رفتن به محتوای اصلی

طعم نگاه
نگاهی به طعم گیلاس، اثر عباس کیا رستمی
13.07.2016 - 01:19

 

الف - نگاه از زاویه هنر متعهد:

از آخر به اول

برای درک بعضی داستانها لازم است به قسمت پایانی آنها توجه نمود. این بخش کمک میکند کل داستان را بتوانیم بفهمیم. این یک متد هنری ست - و معروف-که نویسندگان  فیلم نامه ها و داستانها، از آن استفاده میکنند. در این فیلم نامه-طعم گیلاس- نیز از آن استفاده شده است. 
قسمت آخر فیلم
کارگردان - کیارستمی- با گروه فیلم بردار خود روی تپه ای  درخارج شهر هستند و سربازان پس از پایان رژه سخن رستمی را از راه دور  میشنوند که میخواهد سربازان استراحت کنند. و فیلم برداری تمام شده است.
در این دقایق بدیعی آرتیست یا قهرمان اصلی فیلم از پایین تپه که محل « چاله» ی خود کشی او بود بالا میاید و سیگاری روشن کرده به رستمی میدهد. 
چاله جایی ست که قرار بود بدیعی با خوردن قرصهای خواب آور آنجا خود کشی کند- و در این صحنه می بینیم که نمرده و ساغ و سلامت است.هوا آفتابی ست و طبیعت پر علف و زیبا.

اینجا بیننده متوجه میشود که کیا رستمی کارگردان ، هنر پیشه ی خود، بدیعی را آماده کرده و گفته داستان فیلم این است که: تو بدیعی، در شهر سوار ماشین شخصی خود میشوی و راه میافتی به طرف «چاله» در تپه های نزدیک پادگان ، و از افراد سرراه، کسی را پیدا میکنی که حاضر شود صبح ساعت 6 به چاله سر بزند و اگر تو در اثر قرص ها مرده باشی رویت خاک بریزد و اگر نمرده باشی بیدارت کند.
این کوتاه شده ی فیلم است و قرار مدار رستمی و بدیعی. 

آغاز فیلم و داستان
صحنه ها

بدیعی توی ماشین نشسته و دارذ از شهر کم کم خارج میشود و مرتب به بیرون نگاه میکند که « چال کننده ی » خودش را پیدا کند. 
1- از کنار میدان عمله ها رد میشود و در جواب کارگری که می پرسد «کارگر میخواهی؟» با لحن سرد ی میگوید نه خیر.
-اینجا بیننده شاهد « فقر و بیکاری» زحمتکشان است . 
2- بعد از طی کمی راه به دو کودک خرد سال میرسد که می پر سد چکار میکنید جواب میدهند « ماشین بازی». آنها توی یک ماشین آشغالی سرگرم بازی هستند.
- کودکان فقیر که محل بازی مناسب ندارند.
رد میشود .
3- در تلفن همگانی شاهد صحبت یک مرد جوان است که « فقر» مالی در سخنانش قابل درک است. بعد با مرد صحبت کند و میخواهد مسئله ی چال شدن خود را مطرح کند که می پرسد« شما مشکل مالی دارید من میتونم کمکتان کنم.» جواب می شنود که «برو و گرنه دهنتو سرویس میکنم.»
- محیط خارج و حاشیه ی شهر است و فقر از سرتاپایش می بارد.
4- با مرد جوان « لر»-ی برخورد میکند که از توی آشغالها چیز جمع کرده . لر میگوید « کاری بلد نیستم چیزهای اینجا را جمع میکنم و میفروشم» .بدیعی میخواهد پول بدهد که کار چال شدن خود را روبراه کند ولی نمیشود. ملیتش را می پرسد.

5- سرباز تازه خدمت شروع کرده ای را در راه سوار ماشین میکند. «ملیتش را می پرسد». و مسئله ی چال شدنش را مطرح میکند . در آغاز صحبتها جوان کرد احساس میکند که « بدیعی ممکن است نظر» جنسی به او داشته باشد. پیشنهاد چال شدنش را قبول نمیکند و از ماشین پیاده شده به طرف پادگان میدود: از دست او فرار میکند. 
-فقر اینجا هم هست.
6- ماشین بدیعی دارد به دره سقوط میکند که مردم فقیر اطراف جمع شده آن را روی جاده قرار میدهند.
-مردم همه زحمتکش و فقیر.
7- با کارگر افغانی برخورد میکند که « نگهبانی» ماشین آلات را به عهده دارذ . اینجا هم« ملیت »مورد توجه است.
8- با طلبه ی جوان افغانی برخورد میکند که چال کردنش را در مقابل پول قبول نمی کند. فقر و ملیت در صحبت مطرح است. و از کجا آمده است. 
9-در خاک ریزی ، جایی که مزاحم کار کارگران است می نشیند،  بیرونش میکنند. کارگر جوانی با قیافه ی ترکمنی، میگوید:
« آقا بلند سو ماشینتو از اینجا ببر بیرون، اینجا جای استراحت نیست. میخواهیم کار کنیم. اینجا برای چه نشسته ای؟ مریضی؟ میخواهی برایت چایی بیاورم؟»
بدیعی جوابی نمیدهد، زول-زول کارگر را نگاه میکند. اما روشن است که او آمده آنجا خاک رویش ریخته شود تا مدفون گردد. 
صحنه نشان میدهد بدیعی( سمبل شخصیت ایرانیت = فارسیت )  در جایی که این آدمها -از گوشه-گوشه ی ایران و از افغانستان آمده اند و کار میکنند- به آخر خط رسیده، میخواهد مدفون شود-یا براحتی میشود- اما حتی حق مردن و چال شدن هم ندارد. رستمی به زبان بی زبانی میگوید « فارس تو این مملکت دارد مدفون میشود، به دست دیگریها،حق حیات که هیچ، حتی حق خودکشی و مرگ خویش را نیز ندارد.
نمبگذارند آدم تو این مملکت چال بشود.

10- با کارمند ترکی که پیرمردیست برخورد میکند. 
-پیرمرد جوک «یه ترکه» میگوید. و بایاتی غلط و من در آورده میخواند. و عاقبت قول میدهد که صبح زود به چاله سر بزند.
اگر قرصها اثر نکرده باشند بیدارش کند و اگر او مرده باشد رویش خاک بریزد. در پایان داستان میدانیم که به قولش عمل نمیکند.
11-قسمت آخر فیلم
کارگردان - کیارستمی- با گروه فیلم بردار خود در روی تپه ی خارج شهر هستند و سربازان پس از رژه  سخن رستمی را از راه دور می شنوند که میخواهد سربازان استراحت کنند. و فیلم برداری تمام شده  است.
در این دقایق بدیعی آرتیست کارگردان یا قهرمان اصلی فیلم از پایین تپه که محل « چاله» ی خود کشی او بود بالا میاید و سیگاری روشن کرده به رستمی  میدهد. 
---
آنچه در این گشت وگذار بدیعی مهم است :
1-تست آدمها برای چال کردن در مقابل پول  بود که قبول نمیکند-تنها ترک در حرف قبول میکند ولی فردایش به سخن خود عمل نمیکند.
2- فقر آدمها و محیط، که از گوشه های ایران جمع شده اند و از افغانستان. کیا رستمی خواسته این را نشان دهد.
3- ملیت و زادگاه و شغل و وضع مالی آنها مورد پرسش است. خواست کارگردان
4-برخورد بدیعی به آدمها از بالا به پایین است. بدون همدردی .  
5- این آدمها ، از کودکان خرد سال که توی ماشین گرازه بازی میکنند، گرفته- تا مرد جوان لر-اش که در گورستان آشغالها به دنبال آشغال میگردد و کارکردن بلد نیست،
تا فعله ها و افغانیها و کرد و ترک اش، که همه در فقر و بدبختی میمیرند، و حاضر نیستند خلاف  زنجیر اسارت « عقاید مذهبی و سنتی و عادت کرده یشان» کاری کنند،  سعادت
زندگی 
را از من ( من ایرانیت=فارسیت ) سلب کرده اند . حتی سعادت خودکشی را. 
6-در فیلم و داستان، دریغ از «یک کلمه»، یک صحنه، که حتی کوچکترین اشاره ای بکند به اینکه عامل این فقر و بدبختی و چال شدن، حکومت است.
تنها یک طرف مردم اند و طرف دیگر « ایرانیت». گرچه نشان میدهد فقط با زنجیر اسارت « عقاید مذهبی و سنتی و عادت کرده یشان»، شده و میشود،
که این مردمان را به آشغال تبدیل کرد. اما این را نشان میدهد که مدفون شدن  ایرانیت را در آن اثبات کند. نه اینکه عامل اصلی فقر و ستم  را.
7- طرح « ملیتها» طوری مطرح شده (با تضادِ من ِحیات خواه- دیگری مزاحم و نافی سعادت من) که به معنای «  ترکیب آنها  درایرانیت» نباشد،
بل در تضاد و بیرون آن باشد. ایرانیت کیا رستمی فارسیت است. نه ایرانیت واقعی که « کثرالمله» بودن است. بگذریم که هیچوقت کثرالمله بودن به حساب نیامده.
و همیشه ایران و ایرانیت عملا و نظراً فارسیت بوده است.

---
 اظهار نظر شده که:

1- « کیا رستمی نقش قهرمان اصلی داستان فیلمش را به یک ترک داده.» یعنی یک نفر قهرمان داستان است.
2-« قهرمان فیلم نه آقای بدیعی بلکه همان سرباز کرد، کارگر افغان و از همه مهمتر کارمند ترک موزه هستند» یعنی چند نفر قهرمان داستان هستند. 
این دو گزاره متضاد اند. بالاخره یک نفر قهرمان اصلی داستان است یا چند نفر؟ 
دوست ما نتوانسته سخن اش را درست فرموله کند. وقتی کارمند ترک را در مقابل بدیعی مطرح میکنی و بعد میایی سرباز و افغانی را باز هم در مقابل بدیعی مطرح میکنی یعنی اینها هم قهرمان اصلی هستند. نتیجه تضاد 2 با 1 . 
حالا از تناقض گویی بگذریم . او خواسته بگوید کارمند قهرمان اصلی ست و دو نفر دیگر قهرمان فرعی هستند.

اما بدیعی قهرمان اصلی نیست. بسیار خوب. 
بعد در توضیحات بعدی این سه نفر(کارمند-سرباز-افغانی) و آدمهای دیگر در محیط داستان را کلاً « قهرمان یا قهرمانان» گرفته و در مقابل بدیعی را « ضد قهرمان» قرار داده است. خیلی خوب. 
اینجا پرسش اینکه آیا دوست ما  به معانی « قهرمان یا کاراکتر اصلی» ، و « شخصیت های محیط - خود محیط» در داستان فیلم ، و کاراکترهای فرعی ، توجه دارد؟ 

کاراکتر اصلی و فرعی

نه متأسفانه علی رغم استعمال مقولات « قهرمان اصلی-قهرمان-ضد قهرمان» به معانی تخصصی آنها توجهی ندارد.
شخصیت اصلی داستان کاراکتری ست که حرکات شخصیت های فرعی - درجه دو و سه و چهار - و خود محیط با زمانش، در رابطه با او معنی مییابند. اگر ما بدیعی را از داستان فیلم حذف کنیم داستان به تمامی خراب میشود - فرومیریزد-و باقی مصالح موضوع را نمی توانند نمایندگی کنند. یا به تصویر به کشند. اما برعکس آدمهای فرعی را حذف کنیم موضوع « خود کشی» توسط یک نفر بدیعی کاراکتر ، باز معنی دارد و« باورمند» است. اصول تخصصی و مقولات بما ما نشان میدهند که « کاراکتر اصلی» کیست.
انتخاب شخصیت اصلی به دلخواه نیست و نمی تواند باشد. « حرکات عینی ستونی در داستان» که از کاراکتر سرمیزند اصلی یا فرعی بودن او را میافریند. و با حذف شدن او - یا برداشتن این ستون- خانه فرومیریزد. بدیهی ست که یک داستان میتواند چندین کاراکتر اصلی داشته باشد. اما اینجا ما یک ستون در رابطه با موضوع داریم. 

نام این « بیمزگی» را « طعم گیلاس» نهاده:

داستان فیلم تشکیل شده از یک کاراکتر اصلی (بدیعی) ستون داستان، و چند کاراکتر فرعی. با تفاوتهایی. که «فضای» داستان را میسازند. داستان به « محیط = جایگاه و زمان و کاراکترهای فرعی» و « شخصیت اصلی» قسمت میشود. نه به « قهرمان و ضد قهرمان». داستان به دو عنصر « مرگ و حیات» تقسیم نمیشود. بل « عناصر محیط و کاراکتر اصلی» در ترکیب با هم تنها یک « بازی مسخره» را میسازند. صحنه های آخر فیلم نشان میدهد کل ماجرا تنها یک « مانور» بود. 
اما ما در این مانور با دست انداخته شدن « شخصیتهای فرعی » توسط کاراکتر اصلی-بدیعی- و در نهایت رستمی روبرو هستیم.
این بازی یک« بازی مسخره و گولزنی» ست. دست انداختن ستمدیدگان . هیچکدام از کاراکترهای فرعی متوجه نشدند که بدیعی آنها را دست انداخته است و دارد به ریششان میخندد. رستمی نام این « بیمزگی» را « طعم گیلاس» نهاده است.
و نشان میدهد این محیط به تمامی چقدر پست است که میتوان راحت آنرا دست انداخت و به ریش مردمش خندید. آنهم دقیقا از « جایگاه بالا». و توهین و تحقیر آمیز . 
این درست است که در این محیط همه همدیگر را به بازی میگیرند و مسخره میکنند و به ریش هم میخندند و حکومت هم میدار این بازی ست. اما برخورد یک هنرمند به محیط و آدمهای ستمدیده نمی تواند چنین باشد که آنها را از آغار تا انتها تحقیر کند و نشان دهد« آشغال»- اند. و بدیعی من «آقای» آنها. این یعنی راسیسم. 

« غیرباورمندانه»

از نظر تخصصی تقریبا تمام صحنه های اصلی « غیرباورمندانه» یا به قول من « مصنوعی » و به سخن دیگر « کارتونی» هستند. پیرمرد ترک بایاتی میخواند. هر آدم آگاه به فرهنگ آذربایجان میداند که چنین پیرمردی هایی عمدتا بایاتی را « درست » ، میخوانند. آنهم یک بایاتی از فرهنگ شفاهی را. و نمی توان در داستان « استثنا» را مبنا قرار داد. داستان نظر به « تیپ» دارد و از استثنا گریزان است. مگر اینکه استثنایی بودن موضوع دلیل منطقی داشته باشد. این اصل باورمندی ست. اما در این فیلم بایاتی «من در آورده» است و «غلط »خوانده میشود. چرا؟ برای « از خود بیگانگی» ؟ با طرح استثنا به جای قاعده؟ یا برای به مسخره گرفتن شخصیت داستان فیلم؟ 

جوک ترکی
در مورد جوک ترکی هم باز اصل باورمندی رعایت نشده است.
جوک فارسی زبانها را خود پیرمرد ترک تکرار میکند. تیپیش نیست و خارج از قاعده است. داستان دلیل و منطق استثنایی بودن این عمل را برای بیننده ارائه نمیدهد.
اما آمدن کارگران دم ماشین در میدان فعله ها، حرکت طبیعی، باورمند، تیپیش است. بله این حرکت را انجام میدهند. اگر از ماشین فرار میکردند یا بی تفاوت بودند « غیر باور مندانه» بود.

خودکشی
ظاهرا موضوع « خودکشی یا حق خودکشی» ست. اما طرح این مسئله «الکی»ست. یک « نیرنگ» برای گول زدن شخصیتهای فرعی ست. یا « کل محیط»، جهت نشاندادن « بازیچه» قرار گرفتنشان . داستان فیلم میگوید « تماشاچی عزیز ببین چگونه این محیط « آشغال» را به بازی میتوان گرفت. و میگیرم. افراد فرعی داستان خوب باور میکنند که بدیعی آدم « خطر ناکی» ست. و هر کس یکجوری خود را از خطرش خلاص میکند. ولی آنها نمیدانند که بدیعی اهل خودکشی نیست ، و همه را « سرکار گذاشته است».

انسان نه، انسان بی ریشه

ایراد این موضوع آنجاست که این شخصیتهای فرعی از بالا برخورد شده، بی ریشه و پست معرفی میشوند. 
- کاری از دستشان برنمیاید -بیرونی و خارجی هستند- غیر لازم اند- و بدرد نخور. ..آدم سطح بالا با وجود آنها احساس سعادت نمیکند. برخورد ناسیونالیستی و راسیستی. برخورد اینجوری به ستمکشان نشانه ی عدم درک مشکلات این « محیط و وضعیت» است. خیلی ها با چنین محیط هایی رفته اند و برخورد کرده اند. کار ساعدی، در نوشته هایش و صمدبهرنگی در دیدار از روستاها. فروغ در جذام خانه. مرضیه اسکویی در سفر به جنوب. آل احمد در سفر به خلیج و دیگران. آیا تحقیر آمیز برخورد کرده اند یا « با همدردی»؟

کسی بیرحمانه تر از هدایت با محیط عقب نگهداشته شده برخورد نکرده است. اما آدم همه جا همدلی او را با ستمکشان حس میکند. برعکس در اثر رستمی تنها حسی که میشود تجربه کرد« توهین و تحقیر و اقتدار و آقایی» است. 
« اقای بدیعی». کلمه ی آقا را هیچ گاه - برای خودش- فراموش نمیکند و برعکس خیلی هم لازم برای وجود و اقتدار خود 
می بیند.

شخصیت اصلی مانوری

رستمی شخصیتهای فرعی را در مقابل یک مشکل قرار میدهد و واکنش آنها را نشان میدهد، نه به عنوان یک انسان- بدون توجه به ریشه ی آنها، بل به عنوان آدمهایی که باید ریشه داشته باشند تا مورد قبول واقع شوند. اشکال اینجاست. کاراکتر اصلی او هم یک کاراکتر « سفارشی» ست. اشکال داستان است. که ستونش را یک شخصیت دروغین و سفارشی و الکی تشکیل میدهد و نیازی به شناختش نیست.و آدمهای فرعی را که لازمه شناخت اند دنبال « تبار و ریشه»یشان میگردد . 
شخصیت اصلی باور برانگیز و طبیعی نیست. چون تنها مانور دهنده ی کارگردان ست. و از بیرون خودش را به صحنه چپانده و آنهم در نقش اصلی. که به خاطر عدم باورمندی به نقش او ساختار داستان دچار تضاد شده است. 
تضاد کارتونی بودن با ستون داستان بودنش .

چاله

موضوع چال شدن بدیعی تنها با آدمهای محیط که « سطح پایین و بی ریشه و آشغال» نشان داده شده اند، معنی مییابد.
یعنی « من به دست این مزاحمین و بدرد نخور » چال میشوم. نه به دست حکومتی که انسانها را به خاک سیاه نشانده است. این موضوع بر عکس هدایت برای رستمی اهمیتی ندارد. 

حتی به یک برگ گیلاس...

دوستانی که این فیلم -طعم گیلاس-را « اثری هنری» میدانند لطفا توضیح دهند، هنر در کجای این اثر غنوده است؟ بیدار کنند ما هم ببینیم.
آنچه من دیدم :
1- حرکات و دیالوگ فیلم مصنوعی ست نه طبیعی
2- داستان کلا « ساختگی و الکی» ست.و هیچ کشش داستانی ندارد. نه اوجی دارد ، نه فرودی. و نه گرهی . خیلی هم خسته کننده است.
3- پیرمرد ترک نمی تواند یک« بایاتی» را به زبان ترکی درست بگوید. یک چیز الکی به دهان پیرمرد گذاشته اند.غیر طبیعی بودن این کار نیز واضع است.
4- نویسنده ی داستان پیرمرد ترک را واداشته به خودش جوک « یه ترکه» بگوید. حرکتی که غیر طبیعی و مضنوعی ست.
5- موضوع و محتوای داستان بر مدار « حق خودکشی» میچرخد که فاقد درک فلسفی ست. از این زاویه داستان به یک شوخی سطحی شبیه است تا یک اثر اندیشه برانگیز فلسفی.
6- دیالوگ با جوان کرد سرباز، « آتماجالی دیر» ( غیر مستقیم و پنهانی اشاره به همجنش بازی) دارد. 
7- قهرمان داستان-بدیعی- انسان درجه یک جامعه است-فارسی زبان- و باقی آدمها در محیط هیچ اند. اوست که همه را سین-جین میکند و بی ریشگی شان را نشان میدهد. و میگوید که به دست این بی ریشه ها نیز « چال» میشود. یا بشود. ناسیونالیسم .
8- طرح چگونگی زبان فارسی پیر مرد ترک نیز تحقیر آمیز است.
9- در کل فیلم و داستانی ست ناسیونالیستی، با رگه های فرهنگی راسیستی. 
10- از نظر هنر فیلم، داستان، انسان دوستی، به یک « برگ گیلاس» هم نمی ارزد. 
11- آنچه فیلم از میدان عمله ها ، کار افغانها، و دیگر ملیتها، یعنی از آدمهای محیط داستان ، نشان میدهد، همه در رابطه با 
« چال» شدن قهرمان داستان - بدیعی فارسی زبان- معنی می یابند؛ وقتی که پیر مرد ترک آذربایجان- حاضر به چال کردنش میشود.
12- داستان نویس راحت و روشن به بیننده حالی میکند :
« آقا ترکه، کسی منو چال نمیکنه، این تنها توهستی که با دستهای مبارکت چالم میکنی!» 
« سرم بره، قولم یادم نمیره »؛ خیالت راحت باشه. چالت میکنم تا راحت شی» - پیرمرد( ترک آذربایجان).
- فریاد ، ای جماعت، این « ترکها ما را چال میکنند»
متاسفانه رستمی هم اینجا رل کرمی ها را بازی میکند.
چنین است پیام کیارستمی ، به عنوان هنرمند و روشنفکر جامعه . 
و یک پیام راسیستی. 
ساده، این فیلم ، براستی چیز مزخرفی ست.
و فاجعه ی هنری. 
و آبرو ریزی.

**
ب - نگاه از زاویه نوترالیسم- ناتورالیسم:

کیا رستمی خواسته بدیعی را به عنوان نماینده ی  یک تیپ - ایرانگرا - نشان دهد که می بیند « محیط زندگی اش به گورستان آشغال تبدیل شده » و حتی حق چال شدن هم ندارد.
 برخورد او به اشخاص، نگاهش به محیط، ندیدن علت اصلی درد، ازخصوصیات این تیپ است. 
بدیعی شخصیتی ست که نگاه درستی به آدمها و محیط ندارد. عنصر حکومت- علت اصلی درد او و محیط- از ذهنش غایب است. ابدا به آن نمی اندیشد.
و آدمها را  مقصر میداند، اما در عین حال برای مردن به آنها نیازمند است؛که مرگ را هم از او دریغ میکنند. 
این تیپ در جامعه وجود دارد و وسیع است. کیا رستمی یک واقعیت( حیات بدیعی) را آن چنان که هست نشان میدهد. زشت را زشت . بدون دخل و تصرف در آن.
ناتورالیستی. و خود ش نوترال است. او در اینجا فاقد تعهد و جانبداری ست. بدیعی یک تیپ ایرانگرای کور ذهن است.
شخصیت بدیعی هیچ ربطی به  خود کیارستمی ندارد. او بدیعی را واقعگرایانه و آنچانکه در جامعه هست نشان داده است.

آیا کیا رستمی خالق این اثر،  واقعاً در کارش خنثی ست؟ جانبدار نیست؟

از هر زاویه که نگاه کنیم می بینیم کیا رستمی بدیعی را به عنوان یک تیپ ایرانگرای کور ذهن مطرح کرده است.
چه خودش جانبدار باشد یا نباشد. در اصل قضیه چندان تفاوتی نمیکند.
ولی هر صحنه یی را که صاحب اثر مطرح میکند، در جامعه خود بخود مهر تعهد میخورد. و بر دست صاحب اثر می نشیند.
از این رو هنر خنثی یا هنر برای هنر عملا وجود ندارد.
نوشته اند: « کیارستمی دوربین خود را همتراز با دید مردم تنظیم می‌کرد، تا زندگی را از همان زاویه‌ای ثبت کند که انسانها آن را تجربه می‌کنند و ریتم فیلم را تا آنجا که ممکن بود با آهنگ زندگی، آن چنان که در واقعیت جاری است، تطبیق می‌داد...سینمای او با تمام وجود سینمایی اجتماعی و جانب‌دار بود-عباس مؤدب»
یعنی « زندگی طبیعی». ولی جانبدار.
چال شونده- چال کننده . اما بدیعی به چال کننده نیازمند است.

نه برای رهایی از محیط آشغال، بل برای چال شدن. اینجا چال کننده با محیط یکی میشود. اما محیط او را چال نمیکند. میماند که زجر بکشد و سعادتمند نباشد. و علت عدم سعادت او هم محیط است. کیا رستمی در این نقطه جانبدار است. یعنی در جانب تیپی که نشان داده. در جانب « ایران گرای کور ذهن».

 

Missing media item.

طعم کیلاس

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.