متن سخنرانی محسن کدیور در واشنگتن
بخش دوم سخنرانی دکتر محسن کدیور در باب رابطه اسلام و انتخابات را در زیر میخوانید:
در انتخابات اخیر چه گذشت؟ آن چه که گذشت همه شما بهتر میدانید من صرفا به رئوس برخی مطالب اهم اشاره میکنم. رای اکثریت و اقلیت در نتیجه انتخابات با هم عوض شد. انتخابات با شکوه فراوان برگزار شد. در تاریخ ایران بیسابقه بود این مقدار از ایرانیان در سرنوشت خود دخالت بکنند. دخالت کردند، اما آن چیزی که شنیدنید، حاصل رأی آنها نبود. نتیجه اعلام شده با واقیت صندوقها دو دنیای متفاوت بود. مراد از تقلب این نیست که 10 رای در صندوقی کم و زیاد شد. مراد این است که آن چیزی که اعلام شد با آن چیزی که در صندوقها بود کاملا متفاوت است. اگر قرار بود این مطلب آزمون شود میباید ته برگ آرا با خود آراء مورد تطبیق قرار بگیرد و ضمنا آراء هر صندوق از این زاویه که با یک خط نوشته شده مورد بررسی قرار گیرد. هیچکدام از این دو امر مهم احراز نشد.
بنابراین مراد ما ازاینکه "رای من کجاست؟" یعنی اصلا رای من خوانده نشد. اینکه با آن سرعت و با آن شتاب نتیجه را اعلام کردند. و نتیجه هم به شکل خطی پیش می رفت و هیچ آراء باطله ای هم تا دو سوم اولیه اعلام نتایج مشاهده نمی شد و در تمام صندوق ها هم یک نسبت ثابت رعایت میشد، «معجزه الهی» بوده اما این معجزه، معجزه خداوند نبود، معجزه نمایندگان ادعایی خدا روی زمین بود. نتیجه منطقی این مطلب این است که برگزار کنندگان این انتخابات، امین مردم ایران نیستند؛ چه وزارت کشور، چه شورای نگهبان. و مقاماتی هم که از نتایج از صندوق برآمده این انتخابات با شتاب حمایت کردند، آنها هم خودشان را به صف کسانی که امین مردم ایران نیستند ملحق کردند.
اینکه قبل ازاعلام نتیجه قانونی انتخابات، مقام رهبری سه بار بیاید و از فرد مورد نظرش حمایت بکند در نظر مردم ایران کار کاملا ناشایستی بود. یک خطای استراتژیک بسیار بزرگ بود. و این اعتراضی که در ایران صورت گرفته فی الواقع مردم میگویند ما را تحقیر کردهاید. ما آمدیم رای دادیم، رای ما مثل ناموس ماست. ما می خواهیم کشورمان را آنگونه که خودمان میخواهیم اداره کنیم. بدست کسی بسپاریم که او را می پسندیم، نه آن کسانی که شما میپسندید. فیالواقع امروز دعوای این دو نظریه با هم ، اسلام سبز و اسلام سیاه.
مردم میگویند ما میخواهیم کشورمان را همانگونه که رأی دایم اداره کنیم، مقامات و ولی فقیه میگویند کشور آنگونه که ما میخواهیم اداره خواهد شد. مردم مقاومت میکنند، با گلوله از آنها پذیرایی میشود و به این شیوه وقتی میگوییم این افراد امین نیستند، اگر میخواهند سر پستهایشان بمانند، می بایست امانت داری خودشان را اثبات کنند. اثبات کنند که صلاحیت خدمتگزاری به ملت ایران را دارند. اگر اثبات کردند میتوانند ادامه کار بدهند، اگر نتوانستند اثبات کنند کنار می روند. این ما نیستیم که میبایست اثبات کنیم در انتخابات تقلب شده است. بر اساس مبانی دقیق فقهی، این حکومت است که باید اثبات کند امین ملت ایران است، و اگر نتواند خود به خود معزول است.
این سخن بزرگترین فقیه و مرجع تقلید ایران است. میگوید حکومت باید اثبات کند که میتواند امانتدار مردم باشد. و اگر نتواند اثبات کند از این به بعد "اصالة الصحه و اصالة الحلیة" در موردش جاری نمیشود. در مورد فردی که از او سایقه دروغگوئی نداریم میگوئیم حرف شما را قبول دارم مگر خلافش ثابت شود. اما اگر از یک آدم دروغگو سخنی بشنویم میتوانیم بگوییم حرف شما درست است مگر خلافش اثبات شود؟ به آن دروغگو میگوییم حرف شما دروغ است مگر خلافش اثبات شود. الان نحوه مواجه ما با حکومت ما این شده است. آن چیزی که از مقامات معظم و غیر معظم میشنویم دروغست، مگر راست بودن آن اثبات شود. در حالیکه قبلا شرعا میگفتیم راست میگویند، مگر خلافش اثبات شود.
نکته بعدی، آن چیزی که بعد از انتخابت اتفاق افتاد، مساله انتخابات را میگذاریم کنار. اصلا فرض میکنیم آن چیزی که حکومت می گوید صحیح باشد، و آن چیزی که منتقدان و معترضان می گویند ناصحیح. اگر واقعا شما پیروز انتخابات بودید، و با رایی بالا نزدیک 25 میلیون هم برده باشید، این همه بگیرو ببندها برای چیست؟ پیروزی که بگیروببند ندارد. پیروزی که نیازی به زنجیر ندارد. این که بلافاصله یک شبه دهها نفر از سران اصلاحات، از روسای احزاب اصلاح طلب را دستگیر کنید، بسیاری از فعالان سیاسی و روزنامه نگاران را به زندان بیافکنید، هر کسی هم که اعتراض مسالمت آمیز مطابق همین قانون اساسی داشت، با او هم برخورد خشن کنید معنایش چیست؟ معنایش این است که یک کاری کرده اید، که میخواهیم آن را پنهان کنید. و آن خبری که قرار است پنهان شود همان تقلب بزرگ و جابجایی آراء بوده است. اگر تقلبی هم صورت نگرفته بود، حکومتی که روی مردم بیدفاعش آتش بگشاید، آن حکومت نامشروع میشود.
متاسفانه تعداد کشتههای تظاهرات مسالمت آمیز تهران یقینا بیشتر از 20 نفر است. حداقل از رقمی بین 60 تا 90 نفر شهید در خیابانهای تهران خبر میرسد. و هر روز جنازهای را از سردخانههای تهران به عزیزانشان تحویل میدهند. آیا کسی درد این پدران و مادران را که پس از 40 روز انتظار به او بگویند بیا جنازه فرزندت را تحویل بگیر، درک میکند؟ حق گرفتن مجلس ترحیم هم نداری. حق گرفتن تشییع جنازه هم نداری. برای فاتحه خواندنش هم باید از ما اجازه بگیری. فردی را که اخیرا کشته اند، شهید آخری که اسمش مشخص شده است، دهانش خرد شده بوده است. محسن روح الامینی و اتفاقا پدر او به اردوگاه اصولگرایان هم متعلق است. پسر سبز بوده است، پدر در طیفی دیگر. فک و دندانهای او را خرد کرده بودند.
وقتی که سخنان مادر و پدر او خواندم که دهان این پسر 19 ساله را بازجوها خرد کردهاند. به یاد این جمله 30 سال پیش افتادم. مرحوم آیت الله خمینی در آن زمان می گفت: " من دولت تعیین میکنم. من به پشتوانه این ملت توی دهن این دولت میزنم." و او واقعا به پشتوانه مردم دولت و حکومت دو هزار و پانصد ساله را عوض کرد. الان سی سال گذشته است. اکنون سخن متضادی میشنویم. انگار میگویند "من دولت تعیین میکنم. من به اعتبار این دولت توی دهن این ملت میزنم." ببنید فاصله از کجاست تا به کجا. رهبر یک انقلاب مردمی میگفت این دولت غیرقانونی است. من به پشتوانه این ملت دولت تعیین می کنم. حالا سی سال گذشته است جانشین همان رهبر دولتی را منصوب کرده، بر سر کار گذاشته و به پشتوانه این دولت غاصب دروغگو توی دهن این ملت مظلوم میزند. بچههای این ملت را در خیابان به گلوله میبندد، در زندان شکنجه شان میکند. آن چیزی را که در مورد زندان گوانتانامو شنیده بودیم و فیلم آن را دیده بودیم، متاسفانه همان خبرها را از زندان کهریزک، زندان قصر فیروزه، زندان رجائی شهر کرج و زندان اوین و دیگر زندان هایی که اسمشان را حتی من زندان رفته هم نشنیده ام به گوشمان میرسد. و کسی نیست مشخص کند این خبرها درست است یا نادرست. اینکه زندانی را لخت مادرزاد کنند و او را تحقیر کنند در کجای این شریعت نوشته شده است؟ کدام قانون به شما این اجازه راداده است؟ مسائل و مصائب دیگری هم هست که از بیانش در جلسه عمومی شرم دارم.
به هر حال خواست اکثریت ملت ما، برکناری این رییس جمهور غاصب است. میآیند در یک خیمه شب بازی معاون اولی را میگذارند و بعد برای نمایش اینکه مقام رهبری صفش از این رییس جمهور جداست. مینویسند: "لغو کنید؛ کان لم یکن اعلام کنید این معاون اول را". در خواست ملت ما عزل معاون اول رئیس جمهور نبود. کف مطالبات ما عزل خود رئیس جمهور بود. آن زمان در بحبوحه پیروزی انقلاب، شاه برای آرام کردن اعتراض رو به افزایش مردم، می پنداشت که اشکال از دولت است. هویدا را عوض کرد، آموزگار را بر سر کار گذاشت. آموزگار را عوض کرد ازهاری را گذاشت. ازهاری را برداشت بختیار را گذاشت. شعار آنروز مردم آن بود که " ما میگیم شاه نمیخواییم، نخست وزیر عوض میشه". مردم ما هم امروز به همان سیاق شعار میدهند "ما می گوییم رئیس جمهور نمیخوائیم، معاون اول عوض می شه". واضح است که عزل رئیس جمهور کف مطالبات ملت ایران است، بالاتر از ایشان هم مسائلی است.
مردم ایران امروز بیدارند و می فهمند که یک صف سیاه داریم، یک صف سبز. احمدینژاد نماینده اجرائی صف سیاه و میرحسین موسوی نماینده صف سبز است. هر کسی از احمدینژاد دفاع بکند در آن صف سیاه قرار می گیرد و کمترین خواست مردم برگزاری رفراندم است، نه فقط تجدید انتخابات. مساله تجدید انتخابات یک امر فرعی شده است. دیگر مساله از خود ریاست جمهوری هم بالاتر رفته است. شعار بعد از الله اکبر شبهای تهران را نشنیده اید؟ آیا مردم با این شیوه اداره جامعهشان موافقند یا نه؟ بزرگان اصلاحات با تأخیر فراوان این سخن را بالاخره بر زبان آوردند، که ما رفراندوم می خواهیم. آنهایی که می گویند رفراندوم خلاف شرع است، خلاف قانون است، رهبر باید اجازه بدهد؛ امروز در صلاحیت خود ایشان هم تردید شده است. و لذا از "فصل الخطاب" بودن افتاده اند. این که می بینید پشت سر هم به مراجع تقلید نامه نوشته می شود یعنی ما رهبری را فصل الخطاب نمی دانیم. چرا که به خیانت در امانت ملی متهم شده اند. شما که پیشوایان دینی این جامعه هستید وسط بیایید مردم به شما اعتماد دارند، شما نظارت کنید تا بتوانیم رفراندوم ملی برگزار کنیم.
آخرین سخن من. عرایضم تمام شد. مطلبی که میخواهم اشاره کنم، خبری است که دقائقی قبل از این سخنرانی به گوشم رسید. خبر در مورد یکی از متفکران زندانی ما در اوین است، دکتر سعید حجاریان. خانواده او برای حفظ جان عزیز در بندشان از مصاحبه پرهیز میکردند. امروز بر خلاف گذشته کارد به استخوانشان رسیده و با صدای بلند فریاد میکنند که سعید حجاریان، که به تیر غیب حکومت معلول و بیمار شده، دارویش را به دستش نرسانده اند و گفته اند ما دارویی را که خودمان تجویز کنیم به او می دهیم، لذا او با اختلال کبدی و قلبی مواجه است و ساعتها زیر آفتاب بالاتر از 40 درجه مرداد تهران مورد بازجویی قرار می گیرد و سپس آب یخ به روی او میریزند و میخورانند، تا رگهای باقیمانده متصل به مغزش در این انقباض و انبساط دچار مشکل شود، وضع ریه و قلب او به هم ریخته است. خانواده او از جامعه جهانی و از تمام ایرانیان استمداد فوری کرده است. به داد حجاریان برسید جان او درخطر است.
به خانواده حجاریان گفتهاند ما در بازجوییهای وی حکم ویژه از بالا داریم یعنی دستمان کاملا باز است که هر چه میخواهیم انجام بدهیم. جالب است سناریوئی که زندانیان سیاسی باید به انجام آن اعتراف کنند هفته قبل در خبرگزاری فارس و روزنامه کیهان منتشر شده است. خلاصهاش این است که در اسلام سیاه "گذار به دموکراسی" جرم است. گذار به دموکراسی یعنی انقلاب مخملی. یعنی اگر کسی برای استقرار دموکراسی در کشورش کوشش کرد، بخصوص اگر کوشش فکری و تئوریک و کوشش تشکیلاتی کرد، مجرم محسوب می شود. چرا؟ برای اینکه اگر این مسایلی که در علوم سیاسی جزء بدیهیات و اولیات است در جامعه نفوذ کند و پذیرفته شود، دیگر کسی به ترهاتی که حکومتیها می گویند گوش نخواهد کرد.
اگر گفته شود که در حوزه عمومی مردمند که باید تصمیم بگیرند، معنایش این هست که ما با ولایت فقیه مخالفیم. همه اینهایی که الان در زندان هستند چنین جرمی دارند. چون آنها برای دموکراسی مبازره می کردند. اگر این سخن را بپذیریم یعنی “transition to democracy” که یک اصطلاح جاافتاده "political sciences" است در ایران جرم محسوب میشود. یعنی علوم انسانی، جامعه شناسی سیاسی، علوم سیاسی بالا تا پایینش جرم محسوب میشود. یعنی همه عالمان سیاست و استادان علوم سیاسی در تهران مجرم محسوب می شوند. خوب اگر حکومتی با علوم انسانی در افتد، با علم در افتد، با خرد جمعی بشر درافتد، تکلیفش معلومست که به کجا میرود.
در پایان یک بار دیگر فرضیه بحث را مرور میکنیم: اسلام سبز به انتخابات قائل است و در حوزه عمومی محور فعالیتش انتخابات دموکراتیک است. در اسلام سیاه انتخابات صرفا امری تشریفاتی و تزئینی و برای بستن دهان دشمنان است و هیچ محلی از اعراب ندارد.
والسلام
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید