رفتن به محتوای اصلی

الفبای روزگار ما
22.10.2015 - 20:23

پیش از این، در یادداشتی زیر عنوان "تعویض الفبا یا تعویض باطری؟" نظرم را دربارۀ بکارگیری الفباهای بی‌پیشینۀ فرهنگی (لاتین و سیریلیک) در ترکیه، تاجیکستان و ایران نوشتم. این گفتگو را ادامه می‌دهم که برای قانع کردن کسی نیست. فکر نمی‌کنم که کسی از ما بتواند در آرای مخالف آن دیگری تأثیری بگذارد. بنابراین سعی من تنها این است که تا اندازه‌ای روشن کنم که از چه می‌گویم و چرا چنین می‌گویم. این بحث بسیار گسترده و پیچیده است و من اینجا تلقی محدود خود را از آن بطور خلاصه بیان می‌کنم:

 ترکهای آذری هم، مانند همۀ ملیتهای دیگر، هنگامیکه وارد گفتمان تبعیض ملی می‌شوند، با چگونگی ورودشان به جریان آزاد تبادل افکار، محک می‌خورند. ترک آذری‌ای که نمی‌خواهد بداند و بشنود که انعکاس نظراتش دربارۀ زبان و الفبا، در نزد فارسی زبانان یا دیگر ملیتهای ایران چگونه است، در پی کنترل جریان گفتگوی آزاد با "غیرخودیها" است. اینجا دیگر مسئلۀ "حق گزینش" نیست، بلکه ما با روشی فرصت‌طلبانه و استبدادی روبرو هستیم برای خفه کردن صداهای نامطلوب "غیرخودی". بنابراین، حضرت آقا، یا گفتگو نکن با "غیرخودیها" و بچسب به همان پستوی گرم و نرم همفکرانت یا اگر اهل گفتگو با غیر هستی، چماق "دخالت در امور ترکان ممنوع!" را کنار بگذار!

حرف من این است که از ریشه‌ها و "گذشته‌ها"، هرچه که بوده یا نبوده است، نمی‌توان فرار کرد. "فرار به جلو" هم پاسخی به مسائل "امروز" نیست. نشانه‌ها و شناسه‌های "گذشته" را می‌توان دفن کرد یا قیچی‌شان کرد و در ویترین موزه‌ها گذاشت و ادعا کرد که اینها همه "گذشته"  است و دیگر مورد نیاز "امروز" نیست. در این حالت "گذشته" به صورت یک "عقده" و "بحران" فروخورده در "امروز" کارش را می‌کند و زمینه‌ساز بسیاری از ناهنجاریها، بی‌اطلاعیها، عقب‌ماندگیهای فرهنگی و شکستهای "امروزی" می‌شود. خط و الفبائی که دست کم از هزار سال پیش در این سرزمین و همسایه‌های آن ریشه دوانده است حامل مجموعۀ عظیم نوشتاری و فرهنگی مردمانی گوناگون است تا به امروز که من نوعی دارم با آن این سطرها را می‌نویسم. این پدیده تنها یک سیستم الفبائی ساده نیست که فردا با مصوبه‌ای ساقط شود و بدون پیامدهای زیانبار بماند. ما با پدیده‌ای زنده و فرهنگی سر و کار داریم. کسی که این واقعیت را می‌بیند نه با تبارِ عربی این الفبا مشکلی دارد و نه عرب‌محور است. او واقعگرائی است که نمی‌تواند کاربرد و گسترۀ الفبای فرهنگی زبانهای شرقی را انکار کند و ارزش و امتیازهای آن را می‌داند. روشن است که الفبای لاتین در شرق چنین ظرفیت و شناسنامه‌ای ندارد.

مشکلات خوانش‌پذیری یک الفبا، هم به دلیل آمیزش فرهنگها و زبانهای گوناگون با هم است و هم پیامد دگرگونی خود زبانها جدا از یکدیگر. از اینرو زبان به عنوان یک پدیدۀ زنده و پویا و دگرگونی‌پذیرهرگز نمی‌تواند با یک سیستم الفبائی به همخوانی مطلق برسد. زبانشناسان نشانه‌هائی قراردادی و پیچیده دارند میان خودشان که با آن می‌توانند برای نمونه زبان فارسی و زبانهای دیگر را بسیار نزدیکتر به "درست" بخوانند که همانها هم یکدست نیستند. این اما یک خط تخصصی است برای مطالعۀ آوائی زبانها و ربطی به الفبای فرهنگی یک زبان ندارد. برای آسانتر کردن خواندن و نوشتن در زبان فارسی، نیازی نیست که الفبای آن معدوم شود. کارشناسان می‌توانند همین الفبا را کاملتر و دقیقتر کنند، بی‌آنکه به کاراکتر فرهنگی آن آسیب برسانند. برنامه‌نویسان کامپیوتری هم که معجزه می‌کنند، می‌توانند همین اصلاحات را وارد زبان کامپیوتر کنند. کُردها نیز در همین الفبا به فراخور ویژگیهای آوائی زبان کردی تغییراتی داده‌اند و همگان آن را بکار می‌برند.*

اروپا هم راهی جز این نرفته است. اروپائیان بارها در الفبای لاتین به فراخور زبانهای گوناگونشان اصلاحاتی وارد کرده‌اند. برخلاف ادعای رایج  این الفبا کامل نبوده و نیست. زبان آلمانی مصوتهائی دارد شبیه مصوتهائی در زبان ترکی. از قرن شانزدهم این مصوتها را به شکلهای مختلف می‌نوشتند، بیشتر با اضافه کردن حرف e پس از حروف a, o, u آن را نشان می‌دادند، هنوز هم در زبان کامپیوتری از این قاعده پیروی می‌کنند. بعدتر آمدند دو نقطه گذاشتند بالای این حروف. با اینهمه هنوز دشواریهائی در همین سیستم بسیار دقیق و قانونمند وجود دارد. کودکان در چهار سال اول مدرسه باید حسابی تمرین کنند تا بتوانند بر این دشواریها غلبه کنند. علاوه بر این، واژگان انگلیسی و فرانسوی در زبان آلمانی با همان املای اصلی نوشته می‌شود و باید به همان شکل اصلی هم خوانده شود. آلمانیهائی که این زبانها را خوب نمی‌شناسند ( تعدادشان کم نیست)، آنها را غلط می‌خوانند. در زبان انگلیسی که بسیاری از واژگانهای خارجی را جذب کرده است، بی‌قاعدگی در خوانش الفبائی بیداد می‌کند. خود زبان انگلیسی هم بی‌قاعدگیهائی در تلفظ دارد و سیستم الفبای لاتین پاسخ این ناهمخوانیها را نمی‌دهد. براستی چرا انگلیسی‌زبانها به کارشناسان زبده‌ و خلاقشان سفارش یک سیستم الفبائی نو نمی‌دهند تا بر همۀ این مشکلات غلبه کنند؟

وارد کردن الفبای لاتین یا سیریلیک در زبانهای ترکی یا تاجیکی با منافع سیاسی "سروران" منطقه گره خورده بود. عقدۀ خود-کم-بینی در برابر غرب هم در این میان نقش بازی می‌کرد. تاجیکها در ظرف صد سال به سه الفبای فارسی-تاجیکی، لاتین و سیریلیک نوشته‌اند. نتیجه این شده است که آنها در یک بحران فرهنگی پیچیده فرو رفته‌اند و برای دسترسی به منابع صد سال اخیرشان باید با سه الفبا کلنجار روند. چند صد سال باید طی شود تا آنها بر این بحران غلبه کنند؟ کدام عقل سلیمی به سراغ این روشها برای "ساده کردن" الفبای یک زبان می‌رود؟ چگونه می‌توان نقش شووینیسم روسی و سرکردگی غرب را در این سیاستها انکار کرد؟ پانترکیستها در ترکیه و پان‌ایرانیستهائی در ایران با رجوع به تاریخ جعلی و با رویکرد عرب‌ستیزی، به الفبای لاتین یا الفبائی آلترناتیو روی آوردند. آنها هم در اصل در پی پاکسازی زبان از آثار عربی و "اروپائی کردن" زبان بودند و نه ساده‌تر کردن الفبا. صادق هدایت یکی از صادقترینِ آنها بود. چرا آنها در اصلاح همان خط و الفبای موجود زبانهاشان نمی‌کوشیدند؟ به یاد دارم که در دهۀ هشتاد نویسنده‌ای تبعیدی در پاریس که پس‌زمینه‌های چپ هم داشت، با حدّت و شدّت الفبای میخی زبان پارسی باستان را برای زبان فارسی تبلیغ می‌کرد. او گمان ‌می‌کرد که این الفبا آریائی و ایرانی است و با زبان فارسی هماهنگی دارد و دیگر خبر نداشت که سیستم شبه‌الفبائی خط پارسی باستان هم از خط میخی عیلامیان و اکدیان انیرانی گرفته شده است.

ترکهائی که مدعی هستند که وارد کردن الفبای لاتین در زبان ترکی، سراسر خیر و برکت داشته و هیچ بحرانی نیافریده است، با خود و مردمشان هم رو راست نیستند. دانشجویانی از ترکیه را می‌شناسم که منتقد این سیاست هستند. چرا هنوز دهها سایت و وبلاگ به زبان ترکی آذری با الفبای رایج در ایران فعال است؟ آیا همۀ ترکهای ایران می‌توانند راحت با الفبای لاتین بنویسند یا چنین تغییری را بی‌بحران تحمل کنند؟ هستند آذربایجانیهائی که به مسئله ستم ملی می‌پردازند امّا پروژۀ تغییر الفبا را مطرح نمی‌کنند. چرا؟ 

آگاهان و اندیشمندان آلمانی‌ دست کم دویست سالی می‌شود که پیرو یک اصل هستند که آن را در گفتارهایشان تکرار می‌کنند و عمیقاً برای پیاده کردنش می‌کوشند. مضمونش تقریباً چیزی شبیه این است: در نگاهداری "گذشته" بکوش! "امروز" را با شناخت عمیق و نقد گذشته درک کن! "آینده"ای بهتر را شکل ده! فکر می‌کنم که این اصل در روشنگری غربی نهادینه شده است و خاص آلمانیها نیست. بنابراین نگاهداری "گذشته" نه برای پرستش آن است و نه برای دکوراسیون طاقچه یا کنسرو شدن در ویترین موزه‌ها. عناصر و مظاهر "گذشته" باید در حافظۀ جمعی یک جامعه حاضر باشد تا پیوسته و نامنقطع در معرض خوانش و بازخوانش "روز" قرار بگیرد.  آگاهان غربی توانستند دسترسی مستقیم بخش بزرگی از مردمانشان را به ذخائر آگاهی تاریخی و ابزارهای آن تا حد زیادی ممکن کنند. طلسم آگاهی و واقعگرائی مردم در غرب چیزی نیست جز این.

شرق به دلائل تاریخی-سیاسی که اینجا مجال طرحش نیست، از این اصل به کلی دور افتاد و اساساً با آن بیگانه شد. این شرق یا تاریخ و مظاهر فرهنگی‌اش ش را محو می‌کند یا جعل و انکار. سر نخ این امور هم به قول نیچه در دست "سروران" است و نه "بردگان". "بردگان" را چه کار با میراث تاریخی و فرهنگی‌شان؟ آنها اگر از نظر ذهنی خیلی "آپ دیت" باشند، باید بدوند در پی ‌اپهای چت: وایبر، واتس آپ، تلگرام، هنگ آوت، لاین و از این قبیل. اگر هم از تیپهای "اصیل" باشند باید همان تاریخ جعلی را نشخوار کنند و در سنتهای اسارت‌بار در جا بزنند.

بخشی بزرگی از جنایات داعش در منطقه، در واقع، برای بی‌تاریخ کردن شرق است. حافظۀ تاریخی باید در این منطقه پاک شود و مغزها بارها و بارها از نقطۀ صفر آغاز به فعالیت کنند. فروپاشیدن و از صفر آغازیدن. این است سرنوشت خاورمیانه‌. "گذشتۀ" این منطقه یا باید زیر ساطور "اصلاحات" دیکتاتورهای خودی مثله شود، یا با یورش نیروهای اسلامیست پاکسازی شود و یا زیر بمبهای ارتشهای قدرتهای بزرگ آسیب ببیند. پیش از داعش، جرج بوش به عراق حمله کرد. انهدام عراق در دو بُعد جانی و فرهنگی پیش رفت. در کنار کشتار مردم بیگناه، به آثار تاریخی آسیب رساندند. گنجینه‌های باستانی عراق را به دست غارتگران و تبهکاران سپردند. سربازان بوش سوار بر تانکهای آمریکائی در خیابانهای چهار هزارسالۀ شهر بابل جولان می‌دادند. گودالهای حفاریهای باستان‌شناسان را کرده بودند مستراح مردانه‌شان. سرزمینهای شرقی مستراحهای مردانۀ اسلامیستها، دیکتاتورها، تبهکاران حرفه‌ای و ارتشهای قدرتهای بزرگ است.

 پرداختن به مسئلۀ جایگزینی الفبای لاتین با الفبای کنونی نمی‌تواند خارج از بستر ویرانگری سیستماتیک فرهنگی در شرق قرار بگیرد. زمزمۀ بکارگیری زبان انگلیسی به عنوان زبان ارتباطی میان مردمان ایران هم آبشخورش در همان سیاستهای ویرانگرانه است. یادگیری زبان انگلیسی بی‌تردید بسیار خوب و سودمند است، امّا به چه حساب به عنوان زبان ارتباطی مردم ایران؟ چه ارتباطی می‌شود آن ارتباط؟! می‌آئی ابرویش را درست کنی، می‌زنی چشمش را کور می‌کنی! دستور می‌رسد که هشتاد میلیون انسان در روستاها و شهرهای سراسر ایران، یاد بگیرند که پس از این با یکدیگر انگلیسی هم بلغور کنند. بسیاری از آنها که سالهاست در خارج از ایران به سر می‌برند، هنوز نمی‌توانند به زبان کشور میزبانشان راحت گفتگو کنند، حتّی ارتباطشان با فرزندانشان مختل شده است. حالا در خود ایران انگلیسی باید بشود زبان ارتباطی. خدا بخیر کند! فکر می‌کنم در این صورت، باید هم فاتحۀ زبان ارتباطی را خواند و هم فاتحۀ زبان انگلیسی را! 

 

* زبانشناسی از ایران نیز،  فرزان سجودی، اشاره‌ای به برخی از این نکته‌ها دارد:

"چرا نباید خط فارسی را تغییر دهیم"

http://isna.ir/fa/news/91111407786

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.