رفتن به محتوای اصلی

خويشتنِ مقدس، ديگرىِ ديّوث
10.05.2016 - 12:53

 

 

 

جوادى آملى مى گويد وارد حريم غير شدن با غيرت سازگار نيست و كسانى كه چنين اجازه اى را به غيريت مى دهند ديوث اند! من اين سخن را صرفاً سياسى و تنها زاده ى تقابل قدرت ها و دولت ها نمى دانم. اعتقاد دارم چنين نگرشى مولود زمينه هاى گفتارى و رفتارى متعددى است. مضاف بر اينكه اگر در نظر آملى كسى به غيريت تمايل پيدا كند ديوث است پس غيريت به مراتب از ديوث هم بدتر است. از اين روى و از آنجا كه دوست داشتن ديگرى و خودِ ديگرى در نظر انديشه ى دينى ديوثى به حساب مى آيد من اين توهين را براى همه ى جغرافيا و اطراف و مرزهاى غيريت تعميم مى دهم. و بر اين نكته علاوه كنيد غيريت هاى همزيست در داخل ايران را، آنوقت به عمق فاجعه اى كه در پس پشت اين ذهنيت است پى خواهيد  برد.  حريم و جغرافيا و ايران در سخن آملى زن است و امثال آملى هاىِ اخلاقى و سياسى در دفاع از ناموس خود، مردِ دوران خويش اند. در وهله ى نخست آنچه به چشم مى خورد تملك بر زنانگىِ سياست و قدرت و اخلاق و تاكيد بر مردانگىِ شيعه گرىِ حاكم است. البته اين سخن تنها از ذهنيت يك مدرس دينى مى تواند ريشه بگيرد چون بيست و چهار ساعته درگير حل مسائل و احكام فقهى در باب حرام و حلال اند. ايران زنى است كه برايشان حلال است و هر كسى كه به غير آنها صاحبش شود و يا در مورد جمال و كمالات و چشم و ابرويش نظر دهد حرامزاده و ديوثى بيش نيست. تا اينجاى سخن حرفى نيست چون اين زن را هر طور كه خواسته اند رقصانده اند اما به نظر مى رسد غيريت نيز كم پا به اندرونى ننهاده است. در نظر داشته باشيد كه چگونه غيريت روسى صفت، با قرآن و سلام و صلوات بر سينه هاى حريم ِ غيرت فرود آمد و مورد استقبال قرار گرفت. غيريت سياسى و غيريت فرهنگى تعاريف و مرزهاى خودش را دارد و البته در اين برهه از زمان ، تعاريفِ غيريت آنچنان تو در تو و پيچيده شده است كه نيازمند بحث هاى پيچيده در همه ى شاخه هاست. از جامعه شناسى تا فلسفه بگير و صاف بيا تا همين مسئله ى حلال و حرام دينى. اما غيريت، جنسيت نيست. از آنجا كه نگاه سنتى به غيريت مردانه است براى همين، غيريت را مرد مى بيند، مردى مهاجم و متجاوز كه به ناموس ( فرهنگ و جغرافيا) نظر بد دارد.
بايد بگويم كه در اتيمولوژى من ، فرهنگ و سياست از آنجا كه مى آفرينند و مى زايند و تكثير مى يابند و تكثير مى دهند زنانگى اند. زبان نيز زنانگى است. متن، اعم از هر متنى، حتى متن همين مكتب قم كه آملى در بطن آن است زنانگى است، اما زنانگى نه به عنوان ملكيت و دارايى و ناموس. زنانگى به مثابه زايندگى و گشودگى و انبساط. اما موضوع اين نيست. بحث من چيز ديگرى از " ديگرى " است.
مى خواهم بگويم جامعه ى ايرانى را قربانى نفرت از " ديگرى " كرده اند. اين نفرت زاييده ى غفلت از ديگرى و غيريت مى باشد. اگر روشنفكران ايرانى به اندازه ى يكصدم امانوئل لويناس در تثبيت چهره ى " ديگرى " بر حافظه ى تاريخ مى كوشيدند ديگر كار به ديوث خواندن ديگرى نمى كشيد. در نظر داشته باشيد كه اين ديگرى فقط ديگرىِ مهاجم و خارجى نيست بلكه ديگرىِ اسير و محبوس در چهارچوب تفكرات سنتى امثال آملى ها نيز مى باشد. همين طرز تفكر است كه ترك ها و عرب ها و ديگر ديگرى هاى موجود در ايران را موجودى درجه دوم مى داند و يادش رفته است كه خودش از ديدگاه ترك ها و عرب ها و ديگر ديگرى ها يك غيريت اشغالگر و مهاجم مى باشد. اگر جامعه ى فكرىِ ايران اينقدر در قاب هستى و هستى بخش گير نمى كرد و به هستنده توجه مى نمود مى توانست مثل لويناس دلواپس و نگران " ديگرى" باشد. اما تاريخ ديروز و امروز ايران پر است از تخريب و انكار و تكذيب " ديگرى". اتفاقاً جوهر حركت هويت جويى آزربايجانى ها و اعراب و بلوچ ها و تركمن ها و ديگر ديگرى ها در ايران تثبيت چهره ى ديگرى و نجات انسان از چنگال مناديان نفرت است.
بحث خودى و غير خودى نيز تا حدودى شامل همين طرز افاده است. تقريباً غير خودى نيز به هنگام خيز برداشتن به سمت قدرت، ديوث محسوب مى شود. مخالفان و ديگرانديشان هيچ جايى در بدنه ى دولت ندارند و تنها خودى ها مى توانند از هفت خوان تاييد ها بگذرند. تنها خودى و خويشتن مقدس است و مابقى ديوث.
خيلى آرزومندم كه متن ايرانى تغيير يابد. متن ايرانى متن ديگرى ستيز است. البته در اين ميان هستند كسانى كه با جان و دل مى كوشند اين متن را تغيير دهند اما هنوز فاقد انسجام و قدرت كافى هستند چون حقيقت اين است جامعه ى ايرانى آنچنان گرفتار اين متن شده است كه براى نجاتش به نظر مى رسد تنها بايد اين متن را دريد. متن ايرانى يا ديگرى گريز است و يا ديگرى ستيز. روشنفكران ايران بايد دنبال اين باشند كه اندكى هم " من" را از متن ايرانى خالى كرده و به چهره ى " ديگرى" نيز بپردازند، و گرنه بدون حضور ديگرى انسانيت و اخلاق و تكلم چگونه شكل خواهد گرفت؟ منِ اخلاقى بدون دوست داشتن ديگرى چگونه مى تواند شكل بگيرد؟ من بارها شاهنامه را مثال زده ام تنها به اين دليل كه در شاهنامه ديگرى ستيزى بيداد مى كند و " من"ِ شاهنامه منِ ستيز است. دوره ى ستيز و جنگ و جدال با ديگرى پايان يافته است. زمان زمان دوست داشتن ديگرى و مهمتر از آن حركت به سمت و سوى ديگرى است. در غير اينصورت انقباض و خشونت و خودخورى و بدتر از همه ى اينها فرهنگ نفرت پديد خواهد آمد و جهان را متهاجم و متجاوز و ديوث خواهد ديد.
ما گاهى وقتها مجبوريم بحث تولرانس و روادارى را پيش بكشيم و اين به دليل نگاه ستتى و تاريخى جامعه ى ايران بر حقيقت است. و گرنه در جوامع مدرن و در بطن دموكراسى، روادارى تنها يك خاطره اى تاريخى است. اما كار از تولرانس و روادارى و اينها گذشته است و تنها راهِ نجات متنِ ايرانى اين است كه به سمت جهان و ديگرى برود و محبت را جايگزين نفرت سازد.
در هر حال تفكر ديوث خواندن ديگرى و غيريت، درجه بندى موجوديت است. اين نوع نگرش، ديگرى را موجودى درجه دوم و خودى را درجه ى اول محسوب مى كند.
اين تفكر زاييده ى ذهنى است كه مذهب را امر و اراده ى مسلط بر همه مى داند و دين و سياست را عين هم مى شمرد. طبيعى است كه در صورت تبعيت مذهب از سياست و دولت ، دين فقط امر خود شخص خواهد شد و آنوقت ديگر ديوث بودن غيريت در حيطه ى همان امر شخصى باقى خواهد ماند.
نمى توان جهان و غيريت را مثل يك لات و لمپن محله اى مورد خطاب قرار داد و آنوقت انتظار توجه و حرف شنوى از ديگرى و غيريت داشت. اصولاً فضاى فكرى ايران در حال حاضر مستمع است نه صاحب سخن.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.