با محمد رسول اف در حاشیه جشنواره کارلووی واری گفت و گو کرده ام.
شاید بشود سه فیلم آخرت، به امید دیدار، دست نوشته ها نمی سوزند و همین لرد را یک سه گانه نامید؛ سه گانه ای درباره شرایط اجتماعی امروز ایران.
اگر چنین اتفاقی افتاده باشد، کاملاً ناخودآگاه است. چیزی که من را به این سه فیلم وصل می کند، علاقه ام به این است که داستان هایم را در محیط اطرافم پیدا کنم. بنابراین هر چه هست بازتاب چیزی است که از محیط دور و برم گرفته ام و سعی کرده ام به زبان سینمایی دربیاورم. برای همین نمی توانم بگویم که یک سه گانه است و چطور با هم ارتباط دارند. هیچ وقت این طور به آنها نگاه نکرده ام، تحلیل تو برایم تازگی دارد. در لرد تصمیم داشتم که یک طوری فیلم را به اکران عمومی در ایران برسانم، برای ارتباط با مخاطب خیلی کوشش کردم که قبلاً نمی کردم و برایم مهم نبود واقعاً چون سینما را طور دیگری می دیدم.
می خواهی بگویی این بار داشتی به مخاب عام بیشتر توجه می کردی؟
نمی توانم بگویم مخاطب عام،اما می توانم بگویم به دایره وسیع تری از مخاطب فکر کردم.
و این وجه تمایز فیلمت است با قبلی ها؟
حتماً این طور است. اصولاً می دانم که فیلمسازی هستم که با گروه مخاطب کوچکی سر و کار دارم و اصلاً مدل مورد علاقه ام این است و آدمی نیستم که بتوانم با توده وسیعی از مردم صحبت کنم. در مورد این فیلم فکر می کردم که بتوانم اکرانش کنم و بتوانم با مخاطب وسیع تری حرف بزنم، اما هنوز مشکل خشم و عصبانیت دستگاه سانسورهست، و من باز تلاش خواهم کرد که متقاعدشان کنم که این حرف ها باید زده شود.
خواهی نخواهی این سه فیلم با مسائل سیاسی آمیخته شده اند و فیلم هایی سیاسی لقب گرفته اند که البته شاید خودت بگویی سیاسی نیستند و اجتماعی هستند.
این سیاسی بودن را خیلی خودم درک نمی کنم. قصه های من بازتاب سیاسی ایجاد می کنند، خودشان سیاسی نیستند. مشکلات جامعه ات را در عمقی می بینی که آن عمق متصل می شود به شیوه اداره و گرداندن جامعه و در شرایطی که به هر حال یک ساختار اقتدارگرا و ناشنوایی که سیستم را اداره می کند، طبیعی است که این سیستم آشفته می شود. خیلی هم جالب است که بسیاری از مخاطب های ایرانی می گویند ما که اینها را هر روز در جامعه می بینیم. به هر حال وقتی به عمق می روی خودبخود یک رودر رویی با این ساختار پیش می آید که آشفته شان می کند و خیلی راحت برچسب سیاسی می زنند و هیاهو به راه می اندازند و متاسفانه شرایطی هم وجود ندارد که مردم بدون پیش داوری خودشان فیلم را ببینند. به هر حال این سیاسی بودن بخاطر عصبانیتی است که آنها دارند و یک مقدار هم من دارم و وقتی این ها را با هم ترکیب کنی این چیزی که هست در می آید.
این عصبانیت تو چقدر از اتفاقاتی که در زندان برایت افتاد نشات می گیرد؟
من قبلاً هم یک بار برایت گفتم که من مثلاً فیلم "دست نوشته ها" را برای این نساختم که ناراحت بودم چون زندان رفتم، اما آن فیلم محصول زندان رفتن است. من تا زندان نرفته بودم اصلاً نمی دانستم دستگاه امنیتی چه شکلی است. بعد که رفتم دیدم اینها چقدر شبیه آدم های دور و بر هستند که هر روز می بینیم. یادم هست یکی از بچه ها از همان گروه که ممنوع الخروج شده بود باید برای نمایش فیلمش خودش را به جشنواره سن سباستین می رساند، اما گذرنامه اش را از او گرفته بودند و برای پس دادن آن، با او در یک میوه فروشی قرار گذاشته بودند! یعنی موقعیت یک موقعیت مضحک و در عین حال دردناک است. نمی گویم خشم در من وجود ندارد، اما از سر انتقام جویی نیست. خشم این است که درد را می بینی و کاری از دست ات برنمی آید. و مردم هم خسته شده اند و کسی دوست ندارد که اصلاً به این موقعیت نگاه کند. طبیعتاً من هم خسته می شوم و گاه فکر می کنم که بس است دیگر و چقدر می توانی به این شکل فرسایشی به کار کردن ادامه بدهی.
فکر می کنم لرد شخصی ترین فیلم توست.
این داستانی بود که خیلی به خودم وصل می شد. موقعی که قصه را می نوشتم به جایی رسیدم که دست کشیدم از آن. فکر کردم همه این چیزهایی که دارم می گویم همه می دانند که واقعیت دارد اما تا کی می خواهم درباره آنها بگویم؟ برای چند روز فیلمنامه را گذاشتم کنار. یکدفعه تصمیم گرفتم احوال خودم را به فیلم منتقل کنم. بنابراین فیلم به یک شکست فرم رسید. فیلم در جایی قطع می شد و موقعیت خود من واردش می شد که از واقعیت خسته شده ام و دلم می خواهد که سرم را برگردانم و به یک سمت زیبا نگاه کنم. اما می دانستم این الزاماً واقعیت را دچار تغییر نمی کند. می دانستم ریسک بزرگی است. تصمیم گرفتم فیلم را با دو پایان بسازم. موقع تدوین دیدم که پایان دوم واقعیت حال من و نیاز من است و یک واقعیت شخصی است که با واقعیت اجتماعی بخش اول فیلم در تعارض قرار می گیرد. بنابراین در نسخه نهایی خودم را از داخل فیلم درآوردم اما به هر حال آن تجربیات شخصی در داستان نشست کرده بود و در واقع لرد ماجرا بود. از دست من خارج بود که بتوانم درش بیاورم.
در فیلم درباره تم یکی در برابر جمع حرف می زنی، این که کسی می خواهد متفاوت باشد و بجنگد، اما در پایان فیلم نمی روی به سمت کلیشه رایج برتری خیر بر شر...یعنی رستگاری ای در فیلم نیست.
این چیزی که می گویی در فیلم هست اما می توان یک مقدار کلی تر دید. من دارم درباره ساختار حرف می زنم، ساختاری که فرد را می بلعد، با خود یکی می کند و هویتش را از او می گیرد. یک جایی می بینی که دیگر فشار وجود ندارد، خود افراد هستند که تصمیم می گیرند در حالی که بخشی از ساختار شده اند. این یکی شدن بود که توجه من را جلب کرد. این که از تاثیر سیاسی می رسد به تاثیر فرهنگی. چه اتفاقی افتاد که ریاکاری در جامعه ایران نهادینه شد؟ اینها را باید جست و جو کرد.
فکر می کنم در فرم رجعتی داری به فیلم های اولیه ات. نماهایت بیشتر ثابت هستند و دوربین تا جای ممکن حرکتی ندارد گویی که می خواهی فقط نظاره گر باشی.
حق نشر عکسGETTY IMAGESImage caption
نماهای ثابتی که بیشتر در انفعال هستند علاقه من است تا بتوانم موقعیت یک ناظر را به تماشاگر بدهم و در انتخاب و روند داستان هم تلاش می کنم که این موقعیت ناظر بودن را ایجاد بکنم. شکل های مختلف را در فیلم های مختلف تجربه کردم و لرد فرصتی بود برای کنار هم قرار دادن همه آن تجربه ها در کنار هم. به هر حال در لرد تصمیم گرفتم مخاطب بیشتری داشته باشم. هم در شکل روایت و هم ساختار سینمایی می خواستم شکل بازتری را تجربه کنم. برایم لازم است که هر بار در ساخت فیلم هایم برای خودم چیز تازه ای پیدا کنم. دوست ندارم فرم های قبلی را تکرار کنم. برای من مهم است با چیزهایی که از سینما نمی دانم فیلم بسازم و نه آنهایی که می دانم. مثلاً در صحنه آتش سوزی می توانستم به آتش نزدیک تر بشوم، اما قصد من نمایش فرو ریختن این آدم در درون خودش بود و نه بیرون. خب این زبان سینمایی اش چطور باید باشد؟ این سوالم بود.
به نظرم مهمترین مشکل فیلم بازی های آن است؛ همه تخت بازی می کنند و بدون احساس. احتمالاً عامدانه این کار را کرده ای، اما چرا؟
من از بازی های اغراق شده ای که در تلویزیون و سینمای ایران می بینم حیرت می کنم. در شکل طبیعی زندگی و آدم هایی که من به آنها خیره می شوم، درام نقشی ندارد. روابط آن اندازه رمانیتک و احساسی نیست. گذشته از این بازی ها تابعی هستند از فرم کلی فیلم و در یک هماهنگی با حرکت دوربین و میزانسن، رنگ، نور و اتمسفر فیلم. برای بازیگر اصلی من، رضا اخلاقی راد، خیلی سخت بود که من همه اش از او می خواستم که مثلاً هیچ نگاه یا حرکت یا لبخند اضافه ای نداشته باشد. در سکانس پایانی هم مثل یک تکه سنگ می چسبد به صخره. این فرآیند آنجا این معنی را کامل می کند.
البته منظورم بازی اغراق آمیز یا پرخاشگری نبود، اما بازی های فیلم تو از سوی دیگر می افتند و لطمه می بینند چون مطلقاً سرد هستند و طبیعی به نظر نمی رسند.
شخصی اصلی این طور است، بقیه خیلی این طور نیستند.
چرا، شخصیت زن فیلم هم همین طور است.
کمتر از شخصیت اصلی. این خواست من بود، اما بقیه آدم هایی که دور و بر آنها هستند، این طور نیستند. من فکر می کنم این جزو شخصیت پردازی این آدم هاست. سلیقه ام این طوری است. کمتر می بینی که من به آدم ها نزدیک بشوم. شرایط سانسور در ایران این اجازه را به تو نمی دهد.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
افزودن دیدگاه جدید