رفتن به محتوای اصلی

قزوینی و بدفهمی‌های نسل ما، ماشاالله آجودانی
27.02.2018 - 14:55

در بحث‌های انتقادی، شبه انتقادی و حتی پادرهوایی که گاه این‌جا و آن‌جا در می‌گیرد، مردم ما ــ به طور کلی ــ به قدرناشناسی و ناسپاسی متهم می‌شوند. متهم می‌شوند که قدر بزرگان ادب و فرهنگ خود را نمی‌دانند و آنچه هم که گاه از سر لاف و گزاف در ستایش پیشینیان خود بر زبان می‌رانند، از نوع لاف و گزاف‌هایی است که بیشتر ریشه در کج‌فهمی و بدفهمی دارد، تا شناختی اصولی و اساسی. چرا که قدرشناسی و سپاسگزاری اصولی، وقتی ممکن است که با نقد و شناخت اصولی همراه باشد، نقد و شناختی که راه را بر لاف و گزاف ببندد.
من گرچه با این نوع داوری‌های کلی درباره ملت‌ها مخالفم، اما از سال‌ها پیش بر این عقیده‌ام که تاریخ معاصر ما و مهم‌تر از آن «درکی» که در تاریخ معاصر، از خودمان، گذشته و حالمان، به دست داده‌ایم، سرشار از بدفهمی‌ها، بدخوانی‌ها، بی‌تعادلی‌ها و ناروایی‌های ریز و درشت است. ناروایی‌ها و بدفهمی‌هایی که از درون عدم تعادل، سر بر می‌کشید و به «تجدد» ما و تاریخ تجدد ما سمت و سو می‌داد.
تجدد و مدرنیسم در غرب با نقد سنت و در جریان تحول سنت و به تدریج آغاز شد و بعد به نقد همه جانبه‌ی آن پرداخت، یعنی تجدد در غرب حاصل تحولات درونی تاریخ غرب بود، اما در کشورهایی چون ایران، نقدِ سنت نه از درون تحولات تاریخ ایران که از درون میراث تجدد غربی و از منظر ایدئولوژی‌های ریز و درشت آن آغاز شد و در مسیر تحولات خود با طرح پرسش‌های نادرست بجای نقدِ اصولی گذشته، به نفی بسیاری از دستاوردهای فرهنگ درخشان ما برآمد. پرسش‌های نادرست، پاسخ‌های نادرست را هم به همراه می‌آورد و به عدم تعادل در داوری منجر می‌شد.

این نوع عدم تعادل‌ها را در نوشته‌های نویسندگان متجدد و نوآور چون آخوندزاده، آقاخان کرمانی، کسروی و هدایت به وضوح می‌توان دید. اگر آخوندزاده و آقاخان کرمانی با ابزار نقد خردگرای مدرن، با نفی میراث درخشان فرهنگ عرفانی ایران، حاصل همه‌ی این میراث را تحت عنوان صوفی‌گری و عرفان‌بافی، مایه انحطاط ایران قلم می‌دادند، خلف خردگرا و خردستای متجدد آن دو، کسروی تا آنجا پیش می‌رفت که حافظ و شعر او را، در نقد مدرن خود به ناسزا می‌گرفت و می‌نوشت که شعر حافظ «درس مستی و بی‌غیرتی...» می‌دهد و مردم را به «ساده‌بازی و بی‌ناموسی می‌خواند». حتی ابا نداشت که حافظ را «یاوه‌‌سرا» و «چرندگو» بنامد و بنویسد: «حافظ اگر به جای اینگونه شعرگویی، خشت زنی می‌کرد، در پیشگاه حقیقت ارج بیشتری می‌یافت». (۱) او با ابزار نقدِ خردگرای مدرن به نقد میراث یک فرهنگ اشراقی و در این مورد بخصوص، شعر حافظ بر می‌خاست، بی آنکه به تناقض اساسی کارش وقوف داشته باشد. در نتیجه کار او بجای آنکه نقدِ متعادلی از گذشته ارائه دهد که مایة شناختی اصولی نسبت به گذشته شود، به نفی آن بر می‌آمد.
این نوع بی‌تعادلی‌ها گاه به وضوح و روشنی به تکه پاره کردن تاریخ ایران هم می‌انجامید. اگر در تفکر سنتی و حتی در تفکر مذهبی بعضی از «سنتی‌»‌های دوره‌ی تجدد، تاریخ ایرانِ پیش از اسلام، تاریخ «گبر و کفر» نام می‌گرفت، در نقد ناسیونالیست‌های مدرن و تجددخواه (چون آخوندزاده، آقاخان کرمانی و هدایت...) آنچه که از تاریخ ایران، در خور ستایش و بالیدن بود، به ایران پیش از اسلام تعلق داشت، تاریخ ایران دوران اسلامی تماماً تاریخ تباهی و انحطاط بود!
اگر اصطلاح «وجدان تاریخی» را بتوان معادل و مطابق درک درونی شده‌ی آگاهی‌های تاریخی نسبت به خود، گذشته و حال خود دانست، باید گفت وجدان تاریخیِ تکه پاره شده‌ای که از درون تجدد ما سر برکشیده، وجدانی است که در ابعاد مختلف، عدمِ تعادل را در داوری به نمایش می‌گذارد.
چنین عدم تعادلی را در اندیشه چپ و راست، مذهبی و غیرمذهبی و در تناقض اساسی‌ای که در تجدد ما وجود داشته است و دارد، به وضوح می‌توان نشان داد تجددی که در چنبرة «تقلیل» و «تطبیق» (۲)، هم به مسخ اساسی‌ترین اندیشه‌‌های فرهنگ غربی پرداخت و هم شتاب‌زده‌ترین داوری‌ها را دربارة گذشته، فرهنگ و تاریخ خود به دست داد.
به همین جهت من معتقدم که اگرچه در غرب، تجدد با نقد سنت آغاز شد در کشورهایی چون ایران که امروزه در برزخ سنت و مدرنیسم، دست و پا می‌زنند نقد ما بیش از آنکه متوجه «سنت» باشد، باید متوجه «تجدد» ما گردد. یعنی بدون نقدی اصولی و همه جانبه از «تجدد» نمی‌توان به نقد «سنت» نشست. چرا که بسیاری از بدفهمی‌ها و بی‌تعادلی‌های ما درباره گذشته و حال ما، ساخته و پرداخته تجدد ماست. نقد «سنت» را باید با نقد «تجدد» درهم آمیخت.
نقد میراث این تجدد و بی‌تعادلی‌هایی که در ادامه‌ی آن در داوری‌های معاصر رخ داده است، داستان درازدامنی خواهد بود. به سامان رساندن چنین نقدی، از عهده‌ی این فرد یا آن فرد به تنهایی خارج است. پس در این نوشته سعی می‌کنم به گوشه‌ای از این بی‌تعادلی‌ها در داوری درباره بعضی از چهره‌های ادب و فرهنگ معاصر، و در فهمی که در مجموع درباره آنان و کارشان به دست داده شده است، اشاره کنم.
علاّمه قزوینی و سیدحسن تقی‌زاده دو پیشگام برجسته‌ی تحقیقات نوین در زبان فارسی، نمونه بارز کسانی‌اند که در «فهمی» که در تاریخ معاصر درباره آنان و میراث فعالیت‌های فرهنگی آنان ارائه شده است، ناروایی‌ها و بی‌تعادلی‌های بسیار راه یافته است.
اگر از استثناها بگذریم، تقی‌زاده به جهت نقشی که درعالم سیاست داشته است، در فهم عامی که از او به دست داده شده است همچون سیاستمدار و حتّی محقّقی مذبذب، اجنبی‌پرست و گاه خائن و وطن‌فروش، بازنموده شده است. در پی این داوری‌های سیاسی، تلاش او در ایجاد شناختی نو و متعادل از فرهنگ و تاریخ ایران، نه تنها شناخته نگردید، بلکه کسانی چون استاد ایرج افشار هم که در هیاهوی تاریخ وفضای مسموم سیاسی، با همتی بلند به جمع‌آوری و نشر آثار او پرداختند، به هزار تیر تهمت گرفتار آمدند.
هنوز از پس این همه سال، فضای مناسب برای داوری اصولی و انتقادی درباره میراث کار فرهنگی و سیاسی او، چه در دانشگاه‌ها و چه در فضای روشنفکری بیرون از دانشگاه فراهم نیامده است. نقش روشنفکران و شبه روشنفکران متجدد، در ایجاد چنین فضای مسمومی که همچنان استمرار دارد، نقش اساسی است.
اما علاّمه قزوینی اهل سیاست نبود. پس این بخت را داشته است که تا حد زیادی از حیطه غرض‌ورزی‌های شخصی و گروهی سیاسیون درامان بماند. اما تصویری که از چهره او و «فهمی» که از میراث کار او در مجموع، ارائه شده است، سرشار از ناروایی‌های ریز و درشت است. او به نوعی دیگر «قربانی» بی تعادلی‌هایی است که در داوری معاصر ما راه یافته است.
در سنت دانشگاهی، قزوینی بیشتر به عنوان آغازگر شیوه‌ی جدید تحقیق و پایه‌گذار تحقیق و تصحیح انتقادی متون ادب و تاریخ و نمونه اعلای سخت کوشی و سخت‌گیری، معرفی می‌شود. در این سنت از «دیدِنو» و تلاشی که او در ایجاد نوآوری در تفکر نسبت به گذشته و فرهنگ ما داشت، سخن درخوری به میان نمی‌آید. قزوینیِ نوآور زمانه خود، کم‌کم به محققی تماماً سنت‌گرا و به استاد مقتدری مبدل می‌شود که پاسدار بی‌چون و چرای سنت است و کم و بیش دشمن نوآوری و نواندیشی. پاره‌ای از خلقیات او، در ایجاد چنین تصویری مؤثّر می‌افتد. شیوه فارسی نویسی (۳) او که از تحصیلات قدیمه‌اش نشان‌ها داشت، وسواس بیش از حد او در درست نویسی املای پاره‌ای از کلمات و داستانهایی که از این بابت بر زبان‌ها بوده است و در پاره‌ای از نامه‌های او منعکس شده است (۴)، به ایجاد چنین تصویری کمک کرده است.
اما تصویری که در خارج از سنت دانشگاه ودر فضای تصویرآفرینی‌های جریان‌های روشنفکری ایران، ‌ از او ساخته و پرداخته شده است، قزوینی دیگری را به نمایش می‌گذارد. آن چهره کم و بیش مثبت اما کاملاً مبهمی که در فضای سنت دانشگاهی و نیمه دانشگاهی از او پرداخته شده بود، ‌ در این جا به علامه «ملانقطی» مرتجعی تبدیل می‌شود که همه ذوق و هنرش متوجه «اقدم نسخ» است و حاصل کارش جز «نبش قبر» آثار کهن، چیزی نیست.
حتی پیشگامی‌اش در روش نو تحقیق و تتبعات ادبی و تاریخی که سرفصل تازه‌ای در شناخت تاریخ و ادب ما گشود و مبنای نسبتاً استواری برای بازنگری و بازاندیشی میراث این فرهنگ در عصر تجدد فراهم آورد، کم‌کم در سایه قرار گرفت.
حال آنکه قزوینی با همه‌ی دلبستگی‌هایی که به سنت داشت و با همه‌ی دل‌مشغولی‌هایش در باب تاریخ و ادب کلاسیک و به ‌رغم تحصیلات رسمی‌اش، به نوآوری‌هایی که در عصر و زمانه‌اش در زمینه تحقیق و نگارش انجام می‌گرفت، صمیمانه دلبستگی نشان می‌داد، و این نوع نوآوری‌ها را با پشتکار و سعة صدری که شایسته محقق تیزنگر، نوخواه و نوجویی چون او بود، در حمایت می‌گرفت. فراموش نکنیم که قزوینی، حدوداً دو سال پیش از اعلان مشروطیت، یعنی در ربیع‌الاول ۱۳۲۲ قمری، و در سن ۲۷ سالگی ــ به دعوت برادرش که آن زمان در لندن مقیم بود ــ به شوق دیدار کتابخانه‌ی بزرگ لندن، راهی اروپا شد. (۵) ۲۷ - ۲۸ سالگی، سنی است که شخصیت و دید و منش، حتی رسم و راه زندگی افراد شکل گرفته است.
تحصیلات او در ایران، همان تحصیلات قدیمه و رسمی بود که او به اجمال شرح آن را در سرگذشت نامه‌ی شخصی خود نوشته است. مثلاً فقه را در خدمت سید مصطفی قنات‌آبادی، شیخ محمد صادق تهرانی و شیخ فضل‌الله نوری، و اصول فقه را نزد ملامحمد آملی و اصول فقه خارج را نزد میرزا حسن آشتیانی، و کلام و حکمت را نزد شیخ علی نوری، آموخته است. (۶) اینها را از آن جهت می‌نویسم تا خواننده بداند که قزوینی ۲۷ - ۲۸ ساله‌ای که عازم اروپا شد، از چه «گذشته‌ای» می‌آمد. «از میان این همه علوم متداوله»‌ی عصر، «شوق شدیدی به ادبیات عرب گریبان‌گیر» او شده بود که تا پایان عمر، او را به کار و تحقیق در ادب عرب سرگرم داشته بود. در ایران «از بزرگوارانی که حق تربیت و تعلیم عظیم به گردن» او داشتند، یکی میرزا محمدحسین خان اصفهانی متخلص به فروغی، ملقب به ذکاءالملک بود. با دو پسر آن دانشمند، یعنی محمدعلی فروغی و ابوالحسن فروغی هم دوستی داشت و پیش محمدعلی فروغی درس فرانسه می‌خواند و به او عربی درس می‌داد. (۷) یعنی آموختن زبان فرانسه را در کنار تحصیلات رسمی در همان ایران آغاز کرده بود، و این نشان می‌دهد که او به آموخته‌های سنتی قانع نبود و می‌دانست که دانستن یک زبان خارجی، درهای امکانات تازه‌ای را به روی او خواهد گشود.
مهارت و دانش او در زبان عربی و فارسی تا بدان پایه و مایه بود که وقتی در اواخر دوره صدارت امین‌ الدوله، مقدمات ایجاد شرکتی برای طبع و نشر کتاب فراهم می‌شود و کمی بعد این شرکت با ده هزار تومان سرمایه تأسیس می‌گردد تا به کار تألیف کتابهای درسی و نشر کتب مفید بپردازد، مؤسسان این شرکت (یعنی احتشام‌السلطنه، محمدباقرخان اعتمادالسلطنه، میرزا کریم خان سردار مکرم، حاجی حسین آقای امین‌ الضرب و یحیی دولت‌آبادی)، میرزا محمدحسین فروغی و پسرش میرزا محمدعلی فروغی و محمد قزوینی را برای ترجمه و تألیف کتاب، استخدام می‌کنند. (۸) این زمان قزوینی ۲۲ ساله بود. یعنی در ۲۲ سالگی آن اندازه از دانش و فرهنگ بهره داشت که به عنوان مترجم و مؤلّف در کار تألیف کتابهای درسی و ترجمة کتب دیگر، از دانش و مهارت او بهره بگیرند و او را به کار دعوت کنند.
قزوینی با چنین پیشینه‌ای‌، از درونِ سنت مدارس قدیم، در ۲۷ سالگی به لندن آمد. می‌گوید: «با مشاهده عظمت کتابخانه آن شهر (= لندن) و تأمل آن همه کتب نفیسة نادره از عربی و فارسی و غیره، شوق مطالعه آنها چنان بر من غلبه کرد که اهل و وطن و خانواده را نمی‌گویم فراموش کردم ولی موقّتاً ... خیال آنها را به کناری گذاردم». (۹)
گذشته تحصیلی او و تعلق خاطرش به تاریخ و ادب، او را به مجمع شرق شناسان عصر کشاند. چند و چون گذران زندگی هم مزید بر علت بود. باید از دانش و تخصص خود برای گذران زندگی مدد می‌گرفت. در دو سالی که در لندن ماند با عده‌ای از مستشرقان از نزدیک آشنا شد، هنوز دو سالی از اقامتش نگذشته بود که هیئت امنای اوقاف گیب که ریاستش به عهده ادوارد براون بود، کار تصحیح و طبع تاریخ جهانگشای جوینی را به او پیشنهاد کردند و او پذیرفت.
قرارداد این کار در اوایل سال ۱۳۲۴ قمری یعنی چند ماهی پیش از اعلان مشروطیت بسته شد و قزوینی در ماه ربیع‌الثانی همان سال برای دستیابی به نسخ خطی همان کتاب، به پاریس رفت و سال‌ها ماندگار شد. (۱۰) از پس دوماه انقلاب مشروطه به ثمر نشست و در تاریخ ۱۴ جمادی‌الثانی ۱۳۲۴ قمری با صدور فرمان مشروطیت در ایران، تاریخ ایران رسماً وارد مرحله‌ی تازه‌ای گردید و تحولی بزرگ آغاز شد. هم زمان با این تحول بزرگ سیاسی در ایران، در پاریس با شروع کار قزوینی و آغاز تحقیق درباره جهانگشا، نطفه‌ی تحول بزرگی هم در شیوه‌ی تحقیق و مطالعه تاریخ و فرهنگ ایران بسته شد، و کم‌کم تحقیقات نوین در معنای امروزی آن آغاز گردید. آغازگر این تحول بی‌هیچ تردیدی قزوینی بود. (تقی‌زاده آن زمان جوان انقلابی پرشوری بود که خود را برای نمایندگی مجلس آماده می‌کرد). قزوینی در فضای سنت دانشگاه‌های غربی و در سایة همدلی و همکاری با استادان شرق‌شناس ــ اگرچه با جریان‌های مدرن و روشنفکری غرب مرتبط نشد، اما در زمینه کار خود یعنی تحقیق در تاریخ و ادب کلاسیک و شیوه‌ی مدرن و استوار تحقیق، آنگونه که در سنت دانشگاههای غرب رسم بود ــ نکته‌های تازه‌ی بسیار آموخت و آن همه را در بررسی متون تاریخ و فرهنگ ایران به کار گرفت. چند سال بعد که تقی‌زاده به اروپا آمد، این دو، دوشادوش هم کار بازنگری، نقد و بررسی تاریخ و فرهنگ ادب ایران را به شیوه‌ی جدید، چنان سامان دادند که از آن پس به درستی از هر دوی آن‌ها به عنوان پیشگامان تحقیقات جدید، درکنار هم یاد می‌شود.
اما چنین عنوانی، بیانگر اهمیت درخشان تلاش آفریننده‌ی این دو، در شکل دادن به هویّت تاریخی و فرهنگی جدید نیست. هویت تاریخی و فرهنگی‌ای که رها از مبالغه‌ها وخودفریبی‌های ناسیونالیستی، بیان واقع‌بینانه‌تری از تاریخ و فرهنگ ما را در متن عصر تجدد، به نمایش می‌گذاشت. چند و چون این موضوع را کمی بعد مطرح و بحث خواهم کرد.
درست است که قزوینی با جریان‌های روشنفکری مدرن غرب که عمدتاً در خارج از سنت دانشگاهی حضور فعال داشتند، مرتبط نشد، اما ساده‌انگاری و به معنی واقعی کلمه بدفهمی است که او را کهنه‌پرست، «ملانقطی» و «اقدم نسخ» ‌شناس بشناسیم. او هم در زمینه کار خود ــ زمینه کار استاد متتبعِ محقق و مورخ و فرهنگ‌شناس ــ نوآور بود و هم آن مایه از نوجویی و نوخواهی و دید مدرن داشت که مدافع و مروج و حامی تلاش‌های اصیل، تازه و مدرن زمانه خود گردد.
وقتی جمال‌زاده در جمع همکاران کاوه، در شب نشینی محفل ادبی که گرد می‌آمدند، دل به دریا زد و نخستین نمونة داستان‌نویسی جدید ایران، یعنی «حکایت» فارسی شکر است را با ترس و لرز و نگران‌ از داوری‌های دیگران، (۱۱) بر سر جمع خواند، این قزوینی نوخواه و نواندیش بود که بیش و پیش از دیگران به تحسین این نوع نثرنویسی و صناعت جدید که تا آن زمان سابقه نداشت، برخاست و فصاحت لفظ و بلاغت معنای انشای نویسنده را ستود، و به صدای بلند گفت: «چشممان روشن زبان فارسی یک نویسنده پیدا کرد» (۱۲). نیز از پس چاپ و نشر یکی بود، یکی نبود باز از تشویق او دست نکشید و در نامه‌ای به او نوشت:
«این روزها بواسطه‌ی پیش آمدن عید فرنگی‌ها چون چند روزی بالنسبه فراغتی دارم، لهذا از جمله‌ی چیزهایی که خواندم (یعنی مکرر و به دقت خواندم، والاّ سابق یک مرتبه سرسری خوانده بودم)، کتاب یکی بود، یکی نبود سرکار است. شهدالله که از عمر خود برخوردار شدم و حلاوت عبارات روان‌تر از ماء زلال و گواراتر از رحیق و سلسال آن، کام روح و قلب، بلکه تمام وجود مرا، شیرین نموده. الحق در سلاست انشاء، شیرینی و روانی عبارات و فصاحت لفظ و بلاغت معنی و انتخاب مواضیع نمکین... نمونه کامل العیار زبان فارسی حالیه است». (۱۳)
نیز دو سال بعد، در شرح حالی که از خود نوشت، در اشاره به کتاب یکی بود، یکی نبود و با توجه به شیوه‌ی کار جمال‌زاده در آن کتاب، نوشت:
«اگر چه این سبک انشاء کار آسانی نیست و به اصطلاح سهل ممتنع است ولی معذالک فقط این طرز و شیوه است که باید سرمشق چیزنویسی هر ایرانی جدیدی باشد که میل دارد به زبان پدر مادری خود چیز بنویسد». (۱۴)
درست است که بیش از هرچیز، شیوه‌ی نگارش فارسی نوشته‌های جمال‌زاده را می‌ستود، اما این ستودن‌ها صرفاً به فارسی درست‌نویسی او ناظر نبود، شیوه صناعت و داستان‌نویسی او را هم در نظر داشت. اگر تأیید و اعتبار سخن علاّمه‌ای چون قزوینی نبود، ‌ نخستین نمونة داستان نویسی جدید فارسی یعنی یکی بود، یکی نبود به آسانی با آن همه اقبال ــ آنهم در بین مردم اهل نظر و تحقیق ــ روبرو نمی‌شد. آزاداندیشی و نوخواهی قزوینی را مقایسه کنید با سنت دوستی و عدم تساهل بسیاری از استادان ادب فارسی در دوره‌های دیگر که حتی حاضر نبودند نام نیما یا هدایت را بشنوند، تا چه رسد به اینکه به نوشته‌های آنان اعتبار دهند. سال‌ها طول کشید تا آنکه دانشگاه تهران رسماً بپذیرد که درسی بنام متون نظم و نثر مشروطه و معاصر، جزء دروس دانشجویان ادبیات فارسی تدریس گردد. پایان دهه‌ی چهل و آغاز دهه‌ی پنجاه شمسی بود که چنین درسی جزء دروس دانشگاهی دانشکده ادبیات منظور گردید. حتّی اوایل جنگ جهانی دوم، فضای دانشکده‌های ما چنان بسته و محدود بود که وقتی همین علاّمه قزوینی به ایران بازگشته بود و وزارت معارف درصدد برآمده بود که او را به استادی تاریخ دانشگاه تهران و دانشکده علوم معقول و منقول بگمارد، بعضی از استادان در شورای آن دانشکده با تعجب و انکار می‌پرسیدند: «مگر تاریخ هم علم است که استاد بخواهد؟» (۱۵)
اما قزوینی در مطالعات خود به متون جدید از داستان و نمایشنامه گرفته تا تحقیقات نوین اقتصادی و علمی بی‌اعتنا نبود، و در مباحث مورد علاقه خود به آنها رجوع می‌کرد و ارجاع می‌داد. از میان یادداشت‌هایی که درباره زبان فارسی و کاربرد دستوری پاره‌ای کلمات جمع آورده است، توجه و علاقه او را به متون جدید می‌توان دید. جایی در کاربرد حرف «را» بر سر مبتدایی که مفعول بواسطه جمله قرار می‌گیرد، ضمن ضبط نمونه‌هایی از متون کلاسیک به این عبارت: «این را که می‌بینی دخترعمو و نامزد من است»، از متون جدید استشهاد می‌کند و به (تیاتر آخوندزاده، چاپ باربیه دومنار ص ۶۷) ارجاع می‌دهد. (۱۶) نیز در جایی دیگر باز در زمینه‌ی نکات دستوری، از ترجمه‌ی فارسی سرگذشت وزیرخان لنکران نوشتة آخوندزاده، در شاهد کاربرد ماضی به جای مضارع، این عبارت را نقل می‌کند و می‌نویسد: «خدمتی به شما رجوع خواهم کرد بایست انجام بدهی (وزیر خان لنکران، ص ۳) شاهد در استعمال ماضی است: بایست به جای حالِ باید». (۱۷)
حتی مقاله‌ای که درباره‌ی «میمون» در کاوه منتشر می‌شود و اطلاعات مفید علمی و تازه‌ای را درباره این حیوان به دست می‌دهد، آن اندازه مورد توجه او قرار می‌گیرد که در نامه‌‌ای به تقی‌زاده، هم بر نویسنده‌ی آن مقاله آفرین می‌فرستد و هم مسئولان کاوه را در پخش و نشر مقالاتی از این دست که داده‌های علمی را جایگزین باورهای غلط و خرافه‌های رایج می‌کند، مورد تشویق قرار می‌دهد. در همان نامه به شیوه خاص خود جان کلام را درباره‌ی آن مقاله چنین بیان می‌کند: «واقعاً کم نظیر دارد در وضوح و سلاست و سادگی عبارت و عوام فهم کردن مطالب علمیه». (۱۸)
وقتی حاصل یک تحقیق جمال‌زاده با عنوان «قدیم‌ترین روابط روس و ایران» به صورت ضمیمه‌ی کاوه منتشر می‌شود، از روش مدرن تحقیق جمال‌زاده، چنان به وجد می‌آید که به تقی‌زاده می‌نویسد: «این کتاب آقای جمال‌زاده در نهایت تحقیق و تدقیق نوشته شده است و فوق‌العاده و خارج‌التصّور مفید است و واضح است که نتیجه‌ی زحمات بی‌پایان طویل خسته کننده است. صدهزار آفرین که روی ایرانی را سفید می‌کند، و ثابت می‌کند که ایران هم کارکن و پشت‌کاردار دارد. همه‌ی ایرانی‌ها دولتشاه یا صاحب مجمع‌الفصحاء نیستند... نمی‌توانم باور کنم که ایرانی (که در ذهن مرادف مسامح و مساهل و درویش و شل و سهل‌انگار و سطحی و mediocre است) این طور تا نهایت درجه تعمّق و تحقیق و موشکافی و تتبع و تبحر کار را جلو ببرد... دلم می‌خواست مثل سلاطین غزنوی و سلجوقی مقتدر بودم، اوّلاً دهنش را پر از جواهر می‌کردم. ثانیاً...» (۱۹)
نقل این نمونه‌ها را از آن جهت ضروری دانستم تا خواننده به چشم ببیند علاّمه‌ای چون او تا چه اندازه مدافع نوآوری و نواندیشی و کارهای اصیل و اصولی بوده است. در هر حوزه‌ای اگر کار تازه‌ای صورت می‌گرفت، قلم بر می‌داشت و به تشویق و حمایت و معرفی برمی‌خاست. اگر آن‌جا، نخستین نمونه‌ی داستان‌نویسی معاصر را آنگونه مورد تشویق قرار می‌داد، این‌جا، یعنی وقتی که جلد اول فهرست کتابخانه‌ی آستان قدس رضوی به شیوه‌ای نسبتاً روشمند منتشر شد، به همت و دانش و روش فراهم‌آورنده آن فهرست، به عنوان نخستین نمونة فهرست تفصیلی کتابخانه‌های ایران، درود می‌فرستد و اهمیت کار درخشان او را با مردم در میان می‌نهد. (۲۰)
کمتر محقق و نویسنده‌ی جوان آن نسل را می‌توان سراغ کرد که کارهای اصولی‌شان مورد حمایت و تشویق قزوینی قرار نگرفته باشد.
مکاتبات او بر سر مطالب و مباحث مطرح شده در کاوه، اسناد بسیار ارزنده‌ای است که نشان می‌دهد که برنامه تجدّدخواهی نویسندگان آن نشریه تا کجا و تا چه اندازه مورد حمایت قزوینی بوده است. نه تنها از نوآوری‌ها و «روشنگری»‌ها حمایت می‌کرد، بلکه با قلم و بیان خود، از هیچ یاری و یاوری برای برانگیختن این حس نوخواهی و نوجویی دریغ نداشت. در یکی از این نامه‌ها که در ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰ میلادی نوشته شده است، قزوینی مطالب بسیار مهمی را مطرح کرده است که نقل و بررسی آنها در شناخت دیدگاههای سیاسی و اجتماعی او تاثیر بسیار خواهد داشت. بخش‌هایی از آن نامه را ــ به جهت اهمیتی که دارد ــ عیناً در زیر نقل می‌کنم. در همین نامه به تقی‌زاده می‌نویسد:
«دو نمره (یعنی سه نمره، چون نمره‌ی ۴ - ۵ را یکی محسوب داشتم) اخیرِ کاوه زیارت شد و فی‌الواقع از این بابِ «مناظره‌ی شب و روز» که در کاوه افتتاح فرموده‌اید، بسیار بسیار محظوظ شدم و به نظر بنده مفیدترین ابواب آن است و در هر صورت باب بکر بدیعی است، چه تا کنون کسی به این صرافت نیفتاده است، یا آنکه جرأت و جسارت این را نداشته بوده است و من خیال می‌کنم (اگر سرکار خیال رفتن به ایران را نداشته باشید) باید این باب را وسعت داد، یعنی با جرأت‌تر در آن قدم نهاد و تجدیدِ کارِ ولتر را نمود. یعنی همان خدمتی را که ولتر در خصوص عیسویت کرد شما هم... (۲۱) بنمائید. آخر تا کی باید از این monstrousite‌ها پرده پوشی کرد.
در این هزار و سیصد سال هر وقت کسی پیدا شد و دهن باز کرد که چیزی بر ضد این موهومات و خرافات و ظلمات متراکمه‌ی ... بگوید او را تفسیق و تکفیر و طرد و قتل کردند. و حالا دیگر قدرت قُوّاد به کلی شکسته و له شده است، ولی آن ظلمات همانطور سرتاسر قلوب مُظلمه‌ی مسلمانان را فراگرفته است و آن‌جاها خیمه زده است. باید آخر یک نفر پیدا بشود که جرأت کرده بگوید... (۲۲)
و در ادامه همین نامه، در خصوص شعار معروف تقی‌زاده که می‌گفت: «ایرانی باید قلباً و جسماً و روحاً فرنگی بشود»، (۲۳) چنین آمده است: «در «دوایر ایرانی» اینجا این مواضیع کاوه و مخصوصاً آنچه مرقوم داشته بودید که ایرانی باید قلباً و جسماً و روحاً فرنگی بشود، خیلی موضوع بحث و گفتگو واقع شد و فوراً مثل همه جای دنیا و در همه‌ی مسایل دو فریق شدند بعضی‌ها می‌گفتند حق با آقای تقی‌زاده است و بعضی‌ها می‌گفتند که اگر چه در واقع حق با ایشان است، ولی گفتن این مطلب به این صراحت خلاف احتیاط و خلاف سیاست است و من در هر مجلس که این گفتگو می‌شد، با کمال شدت طرف سرکار را می‌گرفتم و حق را به شما می‌دادم. نه برای اینکه حفظ‌الغیب سرکار را کرده باشم یا طرف سرکار را گرفته باشم. خیر برای آنکه عقیده‌ی خودم این است، دفاع از عقیده خود می‌کردم و چون من اهل سیاست نیستم و «آمبیسیون»‌ی در ایران ندارم دیگر هیچ ملاحظه‌ای از خلاف احتیاط یا برخوردن به کسی نداشتم و ندارم و مباحثه‌های طویل در این خصوص کردیم و من سفت و سخت، به نحوِ اشد از تعبیر شما این عقیده را دفاع می‌کردم و می‌دیدم که کم‌کم خیلی‌ها به طرف من بالاخره می‌آیند».
در نامه‌ای به تقی‌زاده، به شیوه تازه‌ای که در کاوه در مقایسه نثر فارسی دوره‌های مختلف، به کار گرفته شده بود، درود می‌فرستد و می‌نویسد: «آفرین بر سلیقه سرکار. خوب بند مطلب را پیدا کرده‌اید. چه خود بنده مکرر دُّره نادره را خوانده بودم، ولی انسان به قباحت و شناعت این جورچیزها در حین خواندن، درست بر نمی‌خورد... ولی در یک روزنامه و در یک صفحه و ستون وقتی که آن را با عبارت دیگر... می‌بیند آن وقت شخص بی‌اختیار لعنت می‌کند به آباء و اجداد این سفیهِ احمقِ دیوانة زنجیری.» (۲۴)
به اعتقاد من این نامه از جهات مختلف واجد اهمیت است. نشان می‌دهد که قزوینی تا چه اندازه آگاهانه، از درغلتیدن در دام سیاست و آلوده شدن به مسایل سیاسی روز تن می‌زند. منظور این نیست که او ضد سیاست است یا مروّج درویش‌مسلکی و انزواطلبی است. با چنین روحیه‌ای در همه نوشته‌های خود جنگیده است. او سیاست را به اهل سیاست وا می‌نهد و انتظار دارد که فرهیختگانی چون او، تقی‌زاده، و دیگرانی که کار اصلی‌شان در حوزه فرهنگ و تاریخ است به کار فرهنگ بپردازند، و براساس یک برنامه فرهنگی مستمر، مبارزه با جهل و «خرافه» را به جد به پیش ببرند.
دیگر آنکه قزوینی حل «مشکل ایران» را نه در سیاست که در «فرهنگ» جستجو می‌کرد. به همین جهت به کار فرهنگی اهمیت بیشتری می‌داد تا به کار سیاسی. به تقی‌‌زاده می‌نویسد: اگر کاوه «یکی دو سال... دوام کند انقلاب عمیقی در افکار و عادات ایرانیان (از حیث نقطة ادب و ضدخرافت و نه سیاست) ایجاد خواهد کرد... به عقیده من کفر محض است کسی که این طور خدمت به ملت خودش بتواند بکند، این را بگذارد و باز بچسبد به سیاست که فلان‌ الدوله چه کرد و فلان‌السلطنه چه خواهد کرد... والله و بالله (اقلا به عقیده من) یک نمرة کاوه، فقط و فقط یک نمره آن، بیش از تمام آن مدّت که در ایران سنگ مشروطه و استبداد را به سینه می‌زدید، خدمت به ایران می‌کند، هم ادباً و هم برای خراب کردن بنیان خرافات و موهومات مردم ایران از هر قسم خرافت و موهومی که باشد، والله علی ما اقول شهید.» (۲۵)
سند ارزنده دیگری که چند و چون دیدگاه قزوینی را بر سر این مبارزه فرهنگی و حد و حدود و مفهوم چنین مبارزه‌ای به وضوح به نمایش می‌گذارد، نامه‌ای است که در ۲۸ نوامبر ۱۹۲۳ به تقی‌زاده نوشت. (پیش از آن تقی‌زاده در نامه‌ای به او نوشته بود که احتمال دارد کاوه مجدداً منتشر گردد و نیز افزود که بعید هم نیست که به ایران بازگردد)، قزوینی با توجه به نکته اخیر، به او نوشت:
«اینکه مرقوم فرموده‌اید که انشاءالله در خیال نشر کاوه هستید، فوق‌العاده باعث خوشوقتی گردید. ولی در همین کاغذ مرقوم داشته‌اید که «رفتن به ایران خیلی بعیدنیست». ولی... تجدید نشر کاوه هزار بل صدهزار درجه بر رفتن به ایران، از هر حیث ترجیح دارد. در این فضای غیرقابل تنفس ایران خیال می‌کنم روح پاکی و فطرت سلیمی و مزاج معتدلی مثل سرکارمغلوب و غیر مبسوط‌الید، بلکه خدای نخواسته خفه (خفگی معنوی مقصودم است) خواهد شد و آن خدمتی که از نقطه نظر سیاسی و ادبی و علمی به توسط یک روزنامه مهم جدی مثل کاوه به اهالی ایران از حاضر و غایب و حال و استقبال می‌توان کرد، هزار یک آن را به دخول در جرگه‌ی وکلاء... نمی‌توان انجام داد.» (۲۶)
همین نامه به وضوح نشان می‌دهد که اعتقاد قزوینی به کار فرهنگی از چه لونی بوده است. مسئله‌ی او فقط تصحیح یا بازشناسی این نسخه و آن نسخه خطی نبود. او تلاش مستمر و بی‌وقفه‌‌ای را آغاز کرده بود تا با شناسایی، جمع‌آوری و ضبط و ربط مدارک و اسناد مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران، و نقد منصفانه آن اسناد و مدارک، در فضای نامتعادل تجددی که همه چیز را دستخوش دگرگونی و تحول می‌کرد، هویت فرهنگی و ملی ما را، معنایی در خور عصر و زمانه بخشد. امروز اگر منصفانه فضای آن عصر و زمانه را در نظر بگیریم، تلاش فرهنگی او و تقی‌زاده معنای روشن خود را بهتر باز خواهد نمود. در ملتی که چهره‌ی بزرگترین حماسه‌سرای او، فردوسی، به قول قزوینی در بحری «موّاج از افسانه‌ها و خرافات و موهومات و مستحیلات تاریخی» غرق شده بود، باید کسی پیدا می‌شد که با نقد منابع و مآخذ و با «قرائت دقیق»، این کوه کوه غلط‌های هرزه‌ی افسانه و خرافات را به داس تیز تحقیقات جدی علمی... به دور» (۲۷) اندازد و چهرة واقعی او را و اهمیت تلاش تاریخی او را به زبانی کارآمد و به شیوه‌ای تازه پیش روی ایرانی نهد. اگر تقی‌زاده این گوشه کار را می‌گرفت، گوشه دیگر کار را قزوینی با «مقدمه قدیم شاهنامه» یا با مقالة «قدیم‌ترین شعر فارسی» می‌گرفت. این‌ها را نمونه‌وار نقل کرده‌ام.
نامه‌های این دو به یکدیگر (مباحث مطرح شده در نامه‌های تقی‌زاده را از خلال نامه‌های قزوینی می‌توان دریافت)، نشان می‌دهد که قزوینی و تقی‌زاده تا چه اندازه در پی ترسیم این هویت فرهنگی و ملّی، و در پی «شناخت» ناشناخته‌های فرهنگ و تاریخ ایران و تدوین کارآمد این «شناخت»‌ها، به شیوه‌ای آگاهانه و روشمند، به معنی واقعی کلمه جان می‌کندند.
امروز مطالعه آن نامه‌ها نشان می‌دهد که از کجا و چگونه این دانسته‌ها بازیابی و بازآفرینی می‌شد و شکل می‌گرفت. برای نمونه بخشی از نامة قزوینی به تقی‌زاده را که درباره ابوالمؤید بلخی است در زیر نقل می‌کنم، می‌نویسد:
«چیزی که در چند مرقومه سابق در باب ابوالمؤید بلخی نقلاً از تاریخ طبری مرقوم داشته بودید، فوق‌العاده مفید بود. کم‌کم این صورت (figure) درخشان از حال خیال (fantome) به حال وجود خارجی واقعی می‌آید، از برکات مساعی شما. شکرالله سعیکم». (۲۸)
پس از نوشتن این سطرها قزوینی برای کمک به کار تقی‌زاده، یافته‌های تازه‌ی خود را درباره‌ی ابوالمؤید بلخی با او در میان می‌نهد و منبع تازه‌ی دیگری را که واجد اطلاعات مفیدی درباره ابوالمؤید است، پیش روی او می‌نهد تا کار آغاز شده کم‌کم سامان بگیرد.
اگر این نامه‌ها، نوشته‌ها و یادداشت‌های ارزشمند قزوینی، از این زاویه مورد بررسی قرار گیرد، به روشنی معلوم خواهد شد که آن همه تلاش و ریزه‌کاری و ریزه‌یابی و سرکشیدن به گوشه و کنار هر مأخذ و منبع و مطلب، برای چه و به چه منظوری انجام می‌گرفت، و چرا قزوینی آن همه نگران کاری بود که در پیش گرفته بودند. جایی به تقی‌زاده می‌نویسد:
«ادبای نیمچه عالم ایران... شاید ده هزار شعر از حفظ دارند و در خواندن یک شعر مناسبی بر هر موضوعی در هر «انجمن‌الشعرائی» بی‌نظیراند و در هر مسئله عرفانی چندین صفحه‌ از مثنوی را از بر فوراً می‌خوانند... ]اما[ از تاریخ و تحقیق و تدقیق و روح انتقادی بکلی بی‌بهره‌اند.» (۲۹)
و در جایی دیگر باز به او می‌نویسد:
«عجله کنید که عمر مثل برق خاطف می‌گذرد و روز به روز عده‌ی اشخاص علاقمند به معنویات در ایران کمتر می‌شود، و دایره‌ی آنها تنگ‌تر و صفوف آنها باریک‌تر و نازک‌تر. تا سرکار... و بنده و یکی دو نفر دیگر هنوز زنده هستیم یک تخمی بکارید و آبیاری کنید و بکنیم که بعد از مرگ ما عقبه‌ی همان درخت و شاخ و برگ را بگیرند و نمو دهند... این است حال جامعه ایرانی امروزه. عجله بفرمائید و قبل از آنکه بواسطه مرگ یا مرض یا ضعف پیری، دیگر نتوانیم اینگونه کارها بکنیم، ریشه‌ای برای احیای ادبیات ایرانی غرس بنمائید، تا پس از نمو آن اگر هم ما بمیریم، دیگران از سایه یا میوه آن بهره‌مند شوند». (۳۰)
آن تخمی که باید می‌کاشتند و آن ریشه‌ای که باید برای احیای ادبیات ایرانی، ــ درخشان‌ترین بهره‌ی فرهنگ ما ــ غرس می‌کردند، چیزی جز یافتن بیانی روشن برای توضیح مناسب و متعادل این هویت فرهنگی و تاریخی نبود. هویتی که باید وجدان معاصر ما براساس آن به گذشته و حال خود می‌نگریست و با درک تازه‌ای از خود به عنوان «ایرانی» روبرو می‌گردید. از پس همین تلاش آگاهانه‌ی هویت‌آفرین بود که آن دو تاریخ ایران را، چه ایران پیش از اسلام و چه ایران اسلامی را، نه به شیوه‌ی تکه پاره، که در تمامیت خود، به بازخوانی می‌گرفتند و استمرار این تاریخ کهن‌سال را در فرهنگ و مدنیّت آن باز می‌نمودند.
این درک متعادل با درکی که در تلاش بخشی از روشنفکری تجددخواه ایران از مذهبی و غیرمذهبی، ‌ از چپ گرفته تا راست که راه حل مسئله ایران را، راه حل سیاسی می‌‌دید، و بیشتر در چهارچوب ایدئولوژی‌های وارداتی به تفسیر تاریخ و گذشته و حال خود می‌پرداخت، تفاوت بنیادی داشت. گرچه تحولات بعدی تاریخ ما نشان دادکه ما فرصت مناسب را برای بارورکردن و همگانی کردن آن درک متعادل از دست دادیم، اما همان درک متعادل، آن اندازه توان و باروری داشت که در مجموع بنیان روشنی برای بازنگری تاریخ و فرهنگ ما به دست ما بدهد و داد. اینکه ما با چنین میراثی چه کردیم و چه می‌کنیم داستان دیگری است.
درست است که تحقیقات قزوینی و در مجموع آنچه که درباره‌ی تاریخ و ادب و فرهنگ ایران نوشته، یا تصحیح و بررسی و نقد و نشر کرده است، نمونه‌ی اعلای تحقیق و مَثل روشن دقّت علمی است، این نیز به تمام معنی درست است که او پیشگام و پیش‌کسوت این نوع تحقیق و شیوه‌ی نوین تحقیق در ایران بود. اما درست نیست که همه اهمیت کار او را صرفاً در پیشگامی و پیش‌کسوتی در شیوه تحقیق مدرن و در نوشتن و به سامان رساندن دهها مقاله‌ی دست اول تحقیقی و چاپ و نشر کتاب‌های کم‌نظیر و گردآوردن آن همه یادداشت ریز و درشت که دائره‌المعارفی از دانسته‌های پراکنده اما مهم در باب تاریخ و فرهنگ ایران است، خلاصه کنیم. اهمیت کار او را در انگیزه‌ای که او برای همه آن تحقیقات ریز و درشت داشت و در تلاش مستمری باید جستجو کرد که نخستین گام‌ها را در توضیح و تبیین هویت فرهنگی و ملی ما برداشت، و به آن بیان روشن شایسته‌ی متعادلی داد.
مینوی سال‌ها پیش، یعنی در مهر ۱۳۳۶، نکتة مهمی را درباره تقی‌‌زاده و قزوینی به اجمال مطرح بحث کرد، اما آن نکته مهم را چنانکه باید نشکافت. او به اختصار نوشت: «هر ملت و مملکتی دارای بنیان‌هاست (institutions) و در زندگی هر قومی اتفاق می‌افتد که یک شخصی یا چند شخص در عصری از اعصار جزء بنیان‌های آن قوم می‌شوند. در این عصر از برای ما ایرانیان دو نفر را می‌توان از جملة بنیان‌های ملت محسوب داشت. یکی مرحوم قزوینی بود و دیگر جناب آقای تقی‌زاده». (۳۱) و پورداوود چهار سالی پیش از مینوی، یعنی در سال ۱۳۳۲ درباره‌ی او نوشت: «قزوینی بسیار دقیق و بی‌اندازه بااحتیاط بود رفته رفته این احتیاط به یک گونه‌ی وسواس کشیده شده بود، و او را از نوشتن بسیاری از مطالب باز می‌داشت. این است که آنچه از او بجا مانده به تحقیق پیوسته قابل اعتماد است و از اسناد گرانبهای این قرن به شمار است». (۳۲)
به عقیده‌ی من نوشته‌های قزوینی از آن رو اسناد گرانبهای این قرن است که تلاش شرافتمندانه‌ی نسلی را نشان می‌دهد که همه‌ی توش و توان خود را به کار گرفته بود تا در بحرانی‌ترین دوره‌های تاریخ ما، هویت فرهنگی و تاریخی متعادلی را برای ملت ایران تبیین و بازآفرینی کند. مینوی راست و درست گفته بودکه او یکی از بنیان‌های ملت ما در زمانه‌ی ماست.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این مقاله در سال ۱۳۷۸ شمسی‌ نوشته و منتشر شده است اما به جهت اهمیتی‌ که دارد و به مسائل امروز نیز مربوط می‌شود بار دیگر در دسترس خوانندگان قرار می‌گیرد.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
یادداشت‌ها:
* - این مقاله به ساحت ارجمند استادِ علامه‌ی ما، استاد احمد مهدوی دامغانی تقدیم شده است، با مهر و با سپاس.
۱ - کسروی، احمد. حافظ چه می‌گوید؟ چاپ ششم. تهران، پایدار، صص ۲۱، ۲۳، ۲۵، ۱۳۴۱ ش.
۲- به نظر من مقوله (discourse) مشروطیت ایران، اگر در چهارچوب نظری و در بستر جریان تاریخی «تقلیل» و «تطبیق» که مبنای نظری آن را در کتاب: «مشروطه ایرانی و...» به دست داده‌ام، مورد بررسی قرار بگیرد، به آگاهی‌های تازه‌ای دست خواهیم یافت. حقیقت این است که «انسان ایرانی» همچون انسان دیگر جوامع شرقی «آنگاه که با مفاهیم جدید آشنا می‌شد، چون تجربه زبانی و تاریخی آن مفاهیم را (که دو روی یک سکه بودند) نداشت، آنها را با درک و شناخت و برداشت تاریخی خود و با تجربه زبانی خود، تفسیر، ‌ تعبیر و بازسازی می‌کرد و سعی می‌کرد از غرابت و بیگانگی آن مفاهیم جدید، با تقلیل (reduction) دادنِ آنها به مفاهیم آشنا، یا با تطبیق دادن آنها با دانسته‌های خود، بکاهد و صورتی مأنوس و آشنا از آنها ارائه دهد. در همین جریان آشناسازی‌ها بود که «آزادی قلم و بیان» در زبان و بیان روشنفکرانی چون یوسف‌خان مستشارالدوله و ملکم خان و بسیاری از روحانیون و مشروطه خواهان، به سادگی به «امر به معروف و نهی از منکر» معنی می‌شد، و از آن مهم‌تر، اساس مشروطیت و حتی دموکراسی به «امرهم شوری بینهم» تعبیر می‌گردید. نگاه کنید به صفحه ۲، پیشگفتار: مشروطه‌ی ایرانی و پیش زمینه‌های نظریه‌ی ولایت فقیه. ماشاءالله آجودانی، لندن، فصل کتاب، ۱۳۷۶.
۳- این شیوه فارسی نویسی او سخت مورد تاخت و تاز محمود هومن قرار گرفته است. نگاه کنید به سخنی چند درباره‌ی روش «تصحیح دیوان حافظ» در کتاب: حافظ، محمود هومن، به کوشش اسماعیل خویی، تهران، کتابخانه طهوری، صص ۳۲۷ و ۳۲۸، ۱۳۵۳.
۴- نگاه کنید به: نامه‌های قزوینی به تقی‌زاده. به کوشش ایرج افشار. چاپ دوم، بهار ۲۵۳۶. انتشارات جاویدان، ص ۲۴، به متن نامه‌ای که در ۱۱ ژوئیه ۱۹۲۰، به تقی‌زاده نوشته است. در بخشی از ان نامه آمده است: «تعلیقه حضرت عالی حاوی یک طغرا (نه یک طغری با یا چنانکه مرقوم شده بود و به همین جهتِ غلط املایی نمی‌خواستم در صدد انجام آن برآیم، باز از خر شیطان پائین آمدم) برای پست دیروز زیارت گردید. فوراً رفتم به پستخانه...»
۵ و ۶ و ۷- ]شرح حال قزوینی به قلم او[، دوره کامل بیست مقاله‌ی قزوینی، به (کوشش) عباس اقبال و استاد پورداوود. چاپ دوم، دنیای کتاب، صص ۷-۸ و ۱۱، ۱۳۶۳. این شرح در متن چاپ شده فاقد عنوان است. دیگر آنکه در پشت جلد بجای به «کوشش»، به «تصحیح» ... آمده است که نادرست است.
۸- دولت‌آبادی، یحیی. حیات یحیی، جلد اول، تهران، سازمان انتشارات جاویدان، ص ۲۰۱، ۱۳۶۲.
۹ و ۱۰- دوره کامل بیست مقاله‌ی قزوینی. صص ۱۳، ۱۴ و ۱۵ شرح حال او.
۱۱- جمال‌زاده در وصف حال خود در آن شب می‌گوید: «... وقتی چای‌شان را خوردند، گفتند جمال‌زاده چیزی را که نوشته‌ای برای ما بخوان. حالا می‌ترسیدم که راست راستی از همه بدتر باشد. آخر میرزا محمدخان ]قزوینی[ خیلی ایرادی بود. اگر کسی یک کلمه غلط می‌گفت، یک مرتبه سر طعنه و متلک را باز می‌کرد که «قربان، شما چند سال است که ایرانی شده‌اید؟ چرا غلط می‌گویی؟ چرا فارسی را اینطور خراب می‌کنید؟ و از این ایرادها». لحظه‌ای و سخنی با سید محمدعلی جمال‌زاده. ویرایش، تنظیم فنی و یادداشتها مسعود رضوی، تهران، شرکت همشهری، ص ۲۴۴، بی‌تا.
۱۲- همان، ص ۲۴۴.
۱۳- ]نامه‌ی قزوینی به جمال‌زاده[، مورخ ۲۸دسامبر ۱۹۲۲، برای متن کامل نامه نگاه کنید به: شاهکار. به قلم سید محمدعلی جمال‌زاده. چاپ (تهران)، چاپ دوم، بدون تاریخ و بدون ناشر. ص هـ. دیباچه‌ی جمال‌زاده بر چاپ دوم تاریخ تیر ۱۳۳۶ شمسی را نشان می‌دهد.
۱۴- دوره کامل بیست مقاله. ص ۲۰ شرح حال او.
۱۵- زرین کوب. عبدالحسین: تاریخ در ترازو، درباره تاریخ نگری و تاریخ نگاری، چاپ دوم، تهران، امیرکبیر، ص ۱۴، ۱۳۶۲.
۱۶ و ۱۷- یادداشتهای قزوینی. جلد ۱۰ به کوشش ایرج افشار، چاپ سوم، تهران، ۱۳۶۳. انتشارات علمی، صص ۶۷ و ۷۲. عنوان اصلی نمایشنامة آخوندزاده در چاپ ترکی و روسی، وزیرخان سراب است، اما قراچه داغی مترجم کتاب، عنوان را به توصیة آخوندزاده. به وزیر خان لنکران تبدیل کرد. نگاه کنید به آدمیّت، فریدون: اندیشه‌های میرزا فتحعلی آخوندزاده، چاپ اول، ص ۴۵، ۱۳۴۹. این نمایشنامه در ۱۹۳۰ میــلادی، در لنــدن بــه همــت W. H. D. HAGGARD و G. LESTRANGE جزو انتشارات LUZAC & CO به صورت جداگانه تجدید چاپ شده است.
۱۸- نامه‌های قزوینی به تقی‌‌زاده، ص ۲۰، نامه مورخ ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰.
۱۹- همان، صص ۲۱ و ۲۲.
۲۰- دوره‌ی کامل بیست مقاله‌ی قزوینی، جلد دوم، ص ۲۳۸. آن مقاله با عنوان «مطبوعات جدیده» در معرفی فهرست کتابخانه آستانه قدس رضوی، نوشته‌ی آقای اوکتایی که در ۱۳۴۵ قمری منتشر شده، نوشته شده است.
۲۱ و ۲۲- نگاه کنید به نامه‌های قزوینی به تقی‌‌‌زاده، به صص ۱۸ و ۱۹، و به همان نامه‌ی مورخ ۱۴ ژوئن ۱۹۲۰. در هر دو بخشی که از این نامه نقل کرده‌ام، نقطه‌چین‌...ها در متن چاپ شده نامه‌ها که به کوشش استاد ایرج افشار منتشر شده است، وجود دارد. یعنی من مطلبی را حذف نکرده‌ام. در این نقطه‌چین‌ها ظاهراً مطالبی یا کلماتی به رعایت موازین اسلامی و به جهت شرایط سانسور در ایران آن زمان حذف شده است، چرا که هر جا که در اصل نامه‌ها نقطه چین‌ها از خود قزوینی بوده است، استاد ایرج افشار از سر امانت به این نکته که نقطه چین‌ها از خود قزوینی است، تصریح کرده است. پس در مواردی که تصریح نشده است ــ همانند این دو موردی که ما نقل کرده‌ایم ــ در نقطه چین‌ها باید مطلبی از سوی گردآورنده نامه‌ها حذف شده باشد. شاید به جای سه نقطه‌ی نخستین بخشی که نقل کرده‌ایم، عبارتی مانند این عبارت: [باید در خصوص اسلام] در اصل نامه بوده باشد.
۲۳ - برای اصل نوشته تقی‌زاده نگاه کنید به: کاوه، شماره ۱، سال پنجم، (شماره مسلسل ۳۶)، ۱۳۳۸ قمری، ۲۲ ژانویه ۱۹۳۰، ص ۲. البته تقی‌زاده بعدها در این نظریهِ افراطی تجدید نظر کرد. جمال‌زاده و قزوینی هم که از نخستین مدافعان این نظریه بودند، بعدها دنبال آن را نگرفتند.
۲۴ و ۲۵- نامه‌های قزوینی به تقی‌زاده، صص ۲۷ و ۲۹، نامة مورخ ۱۱ ژوئیه ۱۹۲۰.
۲۶- همان، صص ۹۵ و ۹۶، نامة مورخ ۲۸ نوامبر ۱۹۲۳.
۲۷- همان، ص ۲۲۱، نامة مورخ ۲ نوامبر ۱۹۳۴.
۲۸- همان، صص ۳۱ و ۳۲. نامة مورخ ۲۸ ژوئیه ۱۹۲۰.
۲۹- همان، صص ۱۳۳ و ۱۳۴. نامة مورخ ۲۵ فوریه ۱۹۲۴.
۳۰- همان، صص ۲۱۱ تا ۲۱۳. نامة مورخ ۳ مارس ۱۹۲۷.
۳۱- مینوی، مجتبی: نقد حال. چاپ سوم، تهران، خوارزمی، ص ۴۷۰، ۱۳۶۷.
۳۲- نگاه کنید به پیشگفتار پورداود بر دوره کامل بیست مقاله‌ی قزوینی.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

طاهره بارئی
Gooya news

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.