رفتن به محتوای اصلی

صخره
25.12.2015 - 20:36

 

 

كاكائى ها در غروبِ ساحل آواز ميخواندند

موج هاى خسته ، تنِ صخره اى

سايه هاىِ تنهايى ، جانِ مرا

مى سِتُردند .

بوىِ باروت آمد،

كاكائى ها پركشيدند، رفتند

شوقِ دريا و پرنده در دلم خشكيد

صخره ى تنها و غمگين ،

 در سكوتى سرد، بى وقفه ميباريد

آسمانِ تيره غُريد و از كوچِ پرنده، تَر شد .

 

و من باز در اين اتاقِ سرد و سكوتم ،

با پنجره هايى از غُبارِ غريب سُرب

با هوايى، سرشار از حسرتِ زيبايى

و غمِ غروبِ غنچه ى بهار .

و نگاهى كه هراسانِ پرواز و آواز است 

اتاقى كه در آن باران مى بارد .

 

 

 

فرخ ازبرى  مونستر 

١٢نوامبر ٢٠١٥ 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.