رفتن به محتوای اصلی

از دفتر خاطرات یک شوفر تاکسی
16.12.2015 - 03:38

 

مسافرم مردی بود بلوند و چاق و جاافتاده و شیک پوش. روزنامه ای در دست داشت. او در این وقت روز که تنگ غروب بود در حاشیۀ خیابان کایزرایستاده بود. با دیدنش که برایم دست بلند کرد، تاکسی را به سمت راست خیابان کشانیدم و جلو پایش ایستادم. مرد بلوند، درب جلو را گشود و سوار شد. و شب به خیر گفت. جوابش را به گرمی دادم و حرکت کردیم. مقصدمان کالباخ بود. پیدا بود که مسافرم عجله دارد. با یک تخته گاز تاکسی را از جا پراندم. مرد کمربند ایمنی اش بست. به زحمت گردن چرخاند، نیم نگاهی به من و موی مشکی ام انداخت و سپس پرسید:

- آقای شوفر تاکسی اجازه دارم ازتان بپرسم که از کدام کشور هستید؟
- من از ایران هستم.

مسافرم بلافاصله با شنیدن نام ایران، نه یک بار که چند بار سر تکان داد. این واکنش مسافرم معنای پر باری داشت و غیر ازتاسف چیز دیگری را به نمایش نمی گذاشت. باید اتفاق مهم و دردناکی در کشورم روی داده باشد.از زمان استقرار حکومت اسلامی تا به امروز در ایران بیش از یک دهه میگذرد؛ در این مدت خبرها چیزی به جزبگیر و ببند و کشت و کشتارو اعدام و ترور وزندان و زنجیر و شکنجه چیز دیگری نبوده است. دریغ از یک خبر خوش! کنجکاوشده بودم که ببینم علت سر تکان دادن مسافرم چه تواند بود!؟ درنگی به سنگینی و سکوت گذشت. من نیزنگاهش را با نیم نگاهی پاسخ دادم. او منظورم را فهمید و بلافاصله روزنامه اش را بلند کرد و افزود:

- من امروز در این روزنامه خبر بسیار وحشتناکی راجع به کشور شما خواندم. خواندم که در شهری، در ایران، زن جوان و بیچاره ای را به جرم این که دوست پسر داشته سنگسار کرده اند. تجسم کشتن یک زن آن هم بدین جرم و بدین شکل که قرون وسطائی است برای چون من آدمی که اروپائی هستم، برای چون من آدمی که هیچ وقت طعم تلخ ستم را نچشیده ام وحشتناک است! میدانی آقای شوفر تاکسی، اعدام، قتل عمد دولتی است و نتیجۀ درستی به دست نمیدهد. سنگسارکردن و کلا اعدام کردن به هر شکل و به هر شیوه اش وحشی گری است وبا معیارهای انسانی خوانائی ندارد. اعدام خاصه این نوع اش که سنگسارش نامیده اند طرف را زجرکش میکند. این نوع کشتن انسان که حکومتیان در کشور شما بدان دست می زنند برای این است تا مردم را بترسانند. حکومتیان فکر میکنند مردم اگربترسند دیگر کسی دست به کارخلاف عرف و اخلاق نخواهد زد. ای داد و بیداد از نفهمی و بی سوادی! آخوندها در کشور شما نمیدانند که ترس بعد از مدتی در اجتماع ذایل میشود. نمیدانند که ترساندن مردم اصلا هنر نیست. هنر یاد دادن و آموزش علمی به مردم است. از این گذشته این وحشی گری سنگسار، فقط آن زن نگون بخت را از بین نمی برد بل کرامات و هیمنۀ انسانی را در جامعه و بعد از آن در مابقی جوامع در این پهنۀ خاک از بین خواهد برد. غیر از این است مگر آقای راننده؟

سخن مسافرم تکان دهنده و در عین حال توهین آمیز بود. من ملت ایران را دوست دارم . احساسم این بود که مسافرم به دیدۀ حقارت به من و به ملت ما می نگرد. آیا او حق داشت؟ طاقتم طاق شده بود. جواب دادم:
- مردم ایران علاقه ای به اعدام و وحشیگری سنگسار ندارند. این کار، کار دولت . . .
مسافرم سخنم را قطع کرد و گفت:
- همین دولت را شما مردم ایران سر کار آوردید. هیچ کشوری در دنیا به ایران لشکر نکشید تا برای تان حکومت اسلامی به ارمغان بیاورد. شما خودتان بودید خودتان. غیر از این بود؟
حرف حساب جوابی ندارد. ساکت شدم .و خیط و خجالت چشم به افق جاده دوختم و پدال گاز را که در این لحظه در جادۀ سراسری روزالوگزم بورگ بودیم فشردم. مسافرم به گفته افزود:

- ایران می بایستی از تاریخ خون بار مااروپائیان که بیخ گوش تان هستیم درس عبرت میگرفت. شما چنین درسی را که بدون شک راه و مسیر زندگی تان دگرگون میکرد از ما متاسفانه نگرفتید. دنیا میداند که ما نیز در چند صد سال پیش دیکتاتوری مذهبی داشتیم. تاریخ خون بار اروپا را بخوانید! جهانیان میدانند که نیاکان ما در آن زمان چه کردند؟ نیاکان ما برای یک بار و برای همیشه دست تمامی ادیان را از دامن حکومت جدا کردند. و چه فکر بکری! این فکر هم به نفع خود مذهبیان تمام شد و هم به نفع غیر مذهبیان. و ما امروزه روزه نتیجۀ این فکر درست را که خود اصلا سبب شد دمکراسی و آزادی در کشورمان ماندگار شود به خوبی حس میکنیم. بدون آزادی و دمکراسی که جز لاینفک یک زندگی ایده آل است، و در حقیقت چیزی جز هم فکری و اشتراک مساعی در کشور نیست مگر میشود یک زندگی ایده آل داشت و کشور را ساخت؟ حیف و صد حیف از تمدن و تاریخ و فرهنگ ایران زمین که یکی از کهن ترین کشورهاست! حیف و صد حیف از این کشورکه کشور فردوسی است و یک چنین جنایات هولناکی در آن روی داده و از این به بعد بدون تردید روی خواهد داد. میدانی آقای راننده، بدتان نیاید! من قصد اهانت ندارم. داریم با هم حرف میزنیم. حیوان با تمام خوی حیوانی و درندگی اش دست به چنین کاری که شما ایرانیان به کرات زدید نمی زند.لطفا سر نبش همین خیابان نگه دارید! متشکرم. همین جا منزل من است.

نگه داشتم. مسافرم کرایه اش را داد و پیاده شدو به درون رفت. او رفت و من ماندم با یک دنیا احساس که چیزی به جز خفت و خواری نبود.

فرانکفورت،  زمستان سال 2015

معلم اخراجی شهر کنگاور، محمد مستوفی 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.