رفتن به محتوای اصلی

تبليغ نفرت عليه كل موجوديت جنبش ملي آذربايجان
02.05.2012 - 16:36

تبليغ نفرت عليه كل موجوديت جنبش ملي آذربايجان 

مقدمه
"تز"
بي اعتمادي به حسن تشخيص مخاطبين و اهانت به شعور آنها
تكرار
انكار تفاوتهاي سياسي در درون جنبش ملي آذربايجان
صورت مسئله
جنبش ملي آذربايجان در خارج
قدرت استدلال              
پولميك با مخالف جعلي
خشونت زباني و زبان لومپني
اهانت به جوانان آذربايجان               
عادت مألوف يا لومپنيزم ترك ستيز نوكرمآب
بستن اتهام و رواج دادن اخبار كذب
زبان سياسي، زبان لمپني، كلمات تخصصي و ترمين سازي
تصوير از خود
قطب نماي مجازي عالم سياست
مدل كار آقاي علاءالدين

مقدمه
ناميدن جمهوري آذربايجان بنامهاي جعلي و از جمله "جمهوري باكو" معمولا عباراتي سمبوليك كه براي اظهار  نفرت از آذربايجان است.  آقاي علاءالدين پا را از جرياناتي همچون "سازمان جوانان حزب پان ايرانيست"، "وبلاگ ايران شمالي"، "سايت تابناك"، "ارتش سايبري" (رژيم)، "خبرگزاري قرآني ايران (ايكنا)"، "سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامي" و امثالهم فراتر نهاده از جمهوري دمكراتيك آذربايجان (1918-1920) بنام "جمهوري خيالي باكو" ياد مي­كند. از اين جهت وي در مقايسه با ديگر ترك ستيزان اسلامي و آريايي فرقي درجاتي داشته و در درجاتي پالاتر از آنها قرار دارد. گويا تعلق ملي او به آذربايجان كارت سبزي است در دست وي براي بيشترين اهانت به آذربايجان و جنبش ملي. از آنجايي هم كه محصولات و تفكر اينچنيني اقبالي در ميان آذربايجانيها نداشته است و بعنوان مثال حتي يك نفر در سالهاي اخير در اثر جانفشانيهاي وي تغيير موضع در جهت او نداده است، عملا محافل و افراد ضد آذربايجاني مخاطب اين نوشتجات است. تاثير مخرب اين فعاليتها هم همينجاست. در حالي كه ديالوگ بين طرفين مسئله ملي امري دشوار بوده و بكندي پيش مي­رود، اشاعه نفرت از سوي آقاي علاءالدين عليه جنبش ملي آذربايجان و فعالين آن، اين روند را بازهم كندتر كرده و چوب لاي چرخ آن مي­گذارد. آقاي علاءالدين با نشر اين اكاذيب و اهانتها، تابلوي سياهي از آذربايجان و جنبش ملي آذربايجان به مخاطبان راغب خود ارائه ميدهد كه باعث تأييد پيشدواريها و تشديد دشمني آنان با اين جنبش مي­گردد.

منابع: در تمامي نقل قولهاي اين مقاله املا و انشاي اصلي حفظ شده و غلطهاي مو  جود اصلاح نشده است و در كل مقاله نوشتجات آقاي علاءالدين با رنگ آبي مشخص شده است. كليه تأكيدات از ماست. مجموعه 8 نوشته مورد بررسي در اين مقاله بصورت يك فايل PDF قابل دسترسي است. در متن اين مقاله شماره­هاي داخل پرانتز از 1 الي 8 اشاره به منبع نقل قول مربوطه از مجموعه فوق است.  (براي ديدن مجموعه كليك كنيد) (در ضمن چنانچه كلمات و حروفات بنحوي درهم شده اند، ميتوانيد با كليك در اينجا، نسخه PDF اين مقاله را باز كنيد)

"تز"

ايران جزو 5 كشور داراي بيشترين تنوع اتنيك در جهان است و اگر سابقه رژيمهاي ديكتاتوري با مديريت ناكارآمد از هر جهت را به آن اضافه كنيم، وجود نارضايتي اقليتهاي اتنيك زير سلطه، امري است قابل انتظار و سهم بزرگ آذربايجان از اين امواج بي پايان نارضايتي نيز با توجه به موقعيت ژئوپوليتيك، سابقه تاريخي رفتار سياسي در تحولات ايران و سهم جمعيتي آذربايجان قابل درك است.

عليرغم واقعيات فوق، آقاي علاءالدين جنبش ملي در آذربايجان و از جمله گفتمان استقلال طلبي در جنبش ملي آذربايجان را بخشي از مكانيزم مهار جمهوري اسلامي بر عليه جنبش سبز مي-داند! به نقل قولهاي زير توجه كنيد:
 
"حکومت اسلامی سکان این جنبش را در دست دارد و بچه خوبی آن را در جهت ادامه حیات خود بکار می گیرد." (3)

"عقب مانده‌ترین اقشار جامعه آذربایجان بودند که تراکتور را تراختور می‌گفتند" (1)

"جنبش بادکنکی که امروزه در آذربایجان شاهد آن هستیم" (1)

"جنبش ملى كه هيچ عكس العملى درمقابل زندانى شدن وشكنجه فعالين خود درزندان‌هاى جمهورى اسلامى از خود نشان نمى‌دهد .. اين جنبش بخواب رفته وغرق در روياى خویش..."(1)

" جمهوری اسلامی بی‌مهابا به تحرکات استقلال طلبانه پروبال میدهد تا جنبش ملی را در مقابل جریان دمکراسی خواهی قراردهد و مانع از بهم پیوستن ایندو گردد." (3)

"ملت آذربایجان را بمبارزه با ملت فارس ترغیب میکند تا آن را باصطلاح بدنبال نخود سیاه بفرستد و خود را از زیر ضرب بدر آورد" (3)
"فعالین جنبش ملی آذربایجان با بیلان سنگینی از شکست و تحقیر روی درروی و درمانده‌اند." (3)

"زمانی ...که جوانان شجاع تهرانی با دست خالی در برابر عوامل رنگارنگ سرکوب رژیم قد علم کردند فعالین جنبش ملی در آذربایجان دعوت رژیم را لبیک گفتند و در میادین ورزشی به رقص و پایکوبی پرداختند و به ملت خود یاد دادند که چگونه در برابر رنج و شکنجه جوانان تهرانی ساکت بماند" (3)

"حکومت اسلامی با های‌جک کردن گفتمان استقلال‌طلبی، سکان جنبش ملی آذربایجان را بدست گرفته و از آن در راه پیروزی برقیام مردم ایران ببهترین شکل استفاده کرد" (3)

"جنبشی که افسار فعالین آن بدست حکومت فاشیسم مذهبی است جز بدبختی و فلاکت برای مردم ببار نخواهد آورد" (كامنت در سايت ايران گلوبال 14 آپريل 2012)

براي آذربايجانيهايي كه هستي مادي و معنوي آنها از طرف محافل غيردمكرات زير سوآل بوده است، خواندن جملات فوق تعجبي برنخواهد انگيخت.  اما تعجب آور است كه چرا فردي با برداشتهاي فوق با كنار گذاشتن رودرواسي و تعارفات، شمشير را از رو نمي­بندد. هركسي كه به بخشي از مدعيات فوق باور داشته باشد، بايستي بقيه عمر خود را صرف تار و مار كردن فيزيكي و سياسي جنبش ملي آذربايجان بكند. 

كاريكاتور سياهي از آذربايجان كه از سوي اين قبيل افراد در سايتهاي فارسي و به زبان فارسي منتشر مي­شود، كاتالوگي است از ادعاهاي كذب و اتهامات بي­اساس كه مخصوصا از طرف  آقاي علاءالدين بشدت به كلمات ركيك و به دور از عفت كلام آلوده بوده و در فضاي سياسي مابين آذربايجاني­ها و ديگر ملتها زهرپاشي مي­كند. طبق اينگونه ادعاها جنبش ملي آذربايجان صاف و ساده آلتي است  در دست جمهوري اسلامي براي مهار "جنبش سبز"! جنبش حق طلبي آذربايجان به دليل افكار عمومي مهندسي شده از سوي رژيمهاي قبلي و فعلي مورد سوءظن نيروهاي سياسي فارس است، كاريكاتور وحشتناك توليدي مزبور، در جهت انتظارات و پيشداوريهاي موجود محافل خاصي از جامعه فارس است و از اقبال بي سوآل و جواب آنها برخوردار است. نتيجه اين عمليات، عميقتر شدن هرچه بيشتر شكاف موجود در ميان دو جامعه آذربايجاني و فارس است كه نه تنها بر نتيجه ديالوگ مابين آنها تأثير مي­گذارد، بلكه اساسا مانع پا گرفتن چنين ديالوگي ميشود. 

كاريكاتور سياه مزبور  "تز"  آقاي علاءالدين است كه كارزارهاي دائمي نفرت پراكني وي در خدمت اثبات آن است. بر اساس اين  "تز"  جنبش ملي آذربايجان در خدمت رژيم جمهوري اسلامي است و فعالين اين جنبش "تجزيه طلب"هايي هستند كه بخشي از آنها به دروغ خود را فدرالسيت مي­نامند يا اساسا فرق استقلال و فدرالسيم را نمي­دانند و شايسته هر اهانت و اتهامي هستند. در سنت سياسي ايراني، هجوم به مخاطب خودساخته بجاي ديالوگ با مخالف واقعي از سابقه­ طولاني و گستردگي زيادي برخوردار است. در همچو زمينه مساعدي ميدان دادن به روايتهاي افراطي تأييد كننده يك چهره منفي از جنبش ملي آذربايجان در بدترين حالت، ميتواند يك ديالوگ جدي ميان طرفين مسئله ملي در ايران قبل از آنكه پا به گيرد از پا بياندازد. لذا افراد و محافلي كه به چنين كاريكاتورهايي از آذربايجان ميدان مي­دهند، يك انتخاب سياسي مي­كنند و اين انتخاب در جهت حل متمدنانه مسئله ملي نيست.  ليست قربانيان و سوژه­هاي انتخاب شده از سوي آقاي علاءالدين براي بارانيدن اتهام و اهانت، طوري حساب شده است كه خواننده نوشته­هاي وي، در صورت باور به آنها، ديگر هيچ علاقه­اي براي شنيدن آلام آذربايجان و راه حل­ها اثباتي نيروهاي سياسي مسئوليت پذير آن، در خود نيابد. از اين جهت عمليات وي بيشتر در چهارچوب يك جنگ رواني حساب شده از سوي يك عده معدود است كه براي غير ممكن كردن هر ديالوگ دو جانبه و چند جانبه پيرامون راههاي برون رفت از وضعيت آچمز فعلي جانفشاني مي­كنند.

تكرار

پولميك در يك محدوده زماني صورت مي­گيرد و ادامه ماجرا به قضاوت مخاطبين و تعقيب كنندگان واگذار مي­شود. احترام به شعور طرف "سوم" نشانه روح دمكراتيك و اعتقاد به پلوراليسم فكري است. يعني بعداز هر دور پولميك سياسي، نمي­توان انتظار داشت كه مخالف فكري پرچم سفيد بلند كند يا از سوي هيئت ژوري خاصي، مدالي به يكي از طرفين اهدا شود. منطقي است كه در نتيجه هر بحث سياسي هم طرفين درگير به درجات مختلف به نقاط قوت و ضعف استدلال خود اشراف بيشتري پيدا كنند و هم ناظرين بيروني به درجات متفاوت و در نكات متفاوت مورد بحث، به نتايج متفاوتي برسند. هر انتظار ديگري از جمله انتظار تسليم كامل يك طرف يا محكوميت يك طرف از سوي طرف سوم، نشانه بيخبري از اصول اوليه اين مقولات است. 

آقاي علاءالدين هم، نظرات خود را در سخنان شفاهي و كتبي خود مطرح كرده و جوابهايي هم گرفته است و منطقي آن است كه با احترام به بلوغ مخاطبين و قدرت تعقل و تشخيص آنها در مسائل بحث شده به نتيجه داوري آنها تن دهد. اما چنين نبوده و وي مثل صفحه گرامافون خط خورده به تكرار مدعيات خود ادامه مي­دهد و ظاهرا هيچ پاياني هم براي اين تكرار متصور نيست. كار وي از اين جهت شبيه دستگاه تبليغاتي رژيمهاي توتاليتر است كه نگران از عواقب اعتماد به نتيجه تفكر و استنتاج مستقل شهروندان، هيچ فرصتي را براي تكرار پيام دولتي از دست نمي­دهند. از اين جهت سخنان شفاهي و كتبي وي شبيه قطعات پيش ساخته است كه به هر مناسبتي بي هيچ ظرافت و نظمي، سر هم مي­شود و در كل نوشته­ها و سخنان شفاهي خود، مدام به نوشته­هاي قبلي خود رفرنس مي­دهد يا بدون هيچ اشاره­اي جملات كوتاه وبلندي از آنها را در نوشته بعدي خود وارد مي­كند. به يك نمونه مرتبط به ترجمه بيانيه آمستردام توجه كنيد.

يك: "٣. ترجمه اين دو ماده بنقل از سايت خود حضرات فدرال دمكرات ازين قرار است:  ١. هدف جنبش آزاديخوهانه ملي ..." (منع 4) ص23
دو: "٤. ترجمه اين دو ماده بنقل از سايت خود حضرات فدرال دمكرات ازين قرار است:  ١. هدف جنبش آزاديخوهانه ملي..." (منبع 4 تنها چند سطر پايينتر!)
سه: . " در ترجمه فارسى اين بند دست برده است و ملت ترك آذربايجان را جايگزين جنبش ملى آذربايجان كرده است." (منبع 4 بازهم چند سطر )
چهار: . "دست بردن در ترجمه فارسی در قطعنامه کنفرانس" (منع 5)
پنج: "تحریف همین بند در ترجمه فارسی" (منبع 5 جاي ديگر)
شش: " در ترجمه فارسی واژه جنبش ملی آذربایجان را با ملت ترک آذربایجان درماده دوم قطعنامه عوض کرده ست..." (منبع  5) 
هفت: " آنرا چنین ترجمه کرده ست: هدف جنبش آزادیخوهانه ملی آذربایجان، برقراری دولت ملی-دموکراتیک در آذربایجان..." (منبع 5 كمي پايينتر)

اين موارد تكرار تنها يك مثال از ميان دو نوشته بود. بقيه موارد اتهامات آلوده به خشونت كلامي و ادبيات غيرسياسي از سوي وي در هرفرصتي بروز مي­كند و جالب است كه علاوه بر اين تكرار مكررات دست و دلبازانه  در در هفت نوشته خود بيست بار به نوشته­هاي ديگر خودش رفرنس داده كه كاري است بشدت غيرمتعارف و عليرغم مراجعه به آثار چندين تن از مقاله نويسان آذربايجاني و غير آذربايجاني نمونه­اي حتي با شباهت جزئي براي آن يافت نشد.

(در مورد "تحريف" ادعايي و مسئله ديگر مرتبط آن در باره مفهوم كلمه "دولت"  در ادبيات سياسي مرسوم در ايران، مقاله ديگري از سوي علي رضا اردبيلي نوشته شده است كه اينك همزمان با اين مقاله، لزوم نشر دوباره آن احساس مي­شود. براي ديدن وئرسيون جديد اين مقاله كليك كنيد)

 تفاوتهاي سياسي در درون جنبش ملي آذربايجان 

انكار حق حيات آذربايجان و جنبش ملي آذربايجان متكي بر دكترينهاي ايدئولوژيك و متدهاي جنگ رواني شناخته شده و مطالعه شده استوار شده است. يكي از اينها انكار وجود جنبش اعتراضي عليه رژيم آپارتايد و نسبت دادن هرگونه اعتراضي به "يك جريان افراطي" است. نام اين "يك جريان" ميتواند "تجزيه طلب"، "پانتوركيست" و اسامي متغير ديگري باشد اما آنچه در اين شيوه انكار و تهاجم همزمان ثابت است، انكار تفاوتهاي موجود در جنبش اعتراضي ضد آپارتايد در آذربايجان است. بيانيه آمستردام  طبيعي بودن وجود گرايشات سياسي متفاوت چون طرفداران "خود مختاري فرهنگي، فدراليسم، استقلال و دولت واحد آذربايجان" جنبش ملي آذربايجان را متذكر شده و "بينشهاي متفاوت موجود را چون جريانات سياسي مشروع پذيرفته و تفاوتها را به مثابه يك غنا ارزيابي مي­كنند."

در مقابل رژيم جمهوري اسلامي و آرياپرستان دست راستي و طرفداران ايدئولوژي توتاليتر كمونيستي –كه اين آخريها در سالهاي اخير بيرق ننگ­آور دفاع از ادامه حيات آپارتايد را از دست سلطنت طلبان بر دوش خود منتقل كرده­اند-، منكر همه اين تفاوتها بوده و هر صداي اعتراضي را مساوي با "تجزيه طلبي" و "جدايي طلبي" بعنوان يك "جرم" و نه بعنوان يك راه حل سياسي اعلام مي­كنند. اين جريانات چنان انگهايي به جنبش مساوات طلبانه آذربايجان مي­زنند كه در صورت پذيرفته شدن اين اتهامات، نابودي فيزيكي اراضي و مردم آذربايجان هم توجيه پذير خواهد بود. "تجزيه طلب" و "جدايي طلب" ناميدن شناخته شده ترين فدراليستهاي آذربايجان  از سوي آقاي علاءالدين از چنين شابلوني پيروي مي­كند. 

جنبش ملي آذربايجان در خارج

سالهاست كه بخشي از "جنبش ملي آذربايجان" در خارج از ايران فعال است، كه در همراهي هارمونيك با يك جنبش مردمي موازي در داخل حركت مي­كند. جنبش ملي هم در داخل و هم در خارج، از ضريب همگرايي بالايي برخوردار است. كنفرانس ديالوگ آمستردام و سند حاصل از آن مثل اسناد مهم پيش­از آن در داخل كشور، بار ديگر درجه بالاي همگرايي در جنبش ملي آذربايجان را به نمايش گذاشت. جنبش ملي آذربايجان مثل همه جنبشهاي مشابه در تجربه جهاني، از سياست ملي عزيمت مي­كند. جنبش ملي آذربايجان با آگاهي از واقعيت ديكتاتوري حاكم و نبود ارگانهاي اعمال اراده دمكراتيك خود براي دستيابي به نهادهاي دمكراتيك اعمال اراده ملي مبارزه ميكند و از خصوصيات اين قبيل جنبشها، همانا  همدلي وسيع­ترين اقشار ملت در حمايت از شعارهاي ناظر بر لزوم آزادي ملي و تأسيس اركان اعمال اراده دمكراتيك مردم است.

واقعيت اين است كه به استثناي موضوع فدراليسم يا استقلال، اختلاف نظر مهمي در ميان صفوف جنبش ملي آذربايجان حاكم نيست. با وجود اين، مثل يك بخش از وجود جنبش زنده سياسي، پولميك سياسي جايگاه خود را دارد. ورود به فضاي اين پولميك با سطوح متفاوتي از بضاعت فكري و دانش نظري در موضوعات مورد بحث صورت مي­گيرد كه اينهم طبيعي است. اما  آنچه نه طبيعي و نه مطلوب است حضور تفنني و به دو از احساس مسئوليت افرادي معدود در اين فضاي پولميك است كه قدرت تخريبي آنها در آلوده كردن هواي مورد استنشاق جنبش ملي بالاست. نام يكي از اين معدود افراد آقاي علاءالدين است. اگر بخواهم نتيجه پاياني اين مقاله را همينجا ذكر كنم بايد بگويم كه وي، ترور شخصيت بر عليه صاحب قلمان آذربايجاني را به دلايل نامعلوم -اما قابل حدس زدن-  وجهه همت خود قرار داده و در اين راه از هيچ كار ناشايستي فروگذار نكرده ­است.

قدرت استدلال

ميتوان با چشم پوشيدن از  ميزان معلومات آقاي علاءالدين در كليات و جزئيات موضوعاتي كه وارد مي­شود تنها به نحوه استدالال وي در چند موضوع انتخابي نگاهي انداخت:

"زبان فارسی دری را در ایران نه فارس‌ها که حکومت سلاطین ترک بر شاعران و نویسندگان در ایران تحمیل کرده‌اند"(2)
آيا جنبش ملي آذربايجان با مسئله اينكه چه كسي زبان فارسي را "بر شاعران و نویسندگان در ایران تحمیل کرده‌اند" سر و كار داشته است؟ حتي نام زبان قديم آذربايجان و بقيه ايران در ادوار مختلف مورد مناقشه است و اگر ما از نام زبانها و تاريخ تغيير احتمالي آنها خبر موثقي در دست نداريم چگونه آقاي علاءالدين موفق به كشف اسرار فوق شده­ است؟  اما صرفنظر از مبناي تاريخي ماجرا، اقامه اين ادعاي بيربط از سوي نمايندگان راسيسم حاكم براي ما آشناست. هدف از اين ادعا انداختن مسئوليت اعمال ستم ملي مستتر در قوانين اساسي رضاشاه، محمدرضاشاه و جمهوري اسلامي بر گردن سلطان محمود غزنوي، شاه اسماعيل صفوي و ناصرالدين شاه قاجار است! از اين جهت از ميان سه ستم عمده جامعه ايران يعني ستم ملي، ستم طبقاتي و ستم جنسي، ستم ملي كمترين و بيرنگترين سابقه را در قبل از دو رژيم اخير ايران دارد و حق آن است كه هم  ستم جنسي و هم ستم طبقاتي تاريخي هزاران ساله دارند و از ميان سه ستم مزبور جديدترين آن يعني ستم ملي، آن موردي است كه نحوه انجام، اعترافات معماران و مهندسان و كليه اسناد قانوني و شواهد آن در دست است. 

ميتوان با استفاده از استدلال فوق، ستم جنسي و نابرابري را به زمانهاي هرچه دورتر تسري داد و در برابر مردم به ستوه آمده از فقر و فاقه جملات آقاي علاءالدين را به شكل زير با اين موضوع منطبق كرد:

"فاصله فاحش طبقاتي را در ایران نه نظام فعلي که حکومتهاي دوره آنتيك در ایران تحمیل کرده‌اند"

اين توصيف برخلاف آنچه مربوط به تحولات زباني در ايران است، از آنجا كه جهانشمول است و موافق با اطلاعاتي از جوامع قديم در دست داريم، زور كمتري براي استدلال لازم دارد. اما حتي اگر هم اثبات شود كه ستم طبقاتي در آذربايجان دقيقا از دوران تمدن ماننا به اينسو حاكم بوده است، آيا چيزي در معادله مبارزه براي برقراري عدالت اجتماعي عوض خواهد شد؟ و اگر مدافعان حفظ جامعه بشدت طبقاتي كنوني سابقه تلاش براي پاك كردن صورت مسئله عدالت اجتماعي از طريق طرح چنين مدعياتي داشته­اند، تكرار مدعيات مشابه آنها چه معنايي خواهد داشت؟

"بازاریان ترک در تهران و تبریز که که مغازه های خود را در مخالفت با افزایش مالیات هفته ها تعطیل می‌کنند حاضر نیستند برای یک روز هم که شده کرکره‌ها را برای دستیابی به تحصیل زبان مادریشان یا در مخالفت با محدودیت‌هائی اعمال شده درنامیدن مغازه‌ها و حتی کودکانشان پائین بکشند."(3)

روشن است كه استدلال فوق دشمنانه و در جهت انكار وجود پايه اجتماعي حتي براي طلب زبان مادري است. تنها كسي ميتواند دشمني نهفته با فرهنگ و زبان و مردم آذربايجان در استدلال فوق را نفهمد كه يا فارسي نداند يا از گفتمان ترك ستيزانه محافل راسيست حاكم بيخبر مانده باشد. استدلال محافل مزبور دال بر "همدلي مردم آذربايجان" با سياست قتل عام فرهنگي عليه آذربايجان است و مخالفان قتل عام مزبور را "پان توركيست" و امثالهم مي­خواند. 

معني ثانوي استدلال فوق آن است كه حمايت بازاريان ترك براي قبول حقانيت شعارهاي مسئله ملي، معيار مهمي است. آيا اينطور است؟ در اينصورت آيا بازاريان ترك و فارس كركره­ها را براي دفاع از حقوق زنان پايين كشيده­اند؟ براي دفاع از آزادي واقعي انتخابات يا حذف سلطه رانت خواران دولتي در اقتصاد كشور چطور؟ آيا ارتباطي بين حقانيت خواسته­ها و ناعادلانه بودن اجحافات اعمال شده از دولتها وجود دارد؟ مگر در تاريخ 74 ساله شوروي، به غيراز پرانتز موقتي اوليه تا خفه كردن آزاديهاي باقي مانده از رژيم تزاري، چند اعتصاب يا آكسيون اعتراضي در شوروي اتفاق افتاد؟ در طي همان 74 سال كشورهاي صنعتي غرب شاهد موارد بيشماري از اعتراضات بودند كه نمونه­هاي خشونت بار آنها نيز كم نبوده است. با معيار آقاي علاءالدين ظلم در كشورهاي سرمايه­داري پيشرفته بيشتر از شوروي و رژيمهاي آريامهري، اسلامي، قذافي، صدام حسين و امثالهم بوده است يا حقانيت اسيران در چنگال رژيمهاي توتاليتر و كانيبال كمتر از حقانيت مردم كشورهاي دمكراتيك بوده است به اين دليل كه چون آنها در سطي قابل مقايسه با كارگران فرانسه نكره يا به اندازه  جنبش ويتنام در كشورهاي سرمايه­داري غرب، در جنبشهاي اعتراضي شركت نكرده­اند!

"با اینحال شاهکار ... دفاع جانانه‌ایست که او ازچرخش 180درجه ای موضع فدرال دمکرات‌ها در کنفرانس آمستردام بعمل آورد، نوشته‌ای که میتواند مانیفست انشعاب اخیر تلقی گردد"(5)

اين جملات يعني چه؟ يعني اينكه فدرال دموكراتهايي كه در تشكيلات مزبور مانده­اند، در سال 2009 با شركت فعال در تنظيم پيش نويس و شركت فعال­تر در تصويب اين سند در آمستردام، سند مانيفست انشعاب را تنظيم كرده و دست اكثريتي از اعضاي خود داده­اند تا در سال 2012 دست به انشعاب بزنند!!! آيا تابحال در تاريخ احزاب سياسي در جايي از كره زمين چنين اتفاقي سابقه داشته است؟ 

نمونه آخري كه از اين دست انتخاب كرده­ايم، ارتباط دادن استعفاي ده نفر از اعضاي فدرال دموكراتها با "امكان مداخله مسلحانه غرب در ايران" است. از آنجايي كه استعفا دهندگان چنين چيزي نگفته­اند و مخالفين آنها هم چنين ادعايي در مورد علل انشعاب نكرده­اند و برعكس در بحبوحه استعفا، دوستان باقي مانده در اين تشكيلات، حتي يك قدم از سند توافق شده خردادماه 1384 پيش گذاشته و به درستي و با جسارت قابل تحسين در صورت وقوع حمله و تضعیف چنگک فشار حکومت مرکزی بر حلقوم خلق آذربایجان، وعده تلاش براي تشكيل دولت ملي، سکولار و دموکراتیک آذربايجان داده اند:

" ما تماشاگر منفعلی نخواهیم بود و با تضعیف چنگک فشار حکومت مرکزی بر حلقوم خلق آذربایجان، همانند خیابانی و پیشه وری در دوجنگ اول و دوم جهانی، برای برقراری یک حکومت ملی، سکولار و دموکراتیک در آذربایجان کوشش خواهيم کرد"(8)

معني اين جملات يعني دفاع از منافع ملي و ترجيحات ملي ملت آذربايجان. اين موضع دوستان باقي مانده در جنبش فدرال دموكرات فرق دارد با مدعاي آقاي علاءالدين كه معتقد است: 

“امروزه درایران رنگ هرآزاده وآزادیخواهى تا براندازى حکومت احمدى نژاد رنگ سبز خواهد بود."(6) 

اگر اولي نشانه درايت سياسي و جسارت  است، دومي نشانه بيخبري از سياست و ضعف است. البته ميتوان انتظار داشت كه براي كسي كه بكار بردن لغت "دبات" در سياست قلنبه پردازي باشد و استفاده از "بند تنبان" و "افسار" كاري مقبول، متوجه اين تفاوت عميق نشود. 

برگرديم به ادامه اين بحث. اشاره شده كه نه دوستان باقي مانده و نه استعفادهندگان خبري از وجود اختلاف در موضع گيري بر عليه مداخله نظامي خارجي نداشته اند و اين موضع در جلسات اينترنتي هم مورد تأكيد مكرر واقع شد. پس بر اساس كدام استدلال، آقاي علاءالدين معتقد است كه مسئله امكان مداخله نظامي جزو موضوعات مورد اختلاف بوده و استعفا دهندگان موضع نرمتري نسبت به مداخله احتمالي نظامي غرب داشته­اند؟ جواب اين سوآل بجا در جملات زير از سوي وي داده شده است:

"انشعاب در سازمان‌های سیاسی بر سر دوراهی‌های تاریخ اتفاق میافتد همچنانکه برای اکثریت و اقلیت سازمان فدائیان خلق برسر حمایت از خمینی پیش آمد... انشعاب در جنبش فدرال دمکرات نیز بسبب شرایطی است که امکان مداخله مسلحانه غرب در ایران پدید آورده ست ...  سرنخ این مطلب را علیرضا اردبیلی در اتاق پالتاکی "آذر تاک" بدست داد، آنجائیکه از ائتلاف‌ها سخن گفت و ضیاء صدر در تائید سخن وی خود را به انشعابیون نزدیکتراعلام کرد. همان کسی که بتازه‌گی درکنفرانسی با حضور شهریار آهی شرکت کرده بود و شهریار آهی کسی ست که بعنوان نماینده رضا پهلوی در چنین جلساتی حاضر میشود. ... تائید ضیاء صدر از نزدکی‌اش به انشعابیون روشنگر بیانات اردبیلی در باره ائتلاف‌هاست."(5)

ابتدا به زنجيره كشاف و هفت مرحله­اي استدلال وي توجه كنيد:

زنجيره استدلال: 1.علیرضا اردبیلی 2.ضیاء صدر 3.کنفرانسی با حضور شهریار آهی 4.شهریار آهی 5. رضا پهلوی 6.انشعابیون 7.امکان مداخله مسلحانه غرب در ایران.

هر خواننده­اي كه  استفاده از كلماتي چون كومپروميس و آرگومنت در بحث (تركي) سياسي را امري نورمال بداند، خواهد ديد كه اين هفتخوان استدلال بسيار لنگ است و بيشتر شبيه روايات مذهبي شبيه جملات بعدي  است: "شنيدم از ابن قطيبه كه روايت ميكرد از زبان حي­بن منان كه او هم شنيده بود از زبان منظربن لعمان كوفي كه ..." 

اما كمي بيشتر كه مته به خشخاش بگذاريم سوآلات بيشتري به ميان مي­آيد. آيا انشعابات الزاما در دوراهي­هاي تاريخ اتفاق مي­افتد؟ در اينصورت اخر يك تشكيلات كوچك را با حمله نظامي غرب چه مناسبت؟ پس اين امكان مداخله مسلحانه غرب چرا موجب انشعاب در مجاهدين، سلطنت طلبان، اكثريت و جبهه ملي نشده است؟ خوب، قبول كنيم كه انشعاب اكثريت و اقليت آنطوري بود كه شما مي­گوييد. پس صدها انشعاب ديگر از جمله انشعابات مكرر بعدي جنبش فدايي با كدام "دوراهي هاي تاريخ" مرتبط بودند؟ پس چرا اين "دوراهي تاريخ" منجر به انشعاب در بقيه سازمانهاي سياسي ايراني نشد؟ و سوآلات ديگر. 

مثالهاي فوق امكان قضاوت خواننده اين سطور در مورد قدرت استدلال و تحليل فرد مورد انتقاد اين مقاله را به اندازه كافي فراهم مي­آورد. اما آيا خود آقاي علاءالدين در اين مورد متوجه چيزي نيست؟ بنظر ما هست و علائم آن در نوشته­هاي وي مستتر است.

تكرار مكررات در نوشته­هاي وي و بازگشت مداوم به چند مسئله بي اساس، حكايت از متوجه بودن وي به تنگناي قافيه دارد. مسائلي چون ترجمه سند 12 ماده­اي آمستردام، كروموزوم فاسد فارس، تسليم فدراليستها به استقلال طلبان و اساس طرح اين ادعا كه فدرالسيتها فرق اين دو مقوله را نمي­دانند، آلت دست جمهوري اسلامي بودن جنبش ملي آذربايجان و يكي دو ادعاي ديگر، بي توجه به پاسخهاي مستدلي كه به وي داده شده، بارها از سوي وي تكرار شده است. گويي تكرار يك نكته بر روي قضاوت مخاطبين در جهت كسب همدلي آنها تأثيري مثبت دارد. اما به غيراز اين تكرار مداوم و رفرنس دادن دائمي به نوشته­هاي خود مثل يك چرخه داخلي بي­ انتها، نكاتي از اعتراف به احساس ضعف در استدلال هم در نوشته­هاي وي موجود است. وي در جايي در اشاره به نوشته­هاي يكي از مخالفين خود از دست قدرت استدلال صلابت كلام وي به جملات زير ناله مي­كند كه: 

"زرهی اندیشه های او را از آسیب انتقاد حفظ می‌کند" (5) و  نيز "کسی جرأت برخورد با نظرات او را بخود نمیدهد"(5) 

با وجود اين اعتراف معني دار، كه بايستي بنوعي شأن نزول كليه اهانتها و باران نفرت از سوي وي باشد، از اين اين ضعف خود هم در جملات بعدي براي خود فضيلتي ساخته و گناه اهانتنامه­ها و ادبيات لومپني خود را (كه وي آنها را نه اهانت و لومپني بلكه "فكاهي" مي­نامد) به عهده مخالفان خود مي­اندازد:
"هرگز نمی‌توانم بحثی جدی پیرامون آنچه که ایشان می‌نویسند ارائه کنم و سرانجام هرآنچه که بعنوان نقد آثار ایشان می‌نویسم فکاهی از آب درمی‌آید"(5)

روشن است كه اگر فردي كه كلماتي چون "آرگومنت"، "كموپروميس"، "دبات" و "آئوديتوريا" (در زبان سياسي تركي) را قلنبه­پردازي احساس بكند و در عوض عبارات كوچه و بازاري و حتي لومپني چون "افسار" و "مطرب" و "بند تنبان" را ترجيح بدهد، هم  جرأت برخورد با  نظرات مخالف را در خود نيابد و هم از ناتواني در درهم شكستن "زره" محافظ انديشه مخالف مجبور به اعترااف به ناتواني بشود. دست آخر هم وقتي با اين بي بضاعتي و دستان تهي از ادوات لازم، وارد گود شد، كارش به گفته خودش، "فكاهي" (بخوان كوچه بازاري و لومپني) از آب دربيايد.

پولميك با مخالف جعلي

از نظر آقاي علاءالدين، فعاليتهاي نفرت پراكني وي، نه مچ گيري است و نه يخه­گيري و ظاهرا اينجا ما با دو ادعاي متقابل روبرو هستيم. اما آيا معياري براي قضاوت در دست نيست؟ به تيتر نوشته مورد نقد وي توجه كنيد: "جدايي جدايي طلبان..." اگر از انتخاب كلمات بگذريم، ظاهرا وي با استقلال طلبي مخالف است و قصد مستدل كردن اين مخالفت را دارد. اگر چنين است، چرا وي براي انجام اينكار سراغ افراد حقيقي و حقوقي معتقد به استقلال نمي­رود؟ آيا ميتوان با هدف پولميك يا جدل با تفكر سوسيالسيتي ابتدا يك اتيكت جعلي بر گردن يك ليبرال آويخت و غرق يك سلسه حملات دون كيشوتي عليه سوسيالسيم شد و در پشت بند ماجرا، آن ليبرال را به خبث طينت و پنهان كردن افكار سوسياليستي متهم كرد؟  اين كار دور از منطق اگر از طرف بازجوي يك رژيم پليس سر بزند، "منطق" خود را خواهد داشت اما متهم كردن يك جمع ده نفره فدراليست به استقلالچي بودن يا ربط دادن ماجرا به  امكان مداخله نظامي آمريكا چه نفعي به حال آقاي علاءالدين خواهد داشت؟ البته محتمل است كه وي فكر مي­كند كه براي كوبيدن طرفدران استقلال آمادگي و توانايي بيشتري در خود سراغ دارد و از اين رو است كه ابتدا بايستي مخالفين خود را به آن لباس ملبس كند تا بعد جرأت وارد شدن به گود در خود بيابد.

مورد ديگر اتهام زني وي بر عليه آقاي آزادگر است. گويا چون آقاي آزادگر هم سوسيالست است و هم از حقوق ملي ملت آذربايجان ادعا مي­كند، آقاي علاءالدين حق دارد كه با تركيب دو كلمه سوسياليست و ناسيوناليست، آقاي آزادگر را "ناسيونال سوسيالسيت" (=نازيست) بنامد؟ موارد متعدد ديگري از اينگونه اتهام زني در سخنان شفاهي وكتبي وي اندك نيست كه به برخي از آنها در قسمتهاي ديگر اين مقاله اشاره شده است. 

آيا معني اين كار وي اعتراف به عجز در پولميك يا جدل با "مخالف واقعي" نيست؟ توسل به ابداع يك "مخالف جعلي" در مورد يك شخص علني داراي مطالب كتبي منتشر شده در موضوعات مختلف، چه معني ديگري ميتواند داشته باشد؟  آيا اين كار وي معادل اتيكت  "منافق" جمهوري اسلامي بر عليه مجاهدين خلق نيست؟

اگر تبليغ نفرت از سوي وي عليه جنبش ملي آذربايجان را نشانه ساديسم يا سفارش ندانيم (كه مطلقا ما چنين ادعايي نداريم) علت ناسيونال سوسياليست ناميدن يك فعال سياسي و جدايي طلب ناميدن فدرالسيتها از سوي وي بايستي احساس ناتواني وي از پولميك با آزادگر واقعي و فدراليستها باشد. 

كارزار اهانت و ترور شخصيت

ظاهرا آقاي علاءالدين، از موضع دفاع از فدرالسيم مخالف طرفدران استقلال است كه معتقد است هم افراطي­اند و هم صراحتا ادعا دارد كه آنها از سوي جمهوري اسلامي اداره مي­شوند. اما وقتي كه به ليست كساني كه قرباني كارزار نفرت پراكني آقاي علاءالدين مي­شويم، بجز آقاي احمد اوبالي بقيه همه فدراليست هستند! (آقايان  صدرالاشرافي، رزمي، سلطانزاده، آزادگر، شاملي، اصغرزاده، اردبيلي و...) اين همان پديده­اي است كه در گذشته از آن به رابطه سيمبيوز واز حواشي افراطي جنبش ملي آذربايجان با يكديگر نام برده شده است. اين حاشيه­ها، بجاي پرداختن به هم، متفقا عليه متن جنبش اعلام جهاد كرده­اند. وي فعالين فدراليست دست به قلم  جنبش ملي آذربايجان را با القاب وهن­آوري چون تواب، ناسيونال سوسياليست (=نازيست)، بريده، تازه ناسيوناليست شده، تحريف كننده انديشه ماركس و ... مي­نامند و جنبش ملي آذربايجان در كليت يا بخش استقلال طلب آن را با تعابيري چون "جنبشی که افسار فعالین آن بدست حکومت فاشیسم مذهبی است"، " کسانی که خود براساس این اشکال حکومتی، دکان سیاسی باز کرده‌اند"، كساني كه " ناگزیربوی تعفن فاشیزم" بخود گرفته­اند، بكار ميبرد.

 به فرازهايي از كارزار نفرت آقاي علاءالدين عليه فعالين دست به قلم جنبش ملي آذربايجان  توجه كنيد:

در باره ماشاالله رزمي: "در نقش تواب ظاهر می‌شود"(1)

در باره محمد آزادگر:  "ناسیونال ــ سوسیالیست‌هائی هم پیدا شده‌اند که برای خوش‌آمد مغول اعظم فتوا سادر می‌کنند که آذربایجان مستعمرۀ فارسستان است!" (1)
"توابین جریانات چپ درگذشته که امروزه ناسیونالیست" (2) 
"این روشنفکران بریده از چپ که تحلیل قومی را جایگزین تحلیل طبقاتی مارکس کرده‌اند... در اصل سعی‌شان براین است که خود را آزادگر ملت آذربایجان جابزنند و ازین کلاه، نمدی برای خود دست و پا کنند." (3)

در مورد هدايت سلطانزاده: 
در نوشته‌ای بنام "در چرائی خشونت سیاسی و فرهنگی علیه ملیت‌ها در ایران " با کاربرد نابجای ساختار(structure; substructure or superstructure?) می‌کوشد که حکومت اسلامی را حکومت فارس‌ها قلمداد کند. از "قدرت سیاسی معطوف به ملیت فارس" میگوید که "بطور مستقیم و غیر مستقیم در جهت منافع عمومی آنان قرار دارد." و درین راه تا آنجائی پیش میرود که خشونت برزنان را نیز بگردن فارس‌ها می‌اندازد:" (2)
"این قلب واقعیت‌ها بضرب و زورابداعات شاعرانه در زمینه جامعه شناسی و سیاست" (2)
"اجتماعی نویسنده تازه ناسیونالیست شده ما برای اثبات درک نادرست خود از اندیشه مارکس درمورد قهر، ناچارمی‌شود از یک نویسنده فاشیست دلیل بیآورد" (2)
"نویسنده که با طرح شبه مستعمره بودن آذربایجان برخلاف رهبر تشکیلاتی خود ظاهراً گامی به پیش برداشته ست و مشکل تک زبانی را در کنار درک نادرست خود از حاکمیت تک ملیتی مطرح میکند با قیاس مع الفارق فاشیسم اسلامی با فاشیسم هیتلری دو گامی دیگر به عقب برمی‌دارد." (2)
"کسیکه همه اصولی اعتقادی خود در گذشته را زیرپا گذارده وحتی برای تحریف اندیشه مارکس توجیه فاشیستی می‌تراشد،" (2) 
در مورد سيصد نفري كه در كنفرانس آمستردام شركت داشتند يا در تدوين بيانيه آمستردام سهيم بودند: 
"حال آنکه قطعنامه آمستردام، از طرف کسانی که خود براساس این اشکال حکومتی، دکان سیاسی باز کرده‌اند تهیه شده بود." (2)

در مورد فعالين جنبش ملي بطور ساچمه­اي:

"جنبشی که افسار فعالین آن بدست حکومت فاشیسم مذهبی است جز بدبختی و فلاکت برای مردم ببار نخواهد آورد" (كامنت در سايت ايران گلوبال 14 آپريل 2012)

در مورد تعداد بيشماري آذربايجاني (و حتي غير آذربايجاني) كه در تلويزيون گون آذ صحبت كرده­اند. (دكتر اصغرزاده، دكتر براهني، دكتر صدالاشرافي، ماشاالله رزمي، دكتر كريم عبديان، ياسين الاحوازي و صدها نفر ديگر): "هرکه خود را درین گندآب باصطلاح تلویزیون می‌شوید ناگزیربوی تعفن فاشیزم بخود می‌گیرد" (1)
جالب است كه كه وي در برخورد به استعفاي ده نفره از فدرال دموكراتها بي هيچ توضيحي از آقاي سلطانزاده و آزادگر دفاع مي­كند در حالي كه عبارات سخيف فوق را عليه آنها بكار برده است. بقول خودش: هيچ ترتيب و آدابي مجوي!

خشونت زباني و زبان لومپني
هرچند كه به علت "پركاري" و استمرار بي وقفه آقاي علاءالدين در بكاربستن زبان غيرسياسي، يكي از زشت­ترين جنبه­هاي عمليات وي بر عليه جنبش ملي آذربايجان يعني رواج دادن خشونت زباني و وارد كردن زبان كوچه و بازار به فضاي سياسي، در كل اين مقاله بطور پراكنده مورد اشاره واقع شده است، اما كثرت و گاه حدت موارد توسل وي به اينگونه كلمات و عبارات ناشايست، اين جنبه از فعاليتهاي وي را نيازمند يك تيتر جداگانه مي­كند. 

نسلي كه انقلاب اسلامي و حوادث اين سه دهه چه بصورت اعمال رژيم جمهوري اسلامي و چه رفتار غيردمكراتيك نيروهاي سياسي را شاهد بوده است، از ادبيات و زبان پرخاشگر و مهاجم گريزان است. امروز حتي در مورد سياهترين چهر­ه­هاي حكومت اسلامي، القاب زننده و تند بكار نمي­رود. نه از اين رو كه گذر زمان از قباحت كردار غير انساني آنها كاسته باشد، بلكه از اين رو كه اوپوزيسيون به اين بلوغ عقلي و فكري رسيده است كه با پديده­هاي زشت و غير دمكراتيك با زشتي و متد غير دمكراتيك نمي­توان مقابله نمود. اما آقاي علاءالدين گويا از آموختن اين درس نيز خود را محروم كرده­ است. در جايجاي اين مقاله به زبان پر عتاب و خطاب و پر از كينه وي اشاره شده است كه نگاهي ولو كلي به "گلچيني" از آنها در اينجا نابجا نخواهد بود:

·  توجيه فرصت‌طلبى همپالگى‌هايش
· "با غلتيدن ... در منجلاب اپورتونيسم و آنارشيسم" 
· "بند تنبانی" 
· "افسار"
· "خروس"، 
· "بادمجان"، 
· "سگ‌های زنجیری"، 
· "بوی تعفن"، 
· " بحث هاى صد من عشقى"، 
· "شامورتى بازى دمكراتيك"، 
· "ياوه ‌بافي"، 
· "معرکه گردان"، 
· "مطرب"، 
· "گندآب باصطلاح تلویزیون" 
· "معرکه گردان"
· "پرگو و كم حافظه" 
· "ترهات"
· "خروس جنگى" 

و دهها نمونه ديگر. جالب است كه وي معتقدند كه علي رضا اردبيلي در مقالات تركي خود، "واژه‌های لاتین همچون Argument ،Compromise ، Debate و Auditoria " را  "برای تخطئه"  همفكران وي بكار ميبرد و احتمالا تصور ميكنند كه كاربرد كلمات منقول در فوق از سوي خود ايشان، براي تخطئه مخالفان و اهانت به شخصيت انساني افراد نيست! اصولا هر آدم معمولي بايستي برعكس كلمات سخيفي چون "سگ"، "خروس"، مطرب"، "معركه­گردان" و امثالهم را در جهت "تخطئه" مخالفين ببيند نه "آئوديتوريا" و "آرگومنت" را !

عدم درك وي از اين نكته به ظاهر پيش پا افتاده كه كلماتي چون "كومپروميس" و "دبات" از ادوات معمولي يك بحث متمدنانه است و توسل با القابي چون "نازيست"، "بادمجان" و "خروس" و "افسار به گردن"، براي مخالفان يا استفاده از "بند تنبان" در يك بحث سياسي، كاري لومپني و نشانه سقوط اخلاقي است، بايستي لاعلاجترين مشكل وي بوده باشد.

اهانت به جوانان آذربايجان 

پايين آوردن هزينه اعتراض به قصد جلب بيشترين تعداد اهالي به جنبش اعتراضي از اختراعات جنبش ملي آذربايجان نيست. در جريانات منجر به سقوط رژيم پهلوي اين مسئله در مد نظر بود و بعداز تغيير رژيم تا به امروز هم اوپوزيسيون از همه نوع آن در تلاش بوده است تا انواع آكسيونهاي اعتراضي با هزينه پايين را ابداع كرده و در ميدان عمل دست به تست آنها بزند. از دعوت به ايجاد راه بندان، به صدا در آوردن بوق ماشينها و پوشيدن جورابهاي رنگارنگ از طرف شاپور بختيار در سالهاي بعداز انقلاب گرفته تا دعوت كمونيستهاي شناخته شده در جريان جنبش سبز به سر دادن شعار الله اكبر از پشت بام خانه­ها.
 
جنبش ملي آذربايجان هم از اين جهت بيكار ننشسته و ابتكارات خود را يكي بعداز ديگري به ميدان آورده است كه با درجات متفاوتي از موفقيت همراه بوده­اند. بدون اطاله كلام ميتوانيم به قورولتاي­هاي سالانه بر فراز كوهستانهاي كليبر در قلعه بابك اشاره كنيم كه بالاخره بدنبال  همفكري­هاي بسيار و استفاده هوشمندانه از آزادي تجمع در استاديومها و بالابودن هزينه مخالفت با طرفداران تيم فوتبال براي رژيم،  به درون شهرها و حتي شهرهاي بسيار دور از آذربايجان كشيده شده و دفعات آن از سالي يكبار بودن به سالي حداقل سي بار افزايش يافت و در معرض پخش مستقيم از كانالهاي تلويزيوني قرار گرفت. مثل جمهوري­هاي اول و دوم آذربايجان شمالي و مكتب وارليق در جنوب، اين ابتكار هم به مذاق عده­اي خوش نيامد. گويا براي اين ابتكار تاريخي جوانان آذربايجان، رفرنسي در "كتاب مقدس" برخي­ها يافت نشده بود و باز شدن باندرول 20 در يك متري گراميداشت ياد حكومت ملي در محاصره شكوهمند و جانانه صدهزار جوان آذربايجان در تبريز، تاكنون در بهترين حالت با سوءظن سرسپردگان ايدئولوژي توتاليتر قرن نوزدهمي مواجه شده است. 

بري نمايش اين سوءظن غيردوستانه ابتدا به توضيف حماسي آقاي علاءالدين از جوانان تهران توجه كنيد:

"جوانان شجاع تهرانی با دست خالی در برابر عوامل رنگارنگ سرکوب رژیم قد علم کردند ... رنج و شکنجه جوانان تهرانی.." (3)
و سپس به نقل قول زير در باره جوانان آذربايجان توجهي دوباره بكنيد:

"جنبش بادکنکی که امروزه در آذربایجان شاهد آن هستیم" (1)  

اولا بسيار زيبا و پسنديده است كه وي از پديده مثبتي چون مبارزه جوانان تهران بدون تخريب و بدون اهانت ياد مي­كند. اما تأسف­آور اين است كه همان جملات را به قصد حمله به جوانان آذربايجان مي­نويسد.  چر اكه در همانجا بلافاصله اضافه ميكند كه "فعالین جنبش ملی در آذربایجان دعوت رژیم را لبیک گفتند و در میادین ورزشی به رقص و پایکوبی پرداختند و به ملت خود یاد دادند که چگونه در برابر رنج و شکنجه جوانان تهرانی ساکت بماند"(3)

مثل موارد بيشمار ديگر اينجا هم نيازي به ارائه شواهد مربو ط به "به رقص و پایکوبی" موصوف "در برابر رنج و شکنجه جوانان تهرانی" نيست. كاش وي بجاي رفرنس دادن دائمي به چند نوشته خود، در همچو مواردي رفرنسهاي قابل كنترل بيطرف در تأييد مدعيات خود هم مي­داد. وي در جاي ديگري مي­گويد:

"فعالین جنبش ملی آذربایجان با بیلان سنگینی از شکست و تحقیر روی درروی و درمانده‌اند." (3)

آيا واقعا اينطور است؟ بيلان فعاليت جوانان بوشهري،كرمانشاهي، اصفهاني، شيرازي، مشهدي، مازندارني، گيلك، سمناني، كرماني، يزدي و رفسنجاني چگونه است كه جنبش ملي آذربايجان در مقايسه با آنها در نظر آقاي علاءالدين مواجه با "بیلان سنگینی از شکست و تحقیر" است؟! البته وي متوجه نياز به ارائه دليل براي اينهمه دشمني با آذربايجان است و در جمله زير سعي در ارائه يك علت بر عليه جنبش ملي مي­نمايد:

"عقب مانده‌ترین اقشار جامعه آذربایجان بودند که تراکتور را تراختور می‌گفتند"(1)

ديديد! گويا تلفظ يك كلمه اروپايي با لهجه تركي دليل عقب ماندگي است. خوب! چاره چيست آيا ما كلمات غربي را هم بايستي با لهجه فارسي تلفظ كنيم؟! در كجاي دنيا چنين چيزي وجود دارد؟ چرا روسها "حيدر" را "گايدار" تلفظ مي­كنند؟ چرا دهها شكل ثبت املايي و تلفظ براي اسامي توراتي چون ابراهيم، زكريا، يحيي و امثالهم وجود دارد؟ چرا معادل "ميكائيل" در چهارگوشه دنيا به شكلهاي "مايكل"، "ميشل"، "سريوژا" و "ميخائيل"، "ميشا"، "ميككه" (در سوئدي) "موكائيل" وجود دارد؟  چرا در فارسي نام فاميل Leon Trotsky بصورت Terotesky تلفظ مي­شود و هزاران مثال ديگر كه در همه زبانها به وفور يافت مي­شود؟ مگر  حرف "K" كه در تركي گاه بصورت "خ" تلفظ نمي­شود: بعنوان مثال "موخننيح" بجاي "مكانيك" و "مئخانيزم" بجاي "مكانيزم". مگر ما Reza  يا  Rza- ي عربي را مثل فارسها تلفظ ميكنيم؟  آخر از كي تا بحال عدم اداي كلمات در تركي طبق سيستم تلفظ فارسي دليل عقب ماندگي است؟ چه شد آن دست و دلبازي (مثبت) در توصيف جوانان تهراني؟ جوانان آذربايجان چه هيزم تري به آقاي علاءالدين فروخته­اند؟ اگر جوانان آذربايجان از فردا طبق خواست آقاي علاءالدين كلمه مورد نظر را مثل فارسها "تراكتور" تلفظ كنند، از عقب ماندگي خلاص شده و "مدرن" خواهند شد!؟

 در ادامه همين موضوع يعني خضوع و خشوع آقاي علاءالدين در برابر ملت همسايه فارس و نمايش نفرت از آذربايجان و آذربايجاني در هر فرصت و هر بهانه­اي به مطلب ذيل تيتر بعدي توجه كنيد. 

عادت مألوف يا لومپنيزم ترك ستيز نوكرمآب

آنچه در اين مقاله در مور فعاليتهاي آقاي علاءالدين تا اينجا نقل شده و بعداز اين خواهد آمد، ميتوان نتيجه گرفت كه:

او براساس يك عادت به جز هتاكي، تهمت، فحاشي و ادعاهاي كذب، متد ديگري براي برخورد با مخالفين سياسي در چنته ندارد. آيا وي هميشه در برخورد با همه مخالفين خود چنين است؟ آيا وي در برخورد با همه مخالفان سياسي خود به الفاظي كه بر عليه هدايت سلطانزاده، محمد آزادگر، يونس شاملي، احمد اوبالي، ماشاالله رزمي، طرفداران تراختور و ديگر آذربايجانيها بصورت فردي و كوللكتيو استفاده ميكند، متوسل مي­شود؟

دست بر قضا، آقاي علاءالدين به مخالفين غير آذربايجاني خود نيز برخورد كرده است و از طريق مقايسه القاب و الفاظي كه وي در مورد آنها بكار برده ميتوان ديد كه آيا مي­شود وي را به دوري از عفت كلام و بي خبري از فرهنگ برخورد سياسي بطور علي االسويه بر عليه همه مخالفان سياسي متهم كرد يا نه؟ وي در نوشته­هاي خود به افراد زير نيز برخوردكرده است:

· رضاشاه پهلوي،
·  محمدرضاشاه پهلوي، 
· محمد علي فروغي،
· روح الله خميني 
· رضا پهلوي 
· علي اكبر هاشمي رفسنجاني، 
· سيد علي خامنه اي، 
· محمود احمدي نژاد، 
· سيد محمد خاتمي، 

آيا در مورد اينها همان القابي را بكار برده است كه در مورد فدراليستهاي و اهل قلم آذربايجان؟

جواب منفي است! از ميان 70 موردي كه از 9 شخصيت دولتي معاصر ايران  در ليست فوق نامبرده است، خوشبختانه در مورد اين 9 شخصيت در هيچ موردي از القابي چون  "افسار به گردن"، "بند تنبان"، "خروس"،  "بادمجان"، "همپالكي"، "سگ‌"،   "پرگو"،  "شامورتى باز"، "ياوه ‌باف"، "معرکه گردان"، "مطرب"، "عنصر فرصت‌طلب" و... خبري نيست.

واقعا اگر نكته مثبتي در نوشتجات وي هست، همانا، عدم آراستن اسامي مخالفين -ولو دولتي و ولو مرتكيبين جنايات بيشمار- به صفات فوق است.  اما آدمي افسوس مي­خورد كه چرا چنين برخورد متمدنانه­اي را به آذربايجانيها روا نمي­دارد. چرا رضا پهلوي شايسته يك برخورد معمولي انساني است و هدايت سلطانزاده نه؟  چه گناهي از سوي آذربايجانيها اينچنين استاندارد دوگانه در برخورد را توجيه مي­كند؟ آيا دشمني آقاي علاءالدين با آقايان اوبالي و آزادگر بيشتر از دشمني وي با رضاشاه پهلوي و آيت الله خميني است؟

در اينجا آدمي ياد نويسنده يكي از كتابهاي جلد سفيد دوره انقلاب مي­افتد. در آن كتاب ("حماسه داد" از زنده ياد ف.م. جوانشير)، نويسنده، برخورد دوگانه ناسيوناليستهاي فارس به فرهنگهاي غيرفارس بومي و فرهنگهاي بمراتب غيرفارس­تر فرنگي را با عبارت بجا و بامسماي "شوينيسم نوكرمآب" توصيف كرده بود. آيا رفتار دوگانه آقاي علاءالدين شايسته اتيكت "لومپنيسم ترك ستيز نوكرمآب" نيست؟ (جواب اين سوآل را به قضاوت خوانندگان اين مقاله وا مي­نهيم.)

همينجا بگوييم كه زاويه برخورد ما نگاه اخلاقي به ماجرا نيست. كلمات، صفات و القابي كه وي بر عليه مخالفين سياسي خود بكار مي­­برد، در اصل بخشي از گنجينه كلمات و الفاظ زبان فارسي و تركي است. اما اين فرهنگ لغات وي جايي در بحث سياسي ندارد همانطور كه بكار بردن كلماتي چون "كومپروميس" و "آرگومنت" در پاتوق بزهكاران ميتواند نابجا باشد و واقعا هم قلنبه­پردازي به حساب آيد، زبان وكلمات انتخابي وي در پولميك سياسي، وصله ناچسب اخذ شده از همان بزهكاران  است.

"نخست وزير دانا" !

قبلا ديده­ايم كه از طرف همفكران آقاي علاءالدين حتي از  يك جنايتكار جنگي چون سلوبودان ميلوسوويچ با لقب احترام آميز "دكتر سلابادان ميلوسوويچ" نام برده شده است. مي­دانيم كه در رژيمهاي ديكتاتوري كم نيستند كساني كه شاعر، نويسنده، دانشمند و يا متخصص در علوم تجربي هستند. بعنوان مثال پاول يوزف گوبلز هم فردي بسيار باهوش بود و هم دكتر در فلسفه و ادبيات و هم سابقه روزنامه­نگاري داشت. با اينحال اگر نام بردن حتي گذرا از وي بنام "دكتر گوبلز" يا "وزير باهوش" كار درستي نيست، بخصوص اگر همان فرد، از روشنفكران و اهل قلم اوپوزيسيون رژيم هيتلري، با القاب وهن آور ياد كرده باشد.  عمليات آقاي علاءالدين هم منحصر به برخورد اهانت بار و بستن نسبتهاي دروغ به روشنفكران آذربايجان از سويي و برخورد نورمال با رهبران و متفكران رژيمهاي شاهنشاهي و اسلامي نيست. آقاي علاءالدين كه نمونه­اي از برخورد وي با هدايت سلطانزاده و تني چند از چهره­هاي آذربايجاني را ديديم، از محمد علي فروغي با لقب تأييدآميز "نخست وزير دانا" نام مي­برد. 

كسي كه از آقاي محمد آزادگر با لقب "ناسيونال سوسياليست" ياد كرده است، و در نام بردن از 9 نفر از رهبران دو نظام ديكتاتوري اخير ايران همه فرهنگ كوچه و بازاري و لومپني خود را فراموش كرده و يك دفعه (به درستي) از در احترام انساني درآمده است، در نام بردن از محمد علي فروغي يك قدم فراتر رفته و لقب احترام آميزي به وي عطا مي­كند. معني­دار است كه محمد علي فروغي از نظر جنبش ملي آذربايجان براساس اسناد غير قابل انكار موجود، از معماران طراز اول نظام راسيستي رضاخاني، آريامهري و اسلامي است. 

"نخست وزير دانا"ي آقاي علاءالدين، مثل يوزف گوبلز ايرادي از جهت استعداد فطري و  احاطه علمي نداشت و اين برجستگي­ها هم او را در مركز عمليات تأسيس و استحكام يك نظام راسيستي آريايي قرار داد. حسين مكي در باره او نوشته است:

"فروغي از بدو پيدايش رضاخان يا از جهت هوش فطري و يا از لحاظ آگاهي از سياست انگلستان در مورد "تمركز حكومت قدرت" و ايجاد ديكتاتوري همواره او را تقويت مي­كرده، و در بسياري بازي­هاي حساس سياسي مبتكر و در حقيقت يكي از تعزيه­گردانهاي اصلي بوده است." (حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد چهارم، ص ص 21-22)

آنچه را كه حسين مكي "تمركز حكومت قدرت" مي­نامد همان چيزي است كه اسامي ديگري چون "ايران نوين" هم دارد و ما آنرا همچون پروژه آريايي يك دست كردن ايران مي­شناسيم كه از عواقب آن مثل بيرون دادن اولين رژيم بنيادگراي جهان اسلام در جهان معاصر و رژيم آپارتايد كنوني ايران خبر داريم.

محمد علي فروغي در عين حال از مدرسين "مدرسه علوم سياسي تهران" بود. اين "مدرسه" در واقع اولين و مهمترين مكتب تربيت كادرهاي لازم براي تأسيس و استوار ساختن و مديريت نظام پهلوي بود و از نسل اول سلسله جنبانان نظم نوين آريايي بندرت ميتوان كسي را يافت كه راهش از اين "مدرسه" نگذشته باشد. مدرسه علوم سياسي تهران بعدا به دانشكده حقوق دانشگاه تهران تبديل شد و از آن طريق عمري جديد يافت. محمدعلي فروغي از مهمترين افراد تبديل كننده شاهنامه فردوسي به كتاب مقدس رژيم شاهنشاهي بود. وي در سخنراني تملق آميز خود در مراسم تاجگذاري رضاخان، وي را با القابي چون "پادشاهي پاكزاد و ايران نژاد"،  "وارث تخت كيان"، "ناجي ايران و احياگر شاهنشاهي باستان" و امثالهم ناميد. انتخاب نام "پهلوي" براي رضاخان ميرپنج نيز از ابتكارات اين "نخست وزير دانا" بود. راه انتقال مقام سلطنت به محمدرضا پهلوي هم كه با ترديدهاي زيادي از سوي دولت بريتانيا همراه بود، از سوي محمد علي فروغي هموار شد.

خواننده با ديدن قضاوت آقاي علاءالدين در مورد صاحب قلمان آذربايجاني و مقايسه آن با برخورد بيطرفانه و حتي مثبت وي با كساني چون محمد علي فروغي و ديگر رهبران نظامهاي اخير ايران هاج و واج مي­ماند و مي­خواهد سوآل كند كه اين فرد به غير از پدر و مادر آذربايجاني و دانستن زبان تركي، چه نسبتي با آذربايجان دارد و فرق او با ديگر ترك ستيزان متولد آذربايجان يا متولد جاهاي ديگر چيست؟

بستن اتهام و رواج دادن اخبار كذب

عمليات آقاي علاءالدين شامل بستن اتهامات و  ادعاهاي كذب محض نيز هست. ظاهرا استقبال بي چون وچراي محافل غيردمكرات و ترك ستيز از توليدات وي چنان بوده است كه او دچار اعتماد بنفس بالا شده و ابايي از عواقب نشر اخبار دروغ ندارد. به چند نمونه انتخاب شده از ميان موارد متعدد توجه كنيد:

"بسیاری از اعضاء کابینه ١١ نفری حکومت آینده آذربایجان که از سوی پارلمان ٤٥ نفری آذربایجان در بروکسل(!)" (1)
بعداز اينكه فدرال دموكراتها و تعدادي ديگر از شركت در رأي گيري خودداري كردند، بين 70 الي 80 نفر در رأي­گيريها شركت كردند و  آقاي بابك بخت آور،  55 رأي كسب كرد. با اين وجود آيا رقم "45" نفر قلب آشكار واقعيت نيست؟ در ثاني، چه كسي ادعا كرده است كه " کابینه ١١ نفری حکومت آینده آذربایجان" است؟

در باره گاماج: "همچون  "حزب‌اللهی های زمان انقلاب ٥٧" (1)
وجه مشابهت گاماج با "حزب‌اللهی های زمان انقلاب ٥٧" در كجا مشاهده شده و كجا مستند گشته است؟

"احمد ا ٌبالی ... برای کوبیدن مخالفین ... برای سر آنها جایزه تعیین میکند." (1)
اين واقعه كي و كجا اتفاق افتاده است؟ براي سر چه كساني جايزه تعيين شده است؟ 

در مورد فعالين سياسي آذربايجان: "بازماندگان دستگاه حکومتی همچون نمایندگان مجالس شاه فرموده... نه تنها علاقه‌ای به گذشته جنبش ملی آذربایجان در ایران و تاریخچه آن ندارند که با آن بدشمنی برخاسته‌اند ... خود و پدرانشان در زمرۀ دشمنان دد صفت آن بوده‌اند. برخی از اینان از بازمانگان ایلات وعشایر شاهسون و زوالفقاری هستند که پیش از ورود قوای دولتی در٢١ آذر دست به سلاخی اعضاء و فعالین فرقه زدند"(1)
"
67 سال از دوران حكومت ملي آذربايجان مي­گذرد و اگر كسي در آن سال 18 سال داشته است، امروز بايستي 85 سال داشته باشد. اگر واقعا افراد 85 ساله مانده از آن روزگار مورد نظر نيست و صحبت از نسلهاي بعدي افراد مورد نظر است، اولا منبع اين اطلاعات از كجاست و تعداد، نام و اسامي و نحوه ارتباط آنها با " ایلات وعشایر شاهسون و زوالفقاری" 67  سال قبل، بر اساس كدام  شجره نامه مسجل شده است؟

در مورد "بازماندگان دستگاه حکومتی همچون نمایندگان مجالس شاه فرموده" مسئله كمي ساده­تر است. كمتر از 34 سال از انقلاب مي­گذرد. انتشار تعداد، نام و اسامي اين  افراد "طاغوتي" كه در جنبش ملي آذربايجان حضور دارند، بر عهده مدعي است و اگر از عهده اينكار برنيايد، نيازي به اعتراف وي به انتشار اخبار جهت دار دروغ عليه جنبش ملي آذربايجان نخواهد بود.

"مثلث شومی دست اندر کارست تا ملت آذربایجان به حاکمیت خود که سهل است به نازل‌ترین حقوق ملی خود که تحصیل به زبان مادری خود است دست نیابد. واین قولی است که به زعم نظمی، پوتین و الهام علی اوف به وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی داده‌اند" (1)

تكرار ادعاي همكاري "پوتین و الهام علی اوف با وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی" بيش­از و پيش­از آنكه اطلاعاتي در مورد آقايان ولاديميز پوتين و الهام علي­اوف و وزارت اطلاعات جمهوري اسلامي در اختيار خواننده قرار دهد، خواننده را با ماهيت و نيات مدعي آشنا مي­كند.

در مورد يونس شاملي: " همین مشی ملی – دمکراتیک ایشان ست که ملت آذربایجان را در برابرتجاوز پاسداران به الناز بابازاده به سکوت میخواند" (5)

در مورد جنبش فدرال دموكرات: "پلنوم و كنگره و انتخابات تشكيلاتى را كه صحبتش را نكنيد" (4)
پس اين اسناد برگزاري انواع كنگره­ها و پلنوم­ها و مصوبات هركدام در سايت ارگان اين تشكيلات جعلي است؟

در مورد جنبش فدرال دموكرات: "در حد كلوبى متشكل از روشنفكرانى باقى مانده كه تنها اشتراك فكريشان در باره فدراليسم همان مسئله يك پارچگى ايران است وبس." (4)
اين چه ادعايي است؟!
در مورد شرح پيرامون برگزاري موفقيت آميز كنفرانس آمستردام از علي رضا اردبيلي: "- 

"سابقه كار تشكيل اين كنفرانس بزعم نويسنده به سال ١٩٩٧ باز مي گردد."(4)

در گزارش مزبور از علي رضا اردبيلي در رابطه با مدعاي فوق، تنها جملات زير آمده است:

"سابقه امر: در تابستان 1997 مجمع مٶسس "كنگره جهاني آذربايجاني­ها" با حضور نزديك به 600 شركت كننده در شهر لوس آنجلس با موفقيت برگزار شد. اين كنگره كه قرار بود بعنوان يك سازمان چتري، سازمانها و گرايشات سياسي و فرهنگي را در زير سايه خود قرار دهد، بمرور، خود به يكي از اين جريانات تبديل شد. تلاشهاي ديگر از اين قبيل نيز منجر به نتيجه مطلوب نشد و نيروهاي سياسي آذربايجاني تماس و مراودات في مابين خود را از طريق ارگانهاي مطبوعاتي و سايتهاي اينترنتي ادامه دادند." (منبع: مقاله برگزاري موفقيت آميز كنفرانس ديالوگ آذربايجان در آمستردام در 21 آذر 1388)  

مي­بينيد كه در جملات فوق تنها به ناموفق بودن تلاش سال 1997 و تلاشهاي بعدي اشاره شده است و نه قائل شدن سابقه 12 ساله به كنفرانس آمستردام و نه چيز ديگري از اين قبيل. آيا هركسي كه جملات فوق را خوانده باشد، بازهم ميتواند ادعا كند كه در جملات فوق سابقه كار تشكيل اين كنفرانس به سال 1997 ارجاع داده شده است؟ آيا ادعاي آقاي علاءالدين مثل تمامي موارد مشابه ديگر ادعاي كذب محض نيست؟ 

زبان سياسي، زبان لمپني، كلمات تخصصي و ترمين سازي 

هر رشته­اي از علوم تجربي يا علوم انساني؛ زبان، نثر، كلمات تخصصي، عبارات، اصطلاحات و به يك بيان، "ادبيات" خود را دارد. با زبان فولكور و قصه هاي كودكان نمي­توان متن فلسفي يا زبانشناسي آفريد و... امروز زبانهاي غير انگليسي مجبور به وام گيري دائمي از آن زبان هستند.  كشورهاي عقب مانده دنيا تنها از جهت تكنولوژي دچار فقر نيستند و زبانهاي مرسوم در اين كشورها نيز ناتوان از بيان پيچيدگيهاي دنياي امروز ما هستند. در كنار اين واقعيت، واقعيت ديگر و مهمتر، همانا تبعات حاكميت طولاني طبقات دارا، نيمه مذكر غالب، ملل حاكم و كشورهاي استعمارگر است. اين سلطه طولاني، امكانات زبان را در جهت منافع آنها توسعه داده و براساس منافع آنها جا انداخته است. كلماتي چون "ضعيفه"، "غائله"، عاصي"، "تماميت ارضي"، "معتمدين محل"، "عفت"، "نظم و امنيت"،  "تجزيه طلب"، "منافق"، "مرتد"، "قوم"،"نجيب زاده"، "اعيان و اشراف"، "سربه زير"،  و هزاران لغت ديگر در كنار معاني لغوي خودشان حامل بارهاي مفهومي خاصي هستند كه بيشتر به درد اعمال و تدوام سلطه از سوي  طرف مسلط در روابط نابرابر مي­خورد.

بخشي از تكاپوي فكري اهل قلم آذربايجان در بيست و چند سال اخير، بازنگري در لغات و تعابير زباني بوده است كه طي سالهاي سلطه دو نظام اخير ايران براي اعمال ستم از سوي حاكمان و مشروعيت دادن به اين سلطه از آنها استفاده شده است. جنبش ملي آذربايجان از اين جهت شبيه جنبش جهاني فمنيستي عمل كرده است. امتناع از بكار بردن اين اصطلاحات متبلور كننده نظام سلطه در خود و در عوض تلاش براي ابداع عبارات و اصطلاحات جديد، بخشي از فعاليتهاي هوشمندانه جنبش ملي آذربايجان در اين سالها بوده است. 

آقاي علاءالدين در همه سه عرصه فوق داري مشكل جدي هست:

از نظر زبان خاص سياست و پولميك سياسي به معني تكنيكي كلمه، وي به غيراز استفاده از كلمات و عبارات غيرسياسي، در مورد تلاشهاي لغت­سازانه محافل ناسيوناليست فارس نظري مثبت دارد و بعنوان مثال  در  استفاده مكرر از عبارت "گرد هم آيي آمستردام"(4) بجاي عبارت "كنفرانس آمستردام" همانطور كه در كليه نوشتجات برگزاركنندگان آمده است، منعي نمي­بينند. حال آنكه كلمه كنفرانس آلترناتيوي جا افتاده­ در زبان فارسي است كه طرفداران پاكسازي زبان فارسي از لغات "مهاجم و بيگانه" سعي  در حذف آن و استفاده از "گرد هم آيي" و در سالهاي اخير "همايش" بجاي آن دارند. با اين وجود وي استفاده از كلمات Argument ،Compromise ، Debate و Auditoria كه در زبان ادبي تركي آذربايجان يك سابقه بسيار طولاني دارند،  "قلنبه پردازی" مي­نامند! يعني طرفداري از خلوص زباني زبان فارسي ايرادي ندارد و استفاده از كلمات جا افتاده لاتين در زبان ادبي تركي آذربايجان "قلنبه پردازي" است! 
 

امتناع آگاهانه فعالين جنبش از كاربرد مفاهيم و اصطلاحاتي كه ابزار تدوام و توجيه سلطه ملي حاكمان است، در همه جنبشهاي آلترناتيو مرسوم است. هيچ فمنيستي از كلمه "ضعيفه" يا "زنيكه" در هيچ موردي استفاه نميكند و هيچ مجاهد خلقي، مجاهد خلق ديگر را "منافق" خطاب نمي­كند. اين يك انتخاب از روي آگاهي است چرا كه در پشت سر اين عبارات سيستم توجيه كننده نظام سلطه و سركوب نهفته است.  اما آقاي علاءالدين بطور مستمر از كلمات كاملا داراي بار سياسي منفي و ايدئولوژيك در خدمت ايدئولوژي راسيستي آريايي، چون "قوم" و "زبان اقوام"، "تجزيه طلبي" و "جدايي خواهي" استفاده ميكنند و گويا اصلا متوجه قبح اين كار خود نيست.

هدايت سلطانزاده نقش زبان و اهميت آن در كشاكشهاي اجتماعي را چنين فورمولبندي كرده است: 

"زبان، فقط سیستمی از فورم­های انتزاعی و صرفاً مبتنی بر یک سلسله از نورم­ها نیست بلکه در عین حال، ادراک مشخصی از جهان را در خود متبلور میسازد که بدلیل چندگانگی حضور زبانی گروه­های مختلفِ اجتماعی در آن٬ کانون پر تناقضی از ایدئولوژیهای مختلف و رقیب هم بوده، و آنها را در خود بازتاب میدهد. بهمین دلیل٬ به درون هر زبانی باید بعنوان دنیای پر تلاطم در گیریهای اجتماعی نگریست"  (مقاله زبان و ايدئولوژي) 

بي سبب نيست كه مفهوم سازي و ابداع و احياي زبان مناسب براي فورموله كردن نظريات جنبش، در نفي ستم ملي و ارائه مدلهاي اثباتي، مد نظر همه اهل قلم آذربايجان و دشمنان آن است. اما آقاي علاءالدين هم به ساختن اصطلاح "پان فارسيسم" از سوي آقاي دكتر صدرالاشرافي اعتراض دارد و هم با استفاده از مفهوم "استعمار فرهنگي" از سوي دكتر علي رضا اصغرزاده خود را تعارض مي­بيند. اين اعتراضش هم به شيوه بيان خاص خودش است:

"جناب دكتر ضيأ صدر ... كارى جز ارائه كلمات و مفاهيم ساختگى همچون پان فارسيسم ندارد" (4) و 

"جناب اصغرزاده را بگیرید که با طرح "استعمار فرهنگی" مسئله مستعمره بودن آذربایجان را توسط ایران و یا فارسستان توی دهن‌ها انداخت" (از كامنت ذيل نوشته خانم مجتهدي در سايت ايران گلوبال)

اولا در هيچ زباني معيار خاصي براي كلمات جديد بجز فركانس استفاده متكلمين آن زبان از آن كلمه وجود ندارد و در هر زباني حتي كلمات به لحاظ دستوري و اتيمولوژي كاملا نادرست به صرف اقبال متكلمين آن زبان طي مكانيزم معيني وارد زبان شده و از سوي متوليان رسمي و متخصصين زبان مورد پذيرش قرار مي­گيرند. از اين نظر بر اساس جوابهاي جستجو در موتور گوگل، دفعات مصرف در اسناد و نوشتجات موجود در اينترنت را براي دو عبارت فوق را براي عبارت "پان فارسيسم" ده هزار و دويست (10200) و براي "استعمار فرهنگي" بيست و هشت هزار و چهارصد (28400) مورد است. رقم مشابه براي "پان ايرانيسم" يازده هزار و ششصد (11600) و براي "استعمار نو" سي و نه هزار و پانصد (39500) است. اين رقمها گوياي برخي نكات مهم در اين مبحث هستند از جمله اينكه موفق از آب درآمدن كار ابتكاري دكتر صدرالاشرافي كه توانسته آلترناتيوي براي "پان ايرانيسم" ابداع كرده  و با برخورد درست، آن را در برابر معادل حامل با ايدئولوژيك آريايي يعني "پان ايرانيسم" جا بياندازد. او از اين طريق، نعل وارونه زدن راسيسم آريايي با "پان ايرانيسم" ناميدن ايدئولوژي سياه خود را دچار مشكل كرده است. بي دليل نيست كه مدافعان راسيسم آريايي از كاربرد عبارت "پان فارسيسم" دل خوشي نداند و مايلند با "پان ايرانسيم" ناميدن كالاي خود، يك جنبه مهم از ماهيت راسيسم حاكم را كتمان كرده و سياست ناظر بر تأمين هژموني يك زبان و يك گروه اتنيك  خاص را، منافع عمومي  كل "ايران" وانمود كنند.  به گفته آقاي هدايت سلطانزاده: 

"گروه­های مسلط اجتماعی... همواره سعی می­کنند که منافع خاص خود را منافع عمومی نشان دهند" (مقاله زبان و ايدئولوژي)

البته براي هر آدم معمولي روشن است كه به عنوان مثال، ناميدن "پان اسلاويسم روسي" در اتحاد شوروي سابق، بنام "پان شورويسم" يا "پان سووئتيزم" برآورنده نياز ملت حاكم بوده و نميتوانست مقبول قربانيان سياست روسيفيكاسيون بوده باشد.

 البته ابداع واژه "پان فارسيسم" يا حداقل ابتكار مصرف اين واژه به معني متعلق به دكتر صدرالاشرافي است اما در مورد اينكه اصطلاح "استعمار فرهنگي" ابداعي دكتر اصغرزاده باشد، ما خبري نداريم و اثبات آن به عهده مدعي است. در حالي كه "پان فارسيسم" به وسعت از سوي آذربايجانيها و اعراب استفاده ميشود،  "استعمار فرهنگي" به هيچوجه خاص ادبيات ملل تحت ستم نيست.

اما آنچه به بحث ما بر مي­گردد، كار هوشمندانه اهل قلم جنبش ملي آذربايجان در مقابله با نظام سلطه راسيستي بر آذربايجان از طريق در هم ريختن نظم و ترتيب زبان و سيستم مفهومي نظام سلطه­گر است و در مقابل آنها، كسي را داريم كه نه تنها از اين مسائل بيخبر است بلكه ازكلمات ناشايست غيرسياسي استفاده ميكند يا خود را به دليلي مجبور به اين كار مي­بيند.

مورد جالب ديگر از نارضايتي آقاي علاءالدين در مورد رفتار آگاهانه اهل قلم آذربايجان با دنياي مفاهيمي و نظام استدلالي راسيسم حاكم به شعري از ملاي روم مربوط است: "همدلي از همزباني خوشتر است"

مثل موارد بيشمار ديگر، دستگاه ايدئولوژيك نظام آپارتايد حاكم براي توجيه خود، متوسل به هر چيزي شده است و از جمله پيام عرفاني و انساني مولانا در شعري كه كه مصرع فوق جزء آن است. از نظر ايدئولوژي آريايي حاكم بر ايران قبل و بعداز انقلاب، پيام فوق "هم كشور بودن" را به "همزبان بودن" مرجح اعلام مي­كند و در ادامه خود سياست امحاء زبان و فرهنگ غيرفارسها را توجيه مي­كند. حال در هم ريختن اين استدلال معيوب و پرسيدن اينكه اگر همدلي از همزباني خوشتر است، پس چه ايرادي بر همدلي همزبانان وارد است؟! اگر بلوچ  با بلوچ  يا ترك و ترك،  همدلي همزبانانه در ميان خود را ترجيح دهند چه منعي دارد؟ مگر همدلي مختص ناهمزبانان است و نمي­تواند در ميان همزبانان منصه ظهور يابد؟

آقاي علاءالدين از اين درهم ريختن نظام استدلال كهنه حاكمان از سوي علي رضا اردبيلي ناراحت شده و نوشته است: 

"دست به تحریف شعر انسانگرایانه مولانا بزند و به آن ظاهری ناسیونالیستی بدهد که "همدلی در میان همزبانان خوشتر است." (5)

تصوير از خود

فردي كه در اين مقاله نوري به سيماي تمام رخ او انداخته شده است، چه تصوري از خود دارد؟ در جملات زير او خود را در صلاحيت يك مهندس "بنيانى استراتژيك براى وحدت عمل ميان گروه‌هاى مختلف جنبش ملى آذربايجان" اعلام مي­كند. آيا اين ادعا پشتوانه­اي دارد؟ آيا كسي كه با حضور دائمي در اطاقهاي پالتاك و توليد انواع كتبي ادبيات سياسي هنوز نتوانسته است با جلب يك نفر به همفكري و همكاري، يك گروه دونفره را سامان دهد، ميتواند مهندس "بنيانى استراتژيك براى وحدت عمل..." باشد؟ كسي كه استفاده از "بند تنبان" را مجاز مي­داند و كاربرد "كموپروميس" برايش قلنبه پردازي است، چطور؟

ظاهرا وي عبارت بشدت منفي "محصول ميز تحرير" در سياست را نشنيده است و فكر مي­كند كه يك نفر (ولو اينكه حتي مخالفين خود را "بادمجان" و "افسار به گردن" ننامد) ميتواند بنياني استراتژيك براي يك جنبش فراهم كند و نيز خبر ندارد كه اعتبار يك سند به دخالت عموم در تدوين آن و بخصوص به پذيرش آن از سوي عموم است نه چيز ديگري و از اين رو مقايسه كردن يك برگ كاغذ تراويده از قلم يك نفر با محصول كار يك كنفرانس 300 نفري، چيزي به شأن مدعي نمي­افزايد. به نقل قولهاي زير توجه كنيد:

"قطعنامه آمستردام بسیار عقب مانده‌تر از آن چیزی از آب درآمد که من سال‌ها پيش بهنگام اولین انشعاب در داك بشکل پلاتفرمى در ده ماده نوشته بودم تا مگر بنيانى استراتژيك براى وحدت عمل ميان گروه‌هاى مختلف جنبش ملى آذربايجان فراهم کرده باشم." (2)
" نگرش حاكم برپلاتفرم ده ماده‌ای نگرشى دمكراتيك بود چراكه جنبش ملى آذربايجان را بخشى از مبارزه براى دمكراسى در ايران ارزيابى مي‌كرد و ازين روخواهان اتحاد عمل با سايرجنبش‌هاى دمكرات از جمله جنبش زنان بود." (2)

ادعاي زير هم كه مربوط به مورد ديگري است، خواندن دارد:

"این نوشته را من هشت سال پیش در جریان انتخابات دوره نهم مجلس حکومت اسلامی نوشتم. جریان وقایع درست بودن برخورد مرا با تحریم انتخابات نشان داد ومن در"پروژه احمدی نژاد" به تفصیل به آن پرداخته‌ام. ولی بسیاری از مطالب نوشته حاضر تازه‌گی خود را درکل حفظ نموده است" (6)

قطب نماي مجازي عالم سياست

دانستن كليات و حتي جزئيات براي تعيين جهات جغرافيايي در سياست كافي نيست. براي اينكار، برخورداري از قوه تميز "مسئله اصلي" در ميان انبوهي از مسائل جانبي و امكان ارائه يك تحليل متكي بر قدرت استقلال در "مسئله اصلي" ضروري است. صحنه تحولات سياسي هرگز مشابه حوادث ما وقع در سن تئاتر كلاسيك با ترتيب خطي و نظم كرونولوژيك نيست. در جامعه انساني صدها و گاه هزاران حادثه بزرگ و كوچك بطور همزمان در همه سو اتفاق مي­افتد. بطور معمول دشواري يك ناظر سياسي، نه تحليل ماجرا بلكه در تميز دادن مسئله اصلي و حادثه مركزي در ميان انبوه سرگيجه­آور حوادث همزمان است. از اين جهت ميدان تحولات واقعي سياسي بيشتر شبيه چرخش انواع ماشينهاي رنگارنگ در يك شهر بازي (تيوولي) است كه هركدام  از ديگري پر زرق و برق­تر و دلفريب­تر است. كار يك ناظر سياسي كه در پي شناخت اين پيچيدگي است نبايستي شبيه رفتار كودكي هاج و واج در ميان دريايي از هيجان و حادثه باشد. معين كردن مسئله اصلي و كشف ارتباط آن با فرعيات (در صورت وجود چنين ارتباطي) به مراتب دشوارتر و عامض­تر از شناخت و توضيح مكانيسمهاي دروني آن مسئله اصلي و آن حادثه مركزي است. مسئله ملي در ايران و جنبش ملي آذربايجان هيچ استثنائي از اين قاعده ندارد. در ميان انبوهي از معضلات  انباشته  خاص كشورهاي خاورميانه، مشكلات عام ناشي از عدم توسعه در چهارچوب يك اقتصاد مصرفي نفتي، بدبختي­هاي خاص بي لياقتي­هاي رژيم فعلي و قبلي ايران و سهم آذربايجان از همه اينها، گرفتاريهاي بسيار  خاص دامنگير آذربايجان است كه نه ربطي با بدبختي­هاي عمومي جامعه ايران دارند و نه نتيجه گردش معكوس افلاك است. اين بدبختي­ها حاصل يك پروژه سياسي وارداتي براي تبديل ايران به كشوري با يك زبان براساس مدل سربازخانه­اي رضاخاني است. اين پروژه و بدبختي­هاي مترتب آن حتي اگر در هاله غليظي از مسائل مشابه و بنوعي مرتبط باشد، براي جنبش ملي آذربايجان با تمام وضوح لازم، قابل رٶيت است. اين نوع شناخت، از مشخصات دور جديد جنبش ملي آذربايجان از پايان دهه 1980 باينسو است. ديگر كسي مسئله ملي را از حضرت آدم و وارثان وي در هيبت شاهان عهد عتيق و قرون وسطي شروع نمي­كند. نقش "مداخله خارجي" احتمالي و چيزهايي چون "مطامع بيگانگان" و رفتار شاهان و وزيران قرون ماضي، مثل جز و مد در طبيعت بخشي از واقعيت روزمره جهاني و بخشي از تاريخ هستند. آنچه دغدغه امروزي جنبش ملي آذربايجان است حتي ديگر ذكر مصيبتي كه بر ما رفته و شرح ماوقع نيست. جنبش ملي آذربايجان صرفنظر از اينكه نسلهاي گذشته براي زندگي خودشان چه ترجيحاتي داشتند و انتخابهايي كرده­اند، بعنوان نسل زنده امروزي آذربايجان براي خود حق قائل است كه مثل گذشتگان از حق انتخاب خود استفاده كرده و ليست ترجيحات خود را دشته باشد، نه اينكه انتخابي مثل گذشتگان كرده يا مطابق وصاياي واقعي يا فرضي آنها عمل بكند و در اين ميان، جايي براي ارثيه سلطان محمود غزنوي، شاه اسماعيل صفوي و روايات معتبر يا مشكوك ادوار سپري شده، نيست. نسل فعلي، مسلما براي نسل آينده نيز چنين حقي قائل است. از آنجايي كه در سياست، ابزار دقيقي و اوبيكتيوي چون قطب نما در دست نيست، شم سياسي و ذهن آزاد از بار آوار خرفتي آور ايدئولوژي، نقش اين قطب نماي مجازي و بشدت سوبيكتيو را بازي مي­كند. ما براي آخرين بار شاهد محصول ذهن در بند اوهام ايدئولوژيك در تعيين ليست ترجيحات خود در سالهاي بعداز انقلاب اسلامي در آذربايجان و ايران بوديم. اين ذهن­ها در آن سالها مبارزه با امپريالسيم و سرمايه­داري ليبرال را بر دمكراسي مقدم شمرده و كل توان جنبش مركب از پر انرژي­ترين جوانان مملكت را در جهت حمايت از ولايت فقيه بسيج كرده و در اتحادي پر شور و شعف با اسلام بن لادني وطني، مشغول سوزانيدن پرچم آمريكا شدند. امروز نيز بقاياي همان ذهنهاي دربند، براي جنبش ملي آذربايجان ترجيحات خود را دارند و از اينكه ديگر جوانان آذربايجان به اين نسخه­پيچي­ها تره خرد نمي­كنند دچار خشم شده و از خود رفتاري غيرعقلاني مشابه با آنچه از سوي آقاي علاءالدين در اين مقاله ديديم، بروز مي­دهند.

مدل كار آقاي علاءالدين

مسلما كسي به جز شخص آقاي علاءالدين نميتواند انگيزه واقعي وي از عملياتي كه در بالا با رعايت اختصار به نمونه­هايي از چند مورد متفاوت اشاره شده، باشد. البته علت تكرار اين اهانتها در سالهاي اخير و رشد دامنه و شدت اين توهينها و جعل واقعيات قابل كنترل، شايد به دليل احساس اطمينان وي از بلاجواب ماندن كارهاي وي حاصل شده باشد.

كار وي و دوستان همفكر و همكار وي در بارانيدن اتهام به كل جنبش ملي آذربايجان و افراد مشخص، شبيه كار جوامع يهودي كش اروپاي شرقي در گذشته است كه جماعت متعصب مسيحي با رسم علائمي بر در و ديوار همسايگان يهودي، عملا آنها را در اختيار دستجات آدمكش "مقدس" قرار مي­دادند. ماجرا از اين قرار بود كه كه اصولابراي هيچكس ولو قسي القلب­ترين آدمها، كشتن همبازيهاي يهودي كودكان خودش كار راحتي نيست و  اين كار بايستي از سوي آدمكشان محلات و روستاهاي ديگر انجام مي­گرفت اما از آنجايي هم كه جانيان غير هم محل و غير بومي­ از محل زندگي يهوديان بيخبر بودند، اين كار در دو مرحله انجام مي­شد. يعني همسايه علامت ميزد و كسان ناشناس ديگري آتش ميزدند،  قتل عام ميكردند و غارت ميبردند. كار آقاي علاءالدين و دوستان همفكر و همكار وي از چنين مدلي تبعيت ميكند. 

اتيكتهايي چون "پانتوركيست"، "بوزقورد"، تجزيه طلب"، "جدايي خواه" ، "ناسيونال-سوسياليست"، "طرفدار جنگ قومي"، "عمال جمهوري اسلامي در مقابله با جنبش سبز" و دهها اتيكت مشابه از سوي محافلي كه هنوز دل در گرو ايدئولوژي توتاليتر قرن نوزدهمي دارند يا از بيماري خودشيفتگي و خود مركزپنداري در عذابند، حكم ستاره داوودي است كه به بر در و ديوان جنبش ملي آذربايجان پرتاب مي­شود تا از سوي ترك ستيزاني كه قدت اجرايي دارند (رژيم حاكم) براحتي قلع و قمع شوند و نه رژيم حاكم و نه محافل راسيست بيرون از حاكميت، انديشه­اي از همدلي افكار عمومي داخلي و جهاني با قربانيان خود نداشته باشد.

اگر بخش كوچكي از ادعاهاي كمونيستهاي كارگري و چند نفر پانتركيست كشف كن و  اتهامات فرد مورد بحث در اين مقاله درست بوده باشد، ملت آذربايجان سزاوار هيچ رحمي نيست و اين نكته را آقاي علاءالدين و همفكرانش بهتر از هر كسي ميدانند. مخاطبين وي و دوستانش در ميان نمايندگان ملت فارس، خريدار اينگونه ادبيات هستند و بيهوده نيست كه از اين افراد حتي آنهايي كه ميتوانند به تركي بنويسند، به فارسي مي­نويسند و در سايتهاي فارسي منتشر مي­كنند و از دريافت پيامهاي محبت آميز آقاياني چون ناصر كرمي و كاظم رنجبر نه بخود مي­آيند و نه چيني به پيشانيشان ظاهر مي­شود.

كارنامه فعاليت آقاي علاءالدين و معدود همفكران و همكاران وي و بيلان كار وي در دست است. طبق اين بيلان، اين جمع كوچك با مسجل شدن هر ناكامي در همراه كردن عناصري ولو انگشت شمار از جبش ملي آذربايجان با خود، شتاب بيشتري به سقوط آزاد خود در سراشيب دره راسيسم آريايي مي­دهند. 

آدرس اي ميل نويسندگان اين مقاله:
avshar_2@hotmail.com

alirza.g@gmail.com

بعدالتحرير
در رابطه با برخي مدعيات در مقاله فوق، بجاست كه كپي تقاضاي ما از سايت اخبار روز براي چاپ اين مقاله كه در واقع حكم جوابيه به نوشتجات منتشر شده در آن سايت را دارد، و جواب مسئولين آن سايت را بدون هيچ توضيح اضافي به قضاوت خوانندگان اين سطور تقديم كنيم:

يادداشت همراه مقاله ارسالي به اخبار روز)
با سلام
جوابيه مقاله اي با امضاي ف علاءالدين چندي قبل در سايت شما در بخش مسائل ملي منتشر شده براي نشر خدمتتان ارسال ميشود
با سپاس قبلي بابت نشر آن
موفق باشيد(پايان يادداشت)

(جواب سايت اخبار روز)
سلام
با درج اين مقاله در اخبار روز موافقت نشد
با پوزش(پايان جواب سايت اخبار روز)

(نامه كوتاه از علي ملازاده و علي رضا اردبيلي به سايت اخبار روز)
با سلام و تشكر از جوابتان،

جاي تأسف است كه نوشته هاي مملو از عبارات غير سياسي، اتهامات سنگين و اطلاعات كذب محض با چاشني زبان لومپني از سوي آقاي علاءالدين در سايت شما بي هيچ مانعي منتشر شده است و اينك جوابيه اي كه مطلقا  عاري از هرگونه روش برخورد غير دمكراتيك و با مراعات عفت كلام بطور كاملا مستند در جواب وي نوشته شده است در سايت شما امكان نشر نمي يابد.

حتما واقفيد كه سايتهاي آذربايجاني بسياري در اينترنت فعال هستند و جامعه روشنفكري آذربايجان از جهت تماس با مخاطب در هيچ مضيقه اي نيست. يك مراجعه به سايتهايي كه آمار خوانندگان مقالات در آنها قابل دسترسي است روشن مي كند كه مطالب نوشته شده در نقد نظرات غيردمكراتيك و شيوه نامتعارف پولميك از نوع نظرات و شيوه پولميك آقاي علاءالدين در حد فوق العاده است.

با اين وجود، طرف گيري سايت شما و مورد حمايت قرار دادن يكجانبه يك منش غير اصولي و نظرات غيردمكراتيك در يك بحث سياسي قابل درك نيست.

از ميان ادبيات لومپني و اتهامت كذب آقاي علاءالدين كه در مقاله "تبليغ نفرت عليه كل موجوديت جنبش ملي آذربايجان" از سوي ما مورد نقد قرار گرفته بسياري قبلا در سايت شما منتشر شده است.

روشن است كه اين مسائل، افقي وسيع تر از يك مقاله و يك سايت را در بر مي گيرد. نگراني ما از اين است كه هوس جامعه فارس براي وارد شدن به يك ديالوگ متعارف با جامعه آذربايجاني زماني بيدار شود كه جامعه آذربايجان از بابت احتمال سر گرفتن چنين ديالوگي به كل نااميد شده است. باشد كه ما نهايت سعي خود را براي دامن زدن به ديالوگ ضروري در مهمترين معضل جامعه ايران را كرده باشيم. تا چه افتد و چه در نظر آيد.

با احترام به حق طبيعي شما در مديريت سايت موفق تان آرزو ميكنيم كه حداقل بتوانيد در اين مسائل مهم بيطرف باشيد. دو جامعه فارس و آذربايجاني بيش از هر چيز مهم به اعتمادسازي متقابل نيازمندند.

علي ملازاده
علي رضا اردبيلي
استكهلم
دوم ماه مه 2012

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
ايران گلوبال

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.