رفتن به محتوای اصلی

هستی -و-نیستی مادر مهبانگ و مهبانگهای احتمالی
14.09.2017 - 15:14
 
 
 
در این نوشته مطرح میشود: 
« هستی و نیستی» ترکیب دوقطب متضاد و خود در مجموع یک تضاد است.  مانند « جبر و اختیار». 
 وجود  قطب ها مطلق نیست ، نسبی ست.  قطبها  بدون هم دیگر نمی توانند وجود داشته باشند. یعنی «هیچ» مطلق نیست و هستی نیز. وجود و عدم در داخل همدیگراند و در عین حال  از استقلال وجودی نسبی نیز برخورداراند. «هستی- نیستی»  „ وجود“ به حساب میاید و جاودانه است. پیش از مهبانگ و بعد از جهان ما نیز بوده و خواهد بود. « هستی-نیستی» خود خالق خویش است و نیازی به چیز دیگری که آن را بیافریند نداشته و ندارد. هر چند که تصور آن برای ما مشکل باشد.
«هستی - نیستی» خود آغاز و انجام خویش است . و جاودانه می چرخد. در درون آن بینهایت مهبانگ ها ممکن است بوده باشد یا بعد از جهان ما روی بدهند. در «هستی و نیستی» جهانها میتوانند گوناگون باشند  . جهان ما لایه ها و عرصه های  مختلف دارد که از قوانین طبیعی مخصوص به خود پیروی میکند و در عین حال این عرصه ها قوانین مشترکی نیز دارند. اینجا « قوانین خاص-عام» طبیعی حاکم اند. که آنها را چهار نیروی طبیعی معروف در چهار لایه و عرصه از جهان ما نشان میدهند.
«هستی و نیستی» فاقد محیط خارجی و بیرونی ست. خود آن، هم محیط خارج است و هم داخل . عمل و قوانین حاکم بر «هستی و نیستی» از تضاد درونی آن ناشی میشوند. و خود آنها را خلق میکند یا کرده است.
ما از طریق وجود تضاد و « هستی و نیستی» در جهان خود به آن آگاه میشویم. « هستی-نیستی میتواند مادر مهبانگهای احتمالی» باشد.  
 برای آشنایی بیشتر : 
1- تضاد
2- هستی- نیستی
را کمی توضیح میدهم: 
 
جهان وادیان
هستی و نیستی از آغاز تمدن بشر ذهن انسان را به خود مشغول کرده است.
هست یا موجود چیست و از کجا میاید؟ چطور میتوانیم جهان را درک کنیم؟ "همه چیز" از کجا میایند؟
آیا جهان نیاز به خالقی دارد؟ چرا به جای این " همه چیز"  که هستی خوانده میشود، " هیچ" یا نیستی نداریم؟ وقتی میگوییم این چیز هست ، آن چیز نیست، یعنی چه؟ و پرسشهایی مانند اینها.
اولین بار بشر  اندیشه  خود را در مورد جهان در ادیان  بیان کرده است. به خصوص در دین های چند خدایی و تک خدایی. در منطقه خاورمیانه، ما نخست توضیح جهان و انسان را در باورهای دینی مردم " کی-ان-گیر" می بینیم. خلقت انسان از گل، توفان بزرگ آب، دنیای بعد از مرگ ، گنبد" آسمان، زمین مسطح، " An-Ki  "،  و فضای بین زمین و آسمان Lil  و غیره را توضیح میدهند که بعدها به دین یهود و مسیحت و اسلام  با شکلهای جدید وارد میشود. مجموع نیروهای کائنات را me مینامیدند. و هستی ازلی و ابدی را « آب». و همه چیز را برآمده از آن.
 
به تدریج علم و فلسفه و هنر از دین جدا میشوند و هر رشته به راه خود میرود. دین به صورت « باور» میماند و علم به  آزمایش و تجربه تکیه میکند. 
فکر علمی را میتوان به تجربه و آزمایش کشید و درستی و نادرستی آنرا اثبات کرد ولی باورها از چنین خاصیتی برخوردار نیستند. مثلا  « جن» را نمی توان  آزمایش کرد. یا « شیطان» را. یا بهشت و جهنم را. یا «گذر از پل صراط نازکتر از مو را»...  ولی اینکه سیب را پرت کنیم، به هوا میرود یا بر زمین می نشیند، می توان امتحان کرد. 
 دید علمی به هستی، با دید دینی دو چیز مختلف اند. دین به « خیال» تکیه میکند و علم به «  واقعیت». یا « وجود» و موجود. با این همه در علم و تئوریهای علمی نیز گاها به  نظریاتی برخورد میکنیم که بیشتر به خیال شبیه اند تا به واقعیت هایی که ما با آنها انس گرفته ایم. مثلا پرواز انسان با  ماشین، دیدن میکروب که از چشم انسان غایب است. 
مهبانگ و حالا اینجا « هستی و نیستی، مادر مهبانگهای احتمالی». و غیره. بهرحال انسان خیال و آزمایش را به کار میگیرد تا راهی برای بهزیستی خود بگشاید اما متاسفانه این تلاشها در دنیای اجتماعی ما با سیستم های غیر انسانی که حاکم اند برای خرابی زندگی ها به کار گرفته میشوند.  
 
تضاد 
در جهان به هرگوشه که نگاه کنیم پراست از گوناگونی و تفاوتها و تضاد ها و همزیستی ها. چه در دنیای فیزیکی و چه در جهانهای گیاهی و حیوانی و اجتماع انسانی.
 هر عرصه خاصه های مخصوص به خود دارند که یکی نیستند. هر چیز در جای خود و به عرصه خاص خود تعلق دارد. 
 ما در فیزیک بارهای الکتریکی مثبت و منفی، در رضیات اعداد منفی و مثبت، در زیست شناسی مرگ و وراثت، در اجتماع جنگ و صلح، دشمنی و دوستی، و غیره داریم.
که گوشه ای از تضادها و هم زیستی ها را نشان میدهند. در « هست و نیست» نیز تضاد درونی وجود دارد. مانند پروتون با بار مثبت و الکترون با بار منفی در درون اتم.
 
هیچ 
 
در فیزیک وقتی فوتون به الکترون برخورد میکند انرژی خود را به الکترون میدهد و خود به عنوان فوتون ناپدید میشود. در حقیقت هنگام برخورد هستی خود را تبدیل به « انرژی» کرده و به الکترون میدهد. اینجا  «انرژی» حالت تغییر یافته ی فوتون است ، اما خود فوتون نیست. یعنی ما با یک حالت « هست و نیست» مواجه ایم. آیا فوتون بعد از برخورد  وجود دارد ؟ به حالت انرژی بله، اما به حالت فوتون نه! حادثه یک رخداد « هست-نیست» است. یا  وقتی کوارک و آنتی کوارک برخورد میکنند هر دو به انرژی تبدیل شده و حالت کوارک بودن پیشین خود را از دست میدهند و ناپدید می شوند. در واقع یک « دگرگونی کیفی» رخ میدهد. این دگر گونی حالتی از « هست و نیست» استچرا که انرژی هست ، اما کوارک ها دیگر نیستند. 
در تبدیل ماده به انرژی و بعکس ، نیز حالت هست-نیست را میتوان تجربه کرد. اگر فرض کنیم که با برخورد کوارک های متضاد  « مطلقاً» چیزی حاصل نشود و هر دو هم ناپدید شوند ما با مسئله ی « هیچ یا عدم و نیستی مطلق یعنی صدرصد» روبروهستیم که تا کنون نمونه اش دیده نشده است.
یا اینکه فرض کنیم در برخورد فوتون و الکترون ، فوتون بدون اینکه تأثیری در الکترون داشته باشد  نابود یا ناپدید شود ، و اندازه گیری نیز درست باشد ، باز ما با مسئله « هیچ یا نیستی مطلق»  روبروهستیم. که چنین چیزی تاکنون گزارش نشده است. 
این مثالها نشان میدهند « هیچ یا نیستی مطلق » پدید نمیاید و وجود ندارد. تنها حالت « تغیرات کمی و کیفی» رخ میدهد  که گفتیم نوعی  از حالات« هست و نیست» است. 
بر این اساس فکر پدید آمدن مهبانگ از « هیچ مطلق» یا نیستی مطلق، ساده اندیشی ست. مادر مهباک یا مهبانگها میتواند « هستی-نیستی» باشد.  
  
 خیال  
 
واقعیت یا وجود یا « چیز» ، یا هستی، چیست؟ «شهر پریان با خانه های طلایی» قابل تصور است و در خیال میگنجد؛ ولی عملا وجود ندارد . چون نمی توانیم آنرا مورد تجربه و آزمایش و اثبات منطقی قرار دهیم. و در تأییدش دانش را معیار قرار دهیم. آیا« خود تصور یا خیال یک چیز» واقعی ست یا کاذب ؟ ما توسط فعالیت « فیزیکی-شیمیایی- بیولوژیکی » مغز میتوانیم چیزی را اندیشه یا تصور  و خیال کنیم. میتوان گفت واکنشهایی که  یک تصویر را ایجاد میکنند واقعی هستند ولی خود تصویر در خارج از ذهن وجود ندارد. رؤیای یک خانه ی زیبا در خواب  تصویری ست که تنها در مغز ما در حالت خواب ایجاد میشود، متاسفانه این خانه در بیداری دیگر وجود ندارد. فعالیت مغزی، واقعی ست ولی خیال خانه ای زیبا، تصویری کاذب یا غیر واقعی ست. میتوان گفت این تصویر دردرون ذهن، فی نفسه ، بدون اینکه در خارج از ذهن واقعیت داشته باشد، برای خودس فنومن و „پدیده“ ای ست. که اصطلاحاً آنرا خیال می نامیم. خیال هم برای خودش پدیده ایست. رد  درهم تنیدگی «هست و نیست»  نسبی را اینجا هم میتوان درک کرد. 
 
قهرمان داستان من " لاچین"، که دختر نوجوانی ست میگوید « بعضی ها در خواب کابوس می بینند ولی من در بیداری دچار کابوس ام». وقتی مغز درست کار نکند انسان در بیداری هم کابوس می بیند. اما این برای کسی که مغزش ایرادی ندارد پیش نمیاید. مغز رؤیا سازی میکند و بعد هم رؤیا ها نابود میشوند یا به صورت خاطره باقی میمانند. یعنی هست و نیست میشوند. هست، اینجا خودش یک تصویر است و در بیرون از ذهن ما وجود ندارد. یعنی در عین حال که  هست و در عین حال هم نیست. میتوان گفت رؤیا فنومنی ست « هست -و -نیست». که در مغز جریان می یابد و در بیرون از مغز وجود ندارد. اما این هست و نیست تفاوت دارد با هست و نیست یک « ذره ی مادی یا انرژی». این دو را نباید یکی گرفت .
 
بود و نبود
 
بحث اصلی اینجا « هست و نیست» ذره ی مادی-انرژی یا « ذره ی میدانی» ست. نابودی یا خلق شدن
این ذره است. و نگاه به محیطی ست که « ذره» گویا از « هیچ» یا « نیستی» خودبخود خلق میشود
The Grand D‏esignاشتفن هاوگینگ در پایان کتاب
 مینویسد« همان طور که در بخش 6 آمده ، قانونی چون جاذبه وجود دارد، که جهان میتواند و توانسته خودش را از هیچ خلق کند. ترجمه جملات از من». او در بخش 6 مینویسد: در جهان آغازین چهار بعد ( طول، عرض، ارتفاع، فضا) بود بدون زمان. و در سطور بعدی اضافه میکند « سئوال اینکه پیش از آغار چه اتفاق افتاده، بی معنی ست» 
ادامه میدهد:« براساس تئوری M، در بعد زمان- فضا،  فضا خودش ده بعد دارد و با زمان جمعاً یازده بعد... آنها آنقدر به هم نزدیک اند که  ما متوجه ( تعداد شان)  نمیشویم. »
 Missing media item.
هاوکینگ از « هیچ » نام می برد ولی توضیحی در مورد آن نمیدهد. معلوم نیست هیچ او « هیچ مطلق-صد درصد» است یا نسبی؟
و حتی توضیح نمیدهد که „هیچ“ چگونه به ذره ی اولیه تبدیل شده است. او سخن خود را از خود مهبانگ آغاز میکند اما مهم توضیح تبدیل « هیچ به چیز» است.  تز « هستی-نیستی» کمک میکند تبدیل « هیچ به چیز» را کمی درک کنیم.
و نشان میدهد که بین دو حالت هست-نیستِ در هم تنیده، دیوارعبور ناپذیری وجود ندارد و دو قطب متضاد هم زیستی دارند و به هم تبدیل میشوند.  در روند « بوجود آمدن ذره ی اولیه ، از «هیچ »، اگر این هیچ  را در محیط «هیچ مطلق»  بگیریم ، علت آن (هیچ مطلق)  میتواند وجود « هستی-نیستی» باشد.    
او از فضا و ابعادش میگوید که هنوز زمان خلق نشده است اما از رابطه آنها با  ماهیت ذره اولیه حرف نمیزند. نخست  فضا  و بعد فضا -زمان و تولید عناصر را پیش میکشد. چبود ذره ی اولیه مهبانگ و رابطه ی ابعاد با آن مطرح نیست.
شاید علت سکوت هاوکینگ آن است که در کتاب خود مینویسد « فلسفه مرده». باید گفت تا وقتی که سئوال زنده است فلسفه نیز زنده است. 
     
برداشت من آن است که او معتقد به « هیچ یا نیستی مطلق» است و فکر میکند  ذره ی اولیه ی مهبانگ، را « هیچ مطلق»  یا نیستی مطلق آفریده است. استدلال این نوشته بر آن است که  اگر فرض کنیم تئوری استاندارد مهبانگ در کل با آغاز جهان مطابقت دارد ، ذره ی اولیه ی مهبانگ  را « هستی -و- نیستی»  میتواند تولید کند  و نه « هیچ  یا نیستی مطلق». «هستی و نیستی» مطرح شده در اینجا خودش درعین حال خصوصیت هستی نیز دارد. به زبان ساده مهبانگ میتواند نتیجه ی یک « دگرگونی کیفی» قبلی باشد. دگر گونی ها نیز نتیجه ی وجود « هستی و نیستی» می باشند. « هستی-نیستی» در مقیاس جاودانگی و بینهایت، همان عامل و علتی ست که می توان آنرا مادر مهبانگ  یا مهبانگ ها  نامید. ما وجود « هست - نیست» را در جهان خود نیز به خوبی می بینیم و تجربه میکنیم. اما نه نیستی یا هستی صدرصد را.
نه هستی مطلق است و نه نیستی. همه چیز ذره های میدانی ست. و آمیخته با « هست-نیست». 
اگر ذره ی اولیه ی مهبانگ از « هستی - نیستی» تولید نشده باشد نمی تواند از « هیچ یا نیستی مطلق یا صد در صد» تولید شده باشد. « هیچ » در واقع میتواند هیچ نسبی باشد که گفتیم علت اش  وجود 
« هستی-نیستی»ست. 
«هستی-نیستی» را می توان به سه صورت در نظر گرفت. یک، به عنوان اسم. دو، به عنوان قانون. سه، به عنوان حالتی از« وجود» . در حالت وجود میتوان آنرا «1 -0» فیزیکی دید و با علامت ریاضی بیان نمود. همان «صفر-یکی» که در دنیای ذره ها نیز عینیت دارد.  که نه حالت صفر است و نه یک؛ اما حالت جدیدی ست از «هردوی آنها». یعنی ترکیب دو قطب است به معنی «چیزی هم وجود دارد و هم وجود» ندارد. حاصل « بود-نبود» است. نشان دادن آن نیز به روش نشان دادن « فضا-زمان» است. بدان معنی که در حالت « یگانگی» عمل میکند و موجود است.
 
واقعیت
 
هست و نیست در بیرون از مغز چگونه است؟  میزی که شخص جلو آن می نشیند از کجا معلوم، وجود دارد یا نه؟ اتاقی که در آن هستیم از کجا معلوم موجود است؟ چرا خانه در رؤیا «هست و نیست» است ولی خانه در بیداری تنها «هست» یا موجود می باشد؟ از کجا معلوم «جهان هستی» یک جهان رؤیایی نیست ، و مانند کابوس از « هست و نیست» درست نشده است؟ 
مغز بشر از راه حواس و درک« ابعاد » چیزها،  کار میکند. چیزهایی را که با مغز  و حواس نمی شود فهمید  یا اشتباه فهمیده میشوند توسط « دانش و ابزار علمی» درک میکند. در واقع علم قدرت مغز را افزایش میدهد. دیدن میکروب بدون میکروسکوب ممکن نیست. ما به موجود بودن میز و خانه یا عدم چیزها  از راه « دانس و حواس» و با درک ابعاد چیز ها،  پی می بریم. «دانش و  ابزار علمی» در شناخت بشر نقش یک « حس و بعد جدید» را بازی میکنند. ما در میان چهار بعد معروف « طول و عرض و ارتفاع و زمان-فضا» محصوریم و آنها را برای شناخت چیزها به کار میگیریم. هنگامیکه حواس ما رسا و کافی نیست از « حس و بعد دانشی» استفاده میکنیم.
 علم از  وجود ده تا بیست بعد حرف میزند ولی ما بیشتر با چهار تای آنها کار میکنیم. بنابرین چیزهایی که در چهار بعد معمولی برایمان مطرح اند ، به راحتی قابل درک و تجربه و آزمایش اند ، و در خارج از ذهن ما وجود دارند. بود و نبودشان به  وجود ما ربطی ندارد. قبل از بشر کره ی زمین بود و اگر بشر هم نباشد باز آن خواهد بود. دانش را میتوان «حس و بُعد» ششم نامید. بدون دانش انسان از یک حس و بعد ناقص است.
 
بُعد 
 
گفتیم دانش یک حس و بعد جدید به انسان میدهد که چیز ها را بهتر و درست بشناسد. دانش فکر و ایده است که به ابزار مادی تبدیل میشود. فکر بخودی خود خارج از ذهن وجود ندارد. مثلا ریاضیات علم است. فکر و  ایده است. عدد 0 یا 1 بصورت مادی وجود ندارند تنها ایده و تصویر اند و اسم. اما میتوانند نام چیز یا  پدیده ای واقعی باشند. سیب روی میز است. برابر 1، و روی میز نیست برابر 0 به حساب آید. " آن لیوان روی میز است "  جمله ایست برای چیزی عینی  که در خارج از مغز ما قرار دارد. و منطق با شرایط آن است. 
طول و عرض و  ارتفاغ  یک تخته، ابعاد آن است. اگر با بعد زمان-فضا ی چند میلیون سالی در نظر گیریم، آن تخته دیگر تخته  نمیماند، و ملکول و غبار میشود. از ابعاد قبلی اش دیگر اثری نمی ماند. و ابعاد جدیدی مییابد . میتوان گفت ابعاد قبلی « تغییر» کرده و به ابعاد نوی مبدل شده اند. یعنی آن حالات قبلی دیگر برای « ما» وجود ندارند. 
 
بُعد، مثلا « طول»، چیست و چگونه پدید میاید؟ آیا بخودی خود وجود خارجی دارد؟  ما طول را اندازه میگیریم، میتوان گفت وجود عینی دارد؟ اگر یک خط کش نیم متری را با سرعت نزدیک به سرعت فوتون، ذره ی نور، حرکت دهیم از طول آن کاسته میشود . یعنی طول تحت تأثیر سرعت قرار میگیرد. 
جدا از تخته، چیزی به نام "طول" نداریم و همینطور ابعاد عرض و ارتفاع را. ابعاد وقتی واقعی هستند که به همراه چیزها باشند. در واقع « هستی - نیستی» اند. با چیزها وجود دارند و بدون آن ها وجود ندارند. پدیده هایی هستند که « هست و نیست» میشوند. 
 
 یُعد «زمان- فضا» ، آیا آن هم مانند طول به وجود میاید و نیست میشود؟
زمان «طول» حرکت یک ذره از نقطه ای به نقطه ی دیگر است . زمان «بُعد سرعت» است در فضا. از این رو آنرا  یک پدیده به نام « فضا -زمان» می نامند.  در واقع زمان از زاویه ای بعد است و به تنهایی وجود خارجی ندارد. همان طور که طول بخودی خود وجود ندارد. اما فضا چی؟ فضا «فاصله» ی دو ذره  نسبت بهم است. دو ذره ی مشخص اگر با هم « فاصله» داشته باشد این فاصله فضا خوانده میشود. مثلا فاصله بین الکترون و هسته . فاصله ها هیچگاه « خلاء مطلق»  نیستند و نسبی اند. در فاصله ی مذکور ذره های اولیه وجود دارند، و مطلقا خالی خالی هم فرض کنیم باز« انرژی به اصطلاح سیاه» وجود دارد. خود نیروها و انرژی ها نیز دارای « ذره» اند. آنچه در جهان یافت شده ذره ها  یا میدانهای پراند. « ماده و ضد ماده،  و انرژی» ، صرف نظر از تضاد و سیاه و روشن بودنشان، همه ی فاصله را پر کرده اند. درداخل الکترون فضا و جود ندارد، ولی در بیرون آن هست. الکترون به کنار اعداد انتزایی را بگیریم. در داخل صفر یا یک، فاصله ای و جود ندارد، آنها یک پارچه اند و تجزیه نا پذیر. اما بین صفر و یک یا یک و دو فاصله هست. وقتی « زمان-فضا» از هم جدایی ناپذیر باشند و یک« بُعد » به حساب آیند، از آنجایی که بعد به خودی خود وجود خارجی ندارد، چه در جهان بزرگ و چه در دنیای ذره های اولیه، میتوان گفت زمان-فضا با ذره موجود است و بدون آن نیستی ست. عینیت خارجی ندارد. فضا-زمان به همراه  ابعاد دیگر بعدهایی هستند که چیزها را میسازند و خود نیز توسط همان چیزها ساخته میشوند. دو طرفه اند. ابعاد در واقع پدیده هایی هستند که دو جانبه عمل میکنند بدون اینکه به خودی خود یا فی نفسه وجود داشته باشند.   
در جهان ذره ها الکترون تقسیم نمیشود و پروتون و نوترون هر کدام به سه کوارک تقسیم میشوند. ذره  ای فرضی  داریم  به نام گراویتون که گفته میشود ذره ی نیروی جاذبه است . که هنوز وجودش اثبات نشده . یعنی در دنیای ذره ها همه چیز به ذره  با حرکت دوگانه ی « موجی-ذره ای» یا میدان ختم میشود. ذره هم بدون ابعاد  خاص خود نمی تواند وجود داشته باشد. و ابعاد هم بدون ذره. هر چند اندازه گیری این ابعاد ممکن نباشد. ابعاد تغییر می کنند و بهمراه آن ذره ها. و برعکس. اگر وجود « تغییر» را به دو حالت «  هست و نیست» تجزیه کنیم می توان گفت با نابودی کلی ابعاد مطرح در ذره های بنیادی، ذره هست و نیست میشود.  یعنی از کیفیتی به کیفیت جدید در میاید . و در عین حال  فرم قبلی را نفی میکند. و بعضا کیفیت قبلی را. مانند تبدیل جرم و انرژی به هم. در واقع نابودی ابعاد « هست و نیست» شدن را رقم میزند. اما ذره نابودی مطلق نمی پذیرد. هست، ولی ذره ی قبلی نیست و به چیز دیگری مبدل شده است. در بالا گفتیم  در برخورد فوتون و الکترون ، فوتون انرژی خود را به الکترون میدهد وخود دیگر به عنوان فوتون وجود ندارد.  «هستی» او در هنگام برخورد به صورت انرژی به الکترون منتقل میشود.  حالت «هست و نیست» می یابد. به عنوان انرژی  منتقل شده هست و به عنوان فوتون دیگر نیست. به عبارت دیگر فوتون به چیز دیگری تبدیل شده است.  دانه کبریت سالم و سوخته نیز این سرگذشت را دارند . در کوزه ی سالم و غبار شده، فرم تغییر مییابد ولی محتوا به صورت اتمها باقی ست. کوزه غبار شده،  فرم اش نابود شده است ، اما فرم جدیدی یافته. میتوان غبارها را جمع کرد و دوباره آنرا به کوزه مبدل نمود. و  زمان کوزه ی اولی را به کوزه ی دومی داد.  که متاسفانه فعلا عملا ممکن نیست. دراین حالتها ما با هست و نیست سرو کار داریم. « دگرگونی» حالتی از « هست و نیست» است. چه در فرم و چه در محتوا-فرم. مانند تبدیل جرم و انرژی بهم.
 
 قانون تغییر،  حاکم بر « هست و نیست» است. و ذره طبق فرمان آن کار میکند. اما قانون ها مانند بعد ها به خودی خود وجود خارجی ندارند.  « عمل افتادن» سیب به زمین ، بدون سیب یا زمین و نیروی جاذبه وجود ندارد. ممکن است  از ابعاد مختلف برخی حذف شوند  یا جای خود را به ابعاد دیگر دهند  و ذره  هم  در حالت جدیدی وجود داشته باشد. اما این با نابودی کلی ابعاد فرق میکند. ابعاد نباشند « شی» هم وجود ندارد. ابعاد و جود داشته باشند شی هم وجود دارد. ترکیب « هست و نیست» است. میتوان گفت جهان ترکیب «هست-نیست» است و زاده شده ی آن. و تبدلات آن.
 
ذره با قانون تغییر، هست و نیست میشود، که در خود دارد، و جدا از آن نیست. 
در تئوری استاندارد مهبانگ گفته میشود
ذره ی اولیه از « هیچ» یا نیستی ، منظور هیچ  و نیستی مطلق، به وجود آمده و موجب مهبانگ و پدید آمدن جهانی شده که بشر اکنون می شناسد.
در دنیای ذره ها دیدیم «هیچ مطلق» یا خلا مطلق و جود ندارد.  حتی خلاء کوانتومی هم خلاء مطلق نیست.  و چیزی «نیست مطلق» نمیشود. یعنی « هیچ یا نیستی مطلق به تنهایی، نه بعد از مهبانگ و نه قبل از مهبانگ نمیتواند وجود داشته باشد. در مثالهای مختلف مذکور هستی و نیستی از هم جدا شدنی نیستند و به هم تبدیل میشوند. هیچ مطلق فرضا هم موجود باشد آنهم باز هیچ نیست و نوعی هستی ست که اسم اش را هیچ یا نیستی گذاشته ایم. ذره ی اولیه قبل از مهبانگ ذره ای از جهان های دیگر میتواند باشد که هنوز برای ما ناشناخته اند. حتی فرض کنیم که از نیستی پدید آمده باشد  باز هم این نیستی  هیچ مطلق نبوده  است و حالتی بوده مانند مثالهای مختلف که « هست و نیست» میشود. طبق این نظر در واقع ما چه قبل از مهبانگ و چه بعد از آن در جهانی به نام  « هستی -  نیستی» گرفتاریم. جهانی که به حالت نیستی و هستی در میاید. کامییوترهای معمولی با 0 و 1 کار میکنند اما  کامپیوتر های گوانتومی با « 0-1 » عمل میکنند.  یعنی هم صفر اند و هم یک. و جدا از هم نیستند. و جود  در هم تنیدگی«هست - نیست »  واقعی و عینی ست.  اما نیستی اول است یا هستی؟ نیستی مقدم بر هستی ست. چون مبدا نیستی ست. در همه چیز نیستی ست که به هستی مبدل میشود. و میچرخد.
از تصور یک چیز در مغز که وجود ندارد بگیریم تا ابعادی که اجسام دارند یا میگیرند، مثلا بعد زمان که در آغار نبود، همه از مبدا نیستی به هستی میایند. درخت را به میز تبدیل میکنیم . انسانهایی که قرن آینده خواهند زیست، با قیافه های خاص ، همه از مبدا نیستی پا به هستی میگذارند. و از غبار های موجود شکل میگیرند. قیافه هایی که اکنون نیستی به حساب میایند یا دقیق تر قیافه ی غبار دارند. و نه قیافه آدم. اگر بگوییم چیزی خلق نمی شود و چیزی هم نابود نمی گردد بل همه چیز تغییر می یابد چندان دقیق نیست. چون فقط « تکرار و جاودانگی» را میرساند در حالی که «تکراری» وجود ندارد. همه چیز نواند. 
همینطور حالت « بود-نبود» در آن روشن نیست. دقیق تر آن است که گفته شود ما با « نیستی-هستی» سروکارداریم.
ذره ی A را در نظر گیریم ، که به ذره ی B تبدیل میشود و دیگر  آن اولی نیست. حال باید پرسید پس A  چه شد؟
میگوییم « تغییر» پیدا کرد،  و عمیقا . و به چیز دیگری با نام و کیفیت جدید Bتبدیل شد . آیا اینجا یک روند « هست - نیست» طی نشده است،  که ما آنرا « دگرگونی» می نامیم؛ هر چند که مقدار شی، مثلا انرژی،  ثابت مانده  باشد؟ 
 
 هیچ شدن( نابودی)، و تبدیل هیچ به چیز:
پس، سئوال اصلی این است که "هیچ" چگونه به "چیز" تبدیل شده است؟
نخست لازم است مفهم " نابودی" را مد نظر قراردهیم که مانند بعضی ها دچار ساده اندیشی نشویم.
معنی نابودی در زبان معمولی با معنی آن در زبان فلسفی و فیزیک فرق میکند. در زبان معمولی و روزمره به معنی از بین رفتن، تولید اشکال نمیکند، ولی در زبان فلسفی و فیزیک " از بین رفتن» یعنی هیچ شدن . و چون چیزی هیچ نمیشود بنابرین استعمال کلمه ی نابودی، درست و رسا نیست. در زبان فیزیک و فلسفه « تغییر حالت» یا تغییر « فرم و محتوا» را داریم که با واقعیت تطبیق میکند. مثلا در تغییر ماده به انرژی ، یا در برخورد فوتون با الکترون، ما با تغییر حالت روبرو هستیم و نه با نابودی. فوتون در واقع همان « مقدار انرژی خودش» است که به الکترون میدهد.
و به فرم و محتوای جدیدی به نام انرژی در میاید. اما توضیح دادیم که در این تغییر فرم قبلی دیگر وجود ندارد.
و حتی گاها محتوای قبلی هم عوض میشود. ماده در واقع انرژی فشرده شده است که فرم و محتوای خاصی دارد و هنگامیکه به انرژی تبدیل میشود فرم و محتوای جدید مییابد. نه در قضیه ی برخورد الکترون و فوتون، و نه در برخورد کوارک و ضد کوارک، و نه در تبدیل ماده به انرژی، نابودی مطلق صورت نمیگیرد تنها فرم یا فرم و محتواست که تغییر می یابند. و از حالتی به حالت دیگر در میایند. اگر منظور ما از نابودی همان تغییر حالت باشد درست است اما اگر فکر کنیم که نابودی مطلق صورت میگیرد نمی تواند درست باشد. نابودی فرم قبلی هست ولی فرم یا فرم-محتوای جدید به وجود میاید . اینجا ما با ترکیب متضادها( دوقطب متضاد) روبرو هستیم که گفتیم نوعی هست و نیست است.
به طور خلاصه، استعمال کلمه ی نابودی به معنی از بین رفتن کل یک چیز نادرست است. چرا که « تغییر چیز » صورت میگیرد، نه نابودی مطلق. پس در جهان ذره های بنیادی چیزی مطلقا نابود نمی شود. و حتی چیزی از هیچ مطلق به وجود نمیاید. 
---
اما تبدیل هیچ به چیز به چه معناست؟
اگر از دریچه ی فیزیک ذره ها به جهان نگاه کنیم گفته میشود جهان ما جهان ذره هاست. در این جهان کوچکترین ذره ، ذره ایست که در خلاء گوانتوم، کمترین انرژی را دارد. این مقدار را ثابت پلانک گفته اند.
از آنجاییکه خلاء مطلق وجود ندارد و نمی توان نیز ایجاد کرد بنابرین خلایی از جهان ذره ها انتخاب میشود که « کمترین انرژی» در آن وجود دارد. ثابت پلانک، یگانه مقدار آن چیزی ست که در خلاء کوانتوم موجود است. یعنی خلاء گوانتوم از «خلاء-کمترین انرژی »درست شده است. 
در واقع هیچ ما، همان خلاء گوانتم است که « هیچ مطلق» نیست و « چیزی» در آن وجود دارد . که کمترین انرژی در خلاء خوانده میشود. و ذره ی اولیه نیز حاصل این انرژی ست. 
این خلاء ترکیب هستی و نیستی ست. از یک سو هیچ است که خلاء خواننده میشود و از دیگر سو هستی ست که چیزی در آن وجود دارد و دارای کمترین انرژی ست. سئوال اینکه، این کمترین انرژی در خلاء چگونه درست شده توضیح اش باز با فیزیک ذره هاست. جهان ذره ها جهان جنبشی ست. حتی خلاء نیز به عنوان یک «چیز» مطرح میشود و از خاصیت جنبشی خود جدا نیست. کمترین انرژی حاصل همین خصلت جنبشی خلاء است. خلاء و جنبش از هم جدا نیستند. مانند فرم - محتوا. بعد و شئ. در زبان فلسفی همان هستی-نیستی اند، که با هم یکی شده اند. هستی و نیستی خاصیتی دارند که به یکدیگر موجودیت میدهند. همدیگر را خلق می کنند. و از هم جدایی ناپذیراند. 
پس هیچی، وجود ندارد که مطلقاً هیچ باشد. و ذره اولیه از هیچ نسبی به وجود آمده است. آفریننده ی آن « هستی-نیستی» ذره هاست. طبق قانون حاکم به خودش که کارش « آفرینش»است. گفتیم قانونها جدا از محیط و چیزها نیز نیستند.
داستان «خلاء و کمترین انرژی» نیز مانند داستان « حرکت و سرعت فوتون در خلاء» است. با اینکه خلاء مطلق وجود ندارد اما آنرا محیطی برای تعیین یک « مقیاس و معیار» انتخاب میکنند. اینکه چرا خلاء صد در صد وجود ندارد به این معنی ست که چون جهان جهان ذره ها یا میدانهای ذره ایست فرضا اگر محیطی هم برای خلاء مطلق بسازیم این محیط با ذره های دیواره ی خود ارتباط دارد و نمیتواند مطلقاً خلاء باشد. مجبوریم خلاء را عملا نسبی ببینیم. اینجا عدم مطلقیت پیش میاید. که در صورت ضرورت باید به دیده گرفته شود.
برای به وجود آمدن مهبانگ از ذره ی اولیه به کتابهای استفن هاوکینگ رجوع شود.
 
"هیچ موجود" از " هستی و نیستی" درست شده: و هیچ نسبی ست:
----
از زاویه دیگر، مسئله هیچ و چیز را دقیق تر نشان دهیم:
برای درک موضوع از «مثال و فرض» استفاده میکنیم:
میتوان عنوان کرد، پیش از ذره ی اولیه یک « محیط گوانتومی» وجود داشت. «هیچ و چیز » از این محیط نتیجه شده. به عبارت دیگر، محیط از « هیچ و چیز» درست شده بوده . و این دو عنصر به هم قابل تبدیل شدن هستند. بدین طریق:
محیط گوانتومی مساوی 0 بود( هیچ). فرض کنیم محیط 0 مانند یک خط راست بود. اگر این محیط همیشه به همان حالت باقی میماند و هیچ اتفاقی نمی افتاد ، محیط هیچ یا 0 جاودانه بود.
 
اما چون محیط گوانتومی ست، یعنی جنبشی ست، در حالت 0 گیر نمیکند و مثلا همیشه به حالت خط راست نمی ماند ناگهان شروع به حرکت موجی هم میکند( مثل همه ی ذره ها که . این دو نوع حرکت را دارند) . بدین طریق حالت متضادی پدید میاید: و تفاوت و تضاد محیط 0 با محیط جدید غیر 0، ایجاد میشود. یعنی محیط 0، به خاطر جنبشی بودنش، و خارج شدن از نوسان یک نواخت اش، به دو محیط متفاوت و متضاد تقسیم میشود. و این تضاد نشان گر تبدیل نیستی به هستی میتواند باشد . بعد هم ، مراحل بین 0 تا 1 نیز طی شده و ذره ی اولیه به وجود میاید. 
اینکه این محیط گوانتمی از کجا آمده جواب اش آن است که این محیط از جایی و چیزی نیامده بلکه خودش همان « هیچ- و چیز» یا «هستی-نیستی» ست. و طبق قوانین درونی خودش عمل میکند. 

اینجا محیط صفر، ثابت نمی باشد ، در جنبش است و دارای کمترین انژری. محیط واقع در بین دو نقطه ی 0 یکنواخت، و 1 جنبشی غیر یکنواخت ، به طرف یک، «تغییر» می یابد . 

"محیط" هر جور باشد، بهر حال محیطی ست که حالتهای 0 تا 1 ، در آن ، تحت عنوان « هستی-نیستی» عمل میکنند. 

بخشی از « هستی-نیستی» که جهان ما باشد، قسماً، با قوانین گوانتوم کار میکند، یعنی محیط گوانتومی دارد، لازم است توجه نمود که کل « هستی-نیستی» الزاماً ضرورتی ندارد که حتماً با همین قوانین کار کند، آن میتواند با قوانین دیگری که هنوز برما ناشناخته اند نیز عمل کند، مثلا، اسم شان را بگذاریم قوانین " متاگوانتم" . 
اما در اینکه حالت 0 وجود داشته( موجود) و تدریجاً حالتهایی را طی نموده و به حالت 1( ذره اولیه) رسیده ، فکر نمیکنم مشکلی داشته باشیم. 
---
نتیجه اینکه: حالت 0 وجود داشته و مرحله به مرحله ( طی حالتهایی) به حالت 1، یعنی ذره اولیه فراروییده است.

موجود بودن خود حالت 0 ، از یکسو ، هیچ یا نیستی ست، و از دیگر سو ، هستی یا وجود است، یعنی 1 . اینجا ما با یک تضاد روبرو هستیم. 0 و 1. در واقع همزیستی دو قطب تضاد تحقق یافته .
از این تضاد است که، حالتهای بعدی، تا ذره ی اولیه، پدید میایند. 
شاید این توضیح روشنی باشد به مسئله تبدیل هیچ به چیز. 
---
روش دیگر :
حالت 0، از عدم و وجود درست شده. که در عین یگانگی دو گانگی دارد :
«هیچ» و «موجودیت» :
اگر محیط یا کل "حالت صفر: را به XN ، نمایش دهیم : هنگامی که وجود خود حالت مد نظر است، میتوان X1 نوشت، و وقتی به «هیچ» در درون حالت اشاره میکنیم، X0 مینویسیم. 
محیط یا کل حالت صفر ، دوگانگی دارد: پس فرمول هستی-نیستی را میتوان چنین بیان کرد:
بدون توجه به قطبهای متضاد:
(XN=( x0 + x1
با توجه به قطبهای متضاد:
(XN=( -x0 + x1
در حالت صفر، وجود و عدم ، یگانگی دارند در عین دوگانگی.

اگر رشد روند محیط یا حالت 0 را ، سه نقطه ،(...) ، و حالتهای مختلف را، (n)، و ذره اولیه را 1 قرار دهیم ، داریم: 
n نشانه ی عددهایی ست بین 0 و 1:
XN میدهد x1...xn

اینکه حالت صفر یا هیچ، یا نیستی، چون خود ش وجود دارد، بنابرین، از «چیز» و «هیچ» درست شده است، میتواند گره مسئله را بگشاید:
(XN=( x0 + x1
---
اینها توضیح این موضوع بود که اگر "هیچ"یا نیستی وجود داشته باشد، خودش نوعی وجود یا هستی ست. در عین حال که نیستی نیز می باشد.
به جای اینکه بگوییم ذره اولیه از هیچ بوجود آمده، دقیق تر آن است که گفته شود از « هیچ نسبی» یا از « هستی-نیستی» پدید آمده است. و یا از « هیچ + چیز» .
چنین بیانی از دید فلسفی (هستی و نیستی) و فیزیک تئوریک (خلاء گوانتم) نیز میتواند درست باشد. 

 
 
هست یا نیست مساوی کمترین انرژی:

برگردیم به خلاء گوانتم: و بگوییم حالت یا محیطی ست که کمترین انرژی را دارد. حال فرض کنیم این خلاء موجود فاقد کمترین انرژی ست. آیا چنین فرضی میتواند ممکن باشد؟ متاسفانه یا خوشبختانه پاسخ منفی ست، چرا؟ چون همین که فرض کردیم خلاء وجود دارد ، وجود خلاء برابر با کمترین انرژی ست. یعنی وجود هیچ برابر با کمترین انرژی ست. در غیر این صورت خلاء یا هیچ نمی تواند وجود داشته باشد و عدم آن نیز خودش یک وجود یا هستی ست. درواقع باز هم برابر با کمترین انرژی ست. 
خلاء یا هیچ چه وجود داشته باشد و چه وجود نداشته باشد - که نبودنش نوعی بودن است- ومساوی نوعی وجود ، برابر « کمترین انرژی» ست. 
عجیب به نظر میرسد. چطور ممکن است بود و نبود یک چیز، برابر با چیزی باشد، و فرقی بین هست و نیست اش نباشد؟ بهرحال بخواهیم نخواهیم در مورد وجود یا عدم « خلاء گوانتم» قضیه چنین است.

 
از زاویه ای میتوان عنوان کرد «هیچ موجود» یا حتی « غیر موجود» - که موجود نبودن آن ، خودش نوعی موجود بودن است- در جهان ذره ها، برابر با کمترین انرژی ست.و ذره ی اولیه میتواند از « هیچ» که همان "کمترین انرژی" باشد پدید آید. 
فرض عدم انرژی، بدون توجه به فرم یا نوع و انواع ناشناخته ی احتمالی اش ، ممکن نیست. فرض عدم انرژی ، انرژی با هر کیفیتی که باشد، یعنی عدم وجود جهان ذره ها یا میدانهای گوانتومی.
ذره ی اولیه هیچی بوده - هست و نیستی بوده -برابر با کمترین انرژی، حالا با هر فرم و کیفیت شناخته یا ناشناخته ای که داشته باشد. 
حالت و کیفیت این انرژی میتواند روندی باشد بین صفر و یک. و حتی نوع ناشناخته ای از انرژی باشد. و در پایان روند تبدیل به آن انرژی شود که ما می شناسیم. 

انرژی در «نقطه یا محیط و حالت» 0، بزرگتر از 0 است. اگر برابر با 0 باشد ضرورت دارد نقطه ی صفر وجود داشته باشد ، وجود خود نقطه صفر، دارای کمترین انرژی ست و بزرگتر از 0 مطلق است. نقطه ی صفر، مطلق نیست. عدم، مطلق نیست. 
« وجود یا وجود عدم» یعنی وجود کمترین انرژی.

بنابرین ما از هر زاویه که به نقطه ی آغازین، پیش از مهبانگ، نگاه کنیم به یک نتیجه میرسیم و آن اینکه 
هیچ، هم برای خودش وجودی ست و نسبی. میتواند به چیز تبدیل شود.
نگاه از زوایای مختلف: انرژی، هیچ و چیز، هست و نیست، همه به همین نتیجه میرسند. 

 
 
آنچه در مقاله مطرح شده یک « تئوری» ست، که میتواند در کل صحیح و یا مجموعه ای از نکات درست و نادرست باشد. سنجش آن با دیگران است.
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

آ. ائلیار

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.