی استعمار ؛ اینگونه ارزشهای ملی ما را زیر پا میگذارد . در عصر استعمار کهن ؛ در موارد بسیاری با ناسیونالیسم ایرانی مقابله ولی در عوض از ترویج شوونیسم در بین ایرانیان از هیچ ترفندی فرو گذار نمیکردند.  شوونیسم اینگونه اقوام یک ملت را از هم جدا میسازد ؛ حقوق آنان را نادیده و موجب برقراری روابط خصمانه ما بین قوم های مختلف یک ملت میگردد .                                                                                  

از دید جامعه شناسی اگر بخواهیم یک فرد را مورد تجزیه و تحلیل شخصیتی قرار بدهیم باید تمام داده ها و پردازه های وی را مورد نقد و بررسی قرار بدهیم . با این داده ها تا حدود زیادی میتوانیم ساختار شخصیتی و انگیزه های پردازشی شخص را تعریف کنیم . حال برای شناخت بیشتر این موجود و دیو نهفته در درون این جانی بالفطره چند نمونه دیگر از کارهای او را بررسی می کنیم . زمانیکه برادران عزیزهموطنمان در دست صدام حسین جانی گرفتار بودند ؛ طرح پیوستن آنها به فرقه در دستور کار قرار گرفت . در چند مورد همراه وی به کمپ اسراء رفتم که البته این نیز جنبه نمایشی داشت .  من هم جزء افراد معدودی بودم که کارت عدم تعرض در سرتاسر عراق داشتم و بدون افسر همراه عراقی تردد میکردم . رجوی برای اینکه نشان بدهد در عراق از موضع قدرت برخوردار هست ؛ ما را با اتومبیل های شیک و گرانقیمت اهدائی صدام حسین به کمپ اسراء میفرستاد . تشریح این مورد را به برداران عزیزی که اکنون در داخل کشور مستقرهستند واگذار میکنم که خوب توضیح بدهند در کمپ اسراء به آنها چه وعده هائی داده میشد و بعد از رسیدن به کمپ اشرف چگونه ماهیت اصلی و دیکتاتوری درون گروهی را همانا حس میکردند . بخصوص شریف که بیشتر روی جنیسیت تکیه کرده و با سوء استفاده از حالت روحی برخاسته از اسارت سالهای این عزیزان ؛ به انان وعده ازدواج و زندگی در اشرف را میداد .این وعده را هم با  نشان دادن رژه چند باره زنان با انیفورم های کوتاه و آشپزخانه بزرگ با دیگهای پر بار؛ رنگ و لعاب میکرد .                                                      

ابریشم چی در نقش جهاد گر داعش :

یکشب در حالیکه دیوانه وار به چپ و راست می دوید ؛  فریاد میزد که سریع اسحله بگیرید یکی از این آشغال ها ـ با پوزش از تمام عزیزان پیوستی که مجبور به نوشتن عین کلمه شدم ـ گریخته و باید او را دستگیر کنیم . اسلحه گرفته سوار شدیم ؛ موقعیت فرد گریخته را که موفق نشده بود از  سیم خاردارها عبور کند ؛ به شریف گزارش دادند . همه اتومبیلها پشت سر وی به سمت سوژه حرکت کردیم . نورافکن ها روی شخص زوم شد ؛ شخص فورا دستها را بالای سر گذاشت و بدون حرکت در همانجا  نشست . شریف دیوانه وار فریاد میکشید ؛ شلیک کنید . شخص فریاد میزد تسلیم شدم من قصد فرار ندارم ... ولی اینها بی تاثیر بود . مهدی ابریشم چی سلاح کمری را از قلاف بیرون کشیده و فریاد زد : به شما گفته بودم سزای فرار از کمپ اشرف اعدام بی چون و چرا هست . در کمال خونسردی و در اوج بیرحمی و ددمنشی همانند داعشی های امروزی سلاح را بر شقیقه فرد نگون بخت گذاشت وشلیک کرد .                                                            

ابریشم چی در نقش حاکم شرع و همردیف آخوند جنایتکار خلخالی :

باز یکروزی آنونس دادند هر جا هستید فورا کار را تعطیل و به فیافی مراجعه کنید . سراسیمه به فیافی رفتیم  روی یک چهارپایه یکی از اعضاء قدیمی سازمان بنام تقی زشتی نشسته بود و در کنار میزی مهدی ابریشم چی با یک باتوم در دست ؛ زمزمه کنان وعصبی قدم میزد . تقی زشتی قبلا معمم بود و از دوران قبل از انقلاب به سازمان پیوسته بود . بقول فرقه ائی ها شدیدآ مسئله دار بود . میدانستم که او را بصورت تبعید با دوکارگر خارجی در یک محل دور افتاده کمپ به بیگاری گمارده بودند . تقی هم در همان آسایشگاه مشترک ما ساکن بود . یک رادیو دوموج تهیه ـ احتمالا از طریق کارگران ـ و اخبار ایران را دنبال میکرد . شریف با فریاد جلسه محاکمه راشروع کرد ؛ هیچ توضیح نمیدهی فقط با نعم ( آری ) و یا لا ( نه ) جواب میدهی . پرسید : تو یک رادیو دو موج بطور مخیفیانه تهیه و به کانتین برده ای . زشتی گفت : بعله از یک کارگر ....آنچنان نعره ای کشید شریف که سالن فیافی به لرزه درامد . گفتم نعم یا لا و لاغیر ؛ تو اخبار رژیم را گوش میکنی ؟ تقی زشتی بینوا گفت : همیشه نه ؛ باز فریاد کریه ؛ نعم یا لا ؛ تقی جواب داد : نعم . با همین کلمه نعم تقی زشتی جریان محاکمه نیز به اتمام رسید . مهدی ابریشم چی که خود هم قاضی بود و هم بازجو و هم بازپرس و هم وکیل مدافع ؛ ختم جلسه را اعلام و نتیجه دادگاه را به اطلاع حضار که حدود پنجاه نفر بودیم رساند . تقی زشتی در یک محاکمه سه دقیقه ای به اعدام محکوم شد . کاملا درست خواندید بعله حکم اعدام بجرم داشتن یک رادیو دو موج و گوش فرا دادن به اخبارمیهن اش در کمپ اشرف . حکم اعدام تقی زشتی به آینده موکول شد . ممکن هست این موضوع برای بعضی از عزیزان خواننده مقداری عجیب بنظر برسد که در سه دقیقه کسی را بجرم گوش دادن به رادیو به اعدام محکوم کنند . در این زمینه انچه که خوب بخاطر دارم خانم عاطفه که از فرقه جدا شده اند در ان تاریخ فرهنگی قلعه بودند و در جریان محاکمه تقی زشتی حضور داشتند که میتوانند سطور بالا را کاملا تائید کنند .                                                          

ابریشم چی در نقش مداح اهل بیت رهبری

همانگونه که گفتم این موجود از نقشی به نقش دیگر در میاید . اگر تقلید مرا هم که کرده قصدی نداشته بر اساس همان ترک عادت موجب مرض دچار چنین خطائی شده است . هنگامیکه تونل مخفیگاه رجوی را تاسیس میکردیم ؛ همه منطقه با خاک ریزاستتار شده بود تا کسی از جریان بوئی نبرد . این طرح بسیار مخفی بود حتی از نفرات بالای فرقه چند نفر بیشتر اطلاع نداشتند . در یک حفاری که حدود سی متری زیر زمین بودم ؛ راننده عراقی لودر با بیلچه به یک توپ منفجر نشده حدود چهل کیلوئی زد . اتفاقی در نزدیکی وی قرار داشتم  که فورا گفتم بپرد پائین و فاصله بگیرد . در حرکتی نا متعارف که تاکنون نتوانستم دلیل آن جنون را بیابم ؛ رفتم و توپ را از روی بیلچه لودر برداشتم و پشت وانتی گذاشته سربالائی حدود سی متری را طی کرده و تا سطح زمین آوردم . سپس با بی سیم مخصوص که فقط چند نفری که در جریان طرح بودند آنرا دریافت میکردند ؛ خبر دادم که سریع به منطقه  حفاری بیائید . اولین نفر فرمانده نسرین بود آمد بعد جواد برائی و بهروز ـ که در جریان اخرین حمله به اشرف کشته شد ـ و سپس شریف . همه اینها با تعجب می پرسیدند چطور تصمیم گرفتی اینکار را بکنی ؛ چرا یک چنین کاری کردی ؟ البته شریف هم با حیرت نگاه میکرد که من خنده ام گرفت و گفتم واقعا نمیدانم با چه منطقی یک توپ به این سنگینی و آماده انفجار را با وانت تا اینجا حمل کردم . شاید نخواستم کارگران عراقی در اثر انفجار توپ کشته شوند . اینجا شریف جوش آورد و زد زیر فریاد : بدرک که کشته بشوند ؛ مگر جان انها چه ارزشی دارد که تو جان خودت را نادیده گرفتی و چنین کار خطرناکی کردی  .  ناگهان مرا بغل کرد و در حالیکه سرش را روی شانه ام گذاشته بود گفت : اگر تو شهید میشدی من جواب برادر را چه میدادم ؛ من جواب خواهر را چه میدام ؛ مگر برادر نمیگوید هر یک ما هزار دشمن هستیم تو چرا میخواستی هزار را بکشی . این مطالب را واقعا مداح گونه و با حالت مرثیه میگفت و نه با گویش  معمولی که واقعا خنده ام گرفته بود . جواب دادم نمیدانم واقعا شوکه شدم از دیدن توپ و در یک واکنش آنی این کار را کردم .                                                               

مهدی ابریشم یکی از سرشکنجه گران و رابط استخبارات عراق  :

اگر شریف را سرشکنجه گر معرفی نمیکنم بدین جهت هست که فرقه سرشکنجه گر چه زن و چه مرد زیاد دارد که نیمخواهم قبح آنها را کمتر جلوه بدهم . سحرگاه روزیکه میخواستند مرا از اشرف بیرون بیاورند با نظارت شریف یکی از شنیع ترین و غیر انسانی ترین حرکت بشریت را با من انجام دادند . چنان حرکتی که من تا حال حتی از رژیم جهل و جنایت آخوندی هم ندیده و نشنیده ام . برای همین هم همیشه میگویم فرقه رجوی از رژیم جهل و جنایت آخوندی خطرناکترهست . فرقه یک گروهی داشت که شباهت بینظری به گارد جاویدان محمدرضا شاه پهلوی دارد . اینها حتی در اشرف نبودند در قسمتی از کاخ علی شیمیائی که زوج رجوی ساکن آن بودند ؛ مستقر بودند که اغلب نگهبانی کاخ با آنها بود . همانند سگهای وحشی اینها را تربیت میکردند که در مواقع نشستهای جمعی بازرسی بدنی میکردند . مرا به اتاقکی برده و دستور دادند که تمام لباسهایم را در بیاورم ؛ حتی زیرپوشم را . از این کار امتناع کردم ؛ که ناگهان یکی از این سگهای هار حمله کرد و زیر پوشم را پاره نمود . پاها را به سمت چپ و راست باز کرده شروع کردند به بازرسی میلیمتری موهای سرم و همینطور سانتیمتری پائین آمدند تا کمرگاه . ناگفته نگذارم که از شب قبل داروئی به من داده بودند که کاملا بی حس و ناتوان شده و قدرت کوچکترین حرکتی را نداشتم . یکی از سگهای هار از من خواست که عملی غیر انسانی انجام بدهم تا مقعد مرا هم بازرسی کنند . طبعا نه تنها خودم ؛ بلکه قلمم نیز شرم میکند از تشریح این حوادث ؛ ولی شنکجه هائی که بر من تحمیل کرده اند را ؛ با عرقی بر پیشانی و با خونی بر جگر ؛ مجبور هستم که  بنویسم . وقتی خود امتناع کردم با حرکتی وحشیانه دستانم را روی زمین گذاشته و خود این حرکت غیر انسانی و تهوع اور را انجام دادند . مهدی ابریشم چی از اتاق کناری شاهد این صحنه های شنیع بود و طبعا بدستور وی انجام میشد این شکنجه های  ننگین و ضد بشری و قرون وسطائی خرد کننده . چرا که من علنی در همان قرارگاه اشرف بی رگی و بی غیرتی او را بر زبان آورده بودم و او فرصتی بدست آورده بود برای انتقام . سپس با پوشاندن لباسهائی مندرس مرا به خیابان اصلی اشرف آوردند در حالیکه یک کاسه و یک لیوان پلاستیکی هم بدستم داده بودند . بعد از این بود که صحنه سان دیدن فرماندهان و ساکنان قلعه از من شروع شد .اتومبیل های پاترول یکی پس از دیگری از مقابل من رد شده و با اشاره دست از بالا به پائین و خنده ای شنیع مرا مورد شکنجه روحی قرار میدادند ؛ بعد از ان شکنجه جسمی . بعد چشم بسته پشت یک پاترول که به احتمال قوی ؛ تعلق به شریف داشت ؛ انداخته و به مرکز استخبارات صدام حسین در بغداد تحویل دادند . اینجا قصد ندارم که شکنجه های استخبارات را بیاورم ولی به این بسنده میکنم که مهدی ابریشم چی رابط بین فرقه و استخبارات عراق بود . یک اشاره کوتاه هم بکنم که من هم در یک دادگاه محاکمه و حکم اعدام دارم . جرم من هم تهیه یک دوربین ارزان قیمت به خانمی بود که خودش نه ولی همسرش هوادار فرقه بود و در عملیات موسوم به فروغ کشته شد . این خانم هنگام امدن به قرارگاه حامله بود که بعد از وفات همسرش وضع حمل کرد . به مسئولین مراجعه و تقاضای یک دوربین کرده بود که از کودک نوزادش عکس بگیرد . شدیدا به وی حمله کرده بودند که اینجا ارتش آزادیبخش هست و نه خونه خاله که بخواهی از فرزندنت عکس بگیری . کوتاه کنم این خانم در اسکان کار اجباری میکرد و از من چنین درخواستی نمود . یک دوربین از بغداد خریدم و به وی تحویل دادم . خبرچینها موضوع را گزارش کرده بودند که جلسه دادگاه من با شرکت زهره بنی جمالی و عباس فیلی و چندی دیگر که فعلا اسامی در خاطرم نیست ؛ برگزار شد . من هم همانند زشتی در چند دقیقه محاکمه و به اعدام محکوم شدم . عجیبترین سئوال هم از طرف زهره پرسیده شد که آیا هنگام دادن دوربین به خواهر ... دست او را هم لمس کردی ؟ من هم آدمی فرصت جو و کمی هم ناقلا ؛ همین سئوال کافی بود که پریدم کنار زهره و دست او را گرفتم و گفتم تا این حد پیش رفتم و نه بیشتر ولی قصد داشتم بعدا بیشتر پیش بروم .                                           

موارد یاد شده در بالا از قبیل شکنجه های جسمی و روحی در اشرف به همراه شکنجه ها در استخبارات عراق ؛ استقرار در زندان حله و گذراندن ماهها اسارت در کمپ حله و تحمل شدیدترین زجرهای زندگانی ام در آنجا ؛ انگیزه های فراونی درمن ایجاد کرده بود . برای همین زمانیکه ابراهیم ذاکری ملعون تماس گرفته و گفت که از طرف مسعود رجوی ماموریت دارد که با من نشستی بگذارد ؛ بدون تامل آنرا قبول کردم . از مدتها قبل اطلاع داشتم که فرقه با همخانه خائن من ـ از گفتن همسر قصدا امتناع میورزم ـ ارتباط دارد و او را تطمیع میکند . برای همین عملیات ایزائی کامل را به مرحله اجراء دراورده بودم . سلسله وقایع یاد شده در بالا که یک از هزار جریانات هست ؛ مهم ترین انگیزه من برای ملاقات با ذاکری ملعون بود که چشم در چشم نماینده مسعود رجوی بدوزم و چرائی جنایات آنان را بپرسم . بخصوص اینکه چرا مرا تحویل استخبارات عراق دادند . طبعا پاسخ های ذاکری و شکنجه گر معروف اشرف بنام عادل بسیار مضحک و خنده دار و در عین حال تهوع آور بود . ذاکری میگفت که استخبارات خواسته بود که تو را تخلیه اطلاعاتی بکند ؛ چون اطلاعات مهمی از مراکز مختلف امنیتی و بخصوص از روابط مخفی آنان داشتی و در اوج وقاحت درخواست میکرد که گذشته را فراموش کن و خودت را بسپار به رهبری . وقتی با واکنش شدید من مواجه شد که با چه روئی چنین درخواست بی شرمانه ای را میکنی ؛ آنروی سکه و چماق تهدید را برداشت که چنین و چنان میکنیم . این بزرگترین افتخار دوران سیاسی من هست که از زبان ابراهیم ذاکری شنیدم که گفت : سازمان برای خنثی کردن تحرکات تو ـ بخوانید افشاگریهای تو ـ میلیونها دلار پول و هزاران ساعت زمان هزینه کرده است . سپس شروع کردند به بازپخش زهر شکست و ناکامی که همگی قصه های خائن مذبور یعنی همخانه خائن من بود. ولی تعجب من از زخم خوردگانی بود که جعلیات و دروغهای تهوع آور و خزعئبلات فرقه را جدی گرفته و واکنش نشان دادند . چشم را بر عقل و منطق و حقه بازی و حیله گری و جعل پردازی فرقه بسته و بی محابا بر من تاختند . حال اینکه اگر من زهر ملاقات با نماینده مسعود رجوی را سرکشیده  بودم ؛ که نه تنها  برای خودم  ؛ بلکه  در راستای منافع تمامی جداشده ها بود . از ذاکری پرسیدم چرا اینهمه دروغ و جعلیات در مورد من می نویسید پاسخ داد : اگر اینها را نمی نوشتیم که می ترکیدیم من سه ماه شبانه روز با تو کلنجار رفتم که انقلاب بکنی تو نپذیرفتی من با رگ و پوست و خون تو آشنا هستم و بیش از همه تو را میشناسم ؛ خوب میدانستم که چگونه ترا آزار روحی بدهم و وادر کنم که واکنش نشان بدهی . با پوزش از طولانی شدن مطلب ؛ موارد ریز این جریان ملاقات را هم بزودی منتشر خواهم کرد  .                    

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.