رفتن به محتوای اصلی

سکولاریزم، نان و دمکراسی 1
11.07.2015 - 12:56

بخش 1

پیشگفتار

جای هیچ تردیدی برای بررسی جدی و رد آن وجود ندارد که ساختار کشور ما سرمایه داری وابسته به طرح های اقتصاد و سیاست های نئولیبرالیستی ست و ذات سرمایه داری نیز در نفس خود بی هویت است؛ و چگونگی هر بازتاب آن پیوسته بر پایه ی تولید سود و کالائی کردن ارزش هاست. اوی داخلی و جهانی به هیچ اصول انسانی و اخلاقمند پایبندی لازم ندارد و عملا هم هرگز و یا کمتر چنین سمتگیری ها و تعهدهائی فراساختاری ای را در طول تاریخ بسود مبارزه ی مردم کار و ملت های ما و جهانیان اسیر بهره کشی پذیرفته، و به حق زندگی آزاد و آباد و مستقل آنها ارج نهاده و یا بی مصلحت خویش گامی و پاسی می گذارده است. او از همه ی پدیده ها برای حفظ حیات خویش و بطبع ایجاد ارزش افزوده، بهروری تام و ناگزیر می کند و از هرچه که پولساز باشد دخلِ پس اندازاش را هرگز دور نمی کند. حالا می خواهد حقوق بشر پایمالشده ملت های ما باشد و یا هر خواسته ی ابتدائی و حیاتی و مسلم نوع انسان سرکوبشده توسط خودکامگان و سرمایه سالاران.

 هدف سرمایه توجیه هر ابراز ماکیاولستی برای نگهداری قدرت است. این بی پرنسیپی می تواند همچون دزدیدن نان و آزادی و سکولاریزم مورد نیاز ما باشد که آنها بارها بر آن تاخت زده اند؛ و یا پشتیبانی صوری و دیپلماتیک از مبارزه های بحق توده ای علیه استبداد های رنگین فردی و مذهبی و یا دست نشاندگان خود در گستره جهان باشد؛ او سرکردگی خویش همیشگی اش را بی کم و کاست می خواهد. چنانچه کارکرد سیاسی او درآمدی نزدیک و یا دورِ اقتصادی برایش نداشته باشد، خاستگاه و پارادایم فریبنده سرمایه سالاری هیچگاه کنه پایدار نداشته و همچنان در بزنگاه های سود برعلیه اخلاق سیاسی، حقوق مصرح جامعه مدنی و قوانین متمدن و منشور جهانی را، اگر لازم باشد تره هم برای حقوق بشر آن خرُد نکرده و نمی کند و چه بسا با توان کور میلیتاریستی جهت دستیابی به اهداف استراتژیک خویش چه نسل کشی ها که نکرده و نمی کند. و همچون همیشه و به سادگی واکنش او تابع مصلحت زمان و انباشت سرمایه بوده و دعاوی پرهیاهوی دمکراسی نولیبرالی خویش را به سود منافع سرمایه اش همیشه زیر پا می گذارد و گذارده است. چرا؟ چون سرمایه ملیت نمی شناسد؛ جهانخوار است و این جزو ویژگی امپریالیست ها و خصوصا سرکرده ی آن آمریکا می باشد.

 

با این پیشگفتار، برگردیم به خود گنگره ی سکولاردمکراسی سوم در فرانکفورت!

بی گمان! حضور من در گنگره ی سوم سکولاردمکراسی پیش از اینکه یک کنجکاوی ساده سیاسی باشد، جوانه ی باور و امیدی ست آگاه و تجربی به ضرورت ایجاب و ایجاد فرهنگ و سیاست و گفتمان رنگین و طبقاتی پویا، و همزمان احترام گذاردن به شئون مسلم آزادی عقیده و وجدان؛ و همچنین با رغبت، گام برداشتن در روشنای تشویق همکاری های سیاسی ـ مردمی و مشتاقانه درآمیختن آگاهانه و دلبخواهانه با همه نحله های اندیشه ورزانِ نوعدوست و برابریخواه که برایم هریک از این تعلق ها و تعهدهای فردی و گروهی به انسان کارمزد و تهیدست بسیار ارزشمند بوده است. پشتیبانی و سمتگیری توده ای از هر سوئی که برخیزد از اهمیت شگرف و بالائی برای زندگی مسالمتجو برخوردار می باشد. و توامان بودن من در آن میان، و به سهم خویش، رسما اعتبار دادن و باور به ترغیب و تشکیل جامعه سیاسی و چندقطبی و به تبع آن ترویج نگاه های فراایدئولوژیک بود و همچنین جویشی برای ساخت ظروف مرتبط ِ رنگارنگی نیز هست. تلاش برای تسطیح خلا عمیقی از رواداری ساختارهائی که می بینیم در طول مصیبت های تاکنونی چه بر سر انسان آورده و کمُیتِ کوچکترین خواسته های تق و لق عام شهروندی هر طبقه و دسته ای با تفاوت هائی ( برای بالائی کمتر و برای پائینی بیشتر)در گرو اراده گرائی های تکرو و تحمیقِ فرانسانی ِسیاست، پیگیر بتاراج خودکامگی رفته و مردم و کشور ما در پی دوره های بلند خودرائی شاهان و شیخان و سرکردگان جهانی آنان همچنان دچار ساختارِ سیاسی سست و پوسیده مانده و چرخ زندگی همگانی ـ انسانی حتی برای بالائی ها هم منهای چندگروه، پیوسته می لنگیده است و یا در گِل و لای ژرف سرسپردگی ها و برتریجوئی های حقیرانه و جاهطلبانه گیرکرده  و ناکار گشته است.

بنا بر این برای ما سرنگونی خواهانِ زخم و زهرِ مرگ چشیده ی شاه و شیخ می بایست برای همیشه پُر روشن باشد که حاکمیت های فردی و مشروط و همچنین کل رژیم شیعی باید از حیات سیاسی فردا کنار نهاده شوند. و بی هر اما و اگری سازش با طیف رفرمیست مذهبی ها می تواند همچنان مهلک باشد و مسلما کل رژیم می بایست توسط اراده ی میلیونی و موج دریائی مردم کار و ملت هایمان در خیابان ها و بی نیاز از ابزار قهرآمیز رژیم را سرنگون کند. و به ناچار از همین امروز شایسته است بپذیریم که تبلیغ هر سیاست فردی و متمرکز می بایست در ادبیات سیاسی ما برای همیشه رد و آگاهانه نابود شود؛ البته اگر ما براستی باور به تغییر و تحول آتی سیاست رنگین و ایجاد جامعه ی سکولار و اراده ی خودمدیرتی مرمانمان می باشیم. پس تغییر چنین ساختارهای فرسوده، تکقطبی، مذهبی، متناقض، مزاحم، فرقه ای، دشمنی افکن، پرهزینه، خود بزرگ بین و عمدتا ضدمردمی و زن ستیز و وابسته به دول قدرت، قطعا دشوار خواهد بود و جابجائی اش با ساختار و ظرفی فراایدئولوژیک که بهائی ها، یهودی ها، همجنسگراها، زنان و ملیت های تبغیض زده در آن ظرف، حقوق شهروندی یکسان داشته باشد و آزادانه و اختیاری در چارچوب ایران با دلگرمی بخواهند بمانند چندان آسان نخواهد بود. چنان تغییری بنیادی و راهگشا در چنین ساختارهای بیمار با مذهبِ دولتی و رسمی در آغازِ کار کارِ سختی ست. زیراکه ساختار جایگزین می باید در عین رد مذهب حکومتی و کنار گذاردن دین رسمی کشور که خواه ناخواه در چشم انداز ضرورت آتی ست، آلترناتیوِ جایگزین فردا باید برای همه باورها و جهان بینی ها و از جمله برای شهروندان شیعی ما و آزادی عقیده ی شان کاملا پاسخگوی بی طرف باشد و عامل برابری های وجدان آزاد گردد؛ و این کاری ست بس کارستان. و از آن هم مهمتر و موازی با آن باور به اراده و توان دگرگونسازی نیروهای لهیده شده کار و کارمزدیست. و همزمان تلاش برای اعتمادسازی با آنان و تشویق و کشاندن توده های مردم و ملت های تبعیض زده ی کشور به میدان مبارزه توامان نان و آزادیخواهی و سکولاریزم و نبرد پایانی با استبداد مذهبی. و این مهم اعتبار به فراروئی توده ای می خواهد و ناگزیر دوری از اراده ی خودمحوری می جوید. در این نگاه هیچگونه برتری در محور خواسته های بالا وجود ندارد. چرا که وجود هریک و همزمان آنها برای همگان حیاتی ست. این سه محورِ مبرم، نیروی بی انتهائی را در مقطع سرنگونی و گذر از آن بسیج می کند.

همچنین رواداری فراطبقاتی، تربیت اراده ی مشترک عمومی و باور به حق زندگی مسالمت آمیز برای درخت تناورِ همگان که ریشه اش به دلایل تاریخی بسیار ناتوان و شل شده می باشد؛ در آن تراکم معنی و مفهوم همه با هم و با نام و مصلحت ایرانی به تنهائی کافی نیست. ما ملت ها و فرهنگ های متعدد و مقتدری داریم که با شیوه ی معروف شاه و شیخ دیگر قابل تجمیع، همراهی و همسوئی با مای تمامیتگرا ندارند. بی هیچ شبهه ای این حق مسلم ملت های ماست که آزادنه و اختیاری در همبستگی سراسری با ما باشند و یا نباشند. مگر می شود ملتی را با زور اسلحه بسان شاه و شیخ وادار به تمکین و تبعیت کرد؟ چرا نمی خواهیم راه همبستگی های مشتاقانه را با همان ملت ها و بشکل سراسری و توسط خود آنها کشف، مدیریت، چاره و حل کرد؟ برای درک و پذیرش برابریها، پیش از همه می باید قبول کرد که تبعیض های فراوانی علیه ملت ها وجود داشته است! و سپس آنگاه راهکار گسترده و سراسری زدودن تبعیض ها و رُفتن تفکر برتریجوی شونیست، الیتگرایِ خودبزرگ بین پرداخت. و حق تعین سرنوشت و خواست حتی استقلال و جدائی ها را تحمل پذیر کرد؛ جز این چاره ای نیست. برای طیفی از جریان های تمامیتگرا گوئی اراده ی ملت، ملک طِلق آبا و اجدادی شان است و حق داشت و نداشت آنرا جز به خویش بر هیچکس تاب نیآورد و جز با دوئل برنمی تابند. این نگاه جز جنون نیست و دشمن همبستگی سراسری ماست. باید با این زیاده خواهی مرسوم شاه و شیخ آشکارا تسویه حساب کرد و با روشنگری و افشاگری دقیق دعوی ریاکارانه ی آنها را رسوا ساخت و با اراده ی رنگین و برابریجو، میان ملت هایمان این تندروی وامانده و تنگ نظر را به زنجیر راهکارهای متمدنانه ی فدرالیستی بست و متعهد ساخت. فراموش نکنیم که هیچ ملت خودمختار و آزادی با این تنیدگی های هزاره ای خونی وتاریخی اش تن به جدائی و بیگانگی با دیگر ملت های همدرد و هموندش در ایران فردای با نان و آزادی و برابری حقوقی و فرهنگی هرگز نخواهد داد.

برای فردای بهتر و مردمی و ایجاد ذهنی مهیا، بردبار و اندیشه ورز ما چاره ای نداریم جز تمرین تفاهم جهت راهیابی به اصول همزیستی دوستانه و حفظ حقوق مادی و معنوی همگانی، تا بتوانیم به تبع آن بینش و باور به سهم زندگی برابر و خودمدیریتی را میان خود به امری مسلم بازشناسانیم. نقطه مبهم و نکته ی کوری که چندان وجود خارجی چه در افراد مغرض و چه در ساختارهای تربیت ناکنونی راه نیافته و فقدانش واقعی ست. چراکه تاکنون" اقلیت بالائی همیشه سرور بوده و بهتر زیسته و اکثریت قریب به اتفاق پائینی همیشه محروم و مصدوم و خوار مانده و با رنج زیسته است" برای شناخت و کسب آغازین حقوق و سازگاری اش با اصول شهروندی برابر و مترقی، یک روند تدریجی ولی حقیقی ای باید در دست برنامه ادبیات امروز و فردا داشته باشیم تا به وسیله ی آن بشود برای تعین و تعیین سرنوشت خویش به دست خویش و ایجاد پایه های استقلال طبقاتی در چشم انداز کنونی و آتی، بتوان با کار و افکار جمعی اهرم های سترگ و راهکارها روشن شوند. بیگمان در شرایط پراکندگی و دوری گزینی های سکتاریستی و اسفبار کنونی، هرگز و به هیچوجه دگرگونی آتی کار یک طبقه، چند شخصیت روشنفکری، چندین دسته بندی فرقه ای ـ مسلکی و یا در توان گروهی های فدائی، صادق، هومانیست و یا قهرمانان ماجراجوی جدا از توده ها نیست. این همت جابجائی کلان و نگهداری دست آوردهای آتی آن همانگونه ی در مقاله ی پیشین به آنها تکیه شد؛ بیش از همه کار مردم کار و مزدبگیران یدی و فکری و توده های زحمتکش و بجان آمده از فقر و ستم بی محابای شاه و شیخ است. و در این راه دشوار سرنگونی، باور به تسخیر خیابان ها و کارخانه ها توسط توده های کار و زحمت و فراروئی و همراهی ما نیروهای نیروهای دمکرات، سکولار، مترقی، ملی های دمکرات، چپ و کمونیست با هم و در کنار همه  کارگران و تنگدستان و لایه های میانی و پائینی خانه خراب حیاتی و اصل سمتگیری پیوسته این نگاه است و طبعا شایسته می باشد راهکارهای مشترک، ایده های تازه، سیاستِ ائتلاف های چندسویه و یقینا فراایدئولوژیک را هرچه بیشتر جستجو کرد و بسود این مبارزه ی بزرگ هموارشاخت. ادامه دارد

 

بهنام چنگائی  2  تیر 1394

 

در خواست من از علاقمندان به مقوله بالا این است که برای شناخت مواضع من این مقاله ها را بخوانند.

لینک مقاله های من پیرامون برگزاری گنگره ی سوم و سکولاردمکراسی:

http://www.iranglobal.info/node/47740

http://www.iranglobal.info/node/47998

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

بهنام چنگائی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.