رفتن به محتوای اصلی

عباس كيارستمى با طعم نژادپرستى
09.07.2016 - 13:14

 

 

 

ياس فلسفى ايرانى در طعم گيلاس عباس كيا رستمى بيداد مى كند. اما اين، همه ى موضوع نيست. من تقريباً همه ى نقدهايى را كه منتقدان خارجى و داخلى در خصوص طعم گيلاس نوشته اند خوانده ام. موضوع به غايت وحشتناكى را متوجه شدم. هر دو طرف سعى در پنهان كردن چيزى دارند. البته خارجى ها از آنجا كه درك درستى از جامعه ى ايرانى ندارند طبيعى است كه از پنهان ماندن اين موضوع خبرى ندارند. در فيلم از يك طلبه ( دانشجو ) و يك سرباز و يك كارگر ياد مى كنند و اصرارهاى خود كيا رستمى را نيز پشت گوش مى اندازند. بگذاريد موضوع را وا بشكافيم. در حاشيه ى تهران و در محيطى پر از گرد و غبار و خاك، بديعى دارد با ماشينش دنبال كسى مى گردد كه چالش بكند. چنين به نظر مى رسد كه جامعه ى ايرانى دارد خودكشى مى كند و وقت چال كردنش فرا رسيده است. انتخاب كسانى كه احتمالاً چالش خواهند كرد خيلى مهم است. سواى آن لر كه از زباله ها بيرون مى آيد و تاكيد دارد كارى جز زباله بلد نيستم هويت سه نفرى كه ايرانيت بديعى را چال خواهند كرد قابل تامل است. يك سرباز محتاج، كه كرد است. يك طلبه ى افغانى و يك كارگر ترك.
كيارستمى وقتى با آنها روبرو مى شود از هويت و كجايى بودنشان سئوال مى كند. اين موضوع خواسته و ناخواسته از ديد منتقدان مخفى مانده است. سئوال اين است كه چرا در برابر فيلمى چنين توهين كننده و زشت هيچ يك از سينماگران اعتراض نكردند؟ البته شعور سينماگر ايرانى فراتر از فهم عباس كيا رستمى نيست. اگر به جاى آن لر از بين زباله ها يك اصفهانى و شيرازى بيرون مى آمد آيا فيلم لطمه مى خورد؟ بله البته كه لطمه مى خورد چون فيلم دارد با ظرافت تمام و با دورويى خاص از فهم نداشته ى فارسى حمايت مى كند. گفتگوى او با طلبه ى جوان افغانى را به ياد بياوريد:
" من به دستهاى شما احتياج دارم. نه به زبان شما احتياج دارم و نه به فكر شما. "
فيلم به شدت ضد ديگرى است. مركز و متن، تهران است و ديگرى ها در حواشى و كناره ها مشغول جان كندن اند. يك تيپ بى خاصيت نافهم كه ما او را پيوسته در بلندى ها و سوار ماشين مى بينيم دارد ديگرى ها را در بين زباله ها و گرد و خاك و بدبختى به تصوير مى كشد. او سوار بر ديگرى هاست. او دارد با تحقير لر و كرد و افغانى و ترك به ريش مخاطب مى خندد. همه ى آن تصاوير دراز و مضحك، و شاعرانگى باسمه اى انسانهايى كه گرفتار درد و رنجند دارند  بيسوادى فكرى كيارستمى را افشا مى كنند. مرد ترك كه به خاطر فرزند بيمارش و به خاطر پول حاضر به چال كردن بديعى شده دارد از ماه و خورشيد و ستاره و لذت بردن از طبيعت مى گويد.
شخصيت جوان و زيباروى كرد سرباز از اين رو انتخاب شده كه مخاطب براى لحظاتى با ذهن همجنس بازِ كيا رستمى ور برود. او به كرد محتاج مى گويد نپرس كه چه كارى بايد بكنم بپرس كه چقدر مى دهى. نوع نگاههاى پسر كرد و رضايتش و اصرار نكردنش بر چگونگى كار، سعى دارد به مخاطب بفهماند كه كرد جوان راضى به تن فروشى است.
كارگر ترك كه راضى به چال كردن جسد ايرانيت از جنس كيا رستمى است  دارد فلسفه سرايى مى كند و البته با زبان يك ترك، كيا رستمى به هويت تركى اهانت مى كند. اروپاى ترك ستيز هم از اين اهانت نژاد پرستانه به دليل ذهنيت تاريخى اش مزورانه مى گذرد؛

" حالا نمى دونم درد شما چيه؟
ترك كه نيستى؟ اگه يه جوك تركى بگم ناراحت نمى شى؟
يه تركه رفت دوختور. گفت: آغاى دوختور انگشتمو هر جا مىذارم درد مى كنه. سرم ميذارم درد ميكنه پايم ميذارم درد ميكنه شيكمم ميذارم درد ميكنه دستم ميذارم درد ميكنه. دوختور اينو معاينه كرد گفت آغا انگشتت شكسته وجود شما سالمه. آغاى محترم شما فكرت مريضه خودت سالمى. پاشو عوض كن فكرت رو. "

كيا رستمى فكر مريض خويش را در اهانتى چنين آشكار به تركها رو مى كند. بگذاريد از خود فيلم كمك بگيرم؛

" اين هم گناه بزرگيه كه خوشبخت نباشى. وقتى خوشبخت نيستى باعث اذيت و آزار ديگران ميشى."

هم كيا رستمى و هم ايرانيت او خوشبخت نيستند. نسل فكرى كيا رستمى و ايرانيت مبهمشان در مسير خودكشى قرار گرفته اند. اينهمه آزار و اذيت ديگرى ها در منطقه و جهان و در داخل ايران نشان از بدبختى عظيم فكرى است.

در فيلم ، بديعى بعد از كلى گشتن، باقرى ترك را پيدا مى كند تا مهمترين دغدغه ى ذهنى اش را با مخاطب در ميان بگذارد؛

" - آقاى باقرى فردا كه مياى يه دو تا سنك كوچولو بردا بزن رو صورتم. شايد بيدار شدم.
- يه دو تا سهله سه تا مى زنم
- شونه مم يه تكونى بده شايد زنده باشم!..."

 

ما سالهاست كه سنگ بر صورت شما مى كوبيم تا بيدار شويد اما متاسفانه مرده ايد. صحبت اينجاست كه دغدغه ى كيا رستمى بين مرگ و زندگى رنگ تعصب و ديگرى ستيزى به خود گرفته است. پايان فيلم كيا رستمى همه چيز را افشا مى كند. بعد از آن شب دراز و سياهِ موش مردگىِ بديعى، صبح رؤياى وى فرا مى رسد. بديعى از قبر برخاسته است. ديگر آن حاشيه ى پر گرد و غبار و فقر و فلاكت ديده نمى شود. انگار مردگى بديعى وقتى شكل مى گيرد كه ديگرانى از جنس لرها و ترك ها و كردها و افغانى ها حضورش را اشغال كرده اند. اما حالا همه جا سبز است و گل گلى و بهارگونه. در كادر نه لرى ديده مى شود و نه كرد و ترك و افغانى...

همه جا فقط سرباز ديده مى شود. شيرين ترين لحظات زندگى بديعى هم بنا به گفته ى خودش خدمت سربازى اش بوده است. كيا رستمى به نظامى گرى و تثبيت تسلط اعتقاد دارد. و اين را به وضوح در آخر فيلمش نشان مى دهد. همين صحنه نيز از ديد منتقدان در رفته است و به آن نپرداخته اند. ايرانيت و انسانيت و مفهومِ زيستى كيا رستمى محيطى است در احاطه ى فكر كارگردانى كه دوست دارد در كادر فكرى خويش فقط نظامى ببيند. نظامى هايى از جنس كيا رستمى ها. 

طعم گيلاس اهانتى آشكار به ملل ديگر است.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.