رفتن به محتوای اصلی

مامان کوچولو (قسمت هفتم ، تولد گرگ)
05.10.2016 - 00:15

فسمت اول 

قسمت دوم

قسمت سوم

قسمت چهارم

قسمت پنجم

قسمت ششم

اون روزهای بازجویی ، وقت داشتم تا به حرفهای مادر بزرگم فکر کنم ، اون راست می گفت : اگر نخواهیم دریده بشیم باید گرگ باشیم و من هم از اون به بعد گرگ شدم .

چند روز بعد از بازجویی ، من  رو به همراه پرونده ای که نمی دونم توش چی نوشته بودن ، فرستادن دادسرا پیش قاضی.

قاضی هم  منو به سه سال حبس در زندان تربت حیدریه محکوم کرد . قاضی نظرش این بود که من  از جرم اطلاع داشتم و به پلیس خبر ندادم .

یکی نبود بهش بگه ، مردتیکه الاغ  ، پس چرا اون مامورهایی که هر هفته  میومدن و از اون خدا بیامرز هم پول می گرفتن هم تریاک رو به زندان نمیفرستی؟

یه چند ماهی از بودنم تو زندان می گذشت که مریم رو آوردن اونجا .

 مریم یه چادر مشکی سرش کرده بود و با یه دستش چادرشو سفت چسبیده بود و با دست دیگش ، چادر رو یه جوری بالا نگه داشته بود که برآمدگی شکمش به چشم نمی خورد .

نمی دونم ، چه جوری بگم  ، از همون روز اول این فرشته کوچولو نظرم رو به خودش جلب کرد.

شاید هم به این خاطر بود که از مرگ آزیتا زمان زیادی نگذشته بود ، ولی هر چی که بود باعث شد تا من هدفی برای زنده موندن پیدا کنم .

تو زندان همه در مورد مریم کنجکاو شده بودن ، بخصوص خودم ، آخه تو تمام عمرم   یه دختر بچه سیزده ساله رو که شش ، هفت ماهه آبستن باشه رو ندیده بودم .

به همین خاطر رفته بودم تو نخش تا بتونم سر از زندگیش در بیارم .

یک روز که رو تخت دراز کشیده بودم و به روزهای خوبی که با رحمت داشتم فکر می کردم ، چشمم افتاد به مریم که با حوله و شامپو می رفت به سمت حمام و متوجه شدم که سعی داره یه چیزی رو میون حولش مخفی کنه .

گذاشتم یه چند دقیقه بگذره و بعدش رفتم دنبالش تو حموم ، دیدم داره با تیغ رگش رو میزنه .

با دیدن خونی که از دستش سرازیر شده بود ، ناگهان سیلی محکمی تو گوشش زدم و تیغ رو از دستش درآوردم .

بعد از اینکه دست مریم رو تو درمانگاه زندون بخیه کردن ، پیش خودم نگهش داشتم و شدم دایه اش.

مریم یواش یواش با من انس گرفت و کل داستان زندگی شو برام تعربف کرد .

من هم بهش قول دادم  تا انتقامش رو از محسن بگیرم و اینکار رو هم کردم .

فکر می کردم این  آزیتای منه ،که در وجود مریم  پیشم برگشته و خدا یه شانس دوباره بهم داده تا از اون مراقبت کنم .

موقع مرگ آزیتا ، من هیچ کاری نتونستم بکنم و تنها شاهد خرخر کردن و فوران زدن خونی بودم که از دهنش بیرون می ریخت ، اما حالا فرصت داشتم تا مراقب مریم باشم .

از وقتی که عزیزانم رو از دست دادم ، زری هم مرد و به جاش زری گرگه متولد شد تا همه اون پلیدهایی رو که زندگی مو به آتیش کشیدن تیکه پاره کنم .

یکی از دخترا  با دقت و وسواس پرسید: پس برا همین بهتون می گن زری گرگه؟

زری جواب داد : آره  ، و با کمک همین گرگ دهن خیلی از این نامردها رو سرویس کردم ، جوری که حتی ننه شون هم نتونه بشناستشون .

خاله فاطی پرید وسط حرف و گفت : اونهم چه سرویس کردنی! 

ماهایی که زری خانوم و خیلی وقته می شناسیم و قیافه  اون موقع هاشو دیده بودیم ، می دونیم که اگر زری یه دستی به سرو گوشش بکشه ، چی می شه !

چیزی که هیچ مردی نمیتونه در برابر چهره زیبا و صدای آسمونیش تاب بیاره .

با تموم شدن حرفهای خاله فاطی ، همه چشمها برگشت به طرف زری و اینبار به دور از ترس و با نگاهی خریدانه ، خیره شدن به زری.

آره حق با خاله فاطی بود، چشمان درشت ، ابروانی کمانی و لبهای خوش رنگ و فرم  زری خیلی هوس انگیز بود .

خاله فاطی برای اینکه بتونه زیبایی زری رو بهتر وصف کنه  ، شروع کرد به خوندن  یه قطعه از اشعار حافظ.

 

اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقی می باقی که در جنت نخواهی یافت

کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب

چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را

ز عشق ناتمام ما جمال یار مستغنی است

به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روی زیبا را

من از آن حسن روزافزون که یوسف داشت دانستم

که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را

اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم

جواب تلخ می‌زیبد لب لعل شکرخا را

نصیحت گوش کن جانا که از جان دوست‌تر دارند

جوانان سعادتمند پند پیر دانا را

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

غزل گفتی و در سفتی بیا و خوش بخوان حافظ

که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثریا را

با تموم شدن شعر خوانی خاله فاطی ، رخساره ، یکی دیگه از زندانی های بند گفت : خاله فاطی ، دمت گرم ، چقدر قشنگ و با تسلط شعر می خونی .

خاله فاطی گفت : هر کس یه استعدادی داره ، مثلا خودت ، من تا حالا هیچ آرایشگری رو ندیدم که بتونه رو دست تو بلند شه .

اگه به دستت یه عجوزه بدن ، بعد یه ساعت ، یه حوری تحویلشون می دی  و پشت بندش گفت : راستی بیا یه دستی هم به صورت زری خانم ما بکش !

زری با حرف خاله فاطی یه تکونی خورد و نگاه عاقل اندر سفیه بهش انداخت و گفت: نه ، دیگه نشنوم ها .

با نه گفتن زری ، خاله فاطی پس کشید و دیگه حرفی نزد ، اما مریم پس نکشید و دنبال حرف خاله فاطی رو گرفت: زری خانم ، جون من ، دوست دارم  بشی مثل همون روز اولی که دیدمت ، اگه بذاری رخساره درستت کنه ، من هم قول می دم که از امروز به بعد بهت بگم ، مامان.

اشک تو چشمای زری جمع شد و برای اینکه بتونه جلوی سرازیر شدنش و بگیره چایی دم دستش و یه نفس سرکشید و گفت : باشه ، اما یه شرط دیگه هم داره .

مریم جواب داد: یه شرط دیگه! و با کمی مکث گفت : باشه قبول.

زری دستی رو سر مریم کشید و گفت : رخساره اول از همه تو رو خوشگل بکنه و بعد من .

مریم سرشو پایین انداخت و جواب داد : قبول ، هر چی شما بگید زری خانم .

زری یه نگاه به مریم کرد و کفت: من که قبول کردم و رو حرفم هم می مونم ، اما تو یه قولی دادی که هنوز هیچی نشده یادت رفت! 

مریم به آرومی جواب داد: قبول ، هر چی شما بگید مامان.

با بیرون اومدن کلمه مامان از دهن مریم  ، گل از گل زری شکفت و جونی تازه گرفت ، مریم   رو  کشید تو بغلش و ادامه داد: الهی مادر به قربونت بره ، می دونم برات سخته منو مامان صدا کنی ، اما به روح مادرت و به روح آزیتا قسم که اگه بیشتر از مادر خدا بیامرز خودت ، واست مادری نکنم ، کمتر هم نمی کنم .

دیدن این صحنه همه رو متاثر کرده بود و صدای رخساره بلند شد و گفت : صفا  مادر و دختر رو عشقه ، الهی که هر چه زودتر آزادیتونو ببینیم  و اونوقت بود که همه یه صدا گفتن : آمین 

پایان قسمت هفتم 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

تهمینه بخشک

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.