آنچه سیمین صبری (در وجه غالب) در این میزگرد بیان کرد، کاملاً مستدل و پذیرفتنی است. در سخنان وی امّا کمبودی وجود داشت و آن هم این بود که پانترکیسم تنها به عنوان یک جریان خودانگیختۀ ناشی از خشم مردم دیده میشد. واقعیت امّا این است که پانترکیسم از سوی بخشی از الیتهای آذربایجانی هدفمندانه هدایت میشود و تنها به خشمِ مردمِ بحق معترض در آذربایجان برنمیگردد. این پانترکیستها قبلۀ سیاسیشان دولتهای فاسد و سرکوبگر ترکیه و آذربایجان شمالی است. برای نمونه، موردِ توهین به پوشش سنتیِ کردها در ورزشگاه ارومیه، به هر بهانهای که صورت گرفت، در واقع گرایش به انحصارطلبی و کردستیزی را هم در میان این گروه نشان میدهد و آن را برجسته میکند. و این در حالی رخ میدهد که کردها خود از قربانیان ستم ملی در ایران هستند و از اینرو باید همبستگی با آنها و دیگر ملیتهای زیر ستم در ایران برای جنبش رفع تبعیض ملی در آذربایجان بسیار مهم باشد و در صدر این حرکت قرار بگیرد. همچنین است مورد شعار "مرگ بر فارس" که در عمل، سد راه همبستگی این جنبش میشود با همۀ فارسها/فارسیزبانهائی که خود زیر سرکوب نظام جمهوری اسلامی قرار دارند.
پیش از این در ایران گلوبال مطرح کردم که آبرو و اعتبار همۀ جنبشهای ضد تبعیض در ایران و منطقه، در گرو مرزبندی روشنشان با بیگانهستیزی و دیگر گرایشهای راسیستی و برتریطلبانه در درونِ خودشان است. آنها باید تاریخ خودی را هم از این منظر به چالش بگیرند. آگاهانِ دمکرات در این جنبشها نباید این مسئله را کم اهمیت جلوه دهند یا توجیهاش کنند، بلکه باید آن را (رو به درون و بیرون) در گفتگوهای روشنگرانه مطرح کنند.
سخنان مهرداد درویش پور اگر چه نشانگر تحول مثبتی است در دیدگاه وی نسبت به مسئله ستم ملی، اما همچنان حاکی از آن است که او مسئلۀ تبعیض و ستم ملی را خارج از بستر تاریخی-سیاسی آن میبیند. آسیمیلاسیون فرهنگی-زبانی یک واقعیت تاریخی و انکارناپذیر در پدیدۀ تبعیض ملی است و همواره یک روند سیستماتیک داشته است. همه جا چنین بوده و هست. ترکهای ایران هم از این قاعده برکنار نبودهاند. نمونۀ بارز و مستند آن روند آسیمیلاسیون ترکهای قشقائی در ایران است که با سرکوبهای خونین، نسل کشی، جدا کردن پسربچههای قشقائی از خانوادههاشان و کشاندن اجباری آنها به ارتش همراه بود. و با همین شیوهها ادامه یافت تا زمان شاه سابق که آمدند "اصل چهار" ترومن را که برای بومیان ("سرخپوستان") آمریکا وضع شده بود، برای قشقائیان بکار گرفتند. این نگارنده خود، به عنوان یک قشقائیتبار، شاهدی است زنده بر بخشی از تاریخ این آسیملاسیون زبانی–فرهنگی.
با سپاس از برگزارکنندگان میزگرد "تریبون"
پسنوشت: نکته ای در این یادداشت از قلم افتاد که همینجا اضافه میشود: سخنانِ پایِ دیگر این میزگرد (زندی) حاوی تناقضهائی (از موضع چپ) بود در رد یا پذیرش نیمبند مسئلۀ ستم ملی در ایران. وی نیز به استدلالی که اینروزها بسیار شایع شده است،متوسل شد تا حرکت اعتراضی اخیر در آذربایجان را مردود بشمارد. استدلال شایع این است که چرا مردم آذربایجان تنها زمانی که به هویت آنها توهین میشود ، به خیابانها میآیند و اعتراض میکنند؟ ما امّا میدانیم که در آذربایجان همین جنبش برای حفظ محیط زیست به میدان آمده است و یا مردم آذربایجان به عنوان معلمان، زنان، پرستاران و کارگران هم در اعتصابها و اعتراضها حضور داشتهاند. چنانکه در همین حرکت اخیر شماری از زنان سکولار ترک آذری حضور داشتند. بنابراین، میتوان این پرسش را از زاویۀ عکسِ آن هم مطرح کرد که چرا فارسها/فارسیزبانها مبارزات مردم آذربایجان را در عرصه های دیگر نمیبینند و ارج نمینهند؟ و چرا تنها زمانی که مردم آذربایجان در اعتراض به راسیسم دولتی و تبعیض ملی به خیابانها میآیند، متوجه آذربایجان میشوند تا از آن ایراد بگیرند؟ چرا آنها بُعدهای دیگر این جنبش سکولار را نمیبینند یا انکار میکنند؟
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید