سایت دماوند، مهمترین نکات این مصاحبه را انتخاب کرده که در زیر می خوانید:
— اصلاح طلبان باید از قدرت کنار بروند. دلیل روشنش این است که اصلاحطلبی متناسب با انتظارات نیروهای وابسته و دلبسته خود نتوانسته نتیجه بگیرد و انتظارات بدنه اجتماعی خود را برآورده نکرده است. معمولا در دورههایی اصلاحات از انتظارات جامعه و توان عینی و واقعی اصلاحطلبان فاصله میگیرد.
— چنانچه اصلاحطلبان ابزار واقعی برای چانه زنی در بالا را در اختیار نداشته باشند، ورود آنان به قدرت اشکال دارد. به علاوه اگر این جریان توان چانه زنی از بالا را ندارد آنگاه باید این نکته را متذکر شد که دادن وعدههای بزرگ نادرست است. آنها باید با مردم، درخصوص ظرفیتها و تواناییهایشان صادقانه سخن بگویند.
— اکنون شرایط به گونه دیگری است. کسانی که به دنبال چیزهای دیگری هستند در پوشش اصلاحطلبی خودشان را به عنوان نماینده مردم معرفی میکنند و خود را به مراتب به بالای هرم قدرت میرسانند! در این میان نبایستی مردم را مقصر جلوه داد و این طور وانمود کرد که این مردم هستند که باید ظرفیتهای واقعی اصلاحطلبان را درک کنند.
— طبیعی است این اشکال بیشتر به اصلاحطلبان وارد است چرا که آنها هستند که وعدههای بزرگ میدهند و براساس همین وعده و وعیدها رای مردم را کسب میکنند ولی وقتی وارد قدرت میشوند چیزی تغییر نمی کند و شبکه حامیان را مایوس و دلسرد میکند.
— نیروهای اصلاحطلب زمانی مورد اقبال عمومی قرار میگیرند که بخشی از نظام سیاسی مورد قبول بخشی از افراد جامعه نیست و در عین حال راه چاره دیگری برای تغییر وضعیت موجود پیش روی آنها قرار ندارد. در همین حال، اصلاحطلبان برای جذب رای این قشر شعارها و وعده هایی را در راستای مطالبات آنها مطرح میکنند. این استراتژی در کوتاه مدت برای رای آوری سودمند است اما با گذشت مدت زمانی نه چندان دراز، دوره جدایی و فراق میرسد و طرفین دچار احساس بیگانگی نسبت به یکدیگر میکنند. به طوری که این حساس حتی میتواند تا سرحد نفرت بالا برود.
— در چنین شرایطی جامعه الزاما نه به سمت دموکراتیکتر شدن خواهدرفت و نه جبرا بستهتر خواهدشد. در شرایط فعلی بیش از این توان بسته تر شدن موجود نیست چرا که اگر این توان وجود داشت اساسا امکان ظهور و بروز همین حرکات اصلاحطلبانه اخیر هم داده نمیشد.
— دموکراتیزاسیون هم قواعد و شرایطی دارد که با کنار گذاشته شدن اصلاحطلبان لزوما به آن سمت حرکت نخواهیم کرد.یکی از قواعد دموکراتیزاسیون پایبندی به نوعی انضباط اجتماعی و تحمل شرایط دشوار اما ناگزیر و همین طور پذیرش عملی تکثر اجتماعی و سیاسی از سوی نیروهای اجتماعی است.
— برای نیل به دموکراتیزاسیون، نیروهای اجتماعی باید توان گفتگو و اقناع دارا باشند و به همین ترتیب به رقابت سالم در عرصههای مختلف تن در دهند و ظرفیت تحمل شکست را در خود ایجاد کنند.مادامی که جامعه این خصایص را در خود ایجاد نکرده باشد، دموکراتیزاسیون محقق نخواهدشد و این ارتباطی به وجود یا عدم وجود اصلاحطلبان ندارد.
— بحث بر سر این است که آیا اصلاحطلبان میخواهند و میتوانند شرایط را تغییر بدهند یا خیر! اگر نمی توانند حالا آینده و سرنوشت جامعه هر چه میخواهد بشود. در چنین وضعیتی ما در موقعیتی نخواهیم بود که به جامعه هشدار بدهیم که انتهای این راه به استبداد منجر خواهد شد.
— اگر فرصت چنین گفت و شنود با جامعه از سوی اصلاحطلبان فراهم شود، قابل انتظار خواهدبود که از سوی مایوس و دلسردشدگان،جواب بشنویم: «شما اصلاحطلبان که نتوانستید کاری از پیش ببرید و موقعیت را تغییر دهید نیازی نیست راجع به این مسائل اظهار نظر کنید.»
— البته درباره شعارهایی که {معترضان در انقلاب دی ماه} به نفع رضاشاه میدادند، که در تناقض با دیگر شعارهایشان بود، برخی از معترضان هم متوجه این تناقض شده بودند. هرچند این تعارض در واقعیت اجتماعی ایرانی نیز وجود دارد. برخی ممکن است به قدرتی که توانایی حل مشکلات را داشته باشد علاقه نشان دهند. این یک الگوی تاریخی تکرار شونده است که دیگر میتوان از آن به عنوان واقعیت اجتماعی امروز ایران یاد کرد. اما نکته ای که میخواهم در اینجا از آن سخن بگویم این است که اتفاقا این قبیل تناقصات که از آن یاد شد، قابل فهم است.
— نگرانیهایی مبنی بر ظهور یک فرد مستبد در آینده تا حدی وجود دارد. مثلا ممکن است شرایطی بیشتر از هر جریان دیگری برای ظهور دیکتاتوری از نوع رضاخان فراهم باشد. مردم تنها از فشار و تنگناها خسته نشده اند؛ آنها از اینکه کسی قدرت به سرانجام رساندن کاری را ندارد و نمی تواند تصمیمی جدی بگیرد و آن را اجرا کند به ستوه آمده اند و در ناخودآگاهشان دنبال نوعی منجی میگردند که کاری به زندگی روزمره و امور شخصی و نحوه زندگی آنها نداشته باشد و در عین حال بتواند مشکلات شان را با قاطعیت حل کند تا این درهم ریختگی و تعارض عملکرد نهادهای مختلف تمام شود. چنین موقعیت هایی معمولا به ظهور افراد مقتدر و دیکتاتور منجر میشود.
— مشی اصلاحطلبی هم مستلزم این است که متناسب با آن نیروهای اصلاحطلبی وجود داشته باشد تا بخواهد از سطوح پایین جامعه حرکت کند. امروزه تمام جریان اصلاحت در قدرت سهیم شده است و البته در آنجا کامیاب نشده و نتوانسته روند اصلاح و تغییر اوضاع را پیش ببرد.
— حال سوال این است که آیا اصلاحطلبی جایگزینی دارد که براساس قواعد حرکت مدنی، مسالمت آمیز و فاقد آن که آلوده به مفاسد مرسوم سیاسی و اقتصادی شود، رای مردم را جذب کند؟ در فقدان این پارامترها، جریانی که از اصلاحات سرخورده میشود به سمت و سوی دیگری میرود.
— خشم و اعتراض زمانی که فوران کند و خروشان شود، در داخل کشور امکان راهبری ندارد. از طرفی امکان تشکیلات هم ندارد. در چنین شرایطی منطقا این امکان وجود دارد که این نیروها صاحبی از بیرون پیدا کنند و هر جریانی برای مصادره آن وارد میدان شود. اینها را به چشم واقعیت اجتماعی ببینید نه با نگاه ارزش داورانه.
— توده مردم وقتی حسابگری میکنند، نتیجه محاسبه با محاسبه نخبگان یکی در نمیآید که شما برمبنای مدل ذهنی خودتان حکم کنید که نباید از مشی اصلاحطلبان دلسرد شوند.
— روال پیروزی احمدی نژاد در سال ۱۳۸۴ منطق اجتماعی خود را داشت که متاسفانه به درستی تحلیل نشد. به نظر من همانطور که آمدن روحانی نتوانست معجزهای کند، پیروزی هاشمی هم منطقا نمیتوانست کاری از پیش ببرد. بعضی از مردم این را به طور غریزی دریافت کرده بودند و خیلی به حرف تحلیلگران گوش ندادند.
— من راجع به فرهنگ عمومی کشور آنطور که اصلاحطلبان در هنگام پیروزی و یا اصطلاحا در دوران بهار انتخابات خوش بین میشوند، امیدوار نمی شوم. ضمن آن که وقتی هم مردم از جریان اصلاحات رویگردان میشوند به اندازه آنان بدبین نمیشوم. چرا که برای اصلاحطلبان همه چیز به برد و باخت در انتخابات خلاصه میشود و برای من این اصلا اهمیت ندارد. من سعی میکنم منطق این رفتارها و اقبال و ادبار مردم به اصلاحات را فهم کنم. طبق این منطق اگر واقعا گروه و جریانی به عرصه قدرت وارد شود و در عمل گره گشا باشد، بعید به نظر میرسد، مردم به صرف آنکه اعضای این جریان نخبه و برجسته شدهاند، بخواهند برای آنها ساز مخالف کوک کنند. واقعیت این است که بخشی از مشکلات به عملکرد اصلاحطلبان بر میگردد. اصلاحطلبان نمیتوانند مردم را قانع کنند که حضورشان در مجلس منجر به اتفاقات تازه و متفاوتی شده است.
— شاید برخی به طرح این پاسخ بسنده کنند که حضورشان، در عمل، مانع از ورود چهرههای تندروی اصولگرا که سابق بر این در مجلس حضور داشتند، شده است. اما آنها نمی توانند به این سوال پاسخ بدهند که اصولگرایان تندرو وقتی از مجلس بیرون رفتند سرگرم چه کاری شده اند؟ بر کسی پوشیده نیست که آنها این روزها خانه نشین نیستند، بلکه در نهادهایی فعال هستند که به احدی پاسخگو نیستند و حتی کمتر از دوران نمایندگی مجلس زیر نگاه و نظارت مردم هستند. در عمل فعالیت آنها کمتر از گذشته رصد میشود و فرصت بهتری برای کارشکنی پیدا میکنند!
— مردم این شواهد را میبینند و متوجه میشوند که به رغم تلاشهایی که برای کنار گذاشته شدن اصولگرایان تندرو از عرصه تصمیم گیری و تصمیم سازی انجام گرفت، آنها مشاغل و موقعیتهای موثرتری را به دست آوردهاند. چنین وضعیتی احساس سرخوردگی را تقویت میکند. حال اصلاحات آمده و سی نفر آدمی که الزاما همگی نخبه هم نیستند را راهی مجلس کرده است.
— اگر بنا به تحلیل بر مبنای ایده نخبه کشی هم باشد، اتفاقا جریان اصلاحات بیشتر نخبگان را رها کرده است. در دوران اخیر اصلاحات به این نتیجه رسیده که حمایت از نخبگان دردسرآفرین خواهدبود و در عوض بهتر است از افراد سفید استفاده شود تا از تنگناهای ورود به عرصه سیاست به سلامت عبور کنند. افراد سفید آیا جز آنانند که نه چنان رفته و آمده اند که گربه شاخشان نزند! یعنی درواقع کارنامه ای ندارند. به نظر شما چرا باید مردم برای ورود چنین فردی بسیج شوند؟
— ماجرای قبل از انقلاب با بعد از انقلاب متفاوت است. مشکل تعارضی است که در نظام سیاسی وجود دارد و امکان پاسخگویی مراکز اصلی قدرت و در عین حال اقتدار نیروهای انتخابی را نمی دهد. این تعارض از بدو انقلاب وجود داشت.این تعارض به نحوی، مسئولیت پذیری را از قدرت جدا کرده است.
— اصلاحطلبان نباید وارد چنین معرکهای میشدند بلکه باید سعی میکردند همراه و مکمل نیروهای مدنی در سطح جامعه باشند تا در واقع نقش نماینده مطالبات مردم و پیگیری آنها را از طریق حرکتهای مسالمت جویانه اجتماعی عهده دار شوند. اما آنها چشم شان به قدرت است. گویی تاب دوری از قدرت را ندارند و هرچه گفته شود قدرت خطرناک است و پس از دستیابی به قدرت باید پاسخگوی مطالبات مردم باشید، برآشفته میشوند.
— شما وقتی نابهنگام وارد قدرت دولتی شوید همه چیز به هم میخورد، از این رو، مسیر از سال ۱۳۷۶ اشتباه بود. گرچه این حرف برای خیلیها سخت است و آن را نمی پذیرند اما من در همان سال هم مصر بودم که ورود خاتمی میتواند اوضاع را در درازمدت پرمخاطره کند و توصیه میکردم اجازه دهیم برای یک دوره هم آقای ناطق بیاید. منظور من این نبود که به او رای بدهیم بلکه حرف من این بود که با عدم مشارکت زمینه را برای پیروزی ناطق در انتخابات ریاست جمهوری فراهم کنیم.
— بدموقع بر سر قدرت نشستن مشکلاتی ایجاد میکند که تا ابد گرفتار آن خواهیم بود. باید توجه داشته باشیم این که نیروهای اجتماعی در مواقع حساس در کدام نقطه بنشینند، این بسیار مهم است. متاسفانه نگاه معطوف به قدرت اصلاحطلبان و تمرکزشان بر لزوم تجدیدنظر در نتیجه انتخابات باز هم سبب تحلیل رفتن این نیرو شد.
— به نظر من، در انتخابات ۱۳۹۶ هم اصلاحطلبان نباید با این شیوه وارد انتخابات میشدند چرا که همان موقع هم معتقد بودم، پیروزی حسن روحانی تازه آغاز فشارهای اجتماعی است و همه مطالبات اجتماعی بر سر اصلاحطلبان آوار خواهد شد.
— در شرایط فعلی اصلاحطلبان، محکوم به روندی فرسایشی هستند که منجر به ظهور نیروی دیگری با ساز و کارهای خاص خود خواهدشد.
— اصلاحطلبان بهتر است قدرت را تحویل دهند و به سمت جامعه بیایند.
— شاید حتی ایده احمدی نژاد برای انتخابات زودهنگام برای خلاصی از این موقعیت بغرنج بد نباشد! اگر این کار را نکنند -که نخواهند کرد- سرنوشت محتوم شان این خواهد شد که یا با بخش تند قدرت درگیری پیدا کنند و حذف شوند یا همین روال فرسایشی فعلی را ادامه دهند و با نیروی به خشم آمده اجتماعی رو به رو شوند که نتایج تاثرانگیزی برایشان خواهدداشت.
— باید تحول عظیمی در استراتژی اصلاحات ایجاد شود.
— برای من روشن است که بازگشت به جامعه با روحیه افرادی که هم اکنون بر سر کار هستند سازگار نیست.
— شاید بیان این حرف زودهنگام باشد و خیلیها را عصبانی کند؛ ولی با توجه به حجم مشکلات اقتصادی و اجتماعی و رفتاری که ما ایرانیان با یکدیگرداریم زمینه برای ظهور دموکراسی کمرنگتر از دو دهه پیش شده است.
— جریان سوم، احتمالا با شعار دموکراسی و حقوق بشر وارد میشود. اما پس از ورود احتمالی به صحنه واقعی قدرت، رویارویی با هرج و مرج ناشی از بی انضباطی سیاسی نخبگان و مدعیان بی شمار پست ریاست جمهوری و فقدان فرهنگ پذیرش شکست در انتخابات از سوی تمام جریانهای سیاسی نهایتا به سمت دفاع از قدرت متمرکزی پیش خواه درفت که در حوزههای فرهنگی و اجتماعی فضا را به حال خود رها میکند ولی در حوزه سیاسی درجه بالایی از اقتدارگرایی را بروز خواهد داد تا بر اوضاع مسلط شود و به زور برخی مشکلات را حل کند.
— از قضا شرایط امروز ایران از جهاتی بسیار شبیه دوران پس از انقلاب مشروطه است که ظهور فردی با قدرت بی چون و چرا را طلب میکرد.
— متاسفانه این نتیجه کشمکش بی حاصلی است که بیش از دو دهه است در درون نهادهای حاکم بین دو جناح اصلی قدرت شکل گرفته و عملا سبب انباشت حجم حیرت انگیزی از ابرچالشهای اقتصادی و اجتماعی و غیره شده است.
دیدگاه و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمیکند.
توجه داشته باشید کامنتهایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد!
افزودن دیدگاه جدید