رفتن به محتوای اصلی

نقد «پيمان نامۀعصرنو»
27.07.2015 - 23:50

-رنگ قرمز: افزوده وتکمله من(ضیاء صدرالاشرافی)است

رنگ بنفش: نقد مطلب

متن اصلی در نقد  ایتالیک است

 و در آخر، اصل آن بطور مستقل هم آمده است

========================

  ضیاء صدرالاشرافی

نقد «پيمان نامۀعصرنو»

 برای برپا داشتن نخستين کنگرۀ سکولار دموکرات های ايران

در صد و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه

نهائی شده در تاريخ 29 ارديبهشت 1392

و آماده شده برای تقديم به کنگره

ما، امضاء کنندگان اين سند، که مؤسس{( ان ؟ ): مؤسسان}نخستين کنگرۀ سکولار دموکرات های ايران محسوب می شويم، بی آنکه پس از تشکيل اين کنگره حق خاصی برای خود قائل باشيم، از زن و مرد، پير و جوان، کوشنده سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، کاروَرز و بی کار، خداشناس و دين مدار و منکر ماوراء الطبيعه، پناهنده و مهاجر، و برآمده از دل اقوام و تيره ها و مردمان گونه گون ايرانی، با زبان ها و فرهنگ ها و اديان و عقايد گوناگونی که (آقای دکترنوری علاء ملیت بمعنیِ "ساب نی شین" را درنشست مشترک پالتاکی با کنگره پذیرفتند وحال رجعت به قوم و تیره کرده اند وکه می دانند بارِاهانت آمیز" پان ایرانیستی " دارد، ازایشان هم بعید و هم عجیب است، طرح این تنوع واقعی که درآن فارسی زبانهای ایرانی، تافتۀ جدا بافته وغیرقابل تعریف محسوب می شوند مثل ترکی آذربایجانی زبانها، کردی زبانها، لری زبانها، عربی زبانها، بلوجی زبانها وترکمنی زبانهایِ ایرانی، تلقی نمی کنند. ولی درحقیقت فارس، ترک، کرد، لُر، عرب، بلوچ و ترکمن و.. یعنی کسی که مادرش و مادرِ مادرش به اوآن زبان رایاد داده است )  زير سقف آسمان بلند ايران ( تعبیرعوامانه وغیرعلمی است: آسمان همه جا بلند است! ) در هم تنيده اند ( می شد نوشت: درگسترۀ وجغرافیای کشورمان ایران،با رنگهای متنوع فرهنگی خود، گلستان رنگارنگ ایران کنونی را بااتحاد خویش بوجودآورده اند )، چه منفرد وچه همپيوند با گروه ها واحزاب وسازمان ها و شبکه ها و اتحادها(اتحادیه ها؟) و شوراهای مختلف، با اعلام تصميم خويش برای برگزاری نخستين کنگرۀ سکولار دموکرات های ايران، و تبديل سکولار دموکراسی به مهمترين گفتمان سياسی اپوزيسيون انحلال طلبِ خارج کشور، بوسيلۀ اين پيمان نامه که با عنوان «پيمان نامۀ عصرنو» شناخته می شود، نخست به تشريح صفات مشخصۀ خويش پرداخته و سپس چگونگی برگزاری اين کنگره و دعوت عام برای شرکت در آن را مطرح می سازيم.

 

ما که هستيم؟

01. ما، قبل ازهرامر ديگری، خود را «ايرانی » می دانيم؛ حتی اگردر کشورهای مختلف جهان پراکنده بوده و تن به پذيرش تابعيت اين کشورها داده باشيم و يا حتی در زيرآسمان آن کشورها اما درخانواده هائی که خود را ايرانی می دانند ديده برجهان گشوده باشيم. و، طبعاً، اين نخستين « هويت » سراسری ما،( هویت ملی* یکی ازهویت های ده تا دوازدگانۀ هریک ازما ایرانیان است، وبقول منتسکیو: هویت انسانی در معنی انسان بودن، مقدم برهویت های دیگرما، ازجمله هویت ملی ما است ) تازمانی می تواند معنای واقعی داشته باشد که کشوری به نام ايران، باحدود و ثغورجغرافيائی و مرزهای سياسی شناخته شدۀ کنونی اش درسطح بين المللی وجود داشته باشد. به همين دليل ما خواهان « حفظ تماميت ارضی » ايران کنونی و يکپارچگی ( همدلی و همبستگی ) مردمانی هستيم که خود را متعلق به آن می دانند ( درموردانسانها، که درتمام جامعه ها، با منافع ناهمسوزندگی می کنند بکاربردن واژۀ یکپارچگی ووحدت، هم بی معنی است و هم خبراز بقاء وحضور اندیشۀ تامیت گرای خطرناکی می دهد که بدنبال تبدیل کردن تنوع بافت متنوع ملی، به گوشت چرخ کرده، یکدست، یکسان و یکپارچه است: به چه وسیله و وسایل، و ازچه راه و روش هائی به این یکپارچگی و وحدت مطلوب میخواهید برسید هم بهتراست بیان کنید )و « ملت ايران » خوانده می شوند ( ملت ایران، درچه معنی و نسبت به چه کسانی؟ ). بدين سان ماخود را( ازجمله ) جزئی ازاين ملت می دانيم. ( اضافه کنم که در یکپارچگی و وحدت، بکار بردن واژۀ جزء، بی معنی است، تنها دراتحاد وترکیب است که کل دربرابر وهمراه با اجزاء خود معنی دار می شود: ظاهراً نویسندگان  "پیمان نامه عصرنو" یافرقی بین (یکپارچگی و وحدت)، با (اتحاد و همبستگی) قائل نیستند ویا بنابه گرایش خاصشان، طالب وحدت ومخالف اتحاد و تنوع موجود و تاریخی مردمان متنوع ساکن کشور ایران هستند ) آیا براستی تمامیت ارضی ایران درخطراست؟ که اینهمه تاکید می کنید!. علت و سبب اینهمه تأکید، آیا نشان ازخطر ناگفته ندارد که لزوماً احتمال تجزیۀ ایران، معلول ونتیجۀ آنست. آن خطر ناگفته همانا آزادی کشی و برابری ستیزی است.

02. ما معتقديم که نماد يکپارچگی ايران در دوران مدرن تاريخ کشورمان « پرچم شير و خورشيد نشان » بوده و اين پرچم هرگز دريک رفراندوم ملی تغيير نکرده است و درآينده نيز تنها ارادۀ ملت ايران است که می تواند درآن تغييری راايجاد کند. نماد یکپارچگی ایران جوانانی بودند که بولدیزل عراقی تن های رها شدۀ شان را درگودالها می ریخت وافسرانی که درسایۀ جهل آخوندی از کیان کشور دفاع کردند ونه پرچم منسوخی که پس ازسقوط جمهوری اسلامی، ملت ایران درتمامیت خود، درمجلس مؤسسان بنیادگذارویا دریک رفراندم سراسری آنرا تعیین خواهد کرد. دوستان: با رأی منفی اکثریت ملت ایران به سیستم مشروطیت سلطنتی، رژیم دیکتاتوری شاه و سیستم شاهنشاهی بطورکلی، آن پرچم متعلق به مشروطۀ سلطنتی مصوب مجلس اول ( 1324 ه.ق= 1906 ) نیزهمراه با شاهش، به تاریخ سپرده شد. پرچم رسمی کنونی ایران، همان پرچم جمهوری اسلامی ایران است. ما بعنوان مخالفان برانداز رژیم جمهوری اسلامی ایران آنرا ( پرچم رسمی کنونی ایران ) را طبعاً قبول نداریم، فعلاً به سه رنگ ( بدون آرم ) آن که یادگار دورۀ سلجوقی تا به امروز است قناعت کنیم. بنا به اقتضای دوراندیشی وخرد، موضوع پرچم مطرح نشود بهتراست چه رسد به شیروخورشید نشان آن: تجربۀ اجلاس همبستگی درشهرکلن آلمان که درآن من ازپرچم سه رنگ دفاع کردم یکبارازتلوزیون میهن گفته شد: خلاصه آنکه: تاریخچۀ پرچم سه رنگ را، که ازدورۀ سلجوقی سه رنگ بود، بعد، داستان وارد شدن رنگ زرد خورشید خانم ( سامی زبانها )(خورشید هندو اروپائی زبانها مرد است) بعنوانِ نمود ملکۀ گرجی ( پادشاه سلجوقی ) وشیر( بعنوان نماد خود شاه سلجوقی )، را بیان کردم که رنگ زرد را وارد پرچم سه رنگ نمود، سپس سندش را درالموتِ" حسن علی ذکرالسلام" ولغواحکام اسلام در17 رمضان که درچهارسوی منبرش می یابم وتصویری ازسفیرنادرشاه افشار درروسیه با پرچم چهار رنگ ( سه رنگ با رنگ زرد ) و رسمیت آن پرچم درزمان قاجاریه بخصوص ناصرالدین شاه بصورت کنونی وتصویب آن درمجلس اول. چون جشن مشروطه در"قلب الاسد" یعنی چهارده امرداد واقع شده بود شمشیر ذوالفقارعلی بن ابی طالب( اسد الله غالب ) را هم دادند دست شیر( بعنوان سمبل کشوری که مذهب رسمی آن شیعه دوازده امامی با پیشوائی شیرخدا علی می باشد ). پهلوی ها تاج خودرا هم برآن افزودند: مسائل حقوق بین الملل وحرمت به ارادۀ ملت ایران، درلغوحکومت سلطنتی را فراموش ننمائیم، هرکس آزاد است علاوه بر سه رنگ هر چه خواست، از شیربا شمشیر یا بی شمشیر و تاج دار و بی تاج را بعنوان سمبل تمایل و انتخاب سیاسی خود برآن بیافزاید:( شرکت های تجاری پرچم دارند چرا شرکت های سیاسی نداشته باشند).

اما مشروط کردن یک جریان، همکاری خود را با دیگران به پرچم غیررسمی ( ومنسوخ شده ) برای براندازی نظام جنایتکارحاکم جمهوری اسلامی ایران، خطای سیاسیِ بسیارمعنی داری است! در ضمن امروزهرملیت و بقول شما هرتیره و قومی ازاقوام ایرانی هم حق دارد پرچم خاص خود را در ذیل پرچم سه رنگ ایران داشته باشد. زمان تاریخیِ: یک کشور، یک دولت، یک درفش ( و یک آئین: آنهم آئین کسروی! ) خیلی وقت است درتحول وتکامل تاریخی ناسیونالیسم، که متکی به سرمایه داری ملی بود، در اروپا وامریکای شمالی گذشته است! علاوه برایالات( کانادا )، چنانکه اشاره شد، حتی شرکتهای تجارتی نیزپرچم خاص خود را دارند! گاه عزیزانی ملی گرا، عکس سیاه وسفید زمان سرداراسعد را با دستکاری کامپیوتری رنگی می کنند و پرچم سه رنگ دیگری راهم در طرف راست بر آن میافزایند تا سندِ دقیقی ازعدم رعایت امانت خود را درمعرض قضاوت عاقلان قراردهند وبر بی اعتمادی مُزمن سیاسی مان، بیش ازپیش دامن بزنند، آخر درفتح تهران اوایل قرا بیستم، هنوزعکش رنگی درایران وجود نداشت!)( بهتراست خود را در مسائلی که ازمسئولیتهای یک تشکل( درحال ایجاد شدن درتبعید ) خارج است درگیرنکنید. وآنرا به تصمیم سراسری ملت ایران در آیندۀ بعد از جمهوری اسلامی واگذار کنید ).

03. ما، ازلحاظ عقیدتی « انسان مدار » يم؛ يعنی معتقديم .( این دربند 4 آمده است میتوانید تکمیل اش کنید ) که اعتقادات ايمانی و دينی ومذهبی وعقيدتی هرکس اموری شخصی و حداکثرگروهی اند وحق اعمال شدن درقانون گزاری های عمومی جامعه را ندارند و قوانين ادارۀ جامعه را انسان ها براساس مصالح خود وضع می کنند و بسته به شرايط خود می توانند آنها را تعديل نموده و يا لغو کنند. اگرانسان مدارهستید اشارتی نیزلازم بود که: زبان کشی هشتاد و هفت ساله و فرهنگ ستیزی توجیه ناپذیر کنونی درایران که از 1304 =1925 آغاز شده باید پایان یابد

04. بدين لحاظ ما خود را «سکولار» می دانيم و معتقديم که با دور نگهداشتن حاکميت از آئين ها و مذاهب و اديان و ايدئولوژی ها، تک تک مردم ايران خواهند توانست با آزادی کامل در راستای نيايش و گفتار و کردار و بيان و تبليغ عقايد خود عمل کنند.

05. ما خود را «دموکرات» می دانيم و در اين ترکيب « دمو » را ( که معمولاً به معنای « مردم » ترجمه می شود ) معادل مدرن « ملت » دانسته و از « کراسی » معنای « حاکميت » را مستفاد می کنيم و لذا در نزد ما « دموکراسی » به معنای « حاکميت ملی » است.(که بمعنی حاکمیت دولت مستقل درهرشکل آن است ونه حاکمیت مردم بر دولت خود و بوسیلۀ آن درمقابل اجانت وسایر کشورها ) ما معتقديم که « کشور ايران » به تمامی آحاد« ملت ايران » تعلق دارد و اين « ملت يکپارچه » دارای حاکميت بلا منازع برکشور و دارای حق تعيين سرنوشت مشترک خويش است( کاش اضافه میکردید: طرفه آنکه تنها کل حق تعیین سرنوشت را دارد و نه اجزاء ) (دوستان: هیچ ملتی در هیچ جای دنیا وازجمله درایران یک پارچه نیست خود شما هم درمقدمه به گونه گونی و اقوام و تیره های آن اشاره کردید : تنوع دینی، سیاسی، زبانی، اعتقادی، تباری و تضاد منافع اقتصادی گروه ها و طبقات اجتماعی را باید منکرشد وخوانندگان را به نیاندیشیدن فراخواند! راستی اگرملت ایران یکپارچه است پس اصراردربند اول بر« حفظ تماميت ارضی » برای چیست؟ ). بجای توسل به بیان ریشۀ یونان باستانی لغت ( دمو- کراسی برده داری ) ومصادره به مطلوب کردن ( که درمنطق ارسطو به باب سفسطه متعلق است ) وسعی دراینکه چرخ را دوباره اختراع کنیم (کنید): دوستان دموکراسی مدرن مبتنی برحقوق بشر، را ( اگربراستی مدعی انسان مداربودن هستید ) ملاک خود سازید، که در تحلیل تاریخی وهدفمند خود به آزادی های قانونی و برابری انسانی متکی است. اصل برابری هم بمعنیِ لغو و مبارزه با هرنوع تبعیضِ: / جنسیتی- نژادی، فرهنگی- زبانی، دینی (سکولاریسم)- عقیدتی و اجتماعی- سیاسی وبالاخره اقتصادی / است. اصل تفکیک قوا واستقلال رسانه های گروهی وحفظ حقوق اقلیت در حاکمیت قابل تعویض اکثریت نیز، ازپایه ها و شاخص های آن است. بدون اصل برابری قانونی شهروندان، اصل آزادی بی معنی می شود ( تبعیض قانونی شدۀ دینی وزبانی، جنسیتی، وتباری- نژادی و ایدئولژیک و نشانۀ نبود آزادی است! )، بنا براین اسمی بی مسماء ازدموکراسی که شما مدعی آن هستید باقی میماند، که ازجمله میتوان درنمایش شرم آورانتخابات درکشورهای تامیت گرا و دیکتاتوری مشاهده کرد، که انتخابات را بجای دموکراسی جامیزنند. دموکراسی: متکی به برابریِ انسانی و آزادیهای قانونی متکی به حقوق بشراست چنانکه ازدورۀ رضا شاه تا امروز( جز برزخ دورۀ 1320 تا 28 مرداد 1332 ) درایران شاهدش بوده وهستیم طبعاً استقرار چنین سیستمی که درآن آزادیهای قانونی و برابری انسانی اصل مبنا قرارگیرند به حاکمیت ملی منجر می شود، که قدیمترین نمونۀ موفق ومدرن آن سویس، وتازه ترینش همسایۀ مان هندوستان است. نتیجه وعملکرد دموکراسی را بجای سیستم ومحتوای آن ( که آزادی وبرابری است ) نشاندن، اگر از نیتی پنهان حکایت نکند: ( طرح دموکراسی، جهت خالی کردن آن ازمحتوایش نباشد )، از وجود اِشکال معرفت شناسی دراین امر خطیر وسرنوشت ساز خبر میدهد.  درضمن تعریف ابداعی شما از دموکراسی، این حسن را دارد که دو لفظ مزاحم آزادی و برابری در"پیمان نامه عصرنو" – تان، نمی آید تاسرود یادِ مستان ندهد! دوستان بقول فروید: آنچه را که میخواهید پنهان کنید، ناخن هایتان از آن حرف می زنند! راستی دراین تعریف جعلی تان از دموکراسی، ( حاکمیت ملی )، برای هراهل منطق این سئوال مطرح است که چگونه ( حاکمیت مردم = حاکمیت ملت ) را به ( حاکمیت ملی ) تغییرش داده و مثل آخوندها و کشیشان تفسیرش کرده و مصاده به مطلوب نموده اید. حاکمیت ملت، ودرواقع حاکمیت مردم ( که واژۀ مردم اسم جمع است وبه تنوع آحاد آن اشارۀ آشکاردارد ) و دربرابرحاکمیت دولت وحاکمیت گروهی ازمردم ( کاست یا طبقه ) وحاکمیت دینی (خدا بربندگان ودرواقع آخوندها وکشیشان و.. برمقلدان و بندگان ) قرارمیگیرد. عزیزان دنیا شهرکوران نیست!   

06. ما، درعين حال، خود را « سکولار دموکرات » می خوانيم؛ و با اينکه بر اين نکته واقفيم که دموکراسی تنها به مدد استقرارحاکميت ملی و سکولاريسم به دست میآيد و، لذا، از لحاظ معنوی، اصطلاح «دموکراسی» همۀ اين معانی را در بر می گيرد،( چرخ را مجداً اختراع نفرمائید، دموکراسی یعنی اصل تفکیک قوا واستقلال رسانه های گروهی، که مبتنی برآزادیهای قانونی مبتنی بر حقوق بشر وبرابری انسانی شهروندان یعنی رفع هر نوع تبعیض فردی وگروهی( جنسیتی،نژادی، دینی- عقیدتی و زبانی و فرهنگی ) است، بدون این مقدمات با استقرار( حاکمیت ملی ) که بیشتر معنی استقلال مصدقی دربرابرسلطۀ استعمار را میدهد، هرگزدموکراسی درایران تحقق نمی یابد: کشورهای چین، ویتنام، کرۀ شمالی، کوبا، ونسبت به زمان شاه، جمهوری اسلامی ایران، همچون روسیۀ پوتین، دارای حاکمیت ملی است اما دموکراسی درهمۀ آنها همانند اتحادجماهیرشوروی سابق وآلمان هیتلری و ایتالیای موسولونی فاشیستی، غائب و ناموجود است، لذا ازاین خطای معرفت شناسی اجتناب نمائید وطبعا کسانی که دراین بدهییّات دچارلغزش سیاسی هستند نخواهند توانست کشتیِ سکانِ شکستۀ اعتماد مخالفانِ برانداز رژیم حاکم برایران را، حول دموکراسی واقعی جمع نمایند.)

 

 اما از آنجا که، از يکسو با تسلط حکومتی دينی ـ ايدئولوژيک بر کشورمان روبروئيم

و از سوی ديگر، ايدئولوژی ها و اديان مختلف با افزودن اضافه هائی بر اين اصطلاح کوشيده اند مکاتب خود را با دموکراسی همنوا و همراستا تلقی کنند، ما نيز، بر اصطلاح «سکولار دموکراسی» تأکيد می کنيم و آن را در برابر اصطلاحات در-خود-ناسازگاری همچون «دموکراسی دينی» قرار می دهيم. شماهم ایدئولوژی خاک پرستی رابجای مردم دوستی، حقِ حاکمیتِ ملیِ  دولتِ اولترا ناسیونالیست تان را، بجای حق حاکمیت ملت ایران که مترادف مردمان ایران یعنی ایرانیان با آن گونه گونی مورد اشارۀ خودتان نشانده اید و آنرا به مطلق و( مقدس ) خود مبدل ساخته اید  

07. ما خود را «استبداد ستيز» می دانيم و استبداد را ناشی از استقرار حکومت های خودکامۀ فردی و گروهی تلقی کرده( دوستان این افراد و گروه ها دیوانه اند که اعمال استبداد می کنند و یا بخاطرِمنافع وحفظ قدرت متکی به آن چنین می کنند؟ ) و معتقديم که تا ماشين «باز توليد استبداد» از کار نيفتاده باشد کشور ما در چرخۀ باطلی از «رستاخيزهای آزاديخواهانه و شکست آنها در برابر بازتوليد استبداد» گرفتار خواهد بود. در اين راستا است که ما خواستار استقرار يک قانون اساسی سکولار دموکرات ايم که بر اساس مفاد اعلاميۀ جهانی حقوق بشر و ملحقات آن نوشته و تصويب خواهد شد.

08. ما خود را «تبعيض ستيز» می دانيم. و باور داريم که حکومت های خودکامه، و ايدئولوژی ها و مذاهب دست يابنده بر ماشين قدرت حکومت و دولت، بر اساس پيش فرض های منجمد در زمان و ادعای داشتن راه حل هائی بدون بررسی وضعيت و مسائل موجود، قبل از هر چيز مولد تبعيض اند و زن و مرد، پيروان مذاهب، متکلمان به زبان های گوناگون و پيروان فرهنگ های مختلفی را، که (همچون ساب نیشی) مجموعاً ملت (نی شین) ايران را بوجود می آورند، به دستجات و گروه های دارای مرتبت های گوناگون اجتماعی تقسيم کرده و تبعيضات مختلفی را بر آنان روا می دارند. بنا بر اين ما خواستار رفع همه گونه تبعيض از ملیت های سازندۀ ملت ايران و استقرار تساوی حقوقی آحاد اين ملت در برابر قوانين کشور هستيم و اين امر را منوط به برقراری يک حکومت سکولار دموکرات می دانيم.(چه تبعیضاتی هست و راه حلِ ازمیان بردن آن کدام است؟ بهتراست اشاره شود.)

09. ما «فرهنگ دوستيم»، بدين معنا که دست آوردها و ميراث های ارزشمند و سازگار با زندگی نوين معنوی و مادی خود را، که ازعهد باستان ( ازکی: ایلام یا داریوش اول؟ ) تاکنون به ما رسيده اند گرانقدر شمرده و معتقديم که کوشش در راستای نگاهداری و معرفی آنها از جمله ضرورت های حفظ هويت ايرانی ما محسوب می شود. این فرهنگ ایرانی شامل تمام فرهنگهای موجود ( زنده و مرده ) درسرزمین ایران کنونی است یا تنها شاخۀ نظرکردۀ آن است؟

10. ما «نوگرا» (مدرن) هستيم و بدين لحاظ «آينده نگر» و «آباد سازيم»؛ بدين معنا که معتقديم ضرورت دارد تا هرچه زودتر کار برنامه ريزی در جهت رفع مسائل کلانی همچون مشکلات مادی، معيشتی، شغلی، تشکيل خانواده مسکن، پوششی، زيستی، بهداشتی، امنيت ملی و اجتماعی، ناکارآمدی صنعت و علم،( جمله نا رسا وبی معنی است) فقدان عدالت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، وجود شکاف های طبقاتی، فرار مغزها و هدر رفتن ثروت های کشور، و بالاخره عدم توزيع عادلانۀ ثروت های طبيعی و توليد شدۀ ملت رفع شده و استفاده از اين ثروت ها در راستای توسعۀ پايدار و عادلانۀ مناطق مختلف کشور آغاز گردد.

11. ما «زيستار گرائيم» ( اکولوژیست هستیم ) و معتقديم که حکومت ها مسئوول حفظ ميراث های طبيعی کشور بوده و موظف اند که از انجام هرگونه تخريبی عليه اين ثروت ها جلوگيری کرده و در استفادۀ بهينه از آنها بکوشند.

12. ما در درون مرزهای خدشه ناپذير ايران « وحدت گرا و تمرکز پرهيزيم »، ( اتحاد گرا و تمرکزپرهيزيم معنی داراست، ولی وحدت گرا وتمرکزپرهيز، همانند کوسۀ ریش پهن است: نویستده احتمالا دقت کافی درمعنی واژۀ یکپارچگی ووحدت نداشته است ( وحدت الوجود ). دروحدت همۀ فرقها ، رنگها و تفاوتها انکارشده و ناپدید می شود، واژۀ وحدت بیانگرروح آزادی کُشی، درحد قابل تصور آنست، جهت جذب وحل غیرخودی ها.

 اماواژۀ اتحاد منطبق با کثرت، وحفظ هویت ها وافتراق ها همساز ومترادف است: یاد آرید سخن فروید را درسخن- گفتن ناخن ها ) و معتقديم که حکومت آيندۀ ايران بايد بصورت « نامتمرکز »، و براساس الگوئی که مجلس مؤسسان آينده جزئيات آن را تعيين می کند شکل بگيرد. درنزد ما « حکومتِ نا متمرکز » به معنی تقسیم قدرت و اختیارات میان حکومت مرکزی وحکومت های محلی است، که چگونگی آن بوسيلۀ مجلس مؤسسان تعيينن می شود، در راستای کارا کردن دمکراسی و تشديد وحدت    (اتحاد) ملی ايرانيان است. لذا باور داريم که لازم است تصمیم گیری امورجاری در هر منطقه ـ که حدود و ثغور آن نه بر اساس پيوندهای قومی و زبانی،( به هند بنگرید: واقعیت ستیزی تان هم مبارک است! )که بربنياد معيارهای علمی (مثلا؟) و بين المللی تقسيمات کشوری صورت می گيرد ـ توسط مردم هر منطقه اداره شود.( ایران مثل هند به مناطق ملیتی تقسیم شده است: واقعیت جامعۀ تان را رها کرده اید و دردیکسونر- های خارجی وقراردادهای بین المللی دنبال راه حل مطلوبتان می گردید. راه حل ایران درخودایران و درجامعۀ متنوع وتاریخی آن است: ساختاردولت اگرمنطبق با ساختارجامعۀ متنوع و چندفرهنگی ایران، براساس حقوق بشرودموکراسی ( درمعنی آزادی وبرابری) باشد تنش ها وعکس العمل های ناشی ازانحصارطلبی، آزادی- کُشی و برابری ستیزی هشتاد و هفت سالۀ زبانی و دوهزارو پانصد سالۀ دینی - جنسیتی فروکش می کند، بجایِ علت، به معلول نپردازید : اینهمه یاد آورِ داستان تعیین تعدادِ دندانهای اسب، درکتب گذشتگان دردیری درسویس قرن وسطا است، بجای نگاه کردن و شمردن دندان های اسب هائی که در اسطبل دیر بود! )

13. ما، در سطح بين المللی، «همزيستی گرا» بوده و معتقديم که کشور ما بايد دارای حکومتی باشد که بعنوان يک شرکت کنندۀ فعال برای توسعه و آبادی و آزادی جهان، در صحنه های بين المللی حضور داشته باشد.

14. ما «استقلال طلبيم»؛ بدين معنا که معتقديم مشکلات کشور ما به دست ملت ايران حل و فصل می شود و دخالت بيگانگان در امور اين کشور، بهر صورت که باشد، جز خسران نتيجه ای نخواهد داد.

15. ما «انحلال طلب» هستيم. يعنی معتقديم که بايد هر نوع حکومت ايدئولوژيک، مذهبی، استبدادی و انحصار طلب ( زبانی- فرهنگی، نزادی-جنسیتی و دینی - عقیدتی ) و نهاد های سرکوبگرش بایستی، منحل شده و قانون اساسی  آن لغو شود؛ چرا که اينگونه قوانين و حکومت ها با همۀ تعاريف فوق در تضاد بوده و مولد تبعيض و استبداد و شرارت های بين المللی و سرکوب و شکنجۀ داخلی و الغای حاکميت ملی و لغو همۀ اصول دموکراسی اند.

16. ما «خشونت پرهيزيم» اما، در عين حال، در نزد ما انحلال طلبی شامل همۀ اشکال و اقداماتی است که به نابودی حکومت های ايدئولوژيک، مذهبی، استبدادی و انحصار طلب بيانجامد، چرا که معتقديم جنبش های آزاديخواهانۀ ملت ايران همواره رويه ای خشونت گريز داشته و اين حکومت های استبدادی بوده اند که کار آن را به اعمال خشونت تدافعی کشانده اند.

17. ما بيش از هر امری «نگران مسائل اينجا و اکنون اپوزيسيون خارج کشوريم» چرا که اگر نقشی برای اين اپوزيسيون در سرنوشت کنونی و آيندۀ ايران وجود داشته باشد اين نقش به دخالت ندادن اختلافات نظری مختلفی وابسته است که حل و فصل آنها تنها با اراده و تصميم آزادانۀ ملت ايران و در دوران پس از فروپاشی حکومت اسلامی ممکن است. بدين لحاظ ما بحث دربارۀ شکل و نحوۀ کار حکومت و دولت و مديريت سکولار دموکرات کشور و مسائل ديگری از اين دست را، که مجلس مؤسسان و رفراندوم قانون اساسی آينده در مورد آن تصميم می گيرند، از دستور کار خود خارج ساخته ايم. 

 

قصد داريم چه کنيم؟

                 ما، به شرح زير، کار خود را بر دو پايه استوار کرده ايم، يکی انديشه ورزانه و ديگری عمل گرايانه.

1. ما معتقديم که با داشتن صفات و تعاريف بالا، اگرچه تا کنون پراکنده بوده ايم اما اکنون می توانيم، با تبديل فکر «سکولار دموکراسی» به انديشۀ اصلی و گفتمان مسلط بر اپوزيسيون انحلال طلب حکومت اسلامی، نيروی جديدی را در سپهر سياسی کشورمان ايجاد کنيم که حامل پيامی فردائی، ايران ساز و آزادی بخش باشد.

2. ما، در اين برهه از تاريخ معاصر کشورمان، و در هنگامی که حاکميت کنونی وارد دوران بحرانی جديدی از عمر زيان بار خود می شود، وظيفۀ تاريخی خويش می دانيم تا هر چه زودتر در راستای آسيب شناسی جريانات و جنبش های آزاديخوهانۀ گذشته، و راهيابی برای ايجاد يک نيروی منسجم سکولار دموکرات، و راه حل يابی برای مشکلات کشورمان در گروهی کوشنده در راه «هم انديشی معطوف به عمل سياسی» گرد هم آمده و راهکارهای آفرينش اين نيروی منسجم جديد را بيابيم و در عمل بيازمائيم.

3. ما معتقديم که « انقلاب مشروطه »ی ايران که 107 سال پيش به پيروزی رسيد، برکنار از کمبودهایی نظير عدم اعطای آزادی مذهبی، بی توجهی به حقوق برابر زنان، و به طور کلی عدم توجه به برخی از مفادی که اکنون در اعلامیه جهانی حقوق بشر در مورد آنها تصريح شده است، منشاء و مبداء همۀ حرکت های آبادساز و آزاديخواهانۀ ملت ايران تلقی می شود؛ انقلابی که از فراز و نشيب های بسيار و ظهور و سقوط جنبش های متعدد گذشته و در سه دهۀ اخير ضربۀ اصلی را از آنچه به پيدايش «انقلاب مشروعه»ی کنونی انجاميده، خورده است. لذا معتقديم که کار ما می تواند و بايد ادامه و تکمیل کنندۀ همان نخستين جنبش مردم قارۀ آسيا برای استقرار حاکميت آزادانه و آباد ساز ملت ها باشد. در عين حال، از آنجا که در نظر ما جنبش مشروطه قبل از هر چيز از طريق افزودن هائی نقيض بر قانون اساسی اش لطمه ديده است، برای ما، بدون ورود به جزئيات، روح آزديخواهانه، عدالت مدار، و تبعيض گريز و سکولار دموکراتی که در اين قانون وجود داشته اهميت دارد. همچنین قانون انجمن های ایالتی ولایتی، که طبعآ دولتهائی مجری قوانین مصوبه، آنها است، دراصل نود تا نودو سوم آن قانون آمده است: ایالت عبارت است ازقسمتی ازمملکت است که دارای حکومت مرکزی و ولایات حاکم‌ نشین جزو است

.اما دوستان  صد وهفت سال ( 107=1906- 2013 ) ازآن زمان گذشته است و بایستی متوجه تحولات تاریخی این صد ساله قرن بیستم بود که دو جنگ جهانی، آزادی مستعمرات، آغاز، و به تجزیۀ اتحاد شوروی و ازمیان رفتن نظامی که خود را کمونیسم واقعاً موجود مینامید با فروریزی دیواربرلن و اتحاد دوآلمان، پایان تقسیم یالتا، اتحاد اروپا و ...بیداری ملی درعصرِ دیزیتال انفورماتیک را میتوان بصورت خلاصه اشاره کرد. خاک و خون، وایران زمینی که آریا مهر را شاهنشاه آن تلقی می کردید تمام شده است. انسان یک نژاد بیشترنیست وخون ونژاد هم بهم ربطی ندارد. حرمت خاک بخاطر حرمت مردمان آن است، خاک ایران 14 سانتیمترهوموس وخاک چرنوزوم اکراین 120 سانتیمترهومس دارد! دموکراسی(آزادی وبرابری)فردی و جمعی، وفدرالیسم همراه با سکولاریسم تنها عمل به ممکنات، جهت رسیدن بیک اتحاداست ازاقای دکتر اسماعیل نوری علاء بپرسید!

4. ما، بر بنياد آنچه آمد گرد هم آمده ايم تا بر اساس هم انديشی ها، مطالعات و گفتگوهای پي گير خود، مقدمات برگزاری نخستين کنگرۀ وسيع سکولار دموکرات های ايران را در روز تاريخی 14 مرداد (که امسال مصادف با 107مين سالگرد پيروزی انقلاب مشروطه است) فراهم آوريم. در اين کنگره ماحصل مطالعات، آسيب شناسی ها و پيشنهادات مربوط به اهداف سکولار دموکرات ها مورد بحث قرار خواهد گرفت و ما، از هم اکنون، دست به کار تهيۀ اسناد مختلف مربوط به سکولار دموکراسی و آئين نامه های مختلف مربوطه به کار کنگره شده ايم.

5. ما، با ارائۀ اين سند به همۀ کسانی که خود را با ما هم هويت می يابند،( با همۀ ایرانیان که نخستین هویت سراسری مان است هم هویت هستید ) از ايشان دعوت می کنيم که به جمع ما پيوسته و، با امضای اين «سند» که در سايت کنگره منتشر خواهد شد، تعهد عملی خود را به آن اعلام داشته و در صورت تمايل آمادگی خود برای شرکت در کنگره را اعلام دارند.

6. کليۀ اخبار مربوط به روند آمادگی برای انجام اين کنگره بوسيلۀ کميتۀ تدارکات کنگره و پايگاه اينترنتی آن به اطلاع عموم خواهد رسيد.

7. از آنجا که پيوستن به جمع ما بصورت فردی انجام می پذيرد، در اين راستا از سازمان های سياسی و فرهنگی و نيز رسانه های آزادیخواه ايرانی نيز دعوت می کنيم تا با اعلام حمايت از اين اقدام ما، کنگره را در به ثمر رساندن اهداف خود یاری و پشتیبانی کنند.

Missing media item.

 

================================

*

هویت های ده تا دوازده گانۀ فردی و اجتماعی انسان ها از جمله ایرانیان بقرار زیر است:

1-    هویت جنسی( زن یا مرد بودن )

2-    هویت نژادی درمعنی( فنوتیپ ) آن یعنی رنگ پوست ( سیاه و سفید و زرد و سرخ ) و نه در معنای ژنوتیپ و علمی آن

3-    تباری: انسان هائی که به ایل ها متعلق هستند و یا مثل یهودیان و پارسیان هند، و هندوها نوعی سیستم کاست دارند، دارای هویت تباری نیزمی باشند ( سادات درمیان مسلمین )

4-    هویت دینی ( دین باوری یا دین ناباوری )

5-    هویت طریقتی( اهل تصوف )

6-    هویت زبان مادری

7-    هویت سرزمینی:( نام منطقه،ده یا شهری که درآن متولد شده ایم )

8-    هویت شغلی

9-    هویت ایدئولژیک و حزبی

10-هویت طبقاتی( کارگر، سرویس، سرمایه دار )   

11-هویت ملی (تعلق به جغرافیای سیاسی داشتن): ایرانی بودن

12-هویت انسانی

درکشورهای دیگرمی توان هویت های دیگری هم براین لیست افزود. شرح وتحلیل مقولۀ هویت های داوازده گانه که هرانسانی ( ازجمله ایرانیان ) حداقل ده عدد ازآنها را داراهستند، طولانی است. ( هر هویتی ازاین هویت هابا اهانت و بیان عیب ها، و نیزتعریف و توصیفِ حُسن ها و امتیازها، مشخص می شوند ).

دوستان سیاسی، هویت ملی( ایرانی بودن ) ضعیفترین حلقۀ هویتی هر فردایرانی است، ( لذا نیازبیشتری برای حمایتِ دموکراتیک دارد ) بخصوص برای کسانی که ازچهارچوب مرزهای جغرافیائی وحوزۀ پول رایج ایران خارج شده اند. شماهم که درخارج ازکشورهستید وقتی هویت ملی رانخستین هویت سراسری قلمداد می کنید ( بقیه مگرنیستند: اکثرشان قاره ای و جهانی اند: ایران ما هم داخلش )، با عذرخواهی و بی تعارف بگویم که: نا آگاهی خود را درمورد هویتهای فوق و انواع آن وخصوصیت هریک ( که نیاز به شرح وبسط دارد واین نقد را مجال آن نیست ) به اطلاع همگان می رسانید. می توانید بگوئید که ما چنین انتخاب کرده ایم یا برای ما الویت نخستین این است که ما ایرانی درتعلق به جغرافیای سیاسی کنونی آن هستیم،. اما برای دیگران تعیین تکلیف نفرمائید.

برایتان آرزوی اصلاح متن را بنابه مفادِاعلامیۀ جهانی حقوق بشر، و بنا به آزادی وبرابری یعنی محتوای واقعی دموکراسی و عدالت اجتماعی یعنی زدودن فقر از چهرۀ ایرانیان را دارم

===========================================

«پيمان نامهء عصر نو»

 برای برپا داشتن نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران

در صد و هفتمين سالگرد انقلاب مشروطه

نهائی شده در تاريخ 29 ارديبهشت 1392

و آماده شده برای تقديم به کنگره

ما، امضاء کنندگان اين سند، که مؤسس نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران محسوب می شويم، بی آنکه پس از تشکيل اين کنگره حق خاصی برای خود قائل باشيم، از زن و مرد، پير و جوان، کوشنده سیاسی و فرهنگی و اجتماعی، کارورز و بی کار، خداشناس و دين مدار و منکر ماوراء الطبيعه، پناهنده و مهاجر، و برآمده از دل اقوام و تيره ها و مردمان گونه گون ايرانی، با زبان ها و فرهنگ ها و اديان و عقايد گوناگونی که زير سقف آسمان بلند ايران در هم تنيده اند، چه منفرد و چه همپيوند با گروه ها و احزاب و سازمان ها و شبکه ها و اتحادها و شوراهای مختلف، با اعلام تصميم خويش برای برگزاری نخستين کنگرهء سکولار دموکرات های ايران، و تبديل سکولار دموکراسی به مهمترين گفتمان سياسی اپوزيسيون انحلال طلب خارج کشور، بوسيلهء اين پيمان نامه که با عنوان «پيمان نامهء عصر نو»» شناخته می شود، نخست به تشريح صفات مشخصهء خويش پرداخته و سپس چگونگی برگزاری اين کنگره و دعوت عام برای شرکت در آن را مطرح می سازيم.

 

ما که هستيم؟

01. ما، قبل از هر امر ديگری، خود را «ايرانی» می دانيم؛ حتی اگر در کشورهای مختلف جهان پراکنده بوده و تن به پذيرش تابعيت اين کشورها داده باشيم و يا حتی در زير آسمان آن کشورها اما در خانواده هائی که خود را ايرانی می دانند ديده بر جهان گشوده باشيم. و، طبعاً، اين نخستين «هويت» سراسری ما، تا زمانی می تواند معنای واقعی داشته باشد که کشوری به نام ايران، با حدود و ثغور جغرافيائی و مرزهای سياسی شناخته شدهء کنونی اش در سطح بين المللی وجود داشته باشد. به همين دليل ما خواهان «حفظ تماميت ارضی» ايران کنونی و يکپارچگی مردمانی هستيم که خود را متعلق به آن می دانند و «ملت ايران» خوانده می شوند. بدين سان ما خود را جزئی از اين ملت می دانيم.

02. ما معتقديم که نماد يکپارچگی ايران در دورن مدرن تاريخ کشورمان «پرچم شير و خورشيد نشان» بوده و اين پرچم هرگز در يک رفراندوم ملی تغيير نکرده است و در آينده نيز تنها ارادهء ملت ايران است که می تواند در ان تغييری را ايجاد کند.

03. ما، از لحاظ عقیدتی «انسان مدار»يم؛ يعنی معتقديم که اعتقادات ايمانی و دينی و  مذهبی و عقيدتی هر کس اموری شخصی و حداکثر گروهی اند و حق اعمال شدن در قانون گزاری های عمومی جامعه را ندارند و قوانين ادارهء جامعه را انسان ها بر اساس مصالح خود وضع می کنند و بسته به شرايط خود می توانند آنها را تعديل نموده و يا لغو کنند.

04. بدين لحاظ ما خود را «سکولار» می دانيم و معتقديم که با دور نگهداشتن حاکميت از آئين ها و مذاهب و اديان و ايدئولوژی ها، تک تک مردم ايران خواهند توانست با آزادی کامل در راستای نيايش و گفتار و کردار و بيان و تبليغ عقايد خود عمل کنند.

05. ما خود را «دموکرات» می دانيم و در اين ترکيب «دمو» را (که معمولاً به معنای «مردم» ترجمه می شود) معادل مدرن «ملت» دانسته و از «کراسی» معنای «حاکميت» را مستفاد می کنيم و لذا در نزد ما «دموکراسی» به معنای «حاکميت ملی» است. ما معتقديم که «کشور ايران» به تمامی آحاد «ملت ايران» تعلق دارد و اين «ملت يکپارچه» دارای حاکميت بلامنازع بر کشور و دارای حق تعيين سرنوشت مشترک خويش است.

06. ما، در عين حال، خود را «سکولار دموکرات» می خوانيم؛ و با اينکه بر اين نکته واقفيم که دموکراسی تنها به مدد استقرار حاکميت ملی و سکولاريسم به دست می آيد و، لذا، از لحاظ معنوی، اصطلاح «دموکراسی» همهء اين معانی را در بر می گيرد، اما از آنجا که، از يکسو با تسلط حکومتی دينی ـ ايدئولوژيک بر کشورمان روبروئيم و، از سوی ديگر، ايدئولوژی ها و اديان مختلف با افزودن اضافه هائی بر اين اصطلاح کوشيده اند مکاتب خود را با دموکراسی همنوا و همراستا تلقی کنند، ما نيز، بر اصطلاح «سکولار دموکراسی» تأکيد می کنيم و آن را در برابر اصطلاحات در-خود-ناسازگاری همچون «دموکراسی دينی» قرار می دهيم.

07. ما خود را «استبداد ستيز» می دانيم و استبداد را ناشی از استقرار حکومت های خودکامهء فردی و گروهی تلقی کرده و معتقديم که تا ماشين «باز توليد استبداد» از کار نيفتاده باشد کشور ما در چرخهء باطلی از «رستاخيزهای آزاديخواهانه و شکست آنها در برابر بازتوليد استبداد» گرفتار خواهد بود. در اين راستا است که ما خواستار استقرار يک قانون اساسی سکولار دموکراتيم که بر اساس مفاد اعلاميهء جهانی حقوق بشر و ملحقات آن نوشته و تصويب خواهد شد.

08. ما خود را «تبعيض ستيز» می دانيم. و باور داريم که حکومت های خودکامه، و ايدئولوژی ها و مذاهب دست يابنده بر ماشين قدرت حکومت و دولت، بر اساس پيش فرض های منجمد در زمان و ادعای داشتن راه حل هائی بدون بررسی وضعيت و مسائل موجود، قبل از هر چيز مولد تبعيض اند و زن و مرد، پيروان مذاهب، متکلمان به زبان های گوناگون و پيروان فرهنگ های مختلفی را، که مجموعاً ملت ايران را بوجود می آورند، به دستجات و گروه های دارای مرتبت های گوناگون اجتماعی تقسيم کرده و تبعيضات مختلفی را بر آنان روا می دارند. بنا بر اين ما خواستار رفع همه گونه تبعيض از ملت ايران و استقرار تساوی حقوقی آحاد اين ملت در برابر قوانين کشور هستيم و اين امر را منوط به برقراری يک حکومت سکولار دموکرات می دانيم.

09. ما «فرهنگ دوستيم»، بدين معنا که دست آوردها و ميراث های ارزشمند و سازگار با زندگی نوين معنوی و مادی خود را، که از عهد باستان تا کنون به ما رسيده اند گرانقدر شمرده و معتقديم که کوشش در راستای نگاهداری و معرفی آنها از جمله ضرورت های حفظ هويت ايرانی ما محسوب می شود.

10. ما «نوگرا» (مدرن) هستيم و بدين لحاظ «آينده نگر» و «آباد سازيم»؛ بدين معنا که معتقديم ضرورت دارد تا هرچه زودتر کار برنامه ريزی در جهت رفع مسائل کلانی همچون مشکلات مادی، معيشتی، شغلی، تشکيل خانواده مسکن، پوششی، زيستی، بهداشتی، امنيت ملی و اجتماعی، ناکارآمدی صنعت و علم، فقدان عدالت اقتصادی و اجتماعی، وجود شکاف های طبقاتی، فرار مغزها و هدر رفتن ثروت های کشور، و بالاخره عدم توزيع عادلانهء ثروت های طبيعی و توليد شدهء ملت رفع شده و استفاده از اين ثروت ها در راستای توسعهء پايدار و عادلانهء مناطق مختلف کشور آغاز گردد.

11. ما «زيستار گرائيم» و معتقديم که حکومت ها مسئوول حفظ ميراث های طبيعی کشور بوده و موظف اند که از انجام هرگونه تخريبی عليه اين ثروت ها جلوگيری کرده و در استفادهء بهينه از آنها بکوشند.

12. ما در درون مرزهای خدشه ناپذير ايران «وحدت گرا و تمرکز پرهيزيم»، و معتقديم که حکومت آيندهء ايران بايد بصورت «نامتمرکز»، و بر اساس الگوئی که مجلس مؤسسان آينده جزئيات آن را تعيين می کند شکل بگيرد. در نزد ما «حکومت نامتمرکز» به معنی تقسیم اختیارات میان حکومت مرکزی و حکومت های محلی، که چگونگی آن بوسيلهء مجلس مؤسسان تعيينن می شود، در راستای کارا کردن دمکراسی و تشديد وحدت ملی ايرانيان است. لذا باور داريم که لازم است تصمیم گیری امور جاری در هر منطقه ـ که حدود و ثغور آن نه بر اساس پيوندهای قومی و زبانی، که بر بنياد معيارهای علمی و بين المللی تقسيمات کشوری صورت می گيرد ـ توسط مردم هر منطقه اداره شود.

13. ما، در سطح بين المللی، «همزيستی گرا» بوده و معتقديم که کشور ما بايد دارای حکومتی باشد که بعنوان يک شرکت کنندهء فعال برای توسعه و آبادی و آزادی جهان در صحنه های بين المللی حضور داشته باشد.

14. ما «استقلال طلبيم»؛ بدين معنا که معتقديم مشکلات کشور ما به دست ملت ايران حل و فصل می شود و دخالت بيگانگان در امور اين کشور، بهر صورت که باشد، جز خسران نتيجه ای نخواهد داد.

15. ما «انحلال طلب» هستيم. يعنی معتقديم که بايد هر نوع حکومت ايدئولوژيک، مذهبی، استبدادی و انحصار طلب منحل و قانون اساسی آن لغو شود؛ چرا که اينگونه قوانين و حکومت ها با همهء تعاريف فوق در تضاد بوده و مولد تبعيض و استبداد و شرارت های بين المللی و سرکوب و شکنجهء داخلی و الغای حاکميت ملی و لغو همهء اصول دموکراسی اند.

16. ما «خشونت پرهيزيم» اما، در عين حال، در نزد ما انحلال طلبی شامل همهء اشکال و اقداماتی است که به نابودی حکومت های ايدئولوژيک، مذهبی، استبدادی و انحصار طلب بيانجامد، چرا که معتقديم جنبش های آزاديخواهانهء ملت ايران همواره رويه ای خشونت گريز داشته و اين حکومت های استبدادی بوده اند که کار آن را به اعمال خشونت تدافعی کشانده اند.

17. ما بيش از هر امری «نگران مسائل اينجا و اکنون اپوزيسيون خارج کشوريم» چرا که اگر نقشی برای اين اپوزيسيون در سرنوشت کنونی و آيندهء ايران وجود داشته باشد اين نقش به دخالت ندادن اختلافات نظری مختلفی وابسته است که حل و فصل آنها تنها با اراده و تصميم آزادانهء ملت ايران و در دوران پس از فروپاشی حکومت اسلامی ممکن است. بدين لحاظ ما بحث دربارهء شکل و نحوهء کار حکومت و دولت و مديريت سکولار دموکرات کشور و مسائل ديگری از اين دست را، که مجلس مؤسسان و رفراندوم قانون اساسی آينده در مورد آن تصميم می گيرند، از دستور کار خود خارج ساخته ايم. 

 

قصد داريم چه کنيم؟

            ما، به شرح زير، کار خود را بر دو پايه استوار کرده ايم، يکی انديشه ورزانه و ديگری عمل گرايانه.

1. ما معتقديم که با داشتن صفات و تعاريف بالا، اگرچه تا کنون پراکنده بوده ايم اما اکنون می توانيم، با تبديل فکر «سکولار دموکراسی» به انديشهء اصلی و گفتمان مسلط بر اپوزيسيون انحلال طلب حکومت اسلامی، نيروی جديدی را در سپهر سياسی کشورمان ايجاد کنيم که حامل پيامی فردائی، ايران ساز و آزادی بخش باشد.

2. ما، در اين برهه از تاريخ معاصر کشورمان، و در هنگامی که حاکميت کنونی وارد دوران بحرانی جديدی از عمر زيان بار خود می شود، وظيفهء تاريخی خويش می دانيم تا هر چه زودتر در راستای آسيب شناسی جريانات و جنبش های آزاديخوهانهء گذشته، و راهيابی برای ايجاد يک نيروی منسجم سکولار دموکرات، و راه حل يابی برای مشکلات کشورمان در گروهی کوشنده در راه «هم انديشی معطوف به عمل سياسی» گرد هم آمده و راهکارهای آفرينش اين نيروی منسجم جديد را بيابيم و در عمل بيازمائيم.

3. ما معتقديم که «انقلاب مشروطه»ی ايران که 107 سال پيش به پيروزی رسيد، برکنار از کمبودهایی نظير عدم اعطای آزادی مذهبی، بی توجهی به حقوق برابر زنان، و به طور کلی عدم توجه به برخی از مفادی که اکنون در اعلامیه جهانی حقوق بشر در مورد آنها تصريح شده است، منشاء و مبداء همهء حرکت های آبادساز و آزاديخواهانهء ملت ايران تلقی می شود؛ انقلابی که از فراز و نشيب های بسيار و ظهور و سقوط جنبش های متعدد گذشته و در سه دههء اخير ضربهء اصلی را از آنچه به پيدايش «انقلاب مشروعه»ی کنونی انجاميده، خورده است. لذا معتقديم که کار ما می تواند و بايد ادامه و تکمیل کنندهء همان نخستين جنبش مردم قارهء آسيا برای استقرار حاکميت آزادانه و آباد ساز ملت ها باشد. در عين حال، از آنجا که در نظر ما جنبش مشروطه قبل از هر چيز از طريق افزودن هائی نقيض بر قانون اساسی اش لطمه ديده است، برای ما، بدون ورود به جزئيات، روح آزديخواهانه، عدالت مدار، و تبعيض گريز و سکولار دموکراتی که در اين قانون وجود داشته اهميت دارد.

4. ما، بر بنياد آنچه آمد گرد هم آمده ايم تا بر اساس هم انديشی ها، مطالعات و گفتگوهای پي گير خود، مقدمات برگزاری نخستين کنگرهء وسيع سکولار دموکرات های ايران را در روز تاريخی 14 مرداد (که امسال مصادف با 107مين سالگرد پيروزی انقلاب مشروطه است) فراهم آوريم. در اين کنگره ماحصل مطالعات، آسيب شناسی ها و پيشنهادات مربوط به اهداف سکولار دموکرات ها مورد بحث قرار خواهد گرفت و ما، از هم اکنون، دست به کار تهيهء اسناد مختلف مربوط به سکولار دموکراسی و آئين نامه های مختلف مربوطه به کار کنگره شده ايم.

5. ما، با ارائهء اين سند به همهء کسانی که خود را با ما هم هويت می يابند، از ايشان دعوت می کنيم که به جمع ما پيوسته و، با امضای اين «سند» که در سايت کنگره منتشر خواهد شد، تعهد عملی خود را به آن اعلام داشته و در صورت تمايل آمادگی خود برای شرکت در کنگره را اعلام دارند.

6. کليهء اخبار مربوط به روند آمادگی برای انجام اين کنگره بوسيلهء کميتهء تدارکات کنگره و پايگاه اينترنتی آن به اطلاع عموم خواهد رسيد.

7. از آنجا که پيوستن به جمع ما بصورت فردی انجام می پذيرد، در اين راستا از سازمان های سياسی و فرهنگی و نيز  رسانه های آزادیخواه ايرانی نيز دعوت می کنيم تا با اعلام حمايت از اين اقدام ما، کنگره را در به ثمر رساندن اهداف خود یاری و پشتی

 

==============================

درپیوند یا ضمیمه(سنجاق) بالا، متنی که با کمی اضافه در تلوزیون میهن خواندم را میتوانید بخوانید

=============================

 

http://www.youtube.com/watch?v=I7zwdOIW_AE

------------------------------------

نقدی بر پیمان نامه عصر نو بخش اول

saeed Behbahani·828 vidéos
236

2 vues

0     0

Publiée le 6 sept. 2013

http://mihantv.com
دکتر ضیاء صدر الاشرافی در برنامه هفتگی خود در تلویزیون میهن

=====================

http://www.youtube.com/watch?v=4B091J7f7VQ

 

نقدی بر پیمان نامه عصر نو بخش دوم

saeed Behbahani·841 vidéos
243

8 vues

0     0

Publiée le 12 sept. 2013

http://mihantv.com
دکتر ضیاء صدرالاشرافی در برنامه هفتگی خود در تلویزیون میهن به تحلیل مسائل مختلف میپردازد


Tous le

=================================

http://www.youtube.com/watch?v=_tqkAxBSAsQ

اَشکال هویت و تکلمه ای برمقاله دکتر اسماعیل نوری علا

mihantv1· 496 vidéos
106

Aucune vue

0     0

Publiée le 18 janv. 2013

http://mihantv.com

دکترضیاء صدرالاشرافی در برنامه هفتگی خود در تلویزیون میهن به موضوع هویت میپردازد

=============================

http://www.puyeshgaraan.com/Esmail.htm

 

خانۀ اسماعیل نوری علاء

=============================

http://www.iranfederal.org/fa/index.php?

Friday, August 19th, 2011 at 2:18 pm

Friday, August 19th, 2011 at 2:18 pm

نقدی بر جمعه گردی های اسماعيل نوری علا  

 

به بقلم: دکتر ضیاء صدر الاشرافی

 

توضیح: نوشتۀ آقای دکتراسماعیل نوری علاء به خط ایتالیک است، و نقد آن به خط درشت( نسخ تایپی ) میباشد

نقدی بر

جمعه گردی های اسماعيل نوری علا

گفتگوی مشوش در کشوری چند مليتی

اگر به اصل 90 قانون اساسی مشروطه مراجعه کنيم چنين می خوانيم: «درتمام ممالك محروسه انجمنهاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود».که يعنیايران را «ممالک» خوانده و برایآن انجمن هایايالتیوولايتیرا پيش بينیکرده بودند و بر اساس اين پيش بينیقرار بودممالک محروسهء ايران بصورت فدرالیاداره شود؛ درست همانگونه که هندو آلمان و امريکا و روسيه و ژاپن و بلژيک و غيره (هر يک با تفاوتهایمنطقه ایخود) همگیممالکیمحروسه اند و بصورت فدرالیيافدراسيونیاداره میشوند.

آقای دکتر اسماعیل نوری علاء من تشکرخود را در متنی که در سایت کنگره آمده از جنابعالی کرده ام، دراین گفتگوی دوستانه بیش ازآنکه به نقد سخن شما به پردازم، با نوعی تفکربرخوردداشته ام که شما ضمن رَستن ازبسیاری ازانحرافات آن (بنظر من)، باز ازبخشی از داده های آن سیستم دفاع می کنید: شاید هم بنا به مصلحت و یا بطور موقت.

اما بنابه توصیۀ همشهریم شمس، به مولانا با شما سخن خواهم گفت که پرده پوشی را همچون بی ادبی تلقی می کنم و آنرا اهانت بحضرتعالی میدانم

مولانا: خوشتر آن باشد که سِر دلبران ***  گفته اید در حدیثِ دیگران

شمس: گفت بی پرده، برهنه، بی عدول*** فاش گو رنجم مده ای بولفضول

در جمعه گردی هفتهء پيش(1)، در اشاره به مسئلهء «عدم تمرکز در امر کشورداری»، نوشته بودم که، از نظر من، آنچه دوستان سازمان جديدالتأسيس جمهوريخواهان ايران دربارهء عدم تمرکز قدرت می گويند «همانی است که، که چه بپسندند و چه نه، در دنيای متمدن امروز (از امريکا و کانادا گرفته تا هند و ژاپن) حکومت فدرال غیر قومی وغیر زبانی و غيز مذهبی  نام دارد و در کشورهای چند مليتی (و نه چند ملتی) بهترين شکل حکومت است و همانی است که آباء ايران نوين در قانون اساسی مشروطيت از آن بعنوان حکومت های ايالتی و ولايتی نام برده اند» و، برای اينکه نشان داده باشم که اين عقيده در مورد آيندهء کشورمان نيز در نزد من قدمتی دارد، در زيرنويس رجوعی داده بودم به مقالهء «ايالات متحدهء ايران» که پنح سال پيش آن را منتشر کرده بودم(2).

آیا تناقضی درمیان چند ملیتی بودن جامعۀ ایران، و فدرالیسم غیرقومی مورد نظر شما در این مقاله وجود ندارد؟

اقوام با سه مشخصه شناخته میشوند و خود را میشناسانند: الف – با زبان،/ ب- با دین / پ- با سرزمین .

اماملیت ها علاوه بر سه شاخص قومی فوق، خواهان دموکراسی در معنیِ:

یک- آزادی های قانونی،
            دو- برابری درمقابل قانون هم هستند که مترادف لغو امتیازات:جنسی، دینی: (یعنی سکولاریم)، زبانی، و تباری و        نژادی  ونیز ازبین بردن فقر درحد بینوائی است، و

سه- طاقت تحمل منطق و وجودِ مخالف و غیرخودی را داشتن که همان تسامح یا مدارا است .


به کشورما ایران اگرباعینک امنیتی ننگریم، تاریخاً وبطور طبیعی، به مناطق ملیتی تقسیم شده است، و اگر فشار سیستم انحصار طلب حاکم تک زبانی و تک دینی نمی بود و بخش مهمی ازایرانیان، چه از نظر زبانی و چه دینی خود راحاشیه نشین و محروم مادرزاد احساس نمی کردند آیا اوضاع این چنین بود ؟ دراین سیستم جهنمی، شهروندان یابایستی غسل تعمید شیعۀ ولایت فقیهی یابند، و یا دردورۀ پهلوی میبایستی غسل تعمید زبان فارسی ونیزغسل تعمید آریائی ( بودن یا شدن!؟ ) پیدا کنند تا ازحقوق برابر (استخدام دولتی+ دفاع دردادگاه ها و داشتن شانس برابر) برخوردار شوند (آزادی که درسیستم دیکتاتوری سابق وسیستم تامیت گرای کنونی غایب بوده وهست، جز برای خودی ها )

آن سیستم غیر قومی، غیر زبانی وغیرمذهبی مورد نظر شما را، آیا مرزهای ایالات سابق ( استان ها ) تعیین می کنند یا نه؟

آیا دولت آینده، بازهم بعنوان قیم ملت( صغیر) ایران با ملیتها و اقوام محکومش، که بدون سئوال ازآنها و دخالت دموکراتیک اراده یشان مرز ها را برای ایجاد خصومت در میان اقوام باز هم تعیین خواهد کرد؟

 راستی آقای محسن رضائی هم در انتخابات گذشته خواستار فدرالیسم اقتصادی شد! آیا آن فدرالیسم غیر قومی و غیر مذهبی ، از نوع مبهم فدرالیسم اقتصادی یا فدرالیسم جغرافیائی دولت قیم خواسته نیست ، اگر نیست پس چیست؟

من، در لحظهء نگارش جملات فوق، بخوبی می دانستم که اينگونه سخن گفتن مثل راه رفتن روی زمين پر از «مين» است؛ چرا که، در فضای گفتگو در مورد راهکارهای پايان دادن به تمرکز مشکل زای کشورداری در صد سال اخير کشورمان، عباراتی همچون «حکومت فدرال» و «مليت های ايران» حکم مين هائی را دارند که اگر پا روي شان بگذاری منفجر می شوند. با اين همه، بخاطر اينکه در موضع گيری های سياسی معتقد به «شفافيت حداکثری» هستم، «مصالح شخصی» را کنار گذاشتم و پيه سرزنش شدن را به تن ماليدم.

انتظارم هم چندان ديری نپائيد و چند واکنش عصبی، مبنی بر اينکه من هم «تجزيه طلب» شده ام، از راه رسيدند. ابتدا فکر کردم بهتر است مدتی صبر کنم تا آب ها از آسياب بيافتند و خشم ها فروکش کنند و آنگاه توضيحاتی در مورد اين مباحث بدهم. اما بزودی نامه ای از يک دوست جوان و فرهيخته [که در سفرهايم به هوستون تکزاس با او آشنا شده و اخيراً از خواندن کتاب جالبی که دربارهء علل سقوط ساسانيان نوشته(3)، يعنی آقای شاهين نژاد] به دستم رسيد که مرا واداشت مطلب اين هفته را به گفتگو با او اختصاص دهم چرا که می دانم در واکنش او نه تعصب شوونيستی وجود دارد و نه در تفکرش جزميت های بی منطق. او، پس از کلماتی دوستانه نوشته است:

«به جمله ای از شما نقد کوچک ولیمهمی دارم، آنجا که می نویسید که ایران کشوری چند ملیتی است. حتماً “ملیت را برابر با واژۀ Nationality می گیریم. یعنی شما واقعاً اعتقاد بهداشتن ملیت های بلوج و لر و آذری و … در ایران هستید؟ راست می گویند کهاگر مطلبی بارها و بارها گفته شود، به مرور به مثابه حقیقت پنداشته میشود، هر چند حقیقتی در آن نباشد. آن اندازه تجزیه طلبان و فدرالیست ها از اینترکیب “ملیت های ایران” در اینجا و آنجا سود جسته اند که کم کم دارند آن راجا می اندازند؛ حتی در نوشتۀ روشنفکر سکولار و ملی گرایی چون شما. اگر اینگونهپیش رود به شما قول می دهم ترکیب “ملت های ایران” را نیز جا خواهند انداخت. در کتاب “پان تورکیسم” که توسط دکترحمید احمدی به فارسی برگردانده شده عنوان شده که نخستین هدف پان تورکیسم درایران، “سِتَرون کردن” جامعه در برابر ادبیاتی است که تدریجاً فدرالیسم ودر نهایت تجزیه را تبلیغ می کند و بویژه در این راه از شعارهای حقوق بشریبهره می گیرند. اعتقاد راسخ دارم که ترکیباتی چون “هویت خواهی”، “ملیت هایایران”، ” کشور چند ملتی”، پان فارسیست ها” و “فدرالیسم مانند آمریکا وآلمان” از آن دسته واژگانی است که اینگونه در جامعه گسترش می یابند. دربارهء بخشی هم که از فدرالیسم غیر قومی وغیر زبانی سخن گفته اید و آن را تایید کرده اید، برایم این پرسش پیش میآید: در کشوری که به شدت تک محصولی است و 85% درآمد کشور از صدور نفتخوزستان و کهکیلویه می آید، چگونه دیگر استان های کشور می توانند در مدلفدرال اقتصادی زیست نمایند. اگر قرار باشد که بیشتر استان های کشور ازدولت فدرال بخشی از پول نفتی را دریافت نمایند که از استان های جنوب باختریکشور درمی آید، دیگر سخن از خودگردانی اقتصادی چیست؟»

به ايشان نوشتم که قصد دارم پاسخ هايم را بصورت جمعه گردی اين هفته درآورم و اينک تحقق آن وعده که اميدوارم پايان بحث نباشد.

***

نخست اينکه، برای «تسهيل بيان مطلب از طريق بکار بردن اصطلاحات رايج»، من در مقالهء هفتهء پيشم واژهء «مليت» را در برابر Nationality بکار نبرده و آن را معادل Sub-nation گرفته بودم؛ با علم به اينکه اين واژه می تواند برابرنهادهء خوبی نباشد چرا که معمولاً «مليت» را در برابر Nationality بکار می برند. علت آن است که در دو دههء اخير، و در بحث های رايج در مورد «عدم تمرکز»، Sub-nation را به «مليت» ترجمه کرده اند و، تا اطلاع ثانوی و پيدايش برابرنهادهء مناسب تری برای آن، من نيز از همين برابرنهاده استفاده می کنم، هر چند که شايد، مثلاً، ترکيب «خرده ملت»، که هنوز رواج چندانی نيافته است، رساناتر از «مليت» باشد. اما، در ارتباط با نکات آقای شاهين نژاد، بايد بر اين نکته تءکيد کنم که بهيچروی نمی توان «مليت» (يا «خرده ملت») را جانشين «ملت» کرد. و چرا:

بحث «عدم تمرکز» در چند صد سال اخير هميشه در سطح دنيا، و در قرن گذشته در کشور خودمان نيز، مطرح بوده است اما سازمان دهی به اين بحث و ايجاد مجموعهء واژگانی منسجم به آن به پايان جنگ دوم جهانی و ايجاد تقسيم بندی های جديد، بخصوص در اروپا، بر می گردد؛ آنگاه، از دو دهه پيش و با پيدايش «اتحاديهء اروپا»، اين بحث را با عنوان «ادارهء چند لايه» (multi-level governance) مطرح می کنند. از اين منظر هر تشکل سياسی، همچون يک «پياز»، دارای چند لايه است که از ميان آنها سه لايه بيشتر مورد بحث قرار می گيرند.

آشناترين لايه مفهوم ميانی Nationاست که در فارسی به «ملت» ترجمه می شود. مطابق مجموعهء تعاريفی که سازمان ملل و اغلب اهل تحقيقات نوين بکار می برند، هر «کشور» دارای تنها يک حکومت، يک ملت، و يک سرزمين با مرزهای شناخته شدهء بين المللی است.

لايهء پس از «ملت» را که جزئی از «ملت» است Sub-nation می خوانند. هر ملت، به دلايل گوناگون تاريخی، اقتصادی و فرهنگی، به اجزاء مختلفی تقسيم می شود همچون گروه های قومی، زبانی، مذهبی و غيره. اين اجزاء را Sub-nation می خوانيم و در دو دههء اخير اين مفهوم / واژه را به «مليت» ترجمه کرده اند. علت پيدايش «مليت» ها آن است که در دوران ما «ملت» های کهن (که بخاطر فقدان تکنولوژی های ارتباطی و حمل و نقل مدرن در يک ناحيه متمرکز بوده اند)، اغلب با قرار گرفتن در معرض جنگ ها و تغييرات جغرافيائی ناشی ار آنها، اغلب تکه تکه شده و در کشورهای مختلف پراکنده گشته اند؛ درست مثل «کرد» ها که اکثرشان در چهار کشور کنونی ايران، عراق، ترکيه و سوريه زندگی می کنند و در هر يک از اين کشور ها، در سرزمين محل زندگی متمرکر خود يک Sub-nation يا «مليت» محسوب می شوند (در اينجا به کردهای، مثلاً، خراسان کاری ندارم). از اين لحاظ ايران مسلماً يک کشور «چند مليتی» است، بی آنکه تصديق اين نکته ايران را به کشوری «چند ملتی» تبديل کند؛ همان پدیده ای که در فرهنگ مباحث  سياسی مربوط به یک کشور،  وجود خارجی ندارد چرا که با مفهوم «يک کشور / يک ملت» در تضاد است.

من هم معتقدم ما ملت ایرانیم (در مقابل دیگران که شناسنامه و پاسپورت ایرانی ندارند) ام در مقابل هم و درداخل ایران ما مرکب از ملیتهایِ فارس، ترک آذربایجانی، کرد،لر، عرب، بلوچ، ترکمن، مازندرانی ، گیلک و اقوام دیگرهستیم چون: فرقه های مختلف دراویش، شیخی ها، بابی ها،بهائی ها، وبه اصطلاح قانونی، اهل کتاب که هریک دین وزبان خاصی دارند ( ارمنی، آسوری، یهودی و زردشتی ). این اقوام درسرزمین معینی ساکن نیستند وکمیّت شان آنها را به کیفیت ملیونی ملیتهای ایرانی مبدل نکرده است.

سوأل مهم اینست که: آیا ملیت فارس هم درکناراین ملیتهای محکوم (از 1304 ش = 1925 م) قرار دارد، یا امتیازات خاصی(؟) آنرا جزو ملیتها محکوم در ایران قرار نمی دهد و باصطلاح “تافتۀ جدا بافته” باید بحساب آید.

اما در لايهء فراتر از «ملت» هم با مفهوم supranation روبرو می شويم که می توان آن را «ابر ملت» ترجمه کرد و آن «اتحاديه» ای از کشورها (و، در نتيحه، ملت ها) است و معمولاً در مطالعات مربوط به اين رشته پيدايش «اتحاديهء اروپا» را نمونهء کاملی از اين نوع تشکل می دانند(4)؛ هرچند که اين پديده به هيچ روی تازه نيست و قدمتی چندين هزار ساله دارد و بازماندهء مفهومی است که در ايران آن را با لفظ «شاهنشاهی» و در روم باستانی با واژهء «امپراتوری» می شناختند و توجه به آن می تواند راهگشای چرائی پيدايش «خرده ملت ها»، يا «مليت ها» شود.

 می دانيم که ايران کنونی بازماندهء شاهنشاهی يا امپراتوری وسيعی است که، در سير حوادث تاريخی، تکه های مختلفی از آن جدا شده اند. در عين حال، اين جدائی بر حسب خطوط ملتی، قومی و زبانی انجام نگرفته است. به همين دليل بخش هائی از سرزمين محل سکونت بلوچ ها و کردها و ترکمن ها وآذری ها و عرب های ايران اکنون در بيرون از بازماندهء شاهنشاهی کهن ايران قرار دارند و، در نتيجه، مردمان متعلق به اين سرزمين ها در ايران و ديگر کشورهای همسايهء آن تبديل به «خرده ملت» يا «مليت» شده و سرنوشت هائی جداگانه ای يافته اند.

بخشهائی چون جمهوری گرجستان، جمهوری ارمنستان و جمهوری آذربایجان ملت هستند ( درسازمان ملل، مثل ایران کرسی دارند ) درضمن شاهنشاهی درکشورما، ازایلام شروع می شود ونام اولین شاهنشاهی که خودرا در 2100 پیش ازمیلاد شاهنشاه چهارسوی جهان نامید"پوزور " نام داشت (PUZUR IN-SHUSHINAK)

راهتان هروقت بموزۀ لورافتاد مجسمۀ او وشهبانوی اش وکتیبه ای که درآن از اتحاد شصت دولت نام برده است می توانید ملاحظه فرمائید

از منظر آنچه در بالا گفته شد، و با توجه به روند جهانی شدن، خيلی ها پيش بينی می کنند که در سير ايجاد «بازارهای مشترک» و «اتحاديه ها» و رسيدن به «ابرملت» ها، روزی هم فرا خواهد رسيد که، به دلايل اقتصادی ـ جغرافيائی ـ فرهنگی کهنی که آفرينش شاهنشاهی های گذشته را ممکن ساخته بودند، آن بخش های جدا شده که اکنون در بیرون از جفرافیای امروز ایران قرار دارند نيز به اتحاديهء بزرگی که ايران کنونی در قلب آن واقع است بازخواهند پيوست و، همانگونه که بازار مشترک اروپا به «اتحاديهء اروپا» تکامل يافته است، روزی نيز آيندگان ما شاهد پيدايش «اتحاديهء آسيای جنوب غربی» خواهند شد که ايران فعلی در مرکز آن قرار دارد و، همچون مادری، تکه های از دست رفته در تاريخ خويش را باز خواهد يافت. اين يک باور ايدئولوژيک نيست و ربطی به اعتقادات «پان ايرانيستی» ندارد و تنها گمانه ای است مبتنی بر سير روند جهانی شدن و اقتضائات آن در آيندهء آسطای جنوب غربی (که لفظ درست تری برای «خاورميانه» است).

من نیزآرزوی آنرا دارم اما شرط تحقق اش آنستکه آن بخشها ی امروزمستقل، یا مثل گرجستان و افغانستان بدلخواه جدا شده اند، ویا باشکست نظامی وقراردادهای تحمیلی، به تصرف درآمده بودند و در هردوصورت امروز همۀ آنها کشورهای مستقلی هستند.

درمَثل مناقشه نیست: براستی آنها برای نزدیک شدن بما( جهت ایجاد کنفدراسیون مورد نظر ) بایستی چهرۀ مادرمهربانی را در روابط فیمابین ما (ملیتها: فارسها با فرهنگها و زبانهای محکوم وشیعه ها با همۀ مذاهب ) درداخل ایران ملاحظه کنند و نه قیافۀ مغرور، طلبکار و پرمدعای ناپدری انحصارطلب و شقی را!

در واقع، ايران کهن، از دوران هخامنشيان ببعد، همواره جنبه ای «بين المللی» داشته است و ساختمان رفيع تخت جمشيد نيز، بعنوان «کاخ ملل»، خود نشانهء همين نکته است. در اتحاديهء بزرگ آن زمان، «ملت ها»، و نه «مليت ها»، و حکومت ها مختلف (در قالب «شاه نشين» ها) ح عضويت داشتند و رئيس آنان «شاه شاهان» يا «شاهنشاه خوانده» می شد. نام ديگر اين اتحاديه «نظام ساتراپی» بود.

البته سیستم ساتراپ داریوش اول فرق کیفی با شاهنشاهی مثلا کوروش کبیر(دوم) و بخصوص پوزور ایلامی داشت که واردش نمی شوم

جلوتر و نزديک تر به دوران خودمان هم که بیائيم، می بينيم که در اصل 90 قانون اساسی مشروطه نيز می خوانيم که: «در تمام ممالك محروسه انجمن هاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود». يعنی اين قانون اساسی، که برای صد سال قانون مادر در کشور ما محسوب می شده، ايران را «ممالک» خوانده و برای آن انجمن های ايالتی و ولايتی را پيش بينی کرده بود و، بر اساس اين پيش بينی، قرار بود ممالک محروسهء ايران بصورت غيرمتمرکز اداره شوند؛ درست همانگونه که هند و آلمان و امريکا و روسيه و ژاپن و بلژيک و غيره (هر يک با تفاوت های منطقه ای خود) همگی ممالکی محروسه اند و بصورت غيرمتمرکز اداره می شوند.

آیا این تفاوت ها به زبان، مذهب و آداب و رسوم بر نمی گردد؟

توجه کنيم که اين امر هيچ ربط مستقيمی به اينکه اين «ممالک» قبلاً جدا بوده اند و بعداً بهم پيوسته اند و يا تاريخاً در يک مجموعه جا داشته اند و از روزگاران دور، و يا از زمانه ای خاص، به حکومت غيرمتمرکز روی آورده اند ندارند و استفاده از عبارت «مليت های ايرانی» با هيچ منطقی نمی تواند برساخته و متعلق به تجزيه طلبان معدود و بی ريشه ای باشد که از هر وسيله ای برای منطقی جلوه دادن روند تجزيهء ايران استفاده می کنند.

من فدرالیست و جمهوری خواه هستم اما تجزیه طلبی بقول شما و استقلال طلبی بقول خودشان، قطعا ریشه در سیستمی دارد که آزادیهای اولیه را بصورت عریا ن و در دراز مدت نابود کرده و به نابرابری زبانی، دینی و فرهنگی صورت قانونی داده است. آنها ( تجزیه طلبان  یا استقلال طلبان ) بخصوص در جمهوری اسلامی بشدت درحال رشدهستند و ریشه در سیستمی دارند که با تحقیر و سرکوب، از نابرابری و تبعیض عریان و انحصار طلبی ( مذهب شیعه و زبان فارسی ) دفاع می کند. وجود زبان و مذهب رسمی (یعنی سیاسی) بمعنی غیر رسمی، ممنوع یا حاشیه نشین شدن زبانها و ادیان غیررسمی وغیرحاکم است

زبان انحصاری هرگز بمعنی زبان ارتباطی یا مشترک نیست. از 1304 زبان فارسی زبان انحصاری شده است.

****

به اين عبارت بايد عبارت حساس ديگری را نيز اضافه کرد که در شکل «ايران فدرال» بکار می رود. در هيچ يک از موارد تاريخی و کنونی نمی توان واژهء «فدرال» را بعنوان واژه ای از آن تجزيه طلبان دانست. حتی، بخصوص در اروپا، واژهء «فدراليست» به معنی کسی است که می خواهد يکپارچگی و تماميت ارضی يک کشور را از طريق بکارگيری سيستم حکومتی فدرال حفظ کرده و از تجزيهء آن جلوگيری کند.

صرفنظر از موارد کهن شاهنشاهی که به اتحاديه های پيچيدهء کنونی شبيه است و همچنان نمونه ای از ادارهء نامتمرکز سرزمين های وسيع محسوب می شود، حتی مفاد اصل نود قانون اساسی مشروطه هم چيزی جز تعريف يک نظم فدرالی نيست: «در تمام ممالك محروسه انجمن هاي ايالتي و ولايتي به موجب نظامنامه مخصوص مرتب مي‌شود».

صريح بگويم: من هيچ ابائی ندارم از اينکه اعلام کنم که آرزويم ديدن استقرار نظامی فدرال در کشورم ايران است. من حتی از اينکه احزاب اتنيکی ايران گرد هم آمده و «کنگرهء مليت های ايران فدرال» را بوجود آورند هيچ هراسيده و نگران نمی شوم. بيائيد کمی در همين نام دقت کنيم: آيا عبارت «ايران فدرال» با «حفظ تماميت ارضی ايران» تضادی دارد؟ اگر ايران وجود خارجی نداشته باشد «فدرال کردن» آن چه معنائی می تواند داشته باشد؟ آيا «ايران فدرال» نام رؤيای آباء مشروطه نيست که در اصل 92 قانون اساسی مشروطه نوشتند: «انجمن هاي ايالتي و ولايتي اختيار نظارت تامه در اصلاحات راجعه به ‌منافع عامه دارند؟» آيا اين تعريف، در نظام کشورداری، معنائی جز «خودگردانی فدرال» دارد؟ براستی چرا از اينکه «مليت های ايران فدرال» کنگره تشکيل داده اند تا حق طبيعی و انسانی خود را در آيندهء کشورمان تضمين کنند بايد نگران شد؟ حتی گيرم که عناصر تجزيه طلب هم در آن راه يافته باشند،

ممنون این دفاع منطقی و بسیارسنجیدۀ شما هستم

 اما آيا پيکر «ايران فدرال» توان آن را نخواهد داشت که اين ميکروب ها را طرد و دفع کند؟

تجزیه طلبی ( بقول خودشان استقلال طلبی ) همانند تمرکز گرائی، تمامیت ارضی خواهی، یا جمهوری خواهی و سلطنت طلبی و فدرالیست بودن، یک انتخاب سیاسی است و طبعا برای فرد معتقد به دموکراسی باید همۀ آنها آزاد باشند

همچنانکه در جمهوری فرانسۀ، حزب سلطنت طلب وجود دارد با کاندیدا ومطبوعاتشان،

باید با علت تجزیه طلبی(استقلال خواهی) که تبعیض عریان و مداوم است مبارزه کرد

اتلاق واژۀ میکروب به انسانهائی که نمی شناسیدشان، در شأن حضرتعالی نیست.

حتی آيا نبايد تصور کرد که، در بسياری مواقع، برای گروه های اتنيکی توسل به تهديد «تجزيه» (در اينجا به درست و غلط اش کاری ندارم؛ که غلط اش بيشتر از درست اش است) بيشتر جنبهء دست بالا و به مرگ گرفتن را دارد؟ و تا بر سر ميز مذاکره با ديگران ننشينند و آن ديگران صادقانه حقوق طبيعی «مليت ها در چهارچوب تماميت ارضی ايران» را تصديق نکنند چرا بايد انتظار داشت که آنها از موضع سخت گيرانهء خود خروج کنند؟

****

من البته از مشکل جعلی اشاره به «قوم فارس» و «شوونيسم فارس» و «ستم فارس ها» نيز آگاهم. اما می دانم که هر آدم منصفی ملتفت می شود که بايد بجای واژهء «فارس» واژهء «حکومت مرکزی» را نشاند تا اين عبارات معنا پيدا کند؛ چرا که يک حکومت مرکزی ِ مخالفت کننده با استقرار نظام فئودالی هيچ ربطی به ريشه های نژادی حاکمان اش ندارد؛ که اگر چنين بود و اگر براستی قوم متمرکزی به نام فارس هم وجود داشت، همين قوم نخستين بخش ايران بود که بايد پرچم تجزيه طلبی را در مقابل هيئت حاکمه ای که بيشترشان ترک بوده و هستند بر دارد. از اين مغلطه بايد با نيشخندی گذشت و آن را جدی نگرفت.

جناب آقای دکتر اسماعیل نوری علاء بجای حکومت مرکزی(ابهام آفرین) واژۀ مناسبتر و روشنگرِ سیستم متمرکز(یا مرکز گرا) است ما با یک سیستم روبرو هستیم که خود را با برنامه ریزی و بودجۀ نفت و مالیات و نیروهای نظامی و انتظامی و دانشگاها و مدارس و احزاب و…باز تولید کرده و توسعه میدهد این سیستم دارای ایدئولوژی است و در آن از همۀ ملیتها هم هستند( ترک ها بدلیل کثرتشان بیش از بقیه اند ).

اما سیستم در خدمت کدام فرهنگ و کدام ملیت است؟

و مشغول سرکوب و نابودی کدام فرهنگها و ملیتها می باشد؟

جواب: تنها درخدمت فرهنگ وزبان فارسی و سرکوب وتحقیروممنوع التحصیل کردن: ترک و کرد و لر و لک وعرب و قشقائی و لازستانی و بلوچ و ترکمن و مارندرانی و گیلانی و تالش و… بوده وهست. اما ملیت فارس، هرگزبه این تبعیض معترض نبوده است، اگرنگوئیم سکوتش علامت رضا است.

تلوزیون فرانسه برنامه ای نشان داد که درترکیه،دو نویسندۀ آزادیخواه ترک یعنی: عزیز نسین و یلمازگونی، به سرکوب فرهنگ کردی اعتراض کرده وعزیز نسین(که از سلمان رشدی هم دفاع کرد) این جملۀ بیاد ماندنی را گفت: زندانبان با زندانی، در زندان زندگی می کند تا کردها درترکیه آزاد نشوند ترک ها  به دموکراسی نخواهند رسید. شما آقای نوری علاء گرامی، امید است همواره و از این پس، وجدان بیدار دموکراسی (آزادی و برابری: در معنی رفع تبعیض)باشید

درست استکه برای رسیدن به دموکراسی نباید باعث رنجشهای قابل اجتناب شد، من نیز تا حد ممکن بکار نمی برم اما در این جلسۀ دوستانه، گفتنی است که شونیسم فارس ربطی به فارسها (بعنوان یک ملیت در ایران) ندارد مربوط به همان سیستمی است که خود را تا فدرال شدن ایران و استقرار دموکراسی (آزادی + برابری: رفع تبعیضهای مذکور در بالا)، با انحصار طلبی و آزادی کُشی و تبعیض فرهنگی باز تولید کرده و می کند و اصلاً مهم نیست که خادم آن سیستم به چه زبان مادری، سخن گفتن آموخته است.

  در عالم سیاست این هم از طرفند های شناخته شدۀ قدیمی است که سیاست سرکوب ( ایدئولوژیک، دینی یا زبانی ) را بوسیلۀ عناصری (مؤمن، از خود بیگانه، خود فرخته و یا ترسو) از خود آن ملت یا ملیت محکوم پیش میبرند. برای ملیتها و کسانی که زبان و فرهنگشان سرکوب می شود چه تفاوت می کند که سرکوبگرو شکنجه گر، همزبان باشد یا غیرهمزبان.

در صورت نخست یعنی سرکوب یک فرهنگ، بوسیلۀ عناصرازخود بیگانه شدۀ همان فرهنگ، درد غیر قابل تحمل تر است

در روسیه کمونیستی مجری برنامۀ (روسی فی کاسیون) علاوه براستالین گرجی، خورشجف و برژنف اکراینی بودند تا هشتاد ملیون اکراینی را راحت ترساکت کنند.

در ضمن آقای خامنه ای مادرش ازنجف آباداصفهان و خودبزرگ شده و بارآمده درفرهنگ شهرمشهد است! نام خانوادگی اش خامنه ای است!

****

اما آقای شاهین نژاد از «هويت طلبی» هم بعنوان مستمسکی برای «تجزيه طلبی» نام برده اند. براستی آيا اينکه مردمانی خواستار حفظ هويت خود باشند جرم است و بايد جلوی تحقق خواست شان گرفته شود؟ مگر وقتی که ما، بعنوان يک ملت، نگران آن هستيم که در مقابل هجوم تمدن غربی یا اسلامی «هويت ملی» مان را از دست ندهيم قصد تجزيهء جائی را داريم؟ آيا وقتی، در همين غربت بلندی که گرفتار آنيم، بچه هامان را به مدرسهء فارسی (يا هر زبانی که دوست داريم و مدرسه اش وجود دارد) می گذاريم کاری جز «هويت طلبی» کرده ايم؟ چرا اگر کرد و ترک و بلوچ هم بخواهند هويت های مليتی (و نه ملی) خود را حفظ کنند بايد به آنها برچسب «تجزيه طلب» بزنيم؟ بقول دوست ناديده ام، آقای امين موحدی: «در عصر گلوبالیزه شدن، هویت‌طلبی یک واکنش طبیعی از سوی اقوام و ملت‌ها به پدیدهء گلوبالیزاسیون بوده و به خودی خود نه تنها نمی‌تواند منفی‌ باشد بلکه می‌تواند در جهت حفظ خرده فرهنگ‌ها و زبان‌های بومی ـ که ثروت این کره خاکی محسوب می‌شوند ـ مثبت و موثر هم باشد»(5).

من عبارت حضرتعالی رابازنویسی میکنم آیا منظورتان از ما همان فارسها بعنوان یک ملت  یا نمود آن در مقابل به اصطلاح هجوم تمدن غرب یا اسلامی نیست اینک نقل عبارت شما

ما، بعنوان يک ملت، نگران آن هستيم که در مقابل هجوم تمدن غربی یا اسلامی «هويت ملی» مان را از دست ندهيم

در ضمن جزوه ای نوشته ام راجع به هویت های مختلف انسان، که حتما دربازگشت به کانادابه خدمت تان میفرستم هرفرد ایرانی نه (9)هویت و بعضی ده (10)هویت اجتماعی دارند. لذا وارد این بحث نمی شوم فقط اشاره میکنم که هویت مذهبی درایران، درشکل غالب خوداسلامی است ( مذهب شیعه ) وهویت تمدن غربی نیز”سرمایه داری صنعتی” است که دردرون ما است (ازانقلاب سفید ببعد که تنها انقلاب ساختاری بعد از تشکیل شهر - دولتهای ایلامی درایران بود )

بازازدفاع جانانۀ تان از هویت طلبی ممنونم و نیز ازبکار بردن واژۀ تابوی “ترک” بجای واژۀ آذری که کسروی زنده یاد مدعی آن است. در صورت اثبات نظر کسروی نیز با زبان مادری کنونی مردم آذربایجان، شاخه ای از ترکی غربی است و ترکی ترکیه از آن جدا شده است.

ترکی (که زبانی پیوندی یا پسوندی است) با آن آذری ادعائی و مرده ( که زبانی تحلیلی است ) ارتباط گرامری ندارد.

****

باری، از نظر من، عليرغم کوشش های تجزيه طلبانه ای که آقای شاهين نژاد به آن اشاره کرده اند، تجزيه طلبی صرفاً با واژ سازی جعلی و معوج کردن معانی موفق نمی شود. تجزيهء يک مملکت دو منشاء و علت اصلی دارد: يکی وجود يک دولت مرکزی متجاوز و تبعيض آفرين و پايمال کنندهء حقوق مردمانی که در گروه های مختلف قومی و زبانی و مذهبی در سرزمين تحت سلطه اش زندگی می کنند،

حد همین است سخن دانی و زیبائی را

 و يکی هم قدرت و زور و اسلحه ای که از جانب بيگانگانی علاقمند به تجزيه شدن يک کشور در اختيار عمال خودفروش محلی گذاشته می شود. بی اين دو عامل نمی توان در ميان مردمی که سال ها با صلح و صفا کنار هم زيسته اند علائمی حاکی از ميل به تجزيه يافت.

از 1304 رابطۀ حاکم و محکوم است: خر شماری نامیدن بجای سر شماری(مستوفی نصیحت گو و بظاهرآداب دان که استاندار رضا شاه بود) و جُکها  وجود داشته و دارد

صلح و صفا فردی بوده وهست و نه بین ملیتی: دوستم آقای احمد میرفندرسکی گفت و نوشت که : وقتی برای صعود به قلۀ سبلان راهی تبریز شدم از برکت سیاست دولت مرکزی، در تبریز کسی راه درست بما نشان نداد! حالا اوضاع در جمهوری اسلامی بمراتب بد تر شده است،

 ما نیاز بیک آشتی ملی واقعی ( درآزادی و برابری ) داریم ( ونه از نوع شریف امامی آن ) که در واقع باج دادن به آخوند بود.

در اين مورد من در نوشته و گفته ها عمومی ام، با اشاره به دوران انقلاب مشروطه که حکومت مرکزی از هميشه ضعيف تر بود و تا دروازه های تهران را هم نمی توانست اداره کند، بارها از مخاطبانم پرسيده ام که چرا ستارخان و باقرخان از تبريز و سردار اسعد از بختياری و سردار تنکابنی از مازندران، بجای تکه تکه کردن ايران و مستقل ساختن زادگاه های بومی خود، همراه آزادی خواهان دیگر رهسپار تهران شدند تا، به جای خواستاری جدایی، همچون دیگر مشروطه خواهان خواستار حفظ يکپارچگی ایالات محروسه ایران شدند؟

درآن زمان بادکینه ها وتحقیرها را انباشته نکرده بودیم، تا طوفان خشم وخون دروکنیم. خودتان هم می دانید که اوضاع امروز خیلی متفاوت با آن زمان است.

متأسفانه، از نظر من، ميهن دوستان ما، در مصاف خود با تجزيه طلبان، اين تعبيرهای مفيد و جاافتادهء بين المللی را در سينی گذاشته و تقديم معاندان می کنند و خود مترصد می نشينند تا «تجزيه طلبان» را به هنگام بکار بردن شان بشناشند و بشناسانند. بقول معروف، درست است که گفته اند فلانی ريش سفيدی دارد اما هر ريش سفيدی فلانی نيست!

در واقع، اگر بجای ايستادن و از آن خود کردن اين مجموعه واژگان درست، رهايش کرده و اجازه دهيم که تجزيه طلبان واژه های اصيل را از معناهای معوج خود پر کنند، آشکارا خودمان نيز به روند تجزيه طلبی کمک کرده ايم و بجای حل اين مسئله به بخشی از خود مسئله تبديل شده ايم. براستی هم که اگر واژه های فدرال و مليت درست اند چرا آنها را به تجزيه طلبان واگذار کنيم؟ چرا ما که اهل قلم و نوشتن هستيم وارد گود توضيح نشويم و نشان ندهيم که اين عمال ماجراجو ريشه ای در سرزمين خويش ندارند و می خواهند کشور ما را از طريق ارعاب و تهديد و با بودجه و اسلحهء بيگانه تکه تکه کنند؟

چرادنبال تئوری توطئه هستید وجملۀ طلائی خود را درتحلیل علت تجزیه طلب شدن فراموش میکنید که:

يکی وجود يک دولت مرکزی متجاوز و تبعيض آفرين و پايمال کنندهء حقوق مردمانی که در گروه های مختلف قومی و زبانی و مذهبی در سرزمين تحت سلطه اش زندگی می کنند،

****

چندی پيش فرصتی دست داد تا با شاهزاده رضا پهلوی گفتگوئی تلفنی داشته باشم. در اين گفتگو سخن از خواست های گروه های اتنيکی به ميان آمد و ايشان به اين نکتهء مهم اشاره کرد که مشکل اصلی اتنيکی ما ـ هم در جبههء موافقان و هم در اردوگاه مخالفان حکومت فدرال ـ گم شدن معانی دقيق کلمات است، آنگونه که هر گروهی «لغت ـ معنی » خاص خود را در جيب دارد و، بر حسب آن، همواره روياروئی های زشت و عميق کنندهء خصومت جانشين گفتگوی سالم و سازنده می شوند. من روز به روز به صحت اين سخن ايشان بيشتر پی برده ام و اين نکته را تصديق می کنم که بدون آفرينش زبانی مشترک در مورد امر «عدم تمرکز» نمی توان به تفاهم و کار مشترک رسيد و اعتقادم آن است که نيروهای خوش قلم جوانی همچون آقای شاهين نژاد، که خواندن کتاب با ارزش ايشان را به همهء دوستداران ايران توصيه می کنم(6)، بايد هم و دانش خود را مصروف آفرينش يک چنين زبان مشترکی کنند تا در آينده، هيچ ايران دوستی از شنيدن عباراتی همچون «مليت های ايران» و «ايران فدرال» و «هويت طلبی» دچار هراس نشود و همهء اين مفاهيم را دقيقاً عليه انديشهء خانمان برانداز تجزيه طلبی بکار گيرد(7).

تجزیه طلبی و بقول خودشان استقلال طلبی معلول تبعیض عریان و مداوم و آزادی کشی (و از جمله زبانکشی ) است. تا علت ( زبان انحصاری و ایدئولوژی و مذهب سرکوبگر ) از بین نرود معلول هم بازتولید خواهد شد. آن دیگران هم، سوء استفاده (از نظرما) و حُسن استفاده (از نظر خود) را خواهند کرد چرا نکنند؟

من از بیگانگان هرگز ننالم *** که با من هرچه کرد آن آشنا کرد

در ضمن چنانکه اشاره شد استقلال طلبی یک انتخاب سیاسی است.

 به اينجای سخن که رسيدم ديدم که تکه ای از باب يازدهم از «سـِفر پیدایش» در کتاب «عهد عتیق» مسيحيان و کليميان، که از «تشتت» زبانی بعنوان عنصر اصلی تجزيه و تفرقه و پراکندگی ياد می کند، چقدر در بحث کنونی صدق می کند. داستان آن کتاب در سرزمين عراق فعلی (بابـِل ِ باستان، که در اين کتاب از آن با عنوان سرزمين «شنعار» ياد می شود) و در بين مهاجران کوچنده به آن اتفاق می افتد:

«…به یکدیگر گفتند: بیایید، خشت ها بسازیم و آنها را خوب بپزیم“. و ایشان را آجر به جای سنگ بود، و قیر به جای گچ. و گفتند:بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم“. و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت: همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کرده اند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد. اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند“».

توجه کنيم که در اينجا «زبان» به معنی «مجموعهء مفاهيم» است و «تشويش زبانی» به معنی آن است که، درميان مردمی همزبان، هر کس، برای هر «مفهوم معين»، «معنائی ويژه» را در ذهن خود داشته باشد که با معناهای موجود در ذهن ديگران تطابق نيافته و، در نتيجه، برقرار کردن «گفتگو» و «مفاهمه» در بين آنان ناممکن باشد.

 (حاشیه)این بنظر میرسد یک تفسیر جالب و مناسب موضوع است.

 خود یهودی ها آنرا در معنی زبان می گیرند و بنظر تورات که اساسا پایۀ علمی هم ندارد: چون همۀ بشریت دربابل یک زبان داشتند خداوند خدا زبان شان را مشوش کرد و هریک بزبانی سخن گفتند و زبانهای مختلف پدیدآمدند: من این را از یک استاد تورات دان که یهودی اصفهانی بود آموخته ام و اصراری بر نظر خود (ایشان) ندارم.                                

اینک ازباب یازدهم سفرپیدایش، آیه های شمارۀ 7 تا 9 رامیاورم: اززبان یهوه خدای یهود چنین گفته می شود:

7- اکنون نازل شویم و زبان ایشان را درآنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند- 8 - پس خداوند ایشان را ازآنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و ازبنای شهربازماندند- 9 - از آن سبب آنجا را بابل نامیدند زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود.                    

در بين ما نيز، اگر تجزيه طلبان قصد ايجاد تشويش زبان و پراکندگی مان را دارند، اين وظيفهء ما است که از اين کار جلوگيری کنيم و مفاهيم را بصورتی شفاف و معين مطرح سازيم؛ نه اينکه برای آلوده نشدن به زشتی تجزيه طلبی از بهترين مفاهيم انسانی مان پديده هائی «مين» وار بسازيم که هر لحظه می توانند زير پای گفتگوی ما منفجر شوند.

****

آقای شاهين نژاد در بخشی از نامهء خود، بی آنکه من اشاره ای کرده باشم، از سخنم چنين نتيجه گرفته اند که اگر من با «فدراليسم قومی و زبانی و مذهبی» مخالفم لابد منظورم تأييد «فدراليسم اقتصادی» است و يا می خواهم تا از طريق برقراری حکومت فدرالی به توسعهء اقتصادی هماهنگ مناطق مختلف کشور کمک شود. اگرچه می توانم همراه با تصديق نتيجه گيری ايشان به جنبه های بسيار متنوع «فدراليسم غير قومی و زبانی و مذهبی» نيز اشاره کرده و پيچيدگی های دلکش فدراليسم در دنيای کنونی را به ايشان يادآوری کنم اما، در اين مقاله تنها به اين نکته اشاره می کنم که، در پی آن استنباط، ايشان حتی برقراری «فدراليسم اقتصادی» را نيز در گشورمان ناممکن يافته اند چرا که معتقدند: «در کشوری که به شدت تک محصولی است و 85% درآمد کشور از صدور نفتخوزستان و کهکیلویه می آید، چگونه دیگر استان های کشور می توانند در مدلفدرال اقتصادی زیست نمایند. اگر قرار باشد که بیشتر استان های کشور ازدولت فدرال بخشی از پول نفتی را دریافت نمایند که از استان های جنوب باختریکشور درمی آید، دیگر سخن از خودگردانی اقتصادی چیست؟»

اگرچه اين يک بحث اقتصادی است و من نه خود را مجاز به ورود در آن می دانم و نه اين مقاله حوصلهء چنين بحثی را دارد اما شايد، با تکيه بر تجربهء کاری ام در بخش برنامه ريزی منطقه ای سازمان برنامه و بودجهء ايران، بتوانم پاسخی مختصر برای اين نکته نيز داشته باشم.

نخست اينکه، به نظر من، حق اين نيست که برای «مشکل نشان دادن يک موضوع» به مشکلی ديگر متوسل شويم. يعنی، درست است که در حال حاضر حاکمان بی خرد و بيگانه کردار ايران همهء روندهای ملی توليد ثروت را فرو هشته و تنها از طريق تکيه بر درآمد نفت و گار جنوب غربی کشور حکومت می کنند و، در نتيجه، نگاه ملتمسانهء همهء مناطق ايران به اين «درآمد» است و اين وضعيت از يکسو آفرينندهء جامعه ای رانت خوار شده و، از سوی ديگر، ايجاد کنندهء ستمی مستمر بر ساکنان آن ناحيه ثروت آفرين اما، اين نکته ای بديهی است که اگر قرار باشد ايران آينده از وضعيت کنونی به درآيد نبايد وضعيت کنونی را در آن آينده نيز ادامه داد؛ و لازم است که برای توسعهء اقتصادی تمام مناطق کشور برنامه ريزی کرد. در حاليکه پرسش آقای نژاد، تلويحاً، ادامهء همين وضعيت را در آيندهء ايران آزاد شده و احتمالاً فدرال بديهی می انگارد؛ فرضی که کلاً نقض غرض است.

در عين حال، به حکم بيناکنش های طبيعی اجتماعی، اين نکته ای بديهی است که نه ساکنان يک ناحيهء ثروت آفرين ـ در برابر نياز بقيهء کشور به آن ثروت ـ قدرت آن را خواهند داشت که بجای «خودگردانی» به «خودمختاری» و سپس به «جداسری» برسند و بقيهء ايران را به بنگلادش تبديل کنند، و نه می توان وضعيت سرکوب کنونی را ادامه داده و برای هميشه از دادن «سهم عادلانه» به مردم ساکن در ناحيهء ثروت آفرين خودداری کرد.

اما به ياد داشته باشيم که کشور ما سرزمين فقيری نيست و، از منابع طبيعی کانی و زير زمينی اش گرفته تا دشت های بادخيز و پر آفتاب اش، سرشار از امکانات توليد انرژی و ثروت است. استعداد مردمان اين سرزمين نيز در امر آفرينش و کاربرد فن آوری های گوناگون همواره مورد تصديق مستند جهانيان بوده است. در نتيجه، مشکل اصلی ما به چگونگی کارا ساختن اين استعدادهای انسانی و طبيعی بر می گردد و در اين زمينه است که بوضوح می توانيم حکم کنيم که اين وجود «حکومتی متمرکز، ايدئولوژی زده، فاسد و رانت خوار» است که ادامهء خود را در تعطيل توليد ثروت ملی و تبديل مردمان به حقوق بگيرهای بيکاره و ناتوان می بيند.

در نتيجه روشن است که يک ايران يکپارچه و فدرال، که بتواند روزی مرکز بالقوهء «اتحاديهء آسيای جنوب غربی» بشود، نمی تواند از طريق ادامهء چنين حکومت و شيوهء اداره ای متحقق شود.

دست مریزاد، درضمن دولت مرکزی فدرال مثل اغلب کشورها ( از جمله کانادا ) سیاست خارجی، دفاع ملی، اوزان، وپول را ازطریق بانگ مرکزی نظارت وکنترل می کند وجهت هماهنگی ورشد موزون ایالات کشور، حق دارد بخشی ازبود جه را به ایالات عقب ماند ( عقب نگه داشته شده ) تخصیص دهد.

آقای دکترنوری علاء گرامی سرافراز و پایدار باشید به امید استقرار دموکراسی: ( آزادی و برابری ) و لائیسیته، حاکمیت مدارا، درگلستان رنگارنگ ایران فدرال مان.                                               

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

یاسین اهوازی
ایران فدرال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.