رفتن به محتوای اصلی

من و تو زادهء یک سرزمین و یک وطنیم
21.05.2012 - 14:54

این قصیده که با نام «سخن اهل دل » انتشار یافته است ، به پاس ایران و  در دفاع از وحدت ویکپارچگی ایرانزمین و در دفاع از زبان ملی و سراسری ایرانیان(زبان فارسی دری) و در پاسخ برخی فرزندان ناخلف این کشور سروده شد که متأسفانه به علت سرسپردگی در برابر برخی افکار وارداتی و بیگانه گرا ، به جای مبارزه با استبداد و همگامی با جنبش ملی ایرانیان ، به تبلیغ تفرقهء قومی و ترویج نژاد پرستی ی قبیله ای و قوم گرایی های بی سرانجام می پردازند و در این روزهای دشوار نه تنها سنگی از سر راه آزادی مردم ایران بر نمی دارند بلکه بار گرانی بر دوش آرمان های آزادی خواهی و دموکراتیک صد و پنجاه سالهء ملت ایران نیز هستند.

این قصیده در آوریل 2008 سروده شد و در همان تاریخ در برخی سایت ها انتشار یافت.

انتشار آن در این جا صرفا جهت یادآوری برخی حقایق مربوط به  زبان و فرهنگ و تداوم ملی و  تاریخی سرزمین ما ایران  ، به گروهی از ایرانیان است . به ویژه مخاطبان اصلی این سروده کسانی هستند که به شدت آلوده  به ویروس  ِ توهمات ایران ستیز و ایدئولوژی های تفرقه انگیز قومی هستند یا بنا بر برخی انگیزه های غیر ایرانی  و تفرقه افکنانه  در ترویج اقکار و عقایدی می کوشند که  ریشه در تحریکات شوم دفترها و دایره های ویژه حکومت ملایان دارند یا صرفا  از جانب  مراکز تبلیغاتی کشورهای بیگانه نشأت می گیرند.

می توانستم این مطلب را در بخش مربوط به مطالب  ادبی قرار دهم  ، اما چون مضمون آن  در برگیرندهء  برخی پاسخ ها به مسائل و موضوعاتی ست که در این سایت زیر عنوان مسائل قومی ـ ملی طرح می شوند ، ترجیح دادم این شعر ـ  که بازتاب نگرش و نظرات اینجانب در این زمینه است ـ  به طور مستقیم  با مخاطبان این بخش  یعنی با علاقمندان به مسائل «قومی ـ ملی» در میان گذاشته بشود.


چو بشنوی «سخن اهل دل» مگو که خطاست!
                                                           «حافظ»

سلام اگرچه کسی چون تو راست حیف سلام

که هست فکر ملال آورت مُفید ِ مَلام !ـ

نگفتمت که مگو یاوه بیش ازین و ملاف

که بر کلام ِتو خندند اهل ِذوق و کلام؟

خـُزعبلات فرستی و غافلی که تراست

به گفته قامتِ ناسازوار ِ بی اندام

چه یافتی که چنین درکمال ِ بی ادبی

زبان به کام تو گویی بُریده است لگام؟

برون زحدّ ِ جسارت فزوده ای به فریب

چو ظلمتی که فزاید برون ز حدّ ظُلام

به لفظ ِ لودهء نا سازمند و ناهموار

سخن به حکم ِ عداوت گشوده ای درکام

زحقّ و ناحق و از عدل و جور و پاک و پلید

ز نور و ظلمت وخوب و بد و حلال و حرام

بساطِ معرکه افشانده ای که هان بنشین

کلاس مدرسه بگشوده ای که هین بخرام

نه از نظارهء اهل خِرَد ترا شرمی ست 

نه در رهایی ازین مَسکنت کنی اقدام

تو را که داد کفالت به خلق ِ تـُرک و عرب؟ 

تو را که داد وکالت ز قوم یافث و سام؟

تو کیستی که حقوق مرا به من بخشی؟

گـَهی به قول و قضاوت ، گهی به قهر و قیام؟

ترا که گفت که : ایران «حصار ملت ها» ست

کدام یاوه ترا داده این تصوّر ِ خام؟

که گفت: «ملت ایران یکی نبوده و نیست!»؟

کدام غول ترا کرده غرق این اوهام؟

که گفت : رابطهء ظالم است با مظلوم

وجود رابطهء «قوم پارس» با اقوام؟

کدام پارس؟ چه ظلمی؟ کدام مظلومی؟

حضور ظلم کدام است و« قوم پارس » کدام؟

من و تو زادهء یک سرزمین و یک وطنیم

که هردو همچو دو مغزیم در یکی بادام

زبان پارسی آن راز و رمز ِ مشترکی است

که یادگار زمانست و حاصل ِایام 

از او من و تو به یک نسبتیم برخوردار

از او من و تو به یک جـُرعه ایم شیرین کام 

که گفت : آنکه سخن گفت با زبان دری

ستمگری ست که بیگانه گشته با اقوام؟

که خاک ننگ تـَشعّب به بوم ِ ایران بیخت

که کرد خنجر بیگانگی برون زنیام؟

مگر نبُد که بدآموزی بداندیشان

ز بام ِ قدرت بیگانه داشت نـَقل و پیام؟ 

مگر نبُد که به هفتاد سال پیک شمال

متاع ِ تفرقه می بُرد زی گذرگه عام؟

مگر نه عرضهء جعل و فریب ده ها سال

به نزد اهل ِ زمان بود درخورِ اکرام؟

مگر نبُد که تزاران ِسرخ می بستند 

به شیوه های رذیلانه راه استفهام؟

مگر شعار «پراکنده ساز و حاکم شو»ـ

به اعتقاد فریبنده شان نبود ادغام؟

مگر نه آزِ عرب قرن ها بر ایران داشت

چو رهزنان نظر ِ دزد ِ راه بر اغنام؟

مگر بلند نبُد در لوای استعمار

صدای غارت تاریخ و صیتِ سرقتِ نام؟

به زر نبود عرب را مگر ز شرق و ز غرب

مورخان ِفریب آفرین در استخدام؟

مگر دروغ نمی بافت خدعهء ناصر؟

مگر به طبل نمی کوفت کینهء صدّام؟

مگر نبُد که پس از انحلال عثمانی

نژاد بود و زبان در پی فریب ِ عوام؟

مُطالبات سیاست بنام عنصرِ تـُرک

نهال شائبه می کِشت و بوتهء ابهام ؟

دعاوی مغول و اُزبک و غـُز و تاتار

خروس ِبی مَحلی بود و صوت ِ بی هنگام

چه شد که حاصل ِ این دستکار جعل و فریب

شده ست مرجَع و مأوای فکرِ مـُشتی خام؟

چنین سر از تو و افکار در سر از دشمن؟

چنین دل از تو و آئینهء دل از اوهام؟

ربوده شوق ِ ترا مُهرهء کدام ابلیس؟

خریده روح ِ ترا سکـّهء کدام انعام؟

کدام چنگِ دغا رخنه کرد در عقلت؟

کدام دستِ عداوت به ره نهادت دام؟

نظر به دفترِ بتخانه بسته ای زنهار

نظر ببند بر این دفتر و بر این اصنام!ـ

رسوب باورِ بد خواه در سر است هنوز

ترا که بستهء وَهمی و فتنهء سرسام

برآی ازین ره ناراست سوی کژ رفتار

مزن درین گذرستان ِ نادُرستی گام

مَدار ِ دهر نگردد هماره گِرد فریب

دروغ و یاوه نسازد همیشه با ایام

بسا کسا که ز خون جگر به صدها سال

غمی نخورده مگر در مسیر عزّت و نام

بسا کسا که همه عمر دیده داغ و درفش

ز ماورای خزر تا حجاز و حیره و شام

بسا کسا که ز اروند تا به آمویه

زدل عطش ننشانده ست لحظه ای آرام

بسا کسا که به زندان فسرده شعلهء جان

که رقص، نو کند آن رایت وطن بر بام 

هزاره هاست که ما را به بوی صبح سپید

شب سیاه ندیم است و اشگ تلخ مُدام 

مگر به سر رسد این روزگارِ ناهموار

مگر گذر کند این شوخ چشم خون آشام

مگر فنا شود اسباب فتنه و تزویر 

مگر به سر رسد ایام محنت و آلام

ستم بمیرد و باغ و بهار زنده شوند

دل از طلیعهء شادی شود خوش و پدرام

درین هواست که صدنسل ، سر گرفته به دست

دوچشم در پی چشم است و گام در پی گام 

در این ره است که صد نسل با امید وصال

نهد دو دیده به راه و دو گوش بر پیغام

هزار یوسف گم گشته دارد این کنعان

هزار آرش اُفتاده دیده این اجرام

هزار خون سیاوَ ش دویده درهر جوی

هزار کینهء ایرج دَمیده با هرگام 

نه هست در همهء دشت خاوران سنگی

که خود به خون ِ وجودی نگشته رنگین فام 

هنوز نعرهء رستم به کوه می پیچد

هنوز دست یـَلان جام می زند بر جام

هنوز جامه دران است ناله ء تنبور

هنوز جام ِمُغان می بَرَد ز دل آلام

هنوز چشم جوانان به عرصهء پیکار

بود به جستجوی تازیانهء بهرام 

هنوز تیشهء فرهاد می خورد برکوه

هنوز ازلب شیرین صلا زند الهام 

عرب نبود و کتابش نبود و ایران بود

یکی دو دَه سده ای پیش از اُمّت اسلام

نه تـُرک بود که غازی شود خلافت را

نه داشت جور عرب ، تـُرک را در استخدام

مغول نبود و سکندر نبود و ایران بود

مغول گذشت و سکندر گذشت و او به دوام

دَدان که خوی پلنگی رها نمی کردند

کجا کسی ست کز آنان بَرَد به نیکی نام؟

هزار قوم مهاجم به شهر ایران تاخت

یکی نشد که نبُد سرکش و نیامد رام 

چه یاوه لافد آنکو خیال خام پزد

چه هرزه پوید آنکو به بَد سپارد گام

دوباره روزِ سیاه آمده ست و دشمن پَست

نهاده سفرهء نهب و گشوده حلقهء دام 

از آن زهر طرفی گـُرگ کرده دندان تیز

یکی به نام ِامیر و یکی به نام ِامام

از آن به هر قدمی مُفتخواره ای به کمین

یکی به فکر شکار و یکی به بوی طعام

گشوده دشمنی از هرطرف بر ایران دست

یکی به خدعهء دین و یکی به عشق ِ مرام

یکی به خنجر تور و یکی به نیزهء سَلم 

یکی به کینهء یافث ، یکی به حیلهء حام 

چنین سگالش بدکارگان و بدخواهان

زمُفتیان کـرام و ز اولیاء عِظام

ز جابران ِجدید و ز فاجران ِ پلید 

ز مؤمناتِ کنیز و ز محسنین ِغلام

به روی هستی ملـّت فشرده چنک رذیل

به قلب روشن ایران نشسته قشر ظلام

کلاغ و کرکس و بومند آنچنان به فغان

که وحشت اوفتد آزاده را به هفت اندام

یکی به ضجّهء وحشت پریده بر سر دار

یکی به نعرهء تهمت نشسته بر لب بام

یکی تسلط اوباش را کند اظهار

یکی تباهی و بیداد را کند اعلام

به خاک خود همه در غربتند جز جُهـّال

به خوان ِ خود همه در حسرتند جز حُکـّام

اگر وطن همه در آتش است نندیشد 

کس از میانهء اینان مگر به حفظ نظام 

زمان چنین و تو با دشمنی به بزم اندر؟

جهان چنین و تو در کوی کین گرفته مُقام؟

کس این بدی که تو با خویشتن کنی کرده ست؟

فکنده است کسی خویش را از آن سوی بام؟

مباد تا به جهان آبرو ندانی داشت!ـ

مباد تا به بَد آزادگان برَندت نام!ـ

گرسنه مان و جهان واسپار و حق مفروش

که این معامله بی عزّت است و بی فرجام 

مگـَرد گـِرد ِ بداندیش و بدسگال ِ وطن

به دام هالهء اوهام یا به بوی مقام

«زفکر تفرقه بازآی تا شوی مجموع

که جمع ، صلح جهان است و فرقه دشمنکام

مباش غافل ازین بیش اگرچه سعدی گفت

ـ« تو غافلی و به افسوس می رود ایام !ـ » ـ

محمد جلالی چیمه (م. سحر)ـ

...........................................

پیام های مهرآمیز
پس از انتشار قصیدهء «سخن اهل دل» تعدای پیام های محبت آمیز از سوی تنی چند از فرهیختگان واهل دل و اهل سخن دریافت کردم که سپاسگزاری از آنان را وظیفهء خودمی دانم.ـ

در میان آنان:ـ 

از سوی دکتر فیروز باقرزاده
استاد باستان شناس ایرانی مقیم پاریس
و رئیس سابق موزه ایران باستان ]این کلمات مهرآمیز رسیده است:ـ

هنرمند گرانقدر سحر عزیز
(...)
اکنون در این قصیدهء نغز ، اسطوره و تاریخ ایران ِ مألوف را در تار و پودِ توبیخ نامه ای شیوا ، با سبک بدیع خود و سنّت ِ اندرزنامه های ایرانی ِ اصیل ، پرداخته ، رضایت ِ عمیق ِ مام ِ رنجدیدهء وطن و شادی دلِ هموطنان ِ دردمند را تأمین فرموده اید، دست مریزاد!ـ
از بابت اینکه ارادتمند را قابل دانسته ، اثری چنین نفیس را قبل از اینکه مرّکب آن خشک شود ، برای وی ارسال نموده اید بسیار منقلب شدم و احساس ِ مباهات می کنم. ـ
با آرزوی توفیق روزافزون ِ آن سخنسرای توانا در ادامهء خدماتی چنین شایسته به فرهنگ و هنر ِایران ِعزیز
تصدقتان ،ـ
فیروز باقرزاده

از طرف آقای داریوش همایون ،ـ
اندیشمند و روزنامه نگار و مرد سیاسی معاصر
این پیام دریافت شد:ـ
24 آوریل 08
دوست عزیزم
با درود و سپاس. قصیده بلند شما یادآور بهار است، با همان قدرت و انرژی و پرخاش بجا.ـ 
من برانگیختگی شما را خوب درک می کنم و با آن انبازم.ـ
ارادتمند
د. همایون

از سوی دکتر محمد حیدری ملایری
دانشمند ستاره شناس با اشتهار بین المللی ومترجم و ادیب پژوهشگر زبان و فرهنگ 
این کلمات پرمهر ارمغان شده است:ـ

دوست گرامی و استاد ارجمند

از خواندن سرودهء شیوای شما که با بهترین قصیده های زبان فارسی پهلو می زند بسیار لذت بردم. ـ
این چکامه سرشار است از نکته های تاریخی ، اجتماعی و میهن دوستی، بی آنکه فراموش کند باریک بینی های نغز شاعرانه را. ـ
دست مریزاد! ـ
شادمان و دیرزی!ـ
با درودهای دوستانه
محمد ملایری

علاوه بر این 
دیگر دوستان فرهیخته و دانشور و اهل زبان و فرهنگ
همچون
سیروس آرین پور
داریوش آشوری
باقر پرهام
هوشنگ معین زاده
هوشنگ کشاورز 
پیام های الکترونیک فرستاده اند یا از طریق تلفن ابراز لطف کرده اند که از مهر همهء آنان سپاسگزارم
دوستانی نیز همراه با کلمات مهر آمیز خود
این قصیده را در سایت هایی که اداره می کنند درج کرده اند . از آن جمله:ـ
دکتر جلیل دوستخواه 
در تارنمای «ایرانشناخت»ـ
اسماعیل نوری علا
در سایت «سکولاریسم نو»ـ
محمد امینی
در سایت آینده نگر
وهمچنین مسئولان سایت «جنبش آذربایجان برای یکپارچگی و دموکراسی در ایران»:ـ
و نیز مسئولان سایت «شاهنامه و ایران»ـ
و تعداد دیگری از دوستان و دوستداران که این قصیده را در سایت های متنوع اجتماعی ، فرهنگی و سیاسی خود انتشار داده اند
که از همهء آنان سپاسگزارم.ـ
م.سحر

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
برگرفته از:
سحرگاهان
سایت نویسنده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.