«ادبیات تبعید از ۱۳۵۷ تا ۱۳۷۵ » اثر سترگ ملیحه تیرهگل مهمترین اثر پژوهشی درباره «ادبیات تبعید» در محدوده زمانی یاد شده است. در این میان به لحاظ مضمونی آنچه که از «ادبیات تبعید» میشناسیم توسط گروهی از نویسندگان جوانی که در کشورهای میزبان رشد کردهاند ادامه یافته و راه خود را در جهان باز کرده است. در «زمانه» به تدریج نمونههایی را معرفی میکنیم.
نسیم خاکسار، نویسنده شناخته شده ایرانی که در تبعید هلند به سر میبرد، سهم مهمی در شکل بخشیدن به «ادبیات تبعید» از آغاز تاکنون داشته است. نوشاد رضایی با او گفت وگویی انجام داده است:
- گفتوگوی نوشاد رضایی با نسیم خاکسار درباره «ادبیات تبعید»
به نظر شما ادبیات در تبعید چگونه تعریف میشود و در اساس چه تفاوتی بین ادبیات نوشتهشده در تبعید با ادبیات نوشته شده درون میهن است؟
نخست از معنای تبعید بگویم: تاریخ زندگی آدمی پُر از گسست است. گسستن از دورهای و رفتن به دورهای دیگر. گسستن از دوره پیش از تاریخ و وصل شدن به تاریخ و بعد گذراندن و پشت سر گذاشتن مرحله و دورههائی که هرکدام با خود کندهشدنی از نو را همراه داشته است. تبعید یک مرحله یا یک چرخه در این زنجیره گسستهاست. گسستن است از وطن، زادگاه یا سرزمین مادری و پرتاب شدن به جائی دیگر. گسستنی که با اندوهی عمیق همراه است. آدمی ریشههایش را در وجودش با خودش حمل میکند. آدمی در تبعید نمیتواند وطناش را از یاد ببرد. به جهان وصل میشود و از سرزمین تازه میآموزد و زندگی تازهای را آغاز میکند، اما در خوابهایش هم که شده، وطن و خاطرههایی را که از آن دارد برابر چشم میبیند. زبان و فرهنگی که در آن بالیده، هنر و ادبیات، فکر کردن به مردم که در چه شرایطی زندگی میکنند، چرائی بیرون شدنش از ایران، همه اینها آهنگ حرکت گامهای او را در دور از وطن نظم میدهند و کُند و تنُد میکنند. نویسنده در تبعید از اینها مینویسد. از این موقعیت انسانی که تجربهاش میکند. در این موقعیت تازه نویسنده از نو به خودش و جهان و دریافتهای پیشینش نگاه میکند. تفاوتی که این ادبیات با ادبیات نوشته شده درون میهن دارد، میتواند گاه تفاوت موضوعی باشد که مهم نیست. هر کار ادبی با کار ادبی دیگر از نظر موضوعی میتواند متفاوت باشد. منتها در ادبیات در تبعید، پرداختن به موضوع، هر موضوعی، سایه قدرت رسمی را بالای سر خود ندارد. ادبیات در تبعید میکوشد از سانسور قدرت رسمی که گاه در زبان هم نهادینه شده فاصله بگیرد. نویسنده در تبعید از آنچه میبیند و خیالورزی و تجربه میکند، فارغ از هرگونه سانسور و به آزادی مینویسد. این یک تفاوت مهم بین ادبیات در تبعید و ادبیات نوشته شده در میهن است.
در ضمن یکی از ویژگیهای ادبیات مدرن داستانی، رمان و داستان کوتاه، از بدو پیدایش در اروپا، بعد از دوره رنسانس، توصیف و خلق موقعیت تراژیکی است که انسان کنونی در آن میزید. انسانی تنها و رها. اضطراب از مایههای اصلی و وجودی چنین انسانی است. در قصر کافکا، “کا” با همه تلاشی که می کند راه به درون قصر نمییابد. کوششهای او چون نتیجه تلاش سیزیف، برای رسیدن به مقصود کوششی عبث و بیهوده است. تراژدی زندگی دون کیشوت، که آفرینش آن را آغاز رمان مدرن میدانند، در تنهائی عظیم اوست در برابر جهانی که به استقبالش رفته است. در جامعهای مثل جامعه ما که هنوز ساختارهای سنتی در آن زنده و پا برجایند امر شناخت بر چنین موقعیتی برای انسان، به مفهوم وسیع و فراگیر آن، دشوار و گاه به بدفهمی میانجامد. تبعید برای نویسندهای که به بیرون پرتاب شده است از چنین جامعههایی، با ساختارهای سنتی که ارتباطدهنده آدمها باهماند، این امکان را بیشتر فراهم میکند که با این دریافت جهانی از انسان، انسان تنها و رها شده به خود، آشنائی در ستتری پیدا کند.
آیا ادبیات به نویسنده تبعیدی وابسته است یا تابع ادبیاتی است که از مرزها و خطکشیهای ناظر بر ادبیات عدول کرده و سرکشی میکند؟
نویسنده وجود آرزومندی دارد. هر شاعر و نویسنده و هنرمند آفرینشگری وجودش برخاسته و ساخته شده از آرزوست. آرزو تنها در درخواستها و نیازهای سیاسی و اجتماعی آدمی خلاصه و محدود نمیشود. آرزوی آدمی در پیوند است با خیالورزیهای او از واقعیت. در این آمیختگی خیال و واقعیت، عنصر وجودی هنرمند ساخته میشود. او وجودی است که میخواهد در شادی و شادابی یا شوربختی جهان شرکت کند. پرواز پروانهای، لبخند کودکی، راه رفتن عاشقانه دو تن با هم، حرکت دستی برای گشودن پنجرهای، فریاد محبوسی از درون سلول زندان، غرق شدن کودک پناهندهای در ساحل مدیترانه ذهن و روان او را برای خیالورزی به جنبش وامیدارد. نویسندهای که بیرون از وطن است، این فرصت را دارد که جهان را از فاصلهای دور ببیند. این فاصله با بیرون افتادن او از وطن ایجاد شده است. او از یک سو با خاطره و یادهایش از وطن و دنبال کردن رویدادهای روزانه سیاسی و اجتماعی آنجا، میان مردمی زیست میکند که آنجا میزیند و با واقعیتهای زندگی گاه پر خروش و گاه آرام آنها دوش به دوش همراه میشود و از سوئی دیگر همه اینها را در چشماندازی دیگر که فاصله و دوری جغرافیایی از آنان برای او ایجاد کرده است مینگرد. از فاصلهی دور چشمانداز واقعیتها بهتر دیده میشوند. وضعیت او در پیوند با محیط پیرامونش در سرزمین تبعید هم همین وضع را دارد. بیگانهای است در اینجا که جهان تازهای را از یک فاصله فرهنگی و حسی و فکری دورتر به تماشا و تجربه نشسته است. خط و مرزهایی اگر در کارش پدید میآید، برخاسته از این نوع زندگی است. هیچ نویسندهای در تبعید بر بنیاد مرزها و خطکشیها و اینکه چگونه از آنها بگذرد کاری خلق نمیکند.
«بقال خرزویل»، اولین داستان در تبعیدی بود که من اینجا نوشتم. این داستان، حکایت آدمی است که دارد فرهنگ و پیوندهای تازهای را با مردم در جائی که با آن تازه آشنا شده است تجربه می کند. او در این داستان هم خودش را به سُخره میگیرد هم جهان را. برای خلق این موقعیت طنز- تراژیک، باید به اینجا پرتاب میشدم و از دل فرهنگی میآمدم که در ادبیاتاش ناصر خسرو داشته است و هم حافظ و سعدی را و هم صادق هدایت را و نیز موقعیتی سیاسی را در جامعه تجربه میکردم که سبب تبعید او یا من نویسنده بوده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید