رفتن به محتوای اصلی

زندانی کردن روح
29.10.2009 - 06:40

گمان میکردم که اگراز زندان آزاد بشوم، اوضاع بهتر میشود . تا پنج سال اول زندان هرشب خواب بیرون زندان را میدیم. خواب دوستان و شرایط عموماَ ثابت بود. مثل همان روز های آخر قبل از دستگیری...

رضا حبیبی را میدیدم که برای خرید جنس های دکانش، به کرج رفته و من باید تا بعد از ظهر پشت دخل بایستم. شروین و دائی حسین را میدیدم که آمده اند تا کار گاهشان را دوباره راه اندازی کنن؛ و میدیدم که دارم فیلم نامه جدید مینویسم و دنبال سرنخ قصه میگردم.

سالها طول کشید تا روحم باور کند که زندگی طبیعی ام تمام شده و من زندانی هستم. شاید بعد از حدود پنج سال دیگر خواب بیرون زندان را نمیدیدم. همه چیز به زندان مربوط بود. میدیدم پدر و مادرم آمده اند ملاقاتم و اینبار حتی توانسته اند تا داخل بند ما هم بیایند. ویا میدیدم داخل بند روبروی ما عروسی پسر عموی من است و من به دفتر زندان مراجعه کردم تا برای رفتن به عروسی پسرعمویم با افسر نگهبان صحبت کنم.

شاید به نظر خنده دار برسد اما اگر منطقی و عاقلانه به این موضوع نگاه کنیم، موضوع وحشتاکی است! این حالت همان زندانی شدن روح آزاد انسان است. زمانی که حتی در خواب هم رویای محرمانه ای نیست، زمانی که روح آدمی نتواند در خواب دیوار های بلند زندان را گذر کند و به دور دست برود. این یعنی زندانی کردن روح.

گمان میکردم که اگراز زندان آزاد بشوم، اوضاع بهتر میشود. اما نشد. از روزی که فرار کردم، حتی یک شب خواب آزادی را ندیدم. بعد از گذشت نزدیک به دو سال، هنوز هم خواب من در زندان خلاصه میشود. وقتی سرم را روی بالش میگذارم، برمیگردم به داخل زندان... همان شرایط. خواب میبینم که زندانیان همه هستند. عموماً در خواب های من کسی آزاد نمیشود. اما من باید به آزادی آنها کمک کنم. خواب میبینم باید نامه آزادی کسی را از دادگاه به زندان ببرم؛ باید این کار را قبل از ساعت 12 ظهر به پایان برسانم، چون اجرای احکام زندان قبل از ظهر تعطیل میشود... و برای یک زندانی بد تر از این نیست که منتظر آزادی اش باشد و به او بگویند نامه ات نرسیده و باید تا فردا منتظر بمانی. این یک روز لعنتی به اندازه یک سال میشود برای زندانی... خواب میبینم باید ازخانواده ای رضایت بگیرم تا از اعدام زندانی ای گذشت کنند، یا دنبال آدرس منزل اولیای دم در کوچه پس کوچه های چهارراه مجیدی تهران و یا کوچه پس کوچه های حصارک کرج سرگردانم و...

دیشب یک خواب جدید دیدم. اما باز هم در زندان بود.

برعکس این تجربه های سیاه من با بازجو ها و بازپرس ها و قاضی ها، این اواخر دو بازجو داشتم که همیشه در ذهن من خواهند ماند. خیلی از دوستانم به من توصیه میکنند که در مورد این موضوع اینقدر صحبت نکنم. اما من مانعی در این باره نمیبینم.

دو باجو داشتم از وزارت اطلاعات، که برعکس تمام بازجو های دیگر به معنای کلمه انسان بودند. من یکی را محسن و دیگری را جواد صدا میزدم.

خواب دیدم که برای انجام کاری به ایران برگشته ام و سپاه پاسداران دستگیرم کرده. اما جواد با هماهنگی دادگاه من را از آنها تحویل گرفته و به زندان وزارت اطلاعات منتقل میکند. اما به من مثل همیشه چشم بند نمیزند. مثل همیشه آرام صحبت می کرد. توی خواب در دلم میگفتم که چرا به ایران برگشتی؟ مگر نمیدانستی که از زندان اولت هنوز شش سالی باقی مانده و علاوه بر آن اتهام فراز اززندان، عبور غیر قانونی از مرز، پناه بردن به گروه محارب (حزب دمکرات کردستان ایران) و فعالیت علیه نظام اسلامی و... دم دست ترین اتهاماتی است که به تو وارد خواهد شد؟

در کمیته مشترک ضد خرابکاری سابق (زندان توحید) بودیم. جواد من را از سلولم بیرون آورد و باهم کنارحوض وسط زندان نشستیم. جواد شروع کرد به وضوگرفتن. بهش گفتم: ببخش که برخلاف قولی که به تو دادم، از ایران فرار کردم. لبخندی زد و چیزی نگفت. پرسیدم: جواد با این شرایط، من کی ازندان آزاد میشوم؟

جواب داد: دست من نیست اما من فکر میکنم همه شما بعد از یک ماه آزاد میشوید.

به او گفتم: جواد تو تا حالا چیزی را به من دروغ نگفتی، من به تو اعتماد میکنم. جواد لبخندی زد و من دوباره پرسیدم: احمد زید آبادی ، دکتر ملکی ، رمضان زاده و... چی؟ آنها کی آزاد میشوند؟ جواد در حالی که داشت سجاده اش را باز میکرد گفت: انشاالله همه تان میروید.

چشمانم را باز کردم، آفتاب از بالای پشت بام ساختمان پی سی بانک کنار خانه ام به داخل میتابید. فهمیدم که دوباره خواب میدیدم. اما لذت اعتمادی که در خواب به جواد داشتم و وعده آزادی که او بعد از یک ماه داده بود، هنوز با من بود. برعکس همیشه از خوابم راضی بودم. آرامش داشتم. اما با خودم فکر میکردم آیا میشود مانند گذشته ها در خواب هایمان رویای محرمانه داشته باشیم؟

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ایران گلوبال
برگرفته از:
ahmadbatebi.us

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.