رفتن به محتوای اصلی

جهان بینی علمی و معنای زندگی
26.06.2017 - 14:03
در قرون وسطی دیدگاه غالب بر اندیشه اروپا، جهانی را ترسیم می کرد که با داستان آفرینش شروع می شد و هر انسانی در طرح بزرگ الهی، جایگاهی مشخص داشت. به عبارت دیگر معنای زندگی همان ایفای نقشی بود که در آن طرح بزرگ برای فرد در نظر گرفته شده بود. برای آنهایی که به آن طرح بزرگ الهی و اهداف آن باور داشتند، دیدگاه فلسفی- مذهبی قرون وسطی، نقطه اتکاء مستحکمی بود و معنابخش زندگی، و البته برای کسانی که دوست نداشتند مهره شطرنجی در این طرح عظیم الهی باشند، چنان تصوری از جهان، خفقان آور بود. در جوامع قرون وسطایی که مذاهب ابراهیمی دیگر از جمله اسلام غالب بود، چندان تفاوتی نبود. با آغاز انقلاب علمی در اروپا، طرح بزرگ الهی برهم ریخت، از کره زمین که دیگر با انقلاب کوپرنیکی از مقام مرکز جهان سقوط کرد و سیاره ای شد که دور خورشید می چرخد، تا یافته های علمی داروین که دیگر انسان را بعنوان ادامه نسل میمونها، به اثبات رساند (1).
 
به عبارت دیگر، طرح بزرگ الهی که در آن انسان جایگاه مشخصی را اشغال می کرد، برهم ریخت و در همین حال، دیدگاه علمی، معنابخشی طرح الهی را نداشت، و آن اکثریتی که زندگی را در پرتو طرح و هدف الهی معنابخش می دیدند، با نوعی پوچیسم روبرو شدند. البته در جوامعی که مذاهب ابراهیمی غالب نبود، نظیر هندوستان و چین، و تا حدی در میان عرفا و صوفیان در اروپا و خاورمیانه، معنای زندگی فرد، نوعی سفر شخصی تلقی می شده است، از جمله در تأمل اندیشمندانه بودا اینگونه است. در آن دیدگاه، جایگاه فرد بسان کلیسای کاتولیک مشخص نشده، و مثلاٌ در ذن (2)، هر فردی قرار است برای خود معنای زندگی را کسب کند، و به اصطلاح بودایی ها، هر کسی می تواند خود بودا شود. در نتیجه در آن دسته مذاهب غیرابراهیمی نظیر بوداییسم، اندیشه علمی آنقدر تأثیر پاشاننده جایگاه فرد را در جهان هستی نداشته، که سست شدن اعتقادات به طرح الهی قرون وسطی، به پوچیسم منتهی شود.
 
علم، به سؤال "چگونه" پاسخ می دهد، مثلاً اینکه چگونه زمین به دور خود یا به دور خورشید می گردد، و علم با این کار ندارد که اصلاً  "چرا" باید زمینی باشد، حال چه به دور خورشیدی بگردد، یا نه. افلاطون و ارسطو هر کدام به شیوه خود دنبال پاسخ این دو سؤال "چگونه" و "چرا" بودند، آنهم نه به شیوه تأمل اندیشمندانه بودا، بلکه در جهان خارج از ذهن؛ کلیسای کاتولیک نیز تا قرن دوازدهم از افلاطون و پس از آن، از ارسطو پیروی می کرد و طرح الهی خود را از جهان، که در پاسخ به "چرایی" دنیا بود، با داستان آفرینش، ارائه می کرد. در حقیقت سؤال اول یعنی "چگونه" که علم پاسخ می دهد، همان علت مادی و علت فاعلی در فلسفه ارسطو است (3) و سؤال دوم یعنی "چرایی" همان علت صوری افلاطون و ارسطو و علت غایی در علل رابعه ارسطویی است که بالاخره در عصر راسیونالیسم، علت غایی را، اسپینوزا در فلسفه مدرن، به دور افکند (4).
 
در نتیجه پس از انقلاب علمی به دنیایی وارد می شویم که خیلی دقیقتر منشاء جهان، اجزاء جهان و حتی آینده جهان را می توانیم بدانیم و حتی می دانیم که کهکشان راه شیری چهار میلیارد سال دیگر در تصادم با کهکشان آندرومیدا از بین می رود، و در آن زمان خورشید ما هنوز زنده خواهد بود. به عبارت دیگر، علت فاعلی ارسطویی اصل توجه دانشمندان در عصر مدرن است و حتی بیولوژی، که منشأ شکل گیری علت غایی ارسطویی بود، از بیولوژی هم حذف می شود و دیگر کسی از انتلِکی یا انطلاشیا ارسطو حرفی نمیزند، و در دوران علم مدرن، همه چیز با علت فاعلی توضیح داده می شود. بنابراین در پس از انقلاب علمی، به رغم آگاهی بیشتر از چگونگی مبدأ، اجزا و آینده جهان، آن سنگ محکم هدفمندی را که معتقدان به مذاهب ابراهیمی در طرح الهی برای خود می دیدند و بر آن پای می گذاشتند، از میان رفت، و نوعی پوچیسم در نگرش فلسفی پس از انقلاب علمی، گریبانگیر مردمی شد که پیشتر به طرح الهی کتب مقدس مذاهب ابراهیمی، تکیه می کردند.
 
در چنین وضعیتی است که دو جریان غیر مذهبی مارکسیسم و نازیسم به سیستمهای شبه مذهبی سکولار تبدیل شدند که به شیوه خود، طرحی بزرگ را برای جهان ترسیم می کردند. اولی دنیا را با ماتریالیسم تاریخی خود از جامعه بدون طبقه کمونیسم ابتدایی، به جامعه بدون طبقه سطح بالاتر کمونیسم جهانی، توصیف کرد و فرد در این دیدگاه مارکسیستی برای خود معنایی جست که تا حدی با هدف و طرح الهی قرون وسطی قابل مقایسه بود (5). فاشیسم هم با طرح نژاد برتر تلاش کرد امید تازه ای برای آنهایی ایجاد کند که معنای زندگی خود را در این تصور نژادی جستجو کنند که بتوانند به سوپرمن نیچه برسند. واقعیت این است که علم چنین ادعاهایی نداشت، اما از آنجا که علم خلاء یی در دل آنهایی که در گذشته با اعتقادات طرح بزرگ الهی برای خود معنای زندگی می جستند، ایجاد کرد، جا برای مارکسیسم و فاشیسم و ایدئولوژی های مشابه باز شد.
 
آیا واقعاً دنیا آنگونه که مارکسیستها می گویند ماتریالیستی است؟ واقعیت این است که علم چنین ادعایی نکرده است و اتفاقاً دانشمندان در لابراتوار سِرن نشان داده اند که پادماده هم واقعیت دارد (6). آیا علم، ما را به متد دیالکتیک که مارکسیستها از هگل آموختند می رساند، یا آنکه دیالکتیک نظیر آزمون و خطا و متدهای دیگر آنالتیک همچون استقراء و استنتاج قابل استفاده است، و لزوماً بهترین روش هم نیست، و امروز روشهای آماری و نورال نتورک کارآئی بیشتری دارند و هیچکدام هم به اصطلاح راه حل نهایی برای کل اندیشه بشر نیستند و بسیاری از موضوعات متدولوژی دانش که از ارسطو تا دکارت (7) تا کانت و پوپر (8) مطرح بودند، امروز هم مطرح هستند. در نتیجه بطلان دو شبه مذهب مارکسیسم و فاشیسم که خواستند طرحی شبه الهی، اما با عناصر زمینی بسازند، بسیار آشکار است. آیا دیدگاه کلی از جهان و بشریت می تواند جایگاه مشخصی برای هر فرد تعیین کند و به این صورت از پوچیسم رهایی یافته و به زندگی هدفمندی برسیم.
 
مطمئناً برای کسی که دنبال پاپانوئل نیست، همین واقعیاتی که می دانیم بسیار پرمعنی تر است تا آنچه در قرون وسطی بعنوان طرح الهی کلیسا به مردم گفته می شد. در نتیجه روشن است که هرچه جلوتر می رویم تصویری که از کل عالم داریم غنی تر است و البته جایگاه فرد را در این مجموعه، علم اعلام نمی کند و هر فرد، گروه، ملت و کل بشریت خود می توانند مشخص کنند. البته اگر دقیق نگاه کنیم دیدگاه هایی که در فلسفه ارسطو از گذشتگان و معاصران خود نقل کرده تقریباً همان گرایشهای های اصلی فلسفی است که تا به امروز جامعه بشری با خود دارد و مقایسه ای ساده بین اتمیستهای توصیف شده توسط ارسطو (9) و دیدگاه برتراندراسل از اتمیسم منطقی (10)، این واقعیت را بخوبی نشان می دهد، و دلیلش هم اینکه انسان آنگونه که امروز هست چندان با انسان 2000 سال پیش تفاوتی ندارد. در نتیجه تا زمانیکه موجودات متفکری که تفاوت عمده ای با انسان داشته باشند بوجود نیامده اند (11)، یا که ما از وجود چنان موجوداتی آگاه نشده ایم، نمی توان دیدگاه های متفاوت تری را از جهان انتظار داشت، اما اگر این پوچیسم است، دیدگاه قرون وسطایی خیلی پوچ تر بوده، هرچند برای بشریتی که در دوران کودکی به سر می برد، پاپانوئل، واقعی می نماید، و علم به واقعیت، پوچ به نظر می رسد.
 
لینک زیر به اثر قطعه ای موسیقی بنام "فضاهای باختری" است که شخصاٌ در تأمل اندشمندانه دوست داشته ام، و لزوماً ممکن است برای خواننده قابل استفاده نباشد، برای این قلم هم پس از 40 بار گوش دادن تازه معنابخش بود:
 
ضمناً قطعه بالا کل آلبوم "فضاهای باختری" نیست. سی سال پیش در مورد اینگونه موسیقی مقاله ای نوشتم که ممکن است برای خوانندگان قابل استفاده باشد (12). مطمئناً امروز آثار بهتری از این موسیقی و نوشته های جدیدتر و جالبتری درباره آن هست؛ متأسفانه سالهاست این عرصه را دنبال نکرده ام.
 
به امید جمهوری آینده نگر دموکراتیک و سکولار در ایران
 
سام قندچی، ناشر و سردبیر ایرانسکوپ
بیست و نهم خرداد ماه 1396
June 19, 2017
 
پانویس:
 
1. فلسفه علم در قرن بیستم-ویرایش سوم
Philosophy of Science in 20th Century-Third Edition
 
2. Jack Li: Zen Meditation جک لی-ذن
بیدار اندیشی و روشن بینی
Wakefulness and Enlightenment
 
3. آینده نگری و پلورالیسم ارسطو
Futurism and Aristotle's Pluralism
 
4. اسپینوزا در رد علت غائی
Spinoza's Refutation of Teleology
 
5. کن فیکون مارکسیستی
 
6. فراسوی ماده: عرصه مذهب یا علم
Beyond Matter: Realm of Religion or Science
 
7. دکارت و لائیکات (مردم عادی غیر روحانی یا غیرمتخصص)
Descartes and Laity
 
8. تأملی فلسفی: خردگرائی و آینده نگری-ویرایش دوم
 
9. آینده نگری و پلورالیسم ارسطو
Futurism and Aristotle's Pluralism
 
10. پلورالیسم و اتمیسم منطقی راسل
Pluralism and Russell's Logical Atomism
 
11. واریانت جدید برای تأمین نیازهای بشر- کتاب الکترونیک
New Variant to Meet Human Needs-An Electronic Book
 
12. موسیقی عصر جدید چیست؟
What is New Age Music

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار
برگرفته از:
ایمیل رسیده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!