بهارى بود
20.04.2016 - 19:14
در اين هنگامه ى حيرت
يكى در زد
بهارِ آشنا آمد
و عطرى از بنفشه هاى ترس و تشنه
كه دامانش پُر از بابونه هايى خشك و بى ريشه
حكايت بودش از روزان بى رنگى
بر اين انكار ها در وهم و بيزارى
صداى بستن در آمد و گُل بر تپش افتاد
بهارى بود
دلى رنگين نداشت
صداى پاى او در گوش زرد اين چمن باقيست .
فرخ ازبرى - آلمان
آبريل ٢٠١٦
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
فرخ ازبری
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید