رفتن به محتوای اصلی

چرا دیوانه « پُر» و سوژه « خالی» است
28.05.2012 - 18:13

چرا دیوانه « پُر» و سوژه « خالی» است

داریوش برادری  روانشناس/ روان درمانگر

 

معمولا هر قصه و داستان کهن و یا عامیانه با « از دست دادن عزیزی یا چیزی»  آغاز می شود. همانطور که پیش شرط شروع هر ماجرای داستان یا رمان مدرن، فیلم مدرن یا پسامدرن «حضور خلاء و یا کمبودی، از دست دادن چیزی» است و باقی داستان کهن تا فیلم نو ماجرای روابط نمادین فیگورها بدور این خلاء و کمبود و در پی دستیابی به «مطلوب از دست رفته یا مورد تمنا»، مانند عشق، ثروت و غیره است.

 

 داستان زندگی هر انسان نیز همین است. انسان بودن با لمس یک کمبود و از دست دادن عشقی، چیزی، لمس کمبودی در درون  و شروع به جستجوی آن در واقعیت آغاز می شود. به قول فروید شروع فردیت و انسان بودن احتیاج به این «از دست دادن عزیزی یا چیزی.1» و لمس سوگواری دارد تا حال در واقعیت بدنبال آن بگردد، تا ببیند که آنچه در تصورش کمبودش را حس می کند آیا در واقعیت قابل بازیافتن است.2.  این از دست دادن کسی یا چیزی، عشقی و جستجوی بعدی راز شکل گیری سوژه و فرد است، چه آنموقع که کودک جهان و بهشت مادری را از دست می دهد و حال کم کم فرد و وارد عرصه زبان می شود، چه وقتی که یکایک ما عشقی، آرمان یا باوری، وطن یا هویتی از دست می دهیم و حال در واقعیت بدنبال عشقی نو، وطنی و هویتی نو می گردیم و در این مسیر تحول می یابیم و یا گرفتار می مانیم.

 

ضرورت «از دست دادن فردی یا در نهایت از دست دادن بکارت و بیگناهی، از دست دادن عشق اولیه» بدان معناست که جایی که این «کمبود و از دست دادن» در جان و روان انسان صورت نگرفته است و ازینرو لمس تفاوت میان آرزو و واقعیت و جستجوی « مطلوب یا عشق از دست رفته» در واقعیت آغاز نشده است، آنجا هنوز «سوژه» بوجود نیامده است، سوژه ای که از ابتدا به خاطر این «کمبودش» به زعم لکان به حالت یک «سوژه منقسم.3» است. ترکیبی از آن سوژه ای  است که می طلبد  و آن چیزی که گم کرده است و بدنبالش است، نیمه گمشده اش است. سوژه، ترکیبی از فرد/دیگری است و نقطه تلاقی این دو است. یا از آنجا که این سوژه یا فرد همیشه یک «سوژه در بستر زبان» است، از آنرو این سوژه منقسم و نمادین از یک سو یک «سوژه یا فاعل عبارت» و  از سوی دیگر «سوژه یا فاعل اشارت». است. یعنی وقتی برای مثال او می گوید «من ایرانی هستم، زن یا مرد هستم»، او به سان بیان کننده این جمله فاعل عبارت است، اما همزمان مفهوم ایرانی بودن، زن بودن یا مرد بودن، در هر فرهنگ و زبانی متفاوت است و به او می گوید چگونه باشد، یعنی از سوی دیگر او یک سوژه اشارت است و وقتی چنین چیزی می گوید مجبور می شود با این مفاهیم و تصاویر ناآگاه در زبان و فرهنگش روبرو شود و جایش را در آن بیابد و روایت فردیش را از آن و این تصورات و تمناهای عمومی بیافریند.

 

آنجا که این حس از دست رفتن و بنابراین «سوژه» بوجود نیامده است، آنجا ما با دنیای «انسان دیوانه» روبروییم. تراژدی دیوانه همین است که او «پُر و مملو» است، کمبود و از دست رفتن را حس نمی کند، «منقسم» نشده است و بنابراین نیز تفاوت میان واقعیت و رویا را حس نمی کند.  ازینرو نیز به قول لکان «تفاوت میان دیوانه ای که خودش را ناپلئون می خواند، با ناپلئون این است که  ناپلئون خودش را با خودش عوضی نمی گیرد». بزبان دیگر یعنی دیوانه چون خودش را با ناپلئون یکی می داند، «احساس پُری و مملو بودن» می کند، دیوانه است، در حالیکه ناپلئون به عنوان «سوژه منقسم» می داند که ناپلئون یک نقش و یک مقام نمادین  است و یک فیگور است که او بازی می کند و همیشه میان ناپلئونی که او می پندارد و دیگری می پندارد، تفاوتی هست. ازینرو ناپلئون و سوژه بدنبال خویش می دود تا آن شود که هست و خویش را بیافریند، خویشی که تمنای دیگری است و در نهایت هم هیچگاه این دو بخش سوژه، آن چه هست و آن چه می خواهد باشد، به هم کامل نمی رسند و یکی نمی شوند.

بگذارید کمی عمیقتر وارد موضوع شویم؟ یک  تفاوت اساسی میان یک انسان گرفتار حالت «جنون و روان پریشی»، گرفتار حالتی از «پسیکوز» مانند حالت روان پریشی یا اسکیزوفرنی، این است که انسان دیوانه یا گرفتار جنون دارای دو نوع «عارضه و سیمپتوم مثبت و منفی» است. یعنی از یکسو یکدفعه بیشتر از آنچه وجود دارد، می بیند و می شنود، دچار توهم و هذیان می شود و از طرف دیگر دچار حالات منفی مثل از دست دادن شور زندگی، حالات آپاتی یا بی تفاوتی و کاهش درجه هوشی و توانایی بیان و اجرای کارهایش می شود. به زبان ساده وقتی یک نفر با خدا صحبت می کند، این یک دعا می تواند می باشد، اما وقتی خدا به او جواب می دهد و به او دستور می دهد، آنگاه با علائم اولیه هذیان جنون آمیز روبروییم.

حالت جنون یا دیوانگی در واقع یک نوع «اختلال برداشت حسی» است. یک لحظه تصور کنید که یکایک ما در یک اطاق یا در یک فضای باز هستیم و در اطرافمان کسانی صحبت می کنند. انسان عادی می تواند در این لحظات دست به یک «عمل سلکتیو یا مجزا ساختن»  بزند و برای مثال تمرکزش را بر صدای جلویی حفظ بکند و تفاوتش را با صدای پشت سر یا از خیابان و یا با ندای درونی خودش بداند. این قدرت مجزاساختن یک قدرت مهم نیروی «من» در انسان است مشکل انسان دیوانه اما این است که در واقع این قدرت را از دست می دهد، در معنای مکتب «روانشناسی من» در واقع بخش «من» بیمار یا خوب از ابتدا شکل نگرفته است و یا به دلایلی و تحت تاثیر تجارب دشواری مثل مهاجات یا یک تراوما و غیره «چنان می شکند» که دیگر نمی تواند این نقش «انتخاب گر و مجزاگر» اطلاعات و حوداث را بر اساس «اصل واقعیت» و نیاز لحظه اش انجام دهد.. بلکه حال روان و جان این انسان چون یک «اتوبان هزار راهه و شبکه خبری هزاراطلاعاتی» است که از هر سو خبر و اطلاعات و صدا می آید و همه با هم و بدون طبقه بندی خاصی می آیند. ازینرو دیوانه یا انسان گرفتار جنون نمی تواند تفاوت میان واقعیت/خیال، درون/برون، میان اطلاعات مختلف را تشخیص بدهد، زیرا آن «من»  یا در حالت درستتر آن «سوژه» لکانی  که بتواند این «فاصله و مرز» را ایجاد بکند و این مرز و فاصله باشد، حضور ندارد، یا شکسته شده است.

 

ازینرو در حالت دیوانگی ما با «کمبود من» یا در نگاه درستتر و لکانی با «نبود سوژه» روبروییم، با نبود سوژه  قادر به ارتباط سمبولیک، تثلیثی و با فاصله با دیگری و با هر پدیده، با سوژه انتخاب گر و منقسم روبروییم. خصلت بنیادین «سوژه» دقیقا این است که او محل تلاقی واقعیت/رویا، این تمنا با ان تمنا است و  نمی گذارد آنها با هم یکی شوند. از طرف دیگر این بدان معناست که «سوژه» در واقع «خالی و هیچ» است زیرا او مرتب از یک تمنا و خواست به تمنا و خواست دیگر تحول می یابد. سوژه در معنای مدرن و فرویدی یک «وحدت در کثرت» است و در معنای لکانی یک « کثرت در وحدت و چندصدایی» اما دیوانه فقط « کثرت» است. مملو و پر از صداهای مختلف و بی معنی است. ازینرو دیوانه گاه یک «فریاد چندصدایی و بی معنا یا هولناک» است در حالیکه سوژه قادر به ایجاد  وحدت در چندصدا، یگانگی در چندگانگی و یا چندگانگی در یگانگی است. ازینرو دیوانه  وجودش لحظه تنش و درگیری صداها و شوقهای مختلف و درهم و برهم است و ازینرو یا فلج می شود و به نقطه ای خیره می شود و یا هر لحظه به حالتی در می آید و هذیانی نو را نشان می دهد، در حالیکه سوژه به وحدت اضداش،به  خلاقیت چندصدایی اش یا به روایات نوینش از  عشق و علم و زندگی دست می یابد و مرتب قادر به تحولی نو است. (یک نکته جالب اینجاست که دلوز/گواتاری در تئوری ضد ادیپ خویش می خواهند بر همین عنصر وحدت بخشنده سوژه به عنوان آخرین خطا چیره شوند و به حالت «شیزویید» دست یابند که به معنای حالت «چندگانگی و کثرات گرایی بدون هیچ محوری» است، اما در این چندگانگی باز هم یک « چهارچوب و اندامی» وجود دارد که باعث امکان چندگانه بودن می دهد و اینکه شیزویید، دیوانه نباشد یا نشود. یا به قول ژیژک برای شیزویید شدن لااقل داشتن یک چهارچوب امن و امنیت یک پروفسور لازم است یا یک هنرمند. موضوع اما این است که انسان خلاق شیزویید «کثرت» دارای نظم است، نظمی متحول و در جریان و قادر به چندگانگی. در حالیکه دیوانه فقط کثرت است آنهم به شکل هولناک و بی معنا).

 

سوژه یا فرد بدین شکل به این توانایی خویش دست می یابد که به «کمبود» خویش پی می برد و اینگونه مرتب در جستجوی دست یابی به تمنا و رفع کمبود خویش است، ضعف و کمبود سوژه اساس قدرت و خلاقیت اوست و «هیچ بودنش» بستر تواناییش به دگردیسی های مداوم و در عین حال خویش بودن، در حالیکه «دیوانه مملو و پر» است و نه کمبودی دارد و نه جستجویی می شناسد بلکه اسیر صداها و کثرت خویش است.

فروید از زمان تئوری دوم خویش که از کتاب « فراسوی اصل لذت» تقریبا شروع می شود، به این نتیجه مهم می رسد که بخش عمده «من» در «ضمیر ناآگاه یا ناخودآگاه» حضور دارد، لکان این  اندیشه را  جلوتر می برد و  سوژه لکانی در واقع یک «سوژه ناآگاه یا ناخودآگاه.4» است و محل حضورش ضمیر ناخودآگاه یعنی « زبان» است. زیرا ضمیر ناآگاه لکانی یک ساحت سمبولیک و محل «دیسکورس غیر» است، دارای نظم است و ساختاری چون زبان دارد و در آن «سوژه همان دالی است که به دال و سیگنیفانت دیگر اشاره می کند»، یعنی همیشه سوژه محل تلاقی تمناها و تصاویر است و هر تصویری و تمنایی به تمنای دیگر اشاره می کند. ازینرو نیز سوژه ناخودآگاه آغاز و انجامی چون زبان ندارد و مرتب می تواند چون زبان و جهان سمبولیک «از نو نوشته شود»، خلاقیت جدیدی بیافریند، در حالیکه «دیوانه اسیر پُری رئال» است و به ویژه در حالات پیشرفته آن دیگر چون ساحت رئال و تاریک لکانی«نوشته نمی شود»، تحول نمی یابد. در این معنا نیز وقتی یک هنرمند سوررئالیست مثل «دالی» و یا فیلم ساز نوین مثل «دیوید لینچ» آثاری می آفرینند که در آن زمان و مکان شکسته می شوند و مرز بین واقعیت و خیال شکسته می شود، در واقع ما دقیقا با این سوژه ناخودآگاه و هم « محل تلاقی خیال/واقعیت» روبروییم. به این دلیل این سوژه می تواند از رویایی پا بدرون رویای دیگر بگذارد و از زمانی به زمانی دیگر، زیرا او محل تلاقی این زمانها و مکانها و اضداد است و هر تصویرش به تصویری دیگر، هر تمنایش به تمنایی دیگر به شیوه ایجاز و استعاره اشاره می کند. ازینرو نیز چنین سوژه ای با هر پا گذاشتن به یک چنین زمان و محلی متفاوت، شروع به ایجاد معنایی متفاوت از آن می کند، متفاوت آن را می نگرد و ازینرو متنش می تواند امکان خوانش متفاوت بدهد. در حالیکه مشکل دیوانه این است که وقتی از این زمان به آن زمان می رود، از این اشتیاق به آن اشتیاق بعدی تبدیل می شود، در هر دو حالت فاصله و مرزی ندارد، بلکه کامل آن می شود و دیگر فردیتی آنجا نیست که تفاوت در زیستن بیافریند، خوانش متفاوت بیافریند، معنا بیافریند. وقتی دالی خواب یا نارسیسم را به نقاشی می کشد، ما با رویاهای فراوان روبروییم و با متامورفوزه نارسیسم، در حالیکه دیوانه ناتوان از ایجاد همین خوانشها و معانی متفاوت و یا ایجاد «متن باز» است. زیرا دیوانه در حالات پیشرفته اش در واقع «متن بسته وپُری» است که در آن مرتب و به حالت هرج و مرج گونه و بدون پیوندی و اشاره یا ایجازی، تصویری و صدای جای تصویر و صدای دیگری را می گیرد یا با هم حضور دارند، در حالت معلق و آنچه تنها اینها را به هم پیوند می دهد همان «کیف و تمتع بیمارگونه» است.

سوژه قادر به این خلاقیت است،زیرا محل حضور سوژه، زبان و جهان سمبولیک یا نمادین است. جهانی سمبولیک و زبانی که بدور و حول یک «خلاء و تهی» می گردد و مرتب قادر است روایتی نو بر پایه کمبود و خلاء اش از خویش و دیگری، از عشق و قدرت و دانش بیافریند. در حالیکه مشکل دیوانه این است که نتوانسته است وارد این جهان سمبولیک و نمادین شود، کمبود را بپذیرد و ازینرو یا «ناتوان از سخن و گفتن» است. یا سخنش هذیان آلود است. زیرا به قول لکان «آنچه که نمادین نمی شود حال به حالت هذیان بروز می کند» . ازینرو سوژگی قادر به ایجاد «متن باز» است و حضور معانی مختلف از طریق ایجاد غیاب و تعلیق در متن. زیرا سوژه در عین اینکه به هر چیز می تواند تن بدهد اما هیچگاه کامل با هیچ چیز یکی نمی شود، چه با رویایش و چه با نگاهش. سوژه وقتی به رویایی تن می دهد، همزمان می داند که رویایی و اطاقی دیگر نیز وجود دارد زیرا همانطور که گفتم سوژه یا فردیت محل تلاقی تمناها و اسامی دال است. مثل من و شما و هر ایرانی دیگر که محل تلاقی مدرنیت/سنت، یا پسامدرنیت/مدرنیت/بستر فرهنگی ایرانش و تاریخ شخصیش است و هر تصورش به تصور و تمنایی دیگر اشاره می کند و یا، ما، ایرانیان می توانند از این تلاقی مدرنیت/سنت به عنوان سوژه به وحدت و تلفیقی در این چندگانگی و ایجاد خوانشهای نو دست یابند، به مدرنیت متفاوت فردی یا جمعی خویش، به فرد و ملت واحد و رنگارنگ خویش دست یابند و یا اینکه چون دیوانه اسیر چند پارگی  و روان پریشی شوند و در این حالت چهل تکه ای گرفتار کنونی گرفتار بمانند و محکوم به تشدید بحران باشند .

 

 بنابراین «سوژه»، «اگزیستنس و وجودی بر بستر کمبود.5» دارد اما دیوانه  «مملو و پُر» در یک گوشه افتاده است  و «حضوری رقت بار و با یک کیف و تمتع مجنون وار.6» دارد. زیرا دیوانه یک «سوژه  پُر در رئال یا تاریکی» گرفتار است. سوژه مملو و در واقع ناسوژه، سوژه شکل نگرفته و رقت بار، در حالیکه سوژه منقسم یک سوژه در زبان و واقعیت نمادین است. سوژه نمادین یا سمبولیک است. این سوژه نمادین یک «هیچ» و یا یک «منهای یک» است که مرتب به شکلی در می آید و مرز تلاقی واقعیت/رویا، درون/برون و غیره است. سوژه یک پرفورمانس است و می تواند برای دست یابی به خواست و تمنایش به حالات نو و بدنهای نو تبدیل شود، یا روایات نو از عشق و زندگی بیافریند و همیشه هم خودش و هم روایات و خلاقیتهایش ناتمام هستند، قادر به تحول هستند، در حالیکه «دیوانه پُر و کثیر» بی حرکت و در گوشه ای در حالت «بی حسی کاتاتون» به زندگی گیاهی و رقت بار ادامه می دهد. یا به حالت «روان پریش شیزوفرن» دچار هذیان است، تفاوت واقعیت و رویا را نمی داند. گرفتار کثرت است. یا گرفتار  جهان «پارانویید» یک اسکیزوفرن پارانویید است و جز این جهان چیزی نمی شناسد و نمی پذیرد. با او یکی شده است.

همانطور که هیچ تحولی بدون بحران امکان پذیر نیست، همانطور نیز سوژه مرتب دچار اختلال و نوروزی میشود تا تحول یابد. یعنی زندگی سوژه و انسان سالم همیشه «یکجایش می لنگد و باید بلنگد» تا تحول ادامه یابد و سوژه و زندگی حالات نو یابد. نویروز یا اختلال روانی چون فوبی، وسواس یا افسردگی جزو «حالات معمولی» و مراحل تحول انسان و سوژه است. سوژه،( با استفاده از اصطلاح دکتر موللی و ترجمه او از لکان)،  حالتی برزخی دارد و این برزخش خویش را در حالت نوروز و اختلال روانی نشان می دهد. در حالیکه دیوانه دقیقا به این خاطر که پر و مملو است، از یکطرف هیچ جایش نمی لنگد و از طرف دیگر همه جایش می لنگد و متوجه نیست که بیمار است، دیوانه است.

آنچه که باعث ناتوانی دیوانه از دستیابی به «سوژگی» خویش، فردیت خویش ویا باعث از دست دادن آن می شود، در واقع این است که دیوانه کودکی است که «کمبود» و سوگواری از دست دادن دیگری را «نمی خواهد و قبول نمی کند». دیوانه کودکی است که نمی خواهد بزرگ شود و جدایی و از دست دادن را بپذیرد. ازینرو دیوانگی به خاطر «نقض قانون یا نام پدر»، به خاطر« نپذیرفتن  کستراسیون و قانون زنای با محارم، یا نپذیرفتن نام پدر» است. به خاطر نپذیرفتن «فاصله با دیگری» و میل «وحدانیت مطلق با دیگری و در نهایت با مادر» است و حاصل یا پیامد این نپذیرفتن « فاصله، کمبود و قانون» عدم شکل گیری سوژگی در کودک و انسان و عدم ورود به عرصه زبان و ساحت سمبولیک است. همانطور که وقتی تحت تاثیر عواملی مثل تراوما یا مهاجرت دوباره این شکل اولیه «سوژگی یا من» می شکند، آنگاه ناتوانی بیمار در ایجاد این قدرت سوژگی نوین و  ایجاد یک «وحدت در کثرت نو» است که در واقع او را اسیر بیماری و روان پریش می کند. حاصل این نپذیرفتن «کمبود و قانون» و جستجوی «یگانگی با دیگری»، در واقع عدم ورود به گفتمان همپیوند « فردیت یا سوژگی، تمنا و قانون» است و گرفتاری در حالات پیشا سوژگی یا در تمتع و کیف رئال که روی به سوی مرگ دارد.

بگذارید یک نمونه مهم این حالات جنون یعنی «جنون یا پسیکوز موقت یا درازمدت در مسیر مهاجرت» را کوتاه تشریح بکنیم. مهاجرت یا تبعید همیشه به معنای یک «بحران» است. بحرانی که می تواند به تحولی نو و یک سوژگی نو و تلفیقی تبدیل شود و یا به گرفتاری در بحران و تشدید شکست سوژگی و من اولیه منجر شود. در حالاتی حتی این بحران مهاجرت می تواند به «پسیکوز یا جنون درازمدت یا کوتاه مدت» تبدیل شود. علت این تحول منفی این است که تحت تاثیر مهاجرت و شدت گیری شدید اطلاعات و مسائل احساسی و اخلاقی مختلف، به خصوص وقتی فرهنگ اولیه و کشور دوم مهاجر از لحاظ اخلاقی با یکدیگر بسیار متفاوت یا متضاد باشند، مثل میان کشورهای اسلامی یا ایران و  جهان غرب، آنگاه مهاجر مسلمان یا ایرانی می تواند جان و روانش زیر فشار این همه اخلاق و تمایلات متناقض چنان درگیر شود که در واقع «سد و ساختار اولیه من یا سوژگی» روحی او می شکند و او به زبان معمولی «  زیر سیل می رود»، جانش و روانش سیلاب اندیشه ها و وسوسه های متضاد و درهم برهم  می شود و ساختار اولیه و قدیمی او می شکند زیرا نمی تواند این همه اطلاعات و مباحث نوین را تجزیه و تحلیل، کانالیزه و طبقه بندی یا هضم و جذب بکند.  این حالت کوتاه مدت  پسیکوز یا چندپارگی اگر با کمک متخصص و یا توسط سعی مهاجر به یک «ساختار شخصیتی نو»، به یک «سوژگی نو» و یا به یک «حالت دوملیتی و تلفیقی»  دست نیابد، آنگاه می تواند به حالات مزمن و درازمدت جنون یا روان پریشی و یا حتی مرگ نهایی و یا زندگی گیاه وار و رقت بار در بیمارستان روانی منتهی شود. راز عبور از این بحران و چندپارگی نیز مثل کل دیوانگی، قبول کمبود و بحران خویش، سوگواری از دست دادن گذشته و ایجاد یک جهان نوین و وطن جدید، سوژگی جدید و همیشه ناتمام است، به تلفیق جدید خویش از دو جهان و ایجاد جهان خویش و تبدیل شدن به آنچه  است که من «مهاجر چندفرهنگی یا دوملیتی» می نامم.)

 

همین طور نیز حالت زبان و فرهنگ است. زبان اصولا به معنای «غیاب شیئ و حضور کمبود» است و زبان و فرهنگی که این «غیاب و لمس از دست رفتن» را بخوبی نپذیرفته باشد، به اشکال مختلف «کلیشه وار، در خود گرفتار و دچار یک مملو بودن و پُری دروغین» است. یا این زبان و فرهنگ دچار این توهم نارسیستی است که «دیگری کامل و بی نقص است»، ایمان و آرمانش یا کلماتش کامل و بی نقص است، بیان راز اشیاء یا بیان کلام خداست و ازینرو دچار «توهم و کلیشه های مداحی نارسیستی یا تعزیه وار» است، یا کلمات تبدیل به «فتیش و سحرآمیز یا طلسم کننده» می شوند، حالات هیپنوتیک پیدا می کنند. یا  آنکه این زبان گاه به حالات دیوانه وار دچار می شود،«پُر و مملو» می شود و خیال می کند که کلمه همان واقعیت و اصل دیگری است، یعنی زبانش هذیان آلود می گردد. زبانش دیوانه وار و مالیخولیایی می گردد. زیرا دیوانه با از دست دادن فاصله واقعیت/رویا، در واقع زبانش دچار یک حالت « کونکرت شدن» است و در آن گویی هر کلمه زنده است، واقعیت است و غیاب شیئ نیست. همانطور که دیوانه در موقع نوشتن فاصله میان کلمات و واژه ها را بر می دارد و کلمات را به شکل نامفهوم به هم می چسباند. زیرا دیوانه از لمس فاصله میان کلمات که اساس تفاوت آنها و فهم آنها و همان حضور «کستراسیون یا قانون» است، ناتوان است. زیرا دیوانگی نقص قانون و نام پدر و دور انداختن ناخودآگاه «فاصله،کمبود» است و دیوانه با اینکار و با پس زدن قانون و دیگری، به ناچار خودش را محکوم به زیستنی غیر اگزیستناسیال و بدون دازاین می کند. او در حاشیه حضوری رقت با دارد به جای اینکه بزید و وجود داشته باشد، بیافریند.

 

 تفاوت زبانها و فرهنگها نیز، مثل انسانها،  در درجه دست یابی آنها به لمس این «حس کمبود، غیاب و تعلیق» است. زیرا «واقعیت» وقتی درک و لمس می شود که حالت بلاواسطه خویش را از دست می دهد و تبدیل به «واقعیت نمادین» یا در چهارچوب زبان می شود، به روایت و ساختاری نمادین از واقعیت بر اساس کمبود و خلاء و لمس ناممکنی درک نهایی واقعیت تبدیل می شود. هر چه این حس در یک زبان و فرهنگ قویتر باشد، آن زبان دارای قدرت بیشتری به ایجاد معانی نو و روایات نو است و مرتب در پروسه «جستجو و آفرینش» است. برعکس زبانی که مثل زبان یک جامعه اخلاقی یا عرفانی بسته و مقدس، خویش یا دیگری را مملو و پر و کامل بداند، به ناچار مبتلا به این است که گرفتار بماند، یا کلیشه وار و تملق وار شود یا گاه دچار حالات دیوانگی و  میل «نقص قانون» می شود، یعنی هذیان آلود و مالیخولیایی  می شود، بی معنا می شود. یا آنگاه که جستجو می کند در واقع در پی دست یابی به این « دیگری کامل و پر» است، مثلا در جستجوی زبان پارسی پاک، آرمان مطلق و عشق مطلق نو، شاعر بزرگ و پُر است، در پی خودمداری مطلق نوین است. یا زبان و کلامش حال حالت فتیشیستی پیدا می کند وقتی خیال می کند که می تواند برای مثال با لخت کردن کلام به بیان مستقیم تن یا حقیقت یا واقعیت بپردازد.  زیرا این فرد و زبان وفرهنگ نمی خواهد بر دروغ و توهم «پُر بودن و کامل بودن خویش و دیگری» چیره شود، هرچه بیشتر تن به کستراسیون و قبول محرومیت از این قدرت و تمامیت مطلق و یا وحدانیت با دیگری بدهد، تن به « مرگ و فانی بودن و غیاب دیگری» بدهد و بدینوسیله جستجو و خلاقیت فردی و جمعی اش را هر چه بیشتر رشد دهد.

همانطور که در یک فرهنگ تحت بحرانی مثل ما، در شرایط شکست جهان کهن و هزاران اطلاعات جهان نو، می تواند این حالت بحرانی به «روان پریشی» فرد یا به حالات روان پریشی جمعی بیانجامد، آنطور که در جامعه خویش نیز شاهد آن هستیم و این جا نیز راه عبور از این روان پریشی فردی یا جمعی، قبول کمبود و قانون و دستیابی به فردیت  و سوژگی خویش بر بستر فرهنگ خویش و تاریخ خویش است، سوژگی و فردیتی که حالات عمده آن را من  «عارف زمینی و عاشق زمینی، خردمندان شاد ایرانی و مومنان سبکبال» می نامم.

 

باری برای دستیابی به قدرت و خلاقیت، به سوژگی فردی یا زبانی و فرهنگی و قدرت تحول بایستی ابتدا «کمبود و ضعف و نیاز» خویش را پذیرفت، «از دست دادن دیگری و عدم کمال خویش و دیگری» را پذیرفت وگرنه آدمی محکوم به گرفتاری در دروغ نارسیستی، مداحی یا نفرت نارسیستی و یا در حالت بدتر محکوم به گرفتاری در حالت دیوانه وار و محکوم به تکرار و هذیان گویی است. یا کلام و زبانش دچار بحران و بیماری مداوم است و ناتوان به عبور از بحران است. راز قدرت سوژه، زبان  و هر فرهنگ در «قبول از دست دادن قدرت مطلق، تمامیت» و لمس «کمبود و نیاز» خویش است، «لمس غیاب خویش و دیگری»، غیاب واقعیت و حقیقت عینی و مطلق و اینکه هم فرد و هم دیگری کمبود دارد، ناتمام است، واقعیت و حقیقت، روایات در چهارچوب زبان و بناچار «غایب، در تعلیق» و نمادین هستند. آنها نیز یک واقعیت و حقیقت منقسم و روایات و ساختارهایی   قادر به تحول هستند.

 بر پایه این کمبود و جستجوی دائمی همراه با آن، در واقع جهان نمادین سوژه و خلاقیت بشری، زبانی و فرهنگی ممکن می شود و توانایی دگردیسی به حالات مختلف. توانایی اینکه مرتب از درون این «کمبود و خلاء»، از طریق چالش و دیالوگ با دیگری، چیزی نو، حالت  و روایتی نو از خویش و دیگری، از شیئی غایب و واقعیت غایب و در تعلیق بیافرینی، به هزار زبان و حالت بیافرینی. بدور این «خلاء و کمبود محوری» و با درک اینکه من و تو هیچگاه به راز نهایی خویش و دیگری پی نمی بریم و چنین رازی وجود ندارد، حال بتوانی روایات نو از عشق، از خدا و زندگی، از علم و واقعیت بیافرینی. به سوژگی همیشه ناتمام دست یابی و قادر به هزار دگردیسی و رقص شوی. زیرا این سوژه «خالی» قادر است تن به اگزیستنس و دازاین و ضرورت و تمناهای خویش دهد و مرتب به «رنگ و حالتی» در آید، به وحدت در کثرتی نو یا در حالت بهتر به «کثرت در وحدتی نو» دست یابد و همزمان همیشه ناتمام و قادر به بازی و رقصی نو، دگردیسی نو باقی بماند.

 

ادبیات:

1/2/3/4/  Die Stellung des Subjekts. Christoph Braun.S.192-193-91-95

5- Symbolische Existenz.  Lacan : Nichts existiert außer insofern, als es nicht existiert.

6. ek-sistiert

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.