رفتن به محتوای اصلی

اژدهای سه سر با فر نئوکانی و شاهزاده تنها با فر پادشاهی!
04.04.2018 - 15:29

پیش از هر چیز باید بگویم که این مقاله افرادی را که بر پایه باورها و اندیشه های خود مخالف پادشاهی پارلمانی ( شاهنشاهی مردمسالار) در ایران هستند، هدف قرار نمی دهد و منظور این مقاله سه جریان وابسته به کانونهای قدرت در درون و برون ایران است که بطور سیستماتیک، هدفمند و در پوشش و ماسک ملی گرایی و ایرانگرایی، شاهزاده تاجدار رضا پهلوی را تخریب و ترور شخصیت می کنند. همچنین شایان گفتن است که تمامی مدارک و اسنادی که در این مقاله از انها نقل قول شده است در افشاگری ویدیویی اقای سروش مهراد امده است که در اینترنت موجود می باشد و همچنین برخی از این اسناد را من در مصاحبه تلویزیونی ام با خانم زینا تهرانی هم نشان داده ام.

ورشکستگی عظیم جمهوری إسلامی در همه زمینه های سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی باعث محبوبیت فراوان خاندان پهلوی و شخص شاهزاده رضا پهلوی در ایران شده است. مردم ایران که خدمات رضا شاه بزرگ و محمد رضا شاه پهلوی را در پیشرفت اقتصادی و آبادانی ایران و دادن آزادی های فردی و اجتماعی به یاد می آورند و از سوی دیگر جنایات و سرکوبهای جمهوری إسلامی را در زمینه های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و شکست تمام عیار و ورشکستگی کامل اقتصادی کشور را می بینند، با نگاهی نوستالژیک به گذشته از دست رفته خود می نگرند. محبوبیت این خاندان که همیشه بصورت نجواهای مخفیانه در مدارس، دانشگاه ها، تاکسی ها و وسایل نقلیه عمومی میان مردم مطرح می شد، امروزه با رسیدن کارد به استخوان مردم و با وجود خطر إعدام به "جرم" سلطنت طلبی آشکارا در تظاهرات و گردهمایی های ملی مردم فریاد زده می شود. از جمله این رویداد ها می توان به جشن ملی روز کورش بزرگ در سال نود و پنج و تظاهرات و اعتراضات مردمی سراسر ایران در سال نود و شش اشاره کرد. رژیم و جهانیان در نهایت ناباوری دیدند که مردم دلیر و ستمدیده ایران از خراسان تا کردستان و از خوزستان تا گیلان و حتی در شهر مذهبی قم شعارهایی در حمایت از بازگشت نظامی سر دادند که در طی هزاران سال هویت مردم ایران را شکل داده است تا جایی که برترین اثر ادبی، اسطوره أی و تاریخی ایران زمین را به افتخار آن "شاهنامه " نامیده اند. شعارهای "رضا شاه روحت شاد" و " ای شاه ایران برگرد به ایران" و "کشور که شاه ندارد حساب کتاب ندارد" تنها نمونه ای از این خواست سراسری مردمان دلاور ایران زمین بود که با وجود حاکمیت یک حکومت توتالیتر مذهبی و خشن ترین تئوکراسی جهان بر زبانها جاری شد. در سرزمینی که پادشاهی خواهی معادل مرگ و إعدام است، اما مردم از جان گذشته ایران خواست خود را فریاد زدند.

اما همانگونه که اشاره شد این خواست مردم که در نزدیک به چهل سال گذشته بصورت نجواهای مردمی زنده بود، حتا پیش از انکه اشکارا فریاد زده شود، در نظر سنجی های اجتماعی که بوسیله نهادهای اطلاعاتی درون و برون ایران انجام شده بود، مشخص بود. نهادهای اطلاعاتی درون ایران که امروزه مشخص شده است در چهل سال گذشته در همکاری تنگاتنگ اطلاعاتی با نهادهای اطلاعاتی خارجی بوده اند، برنامه های گسترده ای برای تخریب رژیم گذشته و مغز شویی نسل جوان پیاده کردند. از جمله این اقدامات ساختن هزاران برنامه کودک و نوجوان، صد ها فیلم مستند و سینمایی علیه حکومت پادشاهی و حتا پدید اوردن گفتمان های سیاسی و اجتماعی سفارشی بود که مثلا از لحاظ علمی و دانشگاهی به حکومت گذشته حمله کنند و آلترناتیو های سراب گونه تحت عنوان اصلاحات و مردم سالاری دروغین دینی به خورد مردم دهند. اینگونه بود که دفتر استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت نظام، پروژه اصلاحات را کلید زد. هرچند تمامی جامعه شناسان و دانشمندان علوم سیاسی که مستقل بودند از همان آغاز این پروژه در خرداد هفتاد و شش یعنی بیش از بیست سال پیش، شکست این پروژه را پیش بینی کرده بودند، اما هدف اصلی این پروژه نه خود پروژه بلکه هدفی سیاسی بود برای خرید زمان و ادامه حکومت مطلقه إسلامی. از همان آغاز جامعه شناسان مستقل إیرانی گفتند که مردم‌سالاری هیچ پسوند و پیشوندی را بر نمی تابد و اگر چنین شود، اصل مردم‌سالاری را نقض کرده است. از همان آغاز همه کارشناسان مستقل گفتند که "اصل ولایت مطلقه فقیه" اصلی قرون وسطایی است و هیچ اصلاحاتی بدون اصلاح قانون أساسی و برداشتن این اصل محقق نمی شود. اما آیت الله بی بی سی، که همواره جولانگاه اصلاح طلبان بوده و هست و " سید خندان" با خنده های موذیانه اش نوید سراب می دادند! خوشبختانه پس از بیست سال فریب، در سال نود و شش همه أصحاب إصلاحات چهره واقعی خود را نشان دادند و شمشیرها را از رو بستند، وقتی دیدند که دیگر در اعتراضات، حمایت مردمی را از دست داده اند و همه یکصدا فریاد می زنند: "اصلاح طلب، اصولگرا، دیگه تمومه ماجرا"!
اصلاح طلبان دروغین و وابسته به دلارهای سعودی مانند سید عطاءالله مهاجرانی نیز با پشت کردن به تمام گفته های خود در عرض بیست سال گذشته خواهان سرکوب مردم ستمدیده ایران شدند.
اما پروژه إصلاحات تنها یکی از دامهایی بود که سر راه مردم ستمدیده ایران برای رسیدن به آزادی قراردادند. پس از پایان جنگ عراق علیه ایران که با نوشیدن "جام زهر" رهبر انقلاب اسلامی همراه بود، کم کم روحیه ملی گرایی و ناسیونالیستی و حتا بسیار فراتر از ان روحیه باستان گرایی مردم ایران زنده شد. نماد های باستانی نخستین بار در صنایع دستی ایران نمودار شدند و سپس جوانان در انجمنهای گوناگون در سراسر ایران به یاد گیری شاهنامه و حتا زبان پهلوی و اوستا پرداختند. نویسنده این مقاله که خود از جوانان دهه هفتاد است و در همه فعالیتهای فرهنگی ذکر شده شرکت داشته است، خوب بیاد می أورد که در ان دهه چگونه نخستین نمادهای باستان گرایی مردم ایران که پاسخی به تحقیرهای مکرر ملی از جانب جمهوری إسلامی بود، با سرعتی شگفت انگیز گسترده شدند.

در دهه هفتاد جوانان ایرانی در انجمن های خود در تهران و دیگر شهرها کم کم واژه "سلام" را از گفتگوهای خود حذف کردند تا جایی که امروزه گفتن واژه "درود" همه گیر شده است. اوستا خوانی و گردهمایی در کنار آثار باستانی ایران زمین در این دهه فراگیر شد. در این دهه نظریه "بازگشت بزرگ" را برخی از ایرانشناسان و اوستا دانان ایرانی مطرح کردند و کم کم باستان گرایی ایرانی و رنسانس و نوزایی ایرانی به اندیشه ای مدون و مکتبی قابل قبول برای بسیاری از جوانان ایرانی بدل گشت، نویسنده این مقاله که خود بنیانگذار مکتب فراگیر ایرانگرایی است که هم بر ایرانگرایی و هم بر مدرنیته و روشنفکری تأکید دارد، نخستین اصول این مکتب را در ان دهه در بنیاد نیشابور تهران مطرح کرد و بدین گونه مکتب ایرانزمین یا ناسیونالیسم مدرن ایرانی از دیدگاه تمدنی شکل گرفت هر چند مانیفست کامل ان پنج سال پیش منتشر شد. حکومت جهل و جنون إسلامی که راهی جز کشتار را نمی شناخت در این دهه و اتفاقا در حکومت إصلاحات، ایران شناسان و ایرانگرایان بزرگی چون دکتر احمد تفضلی و دکتر رضا مظلومان معروف به دکتر کورش آریامنش را در جریان قتل های زنجیره ای در درون و برون ایران ترور کرد. رسانه های داخلی و خارجی حتی نام انها را نیز از لیست کشته شدگان قتل های زنجیره ای به جرم ایرانگرایی و ایرانشناسی سانسور کردند و همچنان نیز می کنند. همچنین چندین بار تلاش نیز برای مسموم کردن استاد حسن عباسی معروف به سیاوش اوستا انجام شد که خوشبختانه به نتیجه نرسید هرچند آثار سم هنوز در بدن ایشان وجود دارد. سازمانهای اطلاعاتی داخلی و خارجی که ناتوان از کنترل این موج بزرگ ملی گرایی و باستان گرایی إیرانی بودند، وقتی دیدند که کشتار ایرانگرایان جواب نمی دهد و تبلیغات انها نتیجه عکس داشته و انها نمی توانند این موج ایران خواهانه را کنترل کنند تصمیم بر سوار شدن بر این موج و نفوذ در ان گرفتند.

از مهمترین اقداماتی که سازمانهای اطلاعاتی داخلی و خارجی در کنترل موج ایرانگرایی انجام دادند جلوگیری از اتحاد دو جریان بسیار محبوب نزد ایرانیان یعنی نهاد شاهنشاهی پهلوی و ایرانگرایان بود. در این راستا از سویی با نفوذ کردن مشاوران وابسته به سازمانهای اطلاعاتی به دفتر شاهزاده رضا پهلوی سعی بر تاثیر بر ایشان جهت موضع گیریهایی علیه این جریان یا دست کم عدم موضع گیری ایشان و از سوی دیگر سعی بر بی اعتبار کردن جریان ایرانگرایی با نفوذ دادن مهره های خود در این جریان داشتند.
اینگونه بود که چهره هایی مضحک و کم عقل به عنوان نمایندگان جریان ایرانگرایی در رسانه ها مطرح شدند و رسانه های رژیم نیز با پوشش گسترده این افراد را به عنوان رهبران ایرانگرایان و باستان گرایان مطرح کردند. اینگونه بود که شخصیت کمیک شخصی به نام فتح الله خالقی یزدی معروف به "هخا" شکل گرفت تا این جریان را مسخره و بی اعتبار کند.
اما چنین تکنیک ها و شگردهای اطلاعاتی نیز نتوانست موج ایران خواهانه و میهن پرستانه و باستان گرایانه مردم ایران را متوقف کند و روز به روز این جریان قوی تر می شد.
اینبار به جای مسخره کردن با یک پروژه حساب شده سعی بر حمله به ایران باستان و هویت إیرانی و ارزشهای ان کردند. شخصی کمونیست از اعضای سابق حزب توده که از توابین به شمار می آمد به نام ناصر بنا کننده معروف به "پورپیرا" ، شروع به انتشار اثار جعلی تاریخی و کتاب سازی در ضدیت با تاریخ و فرهنگ ایران کرد. این شخص وابسته که کتابهای جعلی اش را که هیچ گونه ارزش اکادمیک و علمی از نظر تاریخی و باستان شناسی نداشتند، با بودجه فراوان وزارت فرهنگ و ارشاد إسلامی و در تیراژ پرشمار چاپ کرد. اما تاریخدانان ایرانی و حتا مردم ایران و بویژه نسل جوان إیرانی که باهوش‌تر و آگاه تر شده بودند متوجه این تکنیک اطلاعاتی شدند و با یک هوشیاری ملی واژه "پورپیرا " را در گفتگوهای روزمره به جای "جعل" و "تحریف" و "تقلب" به کاربردند و این شگرد را نیز بی اثر کردند. شگرد دیگر اطلاعاتی خریدن ایرانشناسان با پول بود، متاسفانه این تکنیک در حد کمی پاسخ داد و برطبق بهترین اطلاعات نویسنده این مقاله، با این کار توانستند برخی از ایرانشناسان درجه دو و سه مانند رضا مرادی غیاث آبادی را بخرند و انها را مجبور به نوشتن مقاله ها و کتابهایی علیه انچه که خود در گذشته می گفتند و می نوشتند بکنند در این شگرد فقر و تنگدستی اقای غیاث ابادی و مانند ایشان عامل اصلی برای پذیرش پیشنهاد انها بود. اما این تکنیک اطلاعاتی نیز در حد کلان پاسخ نداد و روز به روز انتشار کتابهایی درباره ایران باستان از جانب ایرانشناسان بزرگی چون استاد هاشم رضی، دکتر فریدون جنیدی، دکتر علیقلی محمودی بختیاری، دکتر بختورتاش، استاد جلیل دوستخواه، دکتر ژاله آموزگار، دکتر بدرالزمان قریب، استاد مرتضی ثاقب فر و باز نشر کتابهایی از استادانی چون استاد پورداوود، استاد ذبیح بهروز، دکتر محمد مقدم، دکتر صادق کیا، موبد موبدان اردشیر آذرگشسب، دکتر بهرام فره وشی و ده ها استاد برجسته دیگر ادامه یافت. از اینرو تکنیک بسیار پیچیده تر اطلاعاتی به کار گرفته شد که اینبار به جای مسخره کردن این جریان یا حمله به آن، نفوذ در میان تئوریسین های جدی و فعالین واقعی این جنبش و تغییر مکتب ایرانگرایی از درون و تحریف ان و تطبیق اصول ان با منافع جمهوری إسلامی و منافع استراتژیک سازمانهای اطلاعاتی خارجی بود. اینجاست که داستان ما درباره اژدهای سه سر با فر نئوکانی آغاز می شود.

دست کم سه جریان هماهنگ در پوشش ایرانگرایی و میهن پرستی در اپوزیسیون ایرانی از نزدیک به ده سال پیش به این سو، نطفه انها بوسیله سازمانهای اطلاعاتی داخلی و خارجی گذاشته شد که همگی با هم بطور سازمان یافته در ارتباط بودند و هماهنگی فراوانی در اهداف زیر داشتند که احتمال تصادفی بودن ان نزدیک به صفر است. این سه جریان عبارتند از:

الف) جریان تحت پوشش ایرانگرایی اقای امیر گرگین با نام مستعار کیخسرو آرش گرگین که از خویشاوندان اقای ایرج گرگین و خسرو گلسرخی با پیشینه خانوادگی کمونیستی بود. نام این جریان ابتدا فرزندان کورش و زرتشت بود و سپس نام مکتب بازیابی ایرانشهری را از کارهای ایرانشناسان بزرگ چون دکتر محمودی بختیاری ربود و با تحریف کامل محتوا برخود گذاشت. به طنز می توان نقش اقای گرگین را در این جریان مانند نقش اقای خامنه ای در جریان اسلامی نامید. فحاشی، دریدگی و گفتن حرفهای غیر منطقی و دروغ برای مخاطبان کم هوش از ویژگیهای مشترک این دو شخصیت است!

ب) جریان تحت پوشش ایرانگرایی اقای سید حمید رضا موسوی نژاد نوه آیت الله سید محمد موسوی نژاد معروف به شاهین نژاد که پیشینه خانوادگی مذهبی شیعی داشت. این مکتب نام اصلی اش رنسانس پارسی است که نام موسسه دیگری به نام رنسانس إیرانی را با تحریف محتوا به کار می برد. اقای شاهین نژاد و نقشش در این جریان را می توان به طنز به نقش اقای هاشمی رفسنجانی در جنبش اسلامی تشبیه کرد که هر چند همیشه خنده ای بر لب دارد اما دستور های اتش را از پشت پرده این اقا صادر می کند.

پ) جریان اقای امیرعباس فخرآور تحت پوشش میهن پرستی که نام کهن کنفدراسیون دانشجویان ایرانی را که سازمان دیگری با تاریخ مشخصی در قبل از انقلاب إسلامی در ایران بوده است را با تحریف کامل محتوای ان سازمان بر خود گذاشته است. این اقا را به طنز من با اقای قالیباف در میان اسلامگرایان مقایسه می کنم. هر دو این افراد بسیار فرصت طلب هستند و خود را برای منافع بیشتر با هر ایدئولوژی وفق می دهند.

این سه جریان مرموز در اهداف زیر دستور کاری مشترک داشتند که همه این دستورها از یک منبع واحد که بعدا خواهم گفت صادر می شدند:

الف) هرسه جریان در آغاز شکل گیری تلاش برای نزدیکی به شاهزاده رضا پهلوی داشتند و خود را از حامیان ایشان به شمار می آوردند.

ب) هر سه جریان پس از شناخته شدن و کسب هواداران و نفوذی که مانند اسب تروا کرده بودند شروع به تخریب سازمان یافته شاهزاده رضا پهلوی و زدن خنجر از پشت به ایشان کردند. این تخریب گاهی بصورت فحاشی از جانب اقای گرگین و اقای امید ﺩﺍﻧﺎ بود، گاهی بصورت کارهای موذیانه اقای شاهین نژاد در تخریب چهره شاهزاده چون تهیه اعلامیه "آخرین هشدار به آخرین ولیعهد" و گاهی بصورت کتاب سازی هایی از جانب اقای فخراور تحت عنوان "رفیق ایت الله" بود که هدف اصلی این کتاب نه شخص اقای خامنه ای که رابطه ایشان با روسیه کاملا مشخص است و اطلاعات سوخته ای است، بلکه تخریب خاندان پهلوی بود یا ان چیزی که بعدها اشکارا اقای فخراور " بخش ممنوعه" کتاب می نامید، همان بخشی که از اول نیز هدف اصلی کتاب بود.

پ) هر سه جریان تحت پوشش ایرانگرایی و میهن پرستی بودند هر چند که ادعای ایرانگراییشان نیز مانند ادعای حمایت از شاهزاده، اسب تروایی بود. یعنی أفکار مطرح شده توسط این جریانها هیچ گونه سنخیتی با أفکار ایران شناسان بزرگ نداشت و بلکه برعکس در جهت منافع جمهوری إسلامی و سپاه پاسداران در داخل و نئوکانها در آمریکا بود.

ت) هدف هرسه جریان بویژه دو جریان نخست ، تبلیغ صورتی مرتجعانه و مشمئز کننده از فرهنگ إیرانی و دین زرتشت بود تا جلوی رغبت جوانان به ان را بگیرد. از جمله این اقدامات وارد کردن مباحث نژادپرستی و یهودستیزی در ایرانگرایی بود که هیچگونه جایگاهی در فرهنگ إیرانی در طول تاریخ نداشته اند. همچنین مطرح کردن تئوری ارتجاعی فر ایزدی برای پادشاهی که در اسطوره های إیرانی مطرح شده است، برای ساختن نوعی ولایت مطلقه جدید در قالب ایرانگرایی بود. نکته خطرناک دیگر که بطور هماهنگ بوسیله این گروهها یی که خود را فرزندان فردوسی می دانستند مطرح شد ان بود که بر خلاف گفته های فردوسی در انجایی که اشکارا شاه اسطوره ای جمشید شاه پیشدادی را به خاطر امیزش دین و سیاست نکوهش می کند ( منم گفت با فره ایزدی. همم شهریاری و هم موبدی)، برای ترساندن و نا امید کردن مردم ایران از فرهنگ کهن ایرانی خواهان به زور سدره پوش کردن و زرتشتی کردن همه مردم ایران حتا با "بمب اتم" بودند! و آشکارا سیاست و مذهب را با هم مخلوط می کردند. تا انجایی که در کارگروه های جنبش رنسانس إیرانی بصورت رسمی صحبت از ایرانیان حقیقی و حقوقی بود و با یک دید مذهبی فاشیستی تنها ایرانیان زرتشتی را ایرانیان حقیقی می شماردند که چنین دید مرتجعانه أی حتا در زمان خود زرتشت بزرگ نیز وجود نداشت و تحریف کامل سخنان زرتشت درگاتها است که برپایه آزادی انتخاب و گزینش و برابری همه مردمان است. نکته متضاد در افکار پریشان این به اصطلاح ایرانگرایان رابطه انها با اسرائیل است. از یک سو تئورسین انها که یک فرد دو رگه آمریکایی-ایرانی وابسته به جنبش فاشیستی آلت رایت در امریکا با نام جیسون رضا جرجانی است، از هیتلر طرفداری می کند و خواهان چاپ عکس او روی اسکناس ها می شود ، اما از سوی دیگر تا او را به خاطر نژادپرستی از دانشگاه نیوجرسی اخراج می کنند برای انکه دوباره به کار خود برگردد، ظرف بیست و چهار ساعت تغییر رنگ می دهد و اینبار ان طرف دیوار غش می کند، و خواهان تشکیل اسرائیل بزرگ از نیل تا فرات می شود! این اقا از شاهکارهایش اینک این شده که نسبت اسرائیل به ایران را مانند نسبت واتیکان به ایتالیا بنامد و با این قیاس مع الفارق امیدبازگشت به کارش را از دست ندهد. جیسون جرجانی که از هاپلوگروپهای ژنتیکی بی اطلاع است و نمی فهمد که نژاد با رنگ پوست و مو و چشم مشخص نمی شود، در مکتب ایران گرایی عامیانه اش با عوامفریبی از رنگ سفید پوست مولوی یا چشم آبی بودا سخن می گوید غافل از انکه هستند مردمانی مانند فنلاندی ها با پوست سفید و چشم آبی که آریایی و هندواروپایی نیستند و هاپلوگروپ های هندواروپایی مانند هاپلوگروپ R ندارند! از بی سوادیهای این جریان های پوپولیستی ایرانگرایی انست که انها فرق میان دو دین مهم ایران باستان یعنی دین و فلسفه میترایی-زروانی از یکسو و دین و فلسفه زرتشتی از سویی دیگر را نمی فهمند. هم جریان اول و هم جریان دوم به نفع دین تحریف شده ای که از زرتشت ساخته اند، فرهنگ هشت هزارساله میترایی-زروانی ایرانی را که اساس فلسفه هگل محسوب می شود و پایه آیینهای رازامیز مصری باستان و فراماسونری امروزیست و حتا پس از اسلام در عرفان ایرانی در غالب کارهای فردوسی و حافظ و مولوی و خیام مشهود است، به طور کل از تاریخ ایران حذف کرده اند و یا به غلط مانند اقای گرگین این ایین اوستایی را که در مهر یشت هم به ان اشاره شده است، رومی می نامند و یا مانند اقای جرجانی نا اگاهی انها به اندازه ای است که انرا بخشی از دین زرتشت می نامند. هرچند از این اشتباهات و تضاد ها و پارادوکس های فکری در این مکتب پریشان اندیش ایرانگرایی دروغین و پوپولیستی و غیر علمی بسیار است، اما متاسفانه فرصت پرداختن به ان در این مقاله نیست.

ث) هدف بعدی اختلاف انداختن و إیجاد نفرت و حتا فحاشی میان اقوام إیرانی از طریق شخصی به نام اقای امید شریفی ﺩﺍﻧﺎ معروف به امید ﺩﺍﻧﺎ بود. همه این سه گروه بویژه دو گروه نخست بازوی تبلیغاتی و فحاشی و ترور شخصیتشان این اقا بود که در جریان تظاهرات جنبش سبز حکم إعدامش به طرز عجیبی به شش سال زندان تبدیل شد و از ان عجیب تر پس از مدت کمی با عفو مقام رهبری بخشیده شد و بصورت قانونی به همراه همسرش از ایران خارج شد و در سوئد با کیفیت خوب و بودجه خوب ناگهان شروع به تولید بر نامه هایی در جهت اهداف گروه های فوق کرد تا مانند پرویز نیکخواه که مورد عفو محمد رضا شاه قرار گرفت و سپس جان خود را برای او داد، این نوجوان نیز تا پایان عمر خود را مدیون جمهوری اسلامی و سپاه پاسداران حس کند و در خدمت انها باشد.لازم به ذکر است که تمامی این گروه ها بویژه گروه رنسانس إیرانی اقای شاهین نژاد، از این نوجوان سوء استفاده می کردند و کارهای کثیف و فحاشی های قومی و تخریب شاهزاده رضا پهلوی را به این اقا ی جوان و احساساتی و کم تجربه می دادند تا دهان مبارک خودشان به دشنام و تخریب آلوده نشود. انها ابتدا نهانی و سپس اشکارا در ارتباط با این شخص بودند. جالب اینجاست که بر طبق افشاگری های اقای سروش مهراد مشخص شده است که حتا بیانیه کذایی با اتهامات دروغین " آخرین اخطار به آخرین ولیعهد" هم پوست خربزه أی بود که از جانب آقای شاهین نژاد زیر پای این نوجوان احساساتی انداخته شد و پس از انکه اقای امید ﺩﺍﻧﺎ و خیلی های دیگر انرا امضا کردند، خود این "آقازاده" زیرک آنرا امضا نکرد!

ج) دو جریان اول اشکارا و گاهی نهانی و جریان سوم بصورت پنهانی از عملیات سپاه پاسداران در خارج از مرزهای ایران که کاملا مطابق و هماهنگ با خواست نئوکانها در إیجاد خاورمیانه جدید و تقسیمات فرقه أی و جنگهای داخلی کشورها ی خاورمیانه بود، حمایت می کردند و تا انجا پیش رفتند که قاسم سلیمانی را " آرش کمانگیر" نامیدند و سپاه پاسداران را " ارتش هخامنشی " ، تا با بازی با احساسات میهن پرستانه ملت ایران ، منافع مشترک خود و جمهوری إسلامی و نئوکانها را پیش ببرند.

چ) همه این جریانها و بویژه دو جریان نخست از مدتها پیش حرفی را می زدند که امروزه بطور شگفت اوری از دهان لابیست های جمهوری إسلامی مانند دکتر هوشنگ امیر احمدی و فرماندهان سپاه مانند اقای جعفری شنیده می شود که ان چیزی نیست جز طرفداری از تحول جمهوری إسلامی به یک حکومت نظامی یا نیمه نظامی تحت کنترل سپاه پاسداران. چنین رؤیای سپاهیان انقلاب را اقای امیر گرگین ( آرش گرگین) دست کم از سال ٢٠٠۵ و تقریبا همزمان با روی کار امدن اقای احمدی نژاد تبلیغ می کرد. ایشان از همانموقع بزرگترین دولت دزد تاریخ ایران را که هفتصد میلیارد دلار ثروت مردم ایران را به باد داد به عنوان "دولت محبوب ایرانشهری " می نامید و بدین گونه با نام "ایرانشهر" بازی و به ان خیانت می کرد. در ویدیویی که چندی پیش در جریان تظاهرات ضد جمهوری إسلامی از این آقا منتشر شده است، ایشان خواهان ان شده است که "ایرانشهریان" موهومی و دروغینش، تظاهر کنندگان را به سپاه پاسداران و وزارت اطلاعات جمهوری إسلامی معرفی کنند تا با سناریوی قدیمی و نخ نما شده " ترس" از جنگ داخلی و تجزیه ، مردم را آرام کند تا حکومت برادران قاچاقچی اش ادامه یابد! این اقا و اربابانش آگاهند که حکومت نظامی سپاه در ایران مانند حکومت نظامی دیکتاتورهای آمریکای لاتین نمی شود ، چون سپاه پاسداران انقلاب إسلامی که حتا نام ایران را هم در عنوانش ندارد یک ارتش إسلامی و مکتبی و عقیدتی است و مقایسه ان با ارتشهای میهن پرست ملی چه در ایران قبل از انقلاب و چه در امریکای لاتین قیاس مع الفارق است. نتیجه روی کار امدن یک ارتش إسلامی و کودتای سپاه چیزی نخواهد بود جز جنگ ، تنش و تفرقه بیشتر و سرکوب بی رحمانه تر ملت ایران و ملتهای منطقه و صرف ثروت ملی برای اجرای طرح های خاورمیانه أی کانونهای قدرت جهانی !

ح) نکته دیگری که هر سه جریان به گونه کمیک و طنز آمیزی به قصد موازی کاری و به سخره کشیدن نهاد پادشاهی شاهزاده تاجدار رضا پهلوی در ان مشترکند، ادعای داشتن فر شاهی و پادشاهی ایران زمین است که من انرا به طنز "فرنئوکانی" می نامم. در حالی که همه شاهزادگان إیرانی چه از خاندانهای باستانی مانند باوند ها که شاهزادگان تبرستان اند و گیلانشاهان که شاهزادگان گیلانند و اردلانها که شاهزادگان ساسانی کردستانند و چه شاهزاگان از خاندانهای إیرانی پس از اسلام مانند شاهزادگان صفوییه و افشاریه و زندیه و قاجار و پهلوی که شمار انها هزاران نفر است ، همه یکصدا پشت سر شاهزاده تاجدار رضا پهلوی متحدند و به خوبی فرق " شاهزاده " بودن و " شاهزاده تاجدار" بودن در سلسله مراتب اریستوکراسی را می فهمند ، نا گهان سه فرد یکی با پیشینه خانوادگی کمونیستی مانند امیر گرگین معروف به آرش گرگین ، دومی، یک سید اخوند زاده با نام سید حمید رضا موسوی نژاد معروف به شاهین نژاد و سومی بچه مذهبی که در ایران قران تدریس می کرد، با نام امیر عباس فخراور، همه با هم و بطور هماهنگ ادعای پادشاهی و فر ایزدی و خون پادشاهی می کنند! یکی مانند گرگین انرا در وبسایت خود اشکارا می نویسد، دیگری چون موسوی نژاد از تئوریسین خود که از فاشیست ها و نژادپرستهای آمریکایی با نام جیسون رضا جرجانی است می خواهد که انرا توییت کند و در فیس بوک خود بنویسد و در کارگروه های جنبش رنسانس اشکارا بگویند و سومی یا فخراور با طرح ادعای پوچ نسبت خانوادگی با خاندان پهلوی انرا مطرح می کند!

خ) اما شاه کلیدی که هر سه سر اژدها را به هم وصل می کند و هر سه جریان را به هم ربط می دهد و مشخص می کند که چرا هر سه جریان دارای "فرنئوکانی" هستند، و تا این اندازه باهم هماهنگ، شخصی است از نئوکانهای آمریکایی با تبار إیرانی به نام " آریا صالحی". آریا صالحی بر طبق گفته اعضای داخلی این جریانها و اعضای جدا شده انها، مسئول مالی و هماهنگی هر سه جریان با همدیگر است. همچنین همه این جریانها در ارتباط تنگاتنگ با تندرو ترین نئوکانها مانند "مایکل لدین" و " جان بولتون" و " ریچارد پرل " هستند . نا گفته نماند که مسئول هماهنگی این جریانها با سپاه پاسداران و جریانها ی درون ایران دکتر هوشنگ امیر احمدی، حمید بعیدی نژاد و یک عراقی که فارسی می داند با نام احتمالا مستعار محمد علی جناح است. نا گفته پیداست که هماهنگی و اشتراک منافع شگفت اوری میان نئوکانها در آمریکا و سپاه پاسداران درخاورمیانه وجود دارد. سپاه پاسداران و نیروهای قدسش در واقع منافع کلان و استراتژیک نئوکانها در خاورمیانه را با إیجاد جنگهای فرقه أی و تقسیم کشورها به پیش می برند بدون انکه آمریکایی ها هزینه أی کنند. برای همین است که رئیس سابق سازمان سیا و وزیر خارجه کنونی آن ، مایک پومپئو سناریوی قهرمان سازی قاسم سلیمانی را کلید می زند و تا انجایی پیش می رود که خودش اشکارا به قصد افزایش محبوبیت قهرمان خود ساخته اش اعلان می کند که " حاج قاسم نامه مرا نخواند و پس فرستاد!" اقدامی کودکانه که گفتن سهوی ان از رئیس سیا بعید به نظر می رسد!

اما اقدامی که خطر این شبکه سه شاخه و نقش احتمالی انها را در چلبی سازی اینده ایران بیشتر می کند، تشکیل مرموزانه و ناگهانی و پرسش برانگیز "جبهه ایرانگرایان" است! اینکه شاخه برونمرزی سازمانهای سیاسی سه حزب قدیمی إیرانی با نامهای "حزب پان ایرانیست" ، "جبهه ملی" و "حزب مشروطه" ناگهان با جنبش مشکوک "رنسانس إیرانی شاهین نژاد" و بنا به نوشته " جیسون رضا جرجانی"، تئوریسین فاشیست و مرجع تقلید و مشاور رسمی رنسانسی ها، تحت "چتر فرهنگی رنسانس إیرانی" متحد شده اند و جبهه تشکیل داده اند، مسئله أی است که حکایت از ناگفته های بسیاری در پس پرده دارد. البته از جیسون رضا جرجانی که از پدری ایرانی و مادری امریکایی به دنیا امده است و نه فرهنگ راستین ایران را می شناسد و نه تنها با اوستا و زبان پهلوی و اوستایی آشنا نیست که حتا فارسی صحبت کردنش هم در حد یک کودک دبستانی است، نژاد پرستی بعید نیست، اما بیش از هر چیز باید افسوس خورد به حیثیت و آبروی أحزاب قدیمی إیرانی که مانند جریان اصلی جبهه ملی در انقلاب سال پنجاه و هفت ، باز هم اشتباه های وحشتناک و ائتلافاتی با احزابی مشکوک تشکیل می دهند که برای دهه ها تن رنجور و بیمار فرهنگ و سیاست و اقتصاد ایران زمین را به سوی مرگ می کشاند! چگونه است که به قول اقای جیسون جرجانی ، "جبهه ملی " و "حزب مشروطه " زیر چتر فرهنگی گروهی می روند که مانند مشاور رسمی و مرشدشان یعنی خود اقای جرجانی ، طرفدار به بردگی کشاندن سیا هان و کشتار یهودیان و به زور زرتشتی کردن ایرانیان و نابودی دموکراسی در جهان هستند! چگونه است که حزب مشروطه که خود را لیبرال دموکرات می نامد با گروهی متحد می شود که بر طبق سخنرانی های مشاور رسمی اش یعنی جیسون جرجانی ، لیبرال ها را " شُل و ول" می نامند و خواستار کشته شدن یک سوم جمعیت ایران هستند ؟ چگونه است که جبهه ایرانگرایان شامل "جبهه ملی" و "حزب مشروطه" نمی فهمد که تئوری "فر ایزدی" همان "ولایت مطلقه فقیه " در پوشش إیرانی است و نظام پادشاهی پارلمانی و سکولار را باید بر أساس تعریف حقوقی و قانونی و قرارداد اجتماعی تعریف کرد نه انکه انرا به آسمانها گره زد ؟ چگونه است که آقای جیسون جرجانی از فعالین جنبش فاشیستی و نژاد پرست " آلت رایت" با ارتباطات مشکوک با نئوکانهای آمریکا که به خاطر تمجید از هیتلر از دانشگاه نیوجرسی اخراج شده است ، تئوریسین فکری این افراد مثلا "با تجربه" می شود؟ چگونه است که فرد متوهمی مانند اقای جرجانی که باور به " اتلانتیسی" دارد که هیچ اثری از مستندات باستان شناسی ان به دست نیامده است و نمی فهمد که " أتلانتیس " نیز اسطوره و قصه أی یونانی است چون هرکول و آفرودیت ، به یکباره پیشنهاد تشکیل جبهه دروغین ایرانگرایان را می دهد که همه ایرانشناسان بزرگ درون و برون ایران و صدها پژوهشگر واقعی و آکادمیسین های ایرانشناس محتوای انرا غیر إیرانی و خطرناک تشخیص می دهند؟ چگونه حزب مشروطه که بر پایه قانون أساسی مشروطه باید حامی پادشاهی پارلمانی شاهزاده تاجدار رضا پهلوی باشد ، می تواند در یک اقدام پارادوکسیکال با کسی متحد شود مانند اقای سید حمید رضا موسوی نژاد ( شاهین نژاد) که ادعای فر شاهی دارد؟ أیا جای "فرشاهی" و "فر نئوکانی" با هم عوض شده اند؟ آیا برای ریشه کن کردن هویت إیرانی و تمدن إیرانی در آینده، " اقایان جهان" در درون و برون ایرانزمین سعی بر فاشیستی و نژاد پرست جلوه دادن ایرانگرایی دارند تا هیچ کس جرات دفاع از ایرانگرایی راستین را در آینده نداشته باشد؟ آیا به قصد نابودی کامل ایرانگرایی قرار است در آینده فاشیست های ایرانگرا روی کار بیایند؟ أیا این فعالیت ها زمینه سازی برای یک کودتای نظامی در ایران است ؟ اینها و صد ها پرسش های جدی دیگر را باید "جبهه به اصطلاح ایرانگرایان " توضیح دهد. هرچند که می دانم به قول ایتالیاییان ، " همه راه ها به رم ختم می شود !". اما اگر پاسخی هم در کار نباشد دست کم برای ثبت در تاریخ این مقاله نوشته شده است تا نسلهای آینده ایران زمین ما را چنان متهم نکنند چون نسل ما که نسل انقلابیون ۵٧ را ! امروزه بیش از هروقت دیگر جای خالی نظریه پردازان و سیاستمدارانی چون روانشادان ؛ محمد علی فروغی ، احمد قوام، دکتر شاهپور بختیار در عرصه فرهنگ و سیاست ایران زمین به چشم می خورد تا برای بهروزی ایرانزمین، یاریگر شاهزاده ای تنها و نجیب باشند که بموجب قانون أساسی مشروطه، فر شاهنشاهی غیر متمرکز مردمسالار و سکولار ایران زمین را در دست دارد!

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
https://www.tribunezamaneh.com/archives/150876

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.