رفتن به محتوای اصلی

بو آكشام اؤلوروم مى فهمى تبريز؟ بيا استانبول
29.08.2016 - 08:32

 

 

 

 

 

ميدان تقسيم استانبول در اشغال پناهندگان عرب تب و تاب مى خورد. دختران و پسران رانده شده از وطن دارند اندوه غربتشان را در موسيقىِ عربى مى شويند اما غافلند از اين نكته كه اين نوع اندوه اگر در انسان جوانه زند تا به آخر تو را از آن گريزى نخواهد بود. بعدش ضابطه ها از راه مى رسند. دو جوان فارس دارند ساز مى زنند و آهنگ " يه چشمت رو چپ مى كنى" رو مى خوانند. نمى دانم اسم دقيقش چيست. كسى به اين دو گوش نمى كند. غناى موسيقى تركى اجازه ى ميداندارى به ديگر موسيقى ها در استانبول نمى دهد. بعدش مى پيچم به جاده ى استقلال. ازدحامى آشنا. دلتنگ اين نوع ازدحام بودم. ازدحامى از جنس شرق. در شلوغى مردم گم شدن، ايستادن، سرگيجه گرفتن... دلتنگ اين ازدحام تركى خويشتن بودم. استانبول نيز مثل تبريز مى ماند، مثل مخدرى قوى كه چون به خونت نشيند نه بدون آن و نه با آن توان زيستن ندارى. تقريباً همه ى استانبولى ها از اينكه فتو با كودتاى نافرجامش به اقتصاد تركيه ضربه زده فحشش مى دهند؛ بى شرف.
استانبول مثل تبريز اندوه شرقى من است. بعدش بايد تركش كنم. كه ترك كردنش سخت است. چگونه مى توان اين زيباروى را كه از چنگ غرب ربوده شده ترك كرد؟ استانبول براى تركها حس فاتح بودن و غلبه كردن مى دهد. پا به استانبول كه مى نهى يك پا فاتح سلطان محمد مى شوى. حسى لبريز از جهانگشايى و گشايش. انگار وارد كشمكش و تقابل غرب با شرق مى شوى. شهر كشمكش ها و تقابل ها. مثل تبريز. اينجا به تبريز نزديكترم. اينجا نيمه ى آزاد من است و تبريز نيمه ى اشغال شده ى من. از استانبول مى زنم بيرون به مقصد شهرهاى ديگر. به سمت شرقى تر شدن. هر چقدر كه به سمت تبريز نزديك مى شوم كشمكش هاى درونم زياد مى شود. درونم غوغايى است؛
" ببين تبريز، نزديكتم، عطرت را حس مى كنم، مثل فركانسى در حال گرفتنى. روى موج توام. سياره اى متروكه ام كه بر مدار تو مى گردم. خيلى نزديكت هستم ديوانه. بو آكشام اؤلوروم مى فهمى ؟ بو آكشام اؤلوروم منى كيمسه توتاماز، سن منى توتامازسين ييلديزلار توتاماز. گفتم مادرم مى آيد و تو را مى آورد با خود به ديدار. نه تو آمدى و نه مادر. و داغ هر دوتان به دلم ماند. و دوباره داغدار هر دوتان شدم. بيا و مرا با خود به پرواز در آر بر فراز رهايى. زنجير از پاى در آر، بشكن قفس سرد و تاريك استحاله و اشغال را. ببين، نزديك توام ديوانه. تو عادت كرده اى به رانده شدن عزيزانت. گير كرده اى توى باتلاق آسيميلاسيون. تو را از آن باتلاق مى كشيمت بيرون. اينبار مصمم هستيم. ببين نزديكتم ديوانه. خودت را بينداز ترك اسب بؤيوك خانمِ آلاداغلار و سرراست بتاز تا به سمت دستهاى من كه بدجورى معتاد تواند. مى دهم زخمهايت را بشويند و گرد و غبار اينهمه راه نيامده را از تنت بزدايند. بو آكشام اؤلوروم مى فهمى تبريز؟ بو آكشام اؤلوروم..."

Missing media item.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

محمدرضا لوایی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.