رفتن به محتوای اصلی

سقفِ كاغذى
03.03.2016 - 20:41

 

 

 

چه خاموش و بى نصيب

در بى انعكاسى آن همه آرزو

پير مى شوم،

وزخم كهنه اى در دلم مى خندد .

 

چه غريبانه درگير اين آئينه ام

كه از غُبارِ ديروز ابريست .

 

چه ملول و بى سبب

آلبومى را ورق ورق مى زنم

كه جاى مهربانى در آن خاليست .

 

چه بى بهانه بود

اين بارانِ بى دريغ

كه بر بُهتِ اين برگِ بى بهار،

باريد .

 

به اُميّدِ نَفَسِ تازه ى صبح

چقدر شعله ى جانم،

سرِ پيمان بماند

شب، به پايان نرسيد

نور، در گلوگاهِ خونينِ سحر خشكيد .

 

به كه بايد گفت دوستت دارم

كه اين هواىِ سنگين

زسوزِ سوختگىِ گُلواژه هاى عشق

آكنده است .

واز طلوعِ لاله و لبخند

نمى گويدم كسى .

چقدر بى بازگشت شده ام .

 

اين باغِ يخ زده

با شاخه هاىِ شكسته

انگار،

هيچگاه بهار نداشته است

سقفِ كاغذىِ خانه ى ما

گوئى،

هرگز ديوار نداشته است

اكنون،

روىِ پايين ترين پله ى اضطرارى مانده ايم

و در چشمانِ ما

هراس شعله مى كشد

سقفِ كاغذىِ  خانه ى ما

ترك بر مى دارد .

 

 

فرخ ازبرى آلمان

١٣ فوريه ٢٠١٦

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.