بیمایگی در هزارچهرگی
مَرد است و در این توّهم بسر میبرد که ناشناس است. مانند "زورو"ی نقابدار سربزنگاه در فضای مجازی ظاهر میشود تا نجات دهد. چه چیز را نجات دهد؟ فرهنگ پدرسالار، دیکتاتوری و ناسیونالیسم ایرانی را. میتواند مدعی شود که هر گاه احساس کند که "خطر تجزیه و سوریه و عراق و لیبی شدن ، ایران را تهدید نمی کند" "گوشه" میگیرد و "آخر عمر با همان علائق ادبی"اش سر میکند. "علائق ادبی"اش چیست؟ از ادبیّات فارسی نشخوار میکند. میتواند تفننی چند بیت لق و لوق سر هم کند. نگفتم چند بیت بند تنبانی، زیرا بندِ تنبان ضرورت و مفهوم و اصالتی در تاریخ و فرهنگ پوشش مردمان دارد. بیتهای حضرت "زورو" امّا نه اصالتی دارد و نه مفهومی، و نه از سر ضرورت سروده میشود. حیف از شرافت بندتبنان! میتواند اهل دکلمۀ حافظ هم باشد و برای جماعت ایرانی خارجنشین یک عدد سخنرانی بی سر و ته در باب معضلات سیاسی – فرهنگی ایراد کند. وی مزّه هم میپراند و باصطلاح "طنزنویس" است. میتواند ژورنالیست هم باشد و مشق و تمرین روزنامه نگاریاش را زیر سایه شاه و فرح کرده باشد و در این حرفه باصطلاح "ورزیده" شده باشد. بار و بوی سخنانش در "نقد" و کوبیدن مخالفان، یاد فرهنگ "حزب توده"ای را زنده میکند، اگرچه او به چپ و مپ و تاریخ آن دشنام هم میدهد.
موضعش مردانه و بیمناسبت از بالاست. اگر با زنی به پندار خود در افتد، مزّهپرانیهایش به چرکی و پلشتی میگراید تا نگاه وی را "رمانتیک" و به تعبیر مردانۀ خود "زنانه" قلمداد کند. درک و سوادش از تاریخ ایران از جعلیات پوسیده و نخنما و تألیفات فسیلهای فاضلی چون زرّینکوب فراتر نمیرود. شاید کمی از هر چیزی که دهان را پر کند، بداند. کمی عربی، کمی وزن شعر، خلاصه کمی سواد قدمائی. امّا در همۀ آنها لنگ میزند زیرا آنچه که میداند عاریهای و بنجل است؛ نام بردنش از آدورنو یا فلان اندیشمند و پژوهشگر غربی هم بی ربط و چیزی در ردیف "من آنم که رستم بود پهلوان" است. ترکانی آذری را که به زبان غیرمادری/زبان دوم (فارسی) با علاقه مینویسند و در تلاش برای گفتگو با فارسیزبانان هستند، تحقیر میکند. همزمان مدعی است که زبان فارسی، زبان ملی و تاریخی آذربایجانیهاست. واحیرتا که سواد نم کشیدۀ عربی و ترکیاش را هم به رخ آنان میکشد.
در مخیلهاش طبقهبندیهائی از سر جهالت وجود دارد. در برابر "بزرگان" بسیار ترسو و محتاط است و حتّی اگر مخالف آنان باشد، از کرنش و چاپلوسی فروگذاری نمیکند. امّا گمنامانی را که مخالف خود میبیند و میداند که آنها در روشنگری جدی و تأثیرگذار هستند، با چماق "فضل" و "ادبیّت" خود تا میتواند (در خیال خود) میکوبد. در برابر دستۀ دوم آنچه در چنته دارد تحقیر و تخطئه و سفسطه است و نه نقد. به روشنفکران مخالف انگ "خودفروشی" میزند. خودش امّا کیست؟ کجا ایستاده است؟ و چه پیشینه و منافع و کسب و کاری دارد؟
او ناتوان از دیدن و درک دستاوردهای ارزشمند اندیشمندان و روشنفکران عرب و ترک و کرد و غیرخودی در خاورمیانه است. برای قربانیان، آوارگان و پناهندگان از خاورمیانۀ سلاخی شده اشک تمساح میریزد و در انکار حقوق و تاریخ پلورالیسم زبانی، فرهنگی و ملیتی آنان "فاضلانه" قلمفرسائی میکند. میتواند با شاعرانی عربستیز و ترکستیز احساس دوستی و نزدیکی کند. همچون آنان فارسمحور است و با ادبیّات خویش در فضای مجازی در گذار به جنگ داخلی بذر نفرت میپاشد. هزارچهره دارد در رضاشاه باوری و پانایرانیسم. همچون آتاتورکیستها، داشناکها و شووینیستهای سراسر جهان، هزار چهره دارد در ناباوری به همزیستی صلحآمیزانسانها با حفظ تکثّر زبانی و فرهنگی و هویتی. با نامها و کاراکترهای متغیّر و متکثّر منتشر میکند. علیه صلح، همبستگی و برابری همۀ انسانها و ملیتها در ایران و خاورمیانه، با انرژی منتشر میکند.
کیست این هزارچهرۀ مجازی که چون کبک سر به زیر برف فرو دارد؟ کیست که از افشای هویت دیگری میگوید و خود پشت چندین نام مستعار پنهان است و به دیگران، در اصطلاح مردانه، "ناجوانمردانه" میتازد؟ گو نامش "گیلهمرد"، "مازیار تپوری"، "همایون"، "همایون سنجری" یا فلان و بهمان کامنتنویس باشد یا نباشد! او یک پدیدۀ شایع است. یک تن نیست. زهرخندِ گورکنِ خنزرپنزری را میتوان در همۀ چهرههایش بازشناخت.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید