رفتن به محتوای اصلی

زبان، نماد و ثقل ملیت ها در خیزش نود وشش
27.01.2018 - 14:29

یوسف عزیزی بنی طرف
من در این مقاله به مقوله زبان یا زبان ها، نمادها، و ثقل حضور ملیت های مختلف در خیزش دی ۹۶ خواهم پرداخت.
زبان ها و نمادها
در تظاهرات چند ماهه منتهی به بهمن ۵۷ زبان اصلی انقلاب، فارسی بود اما گاهی در برخی شهرهای ترک نشین یا کرد نشین یا عرب نشین می توانستی تظاهراتی به زبان های این ملیت ها هم بشنوی. این پدیده - البته - در آن هنگام در قیاس با اکنون، نادر بود. در محمره (خرمشهر) این پدیده منظم تر و بیشتر از بقیه شهرهای استان ما بود. یادم می آید وقتی در پاییز ۵۷ شنیدم که تظاهراتی وسیع به زبان عربی در این شهر برگزار شده، احساس نیکی از بازیابی هویت ملی منکوب شده ام به من دست داد. این انگیزه ای شد تا با شماری از دوستان عرب ام این تجربه را در اهواز تکرار کنیم. از این رو در تظاهرات عاشورای سال ۵۷ - که بزرگترین تظاهرات ضد شاه در ایران بود - چفیه ای را بر سر و صورت ام نقاب کردم و سوار بر کتف یکی از دوستان به زبان عربی شعار دادم و جماعت تظاهر کننده نیز با نوعی تعجب و ناباوری پاسخ مرا دادند. روز بعد وقتی به زادگاهم - خفاجیه (سوسنگرد) رفتم، مردم سخن از فلسطینیانی می کردند که در تظاهرات روز پیش اهواز به عربی شعار می دادند. دلیل این شایعات، یکی سر دادن شعارهای عربی در یک نمایش سیاسی پس از دهه ها انحصار شعار دهی به زبان فارسی در مرکز استان بود و دوم نقاب کردن چفیه بود که در آن هنگام نماد چریک های فلسطینی بود.
اکنون آیا زبان خیزش دی نود و شش فقط زبان فارسی بود یا زبان های دیگر هم نقش داشتند؟ بی گمان زبان عمده این خیزش، زبان فارسی بود. زیرا افزون بر مناطق پارسی زبان، شعارهای پارسی در دیگر مناطق غیر فارس هم سر داده شد.از مشهد و نوشهر تا کرمانشاه و سنندج، و از رشت و شاهرود تا بوشهر و بندر عباس. اما در این خیزش، گواه حضور زبان های دیگری هم در جغرافیای قیام بودیم. زبان ترکی - دست کم - دو دهه است که در قلعه بابک و ورزشگاه های تبریز و تهران و دیگر شهرهای ایران حضور ملی - سیاسی خودرا اعلام کرده است. زبان های کردی و عربی نیز طی ده پانزده سال گذشته نقش مشابهی ایفا کرده اند.
سخن - اما - پیرامون انقلاب نصف و نیمه دی ماه است که به سبب ضرورت انقلابی و سرعت و تاثیر زبان مسلط و شبه انحصاری دو انقلاب مشروطیت و بهمن، خلق های ایران ترجیح دادند همان شعارهای مرکز را بی کم و کاست و به همان زبان فارسی سر دهند. گویی این راحت ترین کاری است که می توان در شرایط شتابناک انقلابی انجام داد تا این که شعارها را به زبان های بومی غیر فارسی ترجمه کرد، زیرا تا بخواهی ' مرگ بر دیکتاتور' ، 'مرگ بر خامنه ای' یا همانند آن را به بلوچی یا ترکی یا کردی و به همان موزونی زبان فارسی ترجمه کنی، تظاهرات و هیجان هایش، وجود تو ی تظاهر کننده را در نوردیده است و تو در بند کمند زبان مرکز می مانی.
در این میان، ملت عرب در ایران از شعارهای ملت های هم تبار خویش تغذیه می کند که شرایطی شبیه ایران دارند. از این رو در اهواز و فلاحیه (شادگان) از شعار 'الشعب یرید اسقاط النظام' بهره می گیرند که شعار شماری از ملت های عرب در بهار عربی بود. در این شعار مرگ کسی طلب نمی شود بلکه درخواست برای سرنگونی کل نظام است. در محمره (خرمشهر) از شعار 'طالع لک یاعدوی طالع' استفاده کردند که اساسا از یک سرود فلسطینی گرفته شده و شعار انقلابیون آن دیار است و در اهواز، شعار 'بالروح بالدم نفدیک یا اهواز' یک شعار کاملا رایج بود. البته در تظاهرات مناطق مرکزی اهواز، به دلیل حضور اقلیت نیرومند غیر عرب و مسایل امنیتی، شعارها اغلب فارسی بود و کمتر عربی. اما در سایر محله های با غلظت فراوان عربی، شعارها اغلب عربی بود. در محمره (خرمشهر) و فلاحیه (شادگان) و خلفیه (رامشیر) و چند شهر دیگر شعارها عمدتا به عربی بود.
در برخی شهرهای آزربایجان نظیر زنجان و ابهر و مراغه و اورمیه شعارها اغلب یا منحصرا فارسی بود. اما در تبریز شعارها عمدتا ترکی بود. در چابهار، زاهدان و چند شهر دیگر بلوچستان نیز در کنار شعارهای فارسی، شعارهای بلوچی شنیدیم. از این رو می توان گفت، شگفتی خیزش دی، نه تنها شمول شهر دور افتاده ای چون چاه بهار بود، بلکه سردادن شعار سیاسی به زبان بلوچی بود که برای نخستین بار توسط سایر مردمان ایران شنیده می شد.
نماد ویژه عرب ها یزله (پایکوبی عربی) است که در خلال تظاهرات ده روزه و در اعتراضات پیش از آن شاهدش بودیم. این نماد هنری که کاربرد سیاسی پیدا کرده دلالت سیاسی خاصی ندارد اما شورانگیز و حماسه آلود است و تجمع کنندگان را به هیجان می آورد. یزله می تواند توسط هر گروه سیاسی با هر ایدیولوژی استفاده شود.
نیز طی دو دهه گذشته در میان ترکان آزربایجان گواه ظهور و کاربرد نماد 'بزگورت' - گرگ خاکستری - بوده ایم که سمبلی ناسیونالیستی و خاص استقلال طلبان است. اینان با این نماد، حضور و هویت خودرا اعلام می کنند و بر تمایز خویش با دیگر گرایش های سیاسی جامعه آزربایجان و دیگر ملیت های ایران تاکید می کنند. ما این سمبل را بارها در ورزشگاه های تهران و آزربایجان دیده ایم.
تبریز ، مهاباد و محمره، استثنایی بر قاعده خیزش
همگان بر این باورند که خیزش دی از نظر طبقاتی، شورش پایمال شدگان اقتصادی علیه نهادهای دینی، روحانیان و سپاهیان و سرمایه سالاران چپاولگر بود. نیز به علت مشارکت شهرهای کوچک و متوسط و حضور انبوه توده های برخی از خلق های حاشیه نظیر لرها، عرب ها، کردها و بلوچ ها، می توانیم نام اش را قیام پیرامون علیه مرکز نیز بگذاریم. اما ملیت های غیرفارس با همه توان خود - همچون انقلاب ۵۷ - در این قیام شرکت نکردند.
در خیزش دی، زنجان، ابهر، مراغه، اردبیل، کرمانشاه و سنندج را می بینیم که عمدتا به فارسی شعار می دادند اما تبریز و مهاباد یا غایب بودند یا به زبان مادری خویش شعار می دادند. محمره (خرمشهر) و فلاحیه (شادگان) هم عمدتا با زبان عربی وارد میدان شدند. در محمره هم اساسا شعارهای تظاهرکنندگان نه تنها به زبان فارسی نبود بلکه محتوای شان نیز با شعارهای دیگر شهرهای ایران تفاوت داشت.
برای درک حالت استثنایی این سه شهر ( و مناطق تابع آنها) در خیزش دی ۹۶ ناگزیر باید اشاره ای به گذشته بکنم. من در اینجا از سه شهری نام برده ام که نمادهای پیکار سه ملیت از ملیت های ایران اند که دوتای آنها پایتخت پیشین دو مملکت (از مملکت های محروسه) و هر سه، زادگاه و جانمایه و تبلور تاریخی سه جنبش ملی ترک، کرد و عرب بوده اند. پس از انقلاب بهمن ۵۷، مردمان این سه شهر و توابع آنها بر اثر تحولات سهمگین درون و برون ایران و نادیده گرفتن حقوق تاریخی شان از سوی ملیت چیره به استنتاج هایی رسیدند که باعث شد در قیام ۹۶ رفتار تاریخی متفاوتی نشان دهند. این رفتار - البته - در جنبش سبز سال ۱۳۸۸ نیز مشاهده شد، وقتی که تهران و اصفهان و شیراز تنها ماندند و آزربایجان و کردستان و عربستان و بلوچستان و دیگر مناطق پیرامونی ایران به آن نپیوستند.
می گویم تبریز و مهاباد و محمره و نمی گویم اهواز یا اورمیه یا سنندج - که پایتخت مملکت کردستان بود - زیرا آن سه شهر از نظر تاریخی پیشگام تر از این سه شهر و دیگر شهرهای کرد و عرب و ترک بوده اند. محمره هم که می گویم، شهری رزمدیده و زخم خورده ورنجور را می گویم که به سبب زخم های ناسورش، بخشی از کار را به شهر هم فرهنگ و هم فکر و تازه نفس اش یعنی فلاحیه (شادگان) سپرده است. فراموش نکنیم که فلاحیه تا چند دهه پیش بخشی از شهرستان محمره (خرمشهر) بود.
کورش عرفانی در پژوهشی با عنوان ' تجزیه و تحلیل محتوای شعارهای قیام دی ۹۶' با بررسی ۱۳۱ شعار خیزش دی به این نتیجه رسیده که گروه موضوعی ' ایران، ایرانی، ملت، ملی' رتبه نخست را در میان ده موضوع دیگر قیام اشغال کرده است و حتی موضوع مهمی چون'سرنگونی، قیام، براندازی و جلب پشتیبانی' نیزدر رتبه دوم قرار می گیرد.
او در این زمینه می نویسد: 'نخستین امر مشهود بر اساس بررسی واژگان مندرج در شعارها، وجه قوی ملی گرایانه‌ی شعارهاست که نشان می‌دهد حرکت از یک روح جمعی ملت محور برخوردار بوده است. به عبارت دیگر بازشناسی خویش به عنوان ملت، به عنوان یک مجموعه‌ی ملی دارای هویت ایرانی بسیار برجسته است. این امر به طور واضحی ادعای مربوط به وجود تفکیک و تفرقه میان مردم به عنوان ملت را رد کرده و در نقطه‌ی عکس آن نشان می‌دهد که تظاهرکنندگان به صورت مشخصی نوع از آگاهی جمعی ملی گرا را بروز می‌دهند'.
عرفانی به رغم تحلیل سودمندش، نتیجه گیری دقیقی نکرده است. او یا از غیبت مهاباد و تبریز و همفکرانشان بی خبر است یا خودرا به ندیدن زده است. اتفاقا وضع این مناطق و به ویژه تبریز نشانگر تفکیک و وجود چند ملیت و چند گرایش را در جامعه ایران نشان می دهد. اگر این هم نمی بود پیکار مستمر یکی دو دهه اخیر ترک ها، کردها، عرب ها و بلوچ ها نشانگر وجود ملیت ها و آرمان های متعدد و متفاوت در جامعه ایران است و البته یک آرمان مشترک را در میان اغلب ملیت های ایران هم دیدیم و آن ضرورت تغییر و تحول در هیات حاکم ایران است. گفتنی است که من برای نخستین بار درباره نقش متفاوت و متمایز تبریز در قیام دی مقاله ای نوشتم که عنوانش این بود: ' تبریز با رژیم است یا برنامه دیگری دارد؟'
می توان به ضرس قاطع گفت که رفتار این سه چهار شهر آگاهانه بوده است و علت آن همانا - به قول کورش عرفانی - 'وجه قوی ملی گرایانه شعارهاست'. یعنی مردم ترک تبریز و شهرهای هم فکرش در آزربایجان و مردم کرد مهاباد و شهرهای هم فکرش در مناطق کردنشین آگاهانه در خیزش دی شرکت نکردند. آنان با غیبت خود به ما می گویند که چون 'وجه قوی ملی گرایانه شعارها' ملی گرایی ایرانی با محتوا و سمتگیری پارسی، نژاد پرستانه وواپسگرایانه شاهنشاهی است با عمده شعارهای سر داده شده در مناطق مرکزی ایران همدلی ندارند. مردم تبریز ، مهاباد و محمره که درک و آگاهی ملی نیرومند تری - حتی نسبت به هم زبانان خود در دیگر شهرها دارند - با رفتار متمایز خود نه تنها به این شعارها مخالفت کردند بلکه با زبان و بی زبان گفتند نمی خواهند بار دیگر چشم بسته تابع شعارها و نظم جدیدی باشند که چیرگی زبان، فرهنگ، سیاست و اقتصاد یک ملیت را بر دیگر ملیت ها باز تولید کند، نظمی با شکل و پوسته نو اما در باطن ادامه همان نظم دوران پهلوی - جمهوری اسلامی.
مهاباد ساکت ماند، محمره (وفلاحیه و بخش های عمده ای از اهواز) شعار عربی خودرا دادند و تبریز نیز در ورزشگاه سهند فریاد هویت خواهانه و استقلال طلبانه سر داد. پیشتر در ۲۵ سپتامبر ۲۰۱۷ مهاباد ( و بانه و بوکان و مریوان و..) نیز با تایید همه پرسی اقلیم کردستان عراق، برای حق تعیین سرنوشت خلق خویش شعار داده بودند.
اگر در جای جای ایران فریاد 'جانم فدای ایران را شنیدیم' عرب ها در اقلیم اهواز شعار ' جانم فدای اهواز' سر دادند.
در این میان موضع تبریز صریح تر ومهمتر بود. تبریز و مهاباد و محمره نمی خواهند عمر رژیم جمهوری اسلامی را طولانی تر کنند و سرکوب خونین کردها و عرب ها و دستگیری هزاران فعال مدنی ترک طی چهل سال گذشته موید این سخن من است. اما با توجه به نقش سرنوشت ساز تبریز در تحولات سیاسی صد واندی سال گذشته ایران همه انتظار داشتند این شهر ضربه نهایی را وارد کند.
بهزاد کریمی اخیرا در مقاله 'تبریز چرا تب نکرد' به عدم همراهی مردم تبریز با قیام دی اشاره کرده است. او که خود آزربایجانی و از کادرهای قدیم سازمان فداییان اکثریت است، تاکید می کند که نفوذ استقلال طلبان در این خطه بیش از دیگران است. کریمی برای توصیف اینان از اصطلاح پان ترکیست بهره می گیرد که وام گرفته از ناسیونالیست های مرکز محور است. ما حتی اگر با این نیروها اختلاف سیاسی داشته باشیم نباید توصیف مبتذل و نخ نمایی را در باره آنها به کار گیریم. به گواهی همگان، حرکت ملی آزربایجان - در همه گرایش های سیاسی اش - یک حرکت مدنی خشونت گریز است که با پیشبرد مبارزه سیاسی، مدنی و فرهنگی برای عدم تمرکز در ایران یا جدایی از آن می کوشد. کاربرد اصطلاح پان ترکیست از سوی یک دموکرات، نوعی همنوایی با هارترین لایه های حاکمیت و اپوزیسیون تندرو ایران است.
آیا ما اساسا این پرسش را از خود کرده ایم که چرا بخش هایی نه چندان اندک از ترک ها و دیگر ملیت ها به سوی جدایی طلبی گرایش می یابند؟ وقتی در قرن بیست و یکم، شورای نگهبانی به نام فرهنگستان زبان فارسی به خود حق می دهد یکی از اصول قانون اساسی ج ا ا را وتو کند و بیش از نیمی از مردمان ایران را از بدیهی ترین حق انسانی خود محروم نماید، چه گزینشی می ماند در برابر ملیت هایی که صد واندی سال است حاکمیت سیاسی و فرهنگی خودرا در برابرچیرگی فرهنگی و زبانی یک ملیت از دست داده اند؟
من بر این باورم که با استقرار عدالت ملیتی و اتنیکی بر اساس نظامی غیرمتمرکز وفدرال در ایران، بسیاری از شعارهای استقلال طلبانه جذابیت خودرا از دست خواهند داد.
ایران و دو پارادایم عراق و سوریه
به راستی در برابر این گرایش های واگرایانه چه سرنوشتی در برابر ماست؟ نیروهای دموکراتی که بهزاد کریمی با حسن نیت به آنان دل بسته است تا چه حد می توانند اعتماد از دست رفته تبریز، مهاباد، محمره، اهواز وزاهدان را به چنگ آورند؟ تا آن جایی که من تا نه سال پیش در ایران زیسته ام یا طی این چند سال اقامت در خارج دیده ام، چنین پتانسیلی را در این نیروها مشاهده نکرده ام یا در واقع ضعیف بوده است. در پارادایم عراق، طی پنج دهه گذشته، گواه همکاری نیروهای دموکرات و مترقی عرب با گروه های مبارز کرد عراق بوده ایم که بر پایه تایید همیشگی حق سرنوشت برای خلق کرد در عراق بوده است.
درپارادایم سوریه عکس این امر اتفاق افتاده است. بی شک وضع سیاسی جامعه ایران با جامعه سوریه تفاوت دارد، اما در زمینه مساله ملی تشابهاتی وجود دارد. گرچه در سوریه فقط یک ملیت عمده غیر عرب یعنی کردها زندگی می کنند و در ایران دست کم پنج ملیت غیرفارس می زیند اما رفتار اپوزیسیون سراسری سوریه بی شباهت با رفتار اپوزیسیون سراسری ایران نیست. از این رو - به گمان من - موضعگیری یک دهه اخیر ترک ، کرد، عرب و بلوچ که واکنشی در برابر ستمگری ملی حاکمیت و برخوردهای شبه ناسیونالیستی اپوزیسیون است می تواند در بُعد بین الملیتی به حالتی شبیه سوریه منجر شود و این - البته - ضررورتا به معنای سوریه ای شدن ایران یعنی جنگ داخلی نیست بلکه در تحولات آینده ممکن است واگرایی میان نیروهای ملیت های غیرفارس و نیروهای به اصطلاح سراسری بر خلاف الگوی عراق، همچون الگوی سوریه شود. این واگرایی به ویژه در میان ترکان آزربایجان بسیار بارز است.
در واقع برای خوانش وضع حال و آینده ملیت های غیرفارس در ایران باید به دو لایه یا دو بازه زمانی توجه کنیم. در بازه کنونی، با وجود مانع استبداد مذهبی، شاهد انکشاف همه پتانسیل مساله ملی نیستیم و تنها نوک کوه یخ آن دیده می شود. یعنی رویدادهای تاکنونی بلوچستان، کردستان، آزربایجان ترکمن صحرا وعربستان تنها نشانه های نخستین اند که در بازه بعدی و پس از وقوع تغییر در حاکمیت، دیگر جنبه ها و ابعاد مساله ملی منکشف می شوند.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

یوسف عزیزی بنی طرف

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.