رفتن به محتوای اصلی

چهره های سکولاریسم (٢)
19.12.2015 - 10:56

مفاهیم سکولاریسم، دین، و ایدئولوژی

دلایل خوبی وجود دارند که سکولاریسم را مبهم و ناروشن معنا نکنیم. بویژه زمانیکه در مقابل فرضیه ای قرار میگیریم که قصد دارد توضیح دهد؛ چه چیز به معنای «سکولاریسم» است و چه چیز به معنای «دین» است. درکِ هر دوی این مفاهیم بسیار ساده است وقتی که افکار خود را بر موضوعی متمرکز کنیم در این خصوص که هر فرد معینی در گفتارهای روزانه خود بر ادراکهایی تکیه میکند مبنی بر اینکه آن چیزی که «سکولاریسم» است دیگر «دینی» نیست.

خصوصاً زمانیکه اشکالِ ادراکهایِ سکولار و دینی در گفتگوهایِ اجتماعی در مقابل یکدیگر قرار میگیرند و یکطرف تعلقاتِ فکری خود را در تقابل با تعلقاتِ فکری دیگری مییابد. بدین معنا که انسان یا از سکولاریسم دفاع میکند و یا آنرا رد میکند. امّا مشکل آنجا است، وقتیکه ما چیزی را تحت عنوان سکولاریسم طبقه بندی میکنیم، میبایست ما بین کاربرد و سطوحِ مفاهیمِ آن تفاوتهایی را نیز قائل شویم؛ اینکه چگونه یک جامعه، یک نظم دولتی و یا یک نگاه به زندگی سکولار است.

همانگونه که نیاز عمومیِ انسان موجب گردید تا افراد و پدیده هایِ اجتماعی بر اساس کیفیّت شان طبقه بندی و نامگذاری شوند، ضروری است که در خصوص مفهوم سکولاریسم و دین در ارتباط با ادراکهایِ موجودشان این پرنسیپ رعایت شود. ولی با این وجود در پروسهء اندیشیدن بر این موضوع، متوّجهِ یک واقعیتِ انکار ناپذیر خواهیم شد که سکولاریسم و دین دو پدیده متضاد با یکدیگرند.

در چارچوب یک خود اندیشی و درکِ علمی که نیز تأکید میشود «مدُرن» میباشد، مفاهیم سکولاریسم و سکولاریزه درکهایِ نزدیک به یکدیگر هستند، در صورتیکه پدیدهءِ دین متضاد با هر دو پدیده میباشد. در پارادیگم مقوله سکولاریزه (sekulariseringsparadigm) که از 1960 تا 1980 اندیشهء جامعه شناسی علمی در حوزهِ دین و جامعه را هدایت میکرد، مشاهده میگردد که پروسهء سکولاریزه شدن جوامع یک ارتباط ناگسستنی با مدُرنیزاسیون (modernisering) دارد.

و با درک پذیرش تبعیت مدُرنیزاسیون از پدیده سکولاریزه، پروسهء سکولاریزه شدن اینگونه معنا میشد؛ زمانیکه اشکال ادراکهای دینی در یک فاز تحول، قدرت توجیه خود را در سطح فردی و نیز جامعه از دست میدهند. در همین دوران پروسه سکولاریزه شدن جوامع در بین اندیشمندان سکولار مورد توجه قرار میگیرد و متحول میشود.

این سیر تحول تا سال 1980 به درازا کشید تا موج جنبش اسلامگرایی  (reislamiseringsvågen)در بخشهایی از «جهان اسلام» و امواج جنبش اوانگلیسم (reevangeliseringsvågorna) در آمریکا و آمریکای جنوبی آغاز میگردد، پیش از آنکه انسان مشاهده کند رابطه مدرانیزسیون و پروسه سکولاریزه شدن آنگونه ساده نبود که میاندیشید.

برای جامعه شناس معروف دین، José Casanova(1994)، واژه سکولاریزه در پارادیگم سکولاریزه مدُرن سه مفهوم پایه ای دارد:

(1) نخست یک اختلاف روبه تزاید در حوزه های اجتماعی؛ بدین معنا که عرصه های سکولار خود را از نهادهای دینی و نُرمها جدا میکنند؛

(2) کاهش منزلت دین در باور و عمل مردم

(3) نزول شأن دین و تبدیل دین به حوزهِ خصوصی.

بر اساس دیدگاه  Casanova، در این رابطه فقط مفهومی پایه ای بنظر میرسد که بصورت امپریک (تجربی) تغییر کند و یا تأیید شود. این در واقع در مخالفتِ با پیش زمینه ای است که سکولاریسم را از سکولاریزه جدا میکند جهت آنالیز کردن اهداف. امّا از سویی همزمان دلیلی وجود دارد که تأکید میورزد؛ تحقیق Casanova محدود میگردد به کشورهای اسپانیا، برزیل و آمریکا و ضروری نیست نظرات او را به دیگر جوامع بسط داد.

نروژ، مورد استثنایی در روندِ سکولاریزه شدن

سکولاریسم و دین مفاهیمی در نظم غیر مشترک با یکدیگر هستند. سکولاریسم در ابتداء به دکترین سیاسی ارجاع داده میشود و واژهءِ سکولار به موضوعی اطلاق میشود که بطور معمول ما آنرا « فرم جامعه» مینامیم. پرسش اینکه چگونه انسان مخالف و یا موافق سکولاریسم است، چندان مهم نیست.

در نروژ کنونی سیاست و قانونگذاری در مقایسه با گذشته در راستایِ بیشتر سکولاریزه شدن جامعه پیش میروند، علیرغم اینکه کلیسا در این کشور دولتی است.  بطور نمونه اگر به همین قانون ازدواج همجنسگرایان در نروژ نگاهی بیاندازیم که در سال 2008 توسط پارلمان این کشور تصویب شد متوجه خواهیم شد؛ پارلمان و سیاستمداران این کشور درصدد برآمده اند تا قوانینی را در این کشور به اجرای در آورند تا حقوقِ زوج همجنسگر با غیر همجنسگران یکسان و برابر گردد. قانون مزبور از سوی پارلمان این کشور تصویب شد، علیرغم اینکه بسیار از باورمندانِ دینی در این کشور با تصویب قوانینی بنفع همجنسگرایان سخت مخالف بودند.

این را هم میبایست اضافه کرد بسیار از نیروهای لیبرال و رادیکال در کلیسایِ نروژ از تصویب قوانینی در دفاع از حقوقِ زوج همجنسگرا حمایت کردند. تأکید بر آزادی فردی و حقِ تحققِ خویشتن در جامعه کنونی نروژ، اغلب بدین مفهوم است که  دین گراییِ افرادی که بنظر میرسد تمایلاتِ رفتاری سکولار دارند، به معنای این است که هنوز در این کشور خلاء آزادی و یا محدودیت آزادی و انتخاب فردی وجود دارد.

ما میتوانیم به آشکار این طردِ اجتماعی را مشاهده کنیم، وقتیکه مادرانِ جوانِ نروژی خارج از نُرمهای ازدواجهای رسمی در مناطق روستایی صاحب فرزند میشوند و از سوی جامعهء پیرامونی خود تحت فشار قرار میگیرند و یا آن تمایل اجتماعی که نمیپذیرد انسانهای همجنسگرا از یک حقوق و ارزشهای برابر برخوردار باشند.

تمامی این رخدادهای اجتماعی بدین معنا است که هنوز در جامعه نروژ محدودیت های آزادی که محافظه کاران مسیحی آنرا نمایندگی میکنند وجود دارد. از سویی دیگر برای مردم مذهبی که عادت به اجرای آداب و سنن دینی خود دارند، دخالت دولت سکولار در روابط دینی آنها، اغلب به مفهوم فشار دولتی بر حقوق رسمی مردم مذهبی است.

 امتیاز مرکزی این کتاب این است که سکولاریسم را نمیتوانیم به جایگاه یک دکترین سیاسی نزول داد و صرفا به معنای جدایی دین/ کلیسا از دولت معنا کرد، و یا قوانینی که میتوانند و یا نمیتوانند متأثر از ادراکهای معین دینی باشند. یکی دیگر از درکهایِ مرکزی در این کتاب که ارتباطِ نزدیکی به مفهوم سکولاریسم دارد، سکولاریت (Sekularitet) میباشد.

   Charles Taylorسه درک پایه ای از سکولاریت را اینگونه از یکدیگر تمیز میدهد:

(1) تهی کردن حوزه عمومی از ارجاع آن به خدا و یا منشاء ماوراءطبیعی؛

(2) کاهش نفوذ باورها و آئین های دینی

(3) تحوّل جامعه بمعنایی که باور و اعتقاداتِ دینی که در بین افکار عمومی پایه های محکمی را میداشتند چون یک ابزار انسانی ارزیابی شوند.

دین شناس نروژی Oddbjorn Leirvik از این جهت خودش را بسیار نزدیک به Taylors می بیند وقتیکه قصد دارد سکولاریت را تعریف کند. Leirvik معتقد است سکولاریت یک روش زندگی جمعی است که دیگر در آن ادیان و رهبران ادیان فاقد هژمونی هستند و قدرت اجتماعی و تأثیرگذاری با جهت های فکری معین، در بین دیگر انستیتوهای اجتماعی، نه دینی، توزیع میگردند.

سکولاریسم ِغیر دمکراتیک

در مباحثِ مربوط به رنجهایِ انسانی در آغاز قرن بیستمِ میلادی که در اغلب موارد هم از سویِ مسلمانان و مسیحیان براه انداخته میشوند، اشاره میشود،  تجاوز به حقوق انسانی در قرن بیستم توسط دولتهای سکولار اعمال شد؛ از جمله قتل عام یهودیان در اروپا و زندانی کردن نیروهای مقاومت در رژیم کمونیستی شوروی.

در واقع «قول نجات بشر» در کمونیسم موجود، یک پیش زمینه تفکر مسیحی در خود همراه داشت که بازتاب این فلسفه سیاسی را میتوان در آثار فیلسوف لهستانی–بریتانیایی، Leszek Kolakowski (1927-2009)مشاهده کرد. او معتقد بود کمونیسم و نازیسم در رابطه با «قول نجات بشر»، بسیار متأثر از فلسفه دین گرایان مسیحی میبودند.

باور کورکورانهءِ بسیاری از روشنفکرانِ کمونیست اروپایی، از آغاز و نیز پس از دورانی طولانی بعد، نشان میداد که توجیه و توضیح سرکوب ها و تجاوزاتی که دولتهای کمونیست آن دوران در اروپا علیه آزادی بیان و حقوق بشر اعمال میکردند، با دشواریهایی مواجه هستند.

 برای هواداران کمونیسم، «ماتریالیسم تاریخی» یک «حقیقت مطلق» محسوب میشد. کمونیسم برای بسیاری از پیروانش یک «قدرت اخلاقی» معنا میشد و مخالفین این طرز تفکر اسرای «شرارت» قلمداد میشدند. این باور موجب شد تا سرکوب مخالفین کمونیسم مشروعیت بیابد. سربازان برگزیده رژیمهای توتالیتر یا توسط هیتلر و یا استالین رهبری میشدند که  از سوی «مقربین دین» آن دو فرا انسان و قهرمانان مراسم دینی معرفی میشدند که میشد آنها را به رهبران دینی کاریسماتیک هم متصل کرد.

تقدس گرایی سیاست یک اقدام اصلی در کمونیسم و نازیسم آن دوران میبود. Taylor هم یک همچنین ویژگی را در دورانِ ترور ژاکوبین ها در انقلاب فرانسه (1792-1794) مشاهده میکند؛ سنتی که از مانویت بعنوان ایدئولوژی نهایی عاریت گرفته شده بود که به ندای شبه دینی نزدیک بود.روشن است بسیار از مسیحیانِ باورمند خودشان قربانیان خشونتهای نازیسم و کمونیسم آن دوران شدن.

در بین آنها نام دین شناس معرف پروتستانتیسم، Dietrich bonhoeffer (1906-45) بیشتر از هر نامی دیگر شاخص تر بود که بشدت از سوی «اخلاقگرایی نازیسم» محکوم میشود. از سویی دیگر این واقعیت تلخی بود بسیاری از کشیشان و دین شناسان مسیحی و پروتستان از هواداران آلمان نازی میگردند و هرگز از سوی آنها خشونت ایدئولوژیک نازیسم علیه جامعه محکوم نمیشود. امّا یک واقعیت غیرقابل کتمانی وجود دارد که تعداد بسیاری از کشیشان و دین شناسان کاتولیک و پروتستان در آلمان نازی از مدافعین رژیم آلمان نازی بودند و هرگز ایدئولوژی و خشونت نازیها بر عیله جامعه را محکوم  نکردند. بطور مثال وقتیکه اسقف لوتریسم از شهر هامبورگ، Franz Tügel ، میخواست برای اسقف های همکار خود سخنرانی کند با کمال میل علاقمند بود با یونیفورم نازی ها پشت تیریبون کلیسا ظاهر شود.

این روخدادها بدین مفهوم است که اندیشه خشونت گرا در دورانِ مدرنیّت میتواند توسط یک نظم سیاسی سکولار هم به اجراء در آید که بسیار ابتدایی و کودکانه بنظر میرسید. در واقع امکان خشونت در هر نظم سیاسی ممکن است؛ این نظم سیاسی میتواند دینی باشد و یا سکولار.

روسیه 1917 و آلمان 1933 برخوردار از یک وجهِ اشتراکِ سیاسی بودند. اکثریتِ قریب باتفاق شهروندانِ هر دو کشور مذهبی بودند و آماده پذیرش سیاستی بودند که ما بین سمبولهای دینی و غیر دینی در نوسان میبود، بگونه ای که نازیسم هیتلری در آلمان و کمونیست روسی در روسیه چنین عمل میکردند. هیتلر تا 30 آپریل 1945، روز خودکشی اش، بصورت رسمی مسیحی باقی ماند و از سوی کلیسایِ کاتولیک طرد نشد. رژیم نازیسم در نمایشهای میدانی در Oberammergau، آگاهانه و فعّال در تجمع های عمومی از ترغیب ها و سمبولهایِ دینی برای پیشبرد تبلغات ایدئولوژیک استفاده میکرد.

با این وجود اغلب فکر میکنیم که می فهمیم چه چیز سکولار است و چه چیز دین، وقتی که درباره سکولاریسم و دین سخن میگوییم. و بیشتر مواقع این ساده تر خواهد بود توضیح دهیم که چه چیز سکولار نیست تا اینکه توضیح دهیم چه چیز سکولار است.                    

کوروش اعتمادی

December 17, 2015

 

Koroush_etemadi@hotmail.com

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناصر کرمی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.