رفتن به محتوای اصلی

بن بست
30.12.2016 - 21:27

 

 

 

در فراسوى خيال و

خلوت خاطره ها

دست ها تنها نبود .

در هواى سرد آن روزهاى سخت

آتش اميّد بود،

روزنى در دهليز شب

پاى رفتن سوخته بود

شب ها ولى،  بى فردا نبود .

در هواى دهكده ى دل هاى ما

شكوه شكوفه بود،

بيدارى جاودانگى عشق .

 

در تاريكى سرد اين جاده كنون

دست ها تنها شده ست

آتش نفرت تنوره مى كشد

پا به پاى خاك دلان

پايه هاى دهكده ويران مى شود .

 

بر انتظار فانوس پير

نقطه ى پايان مى گذارند

بى بضاعت سايه ساران

دشمن نيلوفران آبى

كه غم آباد شفق زارى جاودان مى شود .

 

زير رواق بى قرارى ها

در التهاب اين همه بيگانگى

چشم من بازماند و

چون شاهد آيينه ى حيرت شد .

 

بر بُهت من ببار

اى ابرهاى عقيم

مرا به رستگارى ستاره ببر

از آنوَر شطّ شقايق و شبنم،

آگاهم كن

در انجماد اين هواى پر غبار

دفتر سبزى از ترانه بيار .

 

جاده بن بست است

نور آفتابى نمى تابد براين راه خراب

در محيط وحشت و آشفتگى

چشم ها را بست بايد،  چون حباب .

 

 

فرخ ازبرى _ آلمان

٣٠ دسامبر ٢٠١٦

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

فرخ ازبری

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.