رفتن به محتوای اصلی

نقدی بر اثر " گادیش برای کُّس"
26.05.2017 - 03:20
برگردان:
کوشیار پارسی

نوشته دیمتری فرهولِست

برگردان: کوشیار پارسی

منتقد : کتایون آذرلی

چشمتان گشاده نشود. لب تان ورچیده نگردد. و در انتظار نباشید که این اثر،  یک متنِ پورنوگرافی تام باشد که در آن ذکر خیر و شّر آلت تناسلی به رشته تحریر در آمده و پرهیزکاران را به خشم و هیاهو وا می دارد . سخن بر سر آلت تناسلی نیست. سخن بر سر هر چیزی هست جز آلت تناسلی. اما با چشمانی که گویی هرگز و هیچگاه ، هیچ واژه ای را نخوانده، و با گوش هایی که هرگز و هیچگاه واژه ای را نشنیده، به هنگام خوانش نام اثر بی درنگ آن چه در ذهن مان نقش می بندد، غالباً در وصف جمال "کُس" است و حتماً لابه لای صفحات، از شهد پستان و مُدّوری آن و خوش تراش بودن پاچه و ران هم سخنی در میان است. انتظارتان بیهوده است.

آن چه در این اثر از آن سخن به میان می آید، همه چیز هست الا " کُس".

...و اما این که نویسنده چرا چنین نام متناقضی را بر روی اثر نهاده و مترجم نیز چرا در پیرو نویسنده طرح جلدی متناقض تر را برگزیده است، سوالی ست که در وهله نخست و پس از خوانش متن ذهن خواننده را به خود مشغول می دارد اما به راستی در جهانی که همه دچار هیاهو هستند . در جهانی که هرگز نمی توان به درستی و روشنی دید که در پشت دیوارها و مرزبندی ها  چه می گذرد. در دنیای که حرف قالب را تابوها می زنند. در جهانی که ذات آدمی با دستیابی و چیره گی او بر " ممنوعه ها" گره خورده است. در جهانی که قشری از جامعه به دنیای فراموشی سپرده شده اند، چه نامی برگزیده تر از نام " تابوها"؟ " گادیش برای کُس"

این انتخاب نامِ متن، از سر رندی و زیرکی نویسنده ی جوان هلندی است که در آغازِ فنِ نگارش، آثارش چشمگیر بوده و با موفقیت به دنیای نشر پا گذاشته است. نویسنده جوانی که  بُن ـ مایه ی آثارش را  از رنج ها و آسایش خود، از دردها و مرهم های خود، از شادی و غم های خود وام گرفته و با ترفند نگارش از آن ها اشعار و رمان ها و داستان ها ساخته است و در جهان آفرینش تکیه به خود داده است.  

سخن بر سر " کُس" نیست. سخن بر سر مراسم " گادیش" هم نیست، که مراسمی مذهبی در آیین کاتولیک است که پُر شباهت به آیین یهودیان است ؛ که در برابر دیوار سنگی ایستاده و وِرد می خوانند و دعا . 

سخن بر سر کودکان پرورشگاهی ست که بعضاً در این کانون ها به نام " سرپرستی"و " حمایت" از آن ها بهره کشی های جنسی و جسمی می شود. به کار گمارده می شودند و از عنفوان کودکی از آن ها سوء استفاده های جنسی می شود.

نویسنده، با تردستی تام، به هنگام نگارش متن هم چون دستگاه دوربین عکاسی عمل می کند و تکه ها را کنار هم می گذارد:

هر تکه به مثابه یک عکس، هر عکس به مثابه تکه ای از متن،  کنار هم گذاشته می شوند تا از حکایت پرورشگاه روایت کند . از این بگویند که واژه "پدر" همان قدر ناملموس است که واژه ی " مادر". کانون خانواده همان قدر ناآشنا و بیگانه است که این جهانی که به آن علیرغم میل خویش وارد شد اند:

" کلمه ای مسخره تر از 'مامان 'می شناختید؟  همه چیز برای شما یکی بود :مادر، مادر مقدس، مامان، مامانی، جنده، مادیان .آن موجود باید به نامی خوانده می شد .اگر لازم بود همان اسم رسمی شناسنامه .گیرم برای تو 'مامان 'نام داده بودند. " ص  15

" شاید پیش می آمد که یکی از مادران درمانده تان برای پنج دقیقه مادر می بود، چون یک شنبه روز ملاقات بود .می آمد و خودش را معرفی می کرد، به مربی که آن روز سر کار بود سلام می کرد و به راحتی آدمی شاد حرف می زد، مثل همه ی کسانی که با اعتماد به نفس حرف می بدون لکنت و مکث، نه بلند و نه آرام .حیف که بوی چاه از دهان لوش می داد .بوی آن سیگار پیچیده با ماشین دستی که لوله ی خالی کاغذین را پر می کند، چون از پس سال ها دیوانه وار سیگار کشیدن هنوز نمی تواند خودش تنباکوی شبیه به پشم صورتی وسط پاش را با دست خود بپیچد ...همان یک دانه سیگار که باید می کشید تا جسارت پیدا کند پا بگذارد به درون این پرورشگاه .کارکرد آرام بخش آلپرازولام داشت براش که مثل نقل و نبات می انداخت بالا." ص15

" نام شما تنها برای این بود که بلند گفته شود یا پارس کنند. اول از دهان پدری خشن یا جانشین او، و همسران هیستریک شان، به انتقام از موجودی که با دست و پا و پول کمک خرجی وصل شان می کرد به عشقی نافرجام .بعد آموزگاران، پر از عقده، چون زندگی ناگوار نوجوانی ترجمه می شد به شخصیت نفرت انگیز در کند کردن پیش رفت درس جبر .بعد هم مربیان، زیر پله، اگر کسی به سرش می زد چند دقیقه ای نقش مادر بگیرد." ص15

  معادلاتِ معیارهای اخلاقی و انسانی از همان دیر باز در ذهن کودکان پرورشی از هم گسسته شده و فرو ریخته است. اخلاقیات و آن چه  آدم های دیگر آن را " انسانی" قلمداد می کنند در ذهن کودکان جا و مکانی ندارد و چه بسا کاملاً غیر اخلاقی و انسانی باشند. آن ها بیگانه اند با چیزی مثل والدین. با جایی مثل کانون خانواده گی، و از همین روست که پدران خشن و مادران هیستریکی با آن عشق های نافرجامشان همان به که در کار فرزندان نباشند و فرزندان نیز در کار آن ها.

" دیمیتری فرهولست" آیین های مذهبی را به سُخره می گیرد و با طنزی تلخ از آن  یاد می کند و با نام دهی بر اثری که دو پهلو دارد، مراسم و آیین مذهبی را نزول می دهد تا درجه یک بلاهت و رفتاری شرم آور :

"بعد آواز یا پرودگار ارحم یا مسیح ارحم خواند .قرار بر این بود که همه ی جمع حاضر، چرا نه همه ی جهان، همراه او بخواند .اما شنوندگان او لب بر لب گذاشته بودند و او باید به تنهایی از درون کتاب دعا آواز سر می داد و ناراحتیش پنهان نبود از چشم ها .زود هم می شد حدس زد که کلاس آواز از برنامه های آموزشی روحانیان نیست. " ص 14

" روحانی نقل کرد 'از نامه ی ساپیدا به آگوستین مقدس' .آهنگِ  خواندن : خواب آور .تازه در ردیف های جلو خوب دیده می شد که کلافه گی چیره شده و خردسال ترین بچه های پرورشگاه بازی هایی از خود در می آوردند تا از این بوته ی آزمایش هم بیرون بیایند . کلمات وزیده می شد .'معنای زندگی همانی است که همیشه بوده است . همان گونه خواهد ماند که همیشه بوده است .رشته پاره نشده است .چرا باید از اندیشه ات بیرون روم، چون از دیده ات بیرون رفته ام؟ به انتظار تو می نشینم .دور نیستم از تو .در آن سوی راه ایستاده ام .بنگر، همه چیز به همان خوبی است که هست.'

همه چیز به همان خوبی است که هست؟ آمین و تخم ات را ببوس." ص 20

 خودکشی "جیانا" که سر لوحه حکایت است چنین توصیف می شود:

" چنان آسان و خودکار حرف می زد که نمی توانستید باور کنید زندگی جیانا برای هیچ و پوچ بوده .انگار کسی زندگی او را به تخم اش حساب کرده بود ."  ص 14

در قطعه بعدی صفات و روحیه "جیانا" چنین توصیف می شود؛ کوتاه، مختصر، مفید:

"جیانا دختر ساکتی بود .مثل آب، مثل استخرِ  مُرده ها. " ص22

" تو هرگز نتوانسته ای جلوی خودت را بگیری در ستایش کسانی که خیلی کم با کلمات شان سکوت را آلوده می کنند .اما وقتی آن آشغال کله ی شرکت نگهبانی در مرکز خرید فکر کرده بود در احترام به همسانه اش باید به پیشانی شما ُمهر ول گرد بکوبد و بیرون تان براند، جیانا نتوانست جلوی خودش را بگیرد .یادت رفته که چه گفت. هرچه هم به مغزت فشار می آوری، حرف هاش برنمی گردد به یادت. آن چه از یاد نمی رود، واکنش آن مردک بود .داد زد: 'ُکس! 'مهر دیگری نکوبید به پیشانی اش.

کُس .همین، نه بیش و نه کم." ص 22

 روایت حدیث "جیانا "بی کم و کاست در همین جملات امتداد و پایان می گیرد. جیانا قربانی توحش تمام مردانی بود که بر جسم و جان او  لبیک گفته بودند:

" دست بردی تو پیژامه ا ش .کمی وَر رفتی .اهل همکاری نبود انگار .خودت را کمی فشردی :تکان نخورد، تنفس اش به همان آهنگ بی تفاوت ماند .اما هیچ نشان از رد کردن نیز نداشت .حتا وقتی پیژامه اش را از پا درآوردی و دست سراندی زیر پیراهن اش .پاهاش را از هم گشادی، به واقع همه ی کارها را خودت باید می کردی؛ تخت آن قدر کوچک بود که پاهاش از زیر ملافه بیرون زده بود .و کارت را کردی .نمی توانی بگویی که غیر ممکن بود لذت بیش تر بردن، اما تو کارت را کردی، تا که بیش از آن نمی توانستی لذت ببری و آمدی، رو شکم اش، برای اطمینان .شیوه ی معمول این خانه .بعد در سکوت بلند شد بی صدا برگشت به اتاق خودش ." ص 40

نویسنده در وصف حال والدینی که فرزندانشان را در پرورشگاه، که در واقع صومعه ای کاتولیک است، همان را می نویسد که نمونه ای چند از آن آمد و در وصوف حال کودکان و آن چه با آن ها در این پناهگاه ها انجام می شد نوشت. فاجعه از همین جمله کوتاه، هَوُار بر سر خواننده می شود:

" خیلی چیزها در کودک باید ویران شده باشد که دیگر نمی شود ازش آدم ساخت." ص  25

پرورشگاه: این امن تر از آغوش والدین.

صومعه کاتولیک ها: این زنده به گوری آشکار.

پدر روحانی،:این واعظ خیر و شّر،

که در چشم کودکان همان پا پا هست، مُهرش را کوبید بر آینده ی بیش تر دختران پرورشگاه. از آن ها بهره جنسی جُسته بود.

و لاجرم آن کسی در این میانه باقی می مانَد که روح و جان و جسم خود را ودیعه می داد به "پدر" که همان وَلّی است، که همان "رهبر" است، که همان "سرپرست" است،، همان که  روحانی  است،  که همه را به نام خود و برای خود می خواهد.:

" برخی، بیش تر کوچک ترها بهش می گفتند 'پاپا' .تو نه، نمی توانستی، نمی خواستی، مسخره می دانستی .فکرش را هم نمی کردی کسی را جایگزین پدرت کنی .آدم بی هوده ای به نام پدر، بی گمان، وگرنه به پرورشگاه نمی آمدی، اما کس دیگری جای او نمی گذاشتی .برای جیانا فرقی نداشت، هر واژه و مفهومی براش خالی از معنا بود، شاید خیلی به تر از تو آموخته بود که کلمه ی 'پدر' بدون معناست و برای همین هم بره وار هدویگ را 'پاپا' صدا می کرد . می توانی بگویی که هدویگ ُمهرش را کوبید بر آینده ی بیش تر دختران پرورشگاه .دخترانی که کس شان را فشار می دادند به هر کیری که سر راه بود و بی دغدغه آبستن می شدند از نوجوانکی با صورت پر جوش .ولع جنسی کودکان پرورشگاهی تمامی ندارد .هر شب تا حد مرگ جلق می زنند و انگشت به خودشان فرو می کنند .منتظرند چراغ خاموش شود تا تخته های زیر تشک به چرق و چروق بیفتد و صدای نفس زدن همه ی اتاق ها را پر کند." ص 27

در کودک یا کودکانی که از سنین خردسالی مورد بهره برداری های جنسی قرار می گیرند،" تخریب هویت " آغاز می شود و اساسا هویت یابی را خلع سلاح می کند. کودک نمی فهمد آن چه بر او حادث می شود همان چیزی است که از آن به لذت تام و شهوت بی پایان یاد می کنند. کودک تا کودک است این فاجعه را برای خود امری عادی تلقی می کند، چون بر او عادی بودنِ مُعضل دیکته شده است. این دیگته شده گی تا سنین بلوغ ادامه می یابد و چنان چه به امری محتوم در ذهن شان بدل نشده باشد، دست به طغیان و عصیان خواهند سپرد. هریک بنا به روحیه فردی خویش عکس العمل خود را آشکار خواهند نمود. یکی همچون "جیانا" خود را از پنچره به زیر می افکند، دیگری اگر امکانش را بیابد از آن جا می گریزد. یکی دیگر اگر شانس همراهش باشد به سرپرستی خانواده ای در می آید. اما بیش از معجزه ای در کار نیست.

از خلال متن رمان پی می بریم که عمل انجام شده جنسی، فقط بر سر یک یا چند نفر نیست، بل که اساساً تمام کودکان از آن بی نصیب نمانده اند.  و غریزه که خواه ناخواه در سنین نوجوانی به شدت خود عمل می کند و در جسم و جان هر یک نمایان می شود، به کارکرد غیر طبیعی اش ادامه می دهد. تعلیمات پدر روحانی کارساز افتاده است:

" اگر بعد از ساعت ده شب در اتاق شماره یازده را باز می کردی، می دیدی سارا خوش نشسته رو گلوی بطری، چشم بسته، دهان به تمامی باز پر از دندان های مسواک نزده، خون دویده در مخچه ی مغز بد تغذیه شده .شه بانوی جلق بود، خستگی ناپذیر به ارگاسم می رسید .برای همین بود که تنها کوچک ترین ها و ساده لوح ترین ها از ظرف میوه موز برمی داشتند و نمی دانستند این میوه ی خمیده ی حاره کجاها که نبوده است .با خیار و دسته جارو خودش را می گایید و ساعت های طولانی ناله های لذت چنان هم اتاقی هاش را کلافه کرد که سر انجام اتاقی در اختیارش گذاشتند تا تنها باشد." ص 27

غریزه را در نهاد آدمی نمی توان کور کرد. مغلوبش نمی توان ساخت. اما بهره برداری های جنسی را می توان در عین مشمئزکننده گی اش به امری عادی نزول داد تا به رفتاری غریزی  و در عین حال مُمّتد و پی درپی بدل شود. می توان آدمی را به آن معتاد ساخت. می توان  زشتی عمل را  به رفتاری کاملاً عادی بدل کرد و این دقیقاً کاریست که پدر روحانی کرده است تا هر یک از آن ها خود ارضایی های شبانه داشته باشند و به آن معتاد و وابسته:

" زندگی لوکس غیرمعمول در اینجا، محبوب ترش نکرد .آن جا هم نمی گذاشت دیگران بخوابند با سر و صدا، چون جارو برقی گذاشته بود نوک پستان  و داشت به اوج می رسید .بتی به تنهایی در زیر دوش از خودش لذت می برد تا آخرین قطره ی آب گرم منبع تمام شود . دوش که هر کدام شما پا نمی گذاشتید در آن، پیش از وارسی کف و در صورت نیاز - بیش تر وقت ها- شستن پس مانده ی رشته ی لزج منیِ  آن که پیش از شما در آن بوده. جمع پسران و دختران تازه بالغ به زیر یک سقف، آمیزه ای از هورمون ها، بی تردید نتیجه اش این می شد که بخزید روی هم .تو نیز، در جایی که با شگفتی و شرم پی بردی توانایی داری آب کمرت را بریزی توی تنی که زشت می دیدی . احساس عاشقانه را میان پاهاتان می یافتید .تا مطمئن می شدید که مربی نوبت شب به خروپف افتاده شروع می کردید .شنبه به طور رازآمیزی روز اوج بود .بکن بکنی راه می انداختید که بیا و ببین .دوتایی تو بستر، سه تایی یا بیش تر. آن بلای ناگزیر هم گاهی به سر یکی می آمد .بعد هدویگ می انداخت اش تو اتوموبیل و می راند سوی درمان گاه، خلاف شعارهای پاپ، در ستیز با وجدان خود .اما آدم از یاد می برد باور به این که همه ی زندگی ها قدیس اند .و بیماری مسری جنسی، زندگی بود." ص 27

" دیمتری فرهولِست" در رمان خویش به عنوان روایِ دوم شخص مفرد همچنان باقی می ماند. قضاوتی ندارد. رای صادر نمی کند. فقط روایت می کند و قضاوت را به خواننده ی اثرش می سپارد  زبان ِ نثر او ساده است و گهکداری اگر جمله ای به کنایه و طنز تلخ بنویسد، از آن روست که خواننده را به اندیشه وا دارد.

کوشیار پارسی که مترجمی توانمند و شاخته شده ایست، در انتقال اثر امانتداری متن را داشته و به خودـ سانسوری خود را محکوم نکرده است. بل که اثر را به همان سبک و سیاقی که نویسنده آن را نوشته است، از زبان هلندی به فارسی ترجمه کرده است و این اثر پُرکشش و خواندنی را به دوستاران اهل ادب و فرهنگ بی سانسوری در نروژ و توسط انتشارات آفتاب به جامعه کتابخوان ودیعه داده است.

...و حال سوال پیش ـ فرضی امان :

اکنون داد و هَوارمان را بر سر چه باید بکشیم؟ بر سر واژه ی " کُس" که تالاپ افتاده است روی عنوان رمان یا بر سر مسئولین و پدر روحانی و هر آن که زیر نقاب پُر طمطراق مذهب و دین و ایئولوژی خود را پنهان کرده و در لوای  نام رهبر و مسئول جنایت ها می کند؟

اکنون تابو و ممنوعه کدام است؟ واژه ی " کُس" یا عمل  زشت و مشمئز کننده بهره برداری جنسی و در انتهاء تجاوزهای به شرع  و غیر شرع نگاشته شده؟

آلت های جنسی در بدن انسان همچون  دیگر اجزاء آدمی دارد نامی دارد. مثل چشم، مثل گوش، مثل ران، مثل دست، و چرا نباید نام پستان و کُس و کیر را آن جا که لازمه ی متن است به کار برد؟

نوشتن و گفتن واژه ی " کُس" یا " کیر" چرا ممنوعه است؟

چرا نام مستعار می گیرد؛ مثلا " کیر" را می نویسند و می گویند؛  دُودُول، دُمی در جلو، دماغ پینوکیو، برج ایفل.... و از ایندست نام های مجازی و پنهان در صحنه . و به " کُس" می گویند؛ جوجول، اون جات، مخرج مشترک،( در زبان فارسی) و در زبان آلمانی ِعامیانه ( مُوشل) و در زبان انگیسی عامیانه ( انگه) و خلاصه در هر زبانی غیر از نام اصلی اش.  و چرا؟

ما چرا در انتهاء این پرتگاه سالها ست ایستاده ایم و از ترس افتادن نه پیش می رویم و نه پس، اما همزمان هر لحظه "مرگ " را به خود  می بینیم ومی چشانیمش؟  

چرا نمی خواهیم به جایی یک چشم در پیشانی، دو چشم بیدار و دلی هوشیار داشته باشیم؟

آن چه به نام جنایت در طول تاریخ بشریت رقم خورده به نام "مرد" بوده  و هست.

 و ما هریک باید از خود بپرسیم؛  به راستی چرا مَردان این گونه اند؟

به راستی چرا؟

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کیانوش توکلی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.