رفتن به محتوای اصلی

مصاحبە با پروفسور نادر نادروف، مارشال اطلاعات و پدر نفت و گاز
04.06.2012 - 14:25

 

متنی کە در زیر می آید زندگینامە تلخ و شیرین نادر نادروف، یکی از شناختەترین چهرەهای علمی کورد  اتحاد شوروی سابق و قزاقستان  است. چندی پیش در جریان سفر بە ارمنستان و ملاقات با برخی از نویسندگان و ادیبان کورد، وقایع دوران مهاجرت و تبعید اجباری کوردها را از نزدیک از زبان هموطنان خود شنیدم. مناسب دانستم کە زندگینامە آقای نادروف را کە سندی از داستان مرگ و زندگی کوردهای  تحت ستم تورکان عثمانی،  ترکیە نوین و  حاکمیت  استالین در روسیە است  ترجمە نمایم. مصاحبە مزبور در اوایل ژانویە  سال ٢٠١٢ در آلماآتای قزاقستان توسط آقای صالح کەوبیری انجام گرفتە شدەاست. کل مصاحبە در مجلە " تیرێژ" در دو قسمت در شمارەهای ٥٥ و ٥٦ چاپ شدەاست. مجلە " تیرێژ"مدت دە سال است کە در استانبول  بە دو زبان تورکی و کوردی منتشر می شود.

 

*****

نادر کرم و یا آکادامسین و پروفسور نادر نادروف ،  یکی از معروفترین  متخصصان  نفت و شیمی در سراسر جهان است. نادروف  رئیس افتخاری اتحادیە  کوردهای  روسیە، عضو " آسامبلیای" [Asambleya] ملت  قزاق است. ایشان از سال ١٩٩٣ عضو دائم آکادمیای اطلاعات ملی قزاقستان می باشد.  صاحب جوایز  زیر است:  پیشاهنگ  آموزش  ملتهای  جمهوریهای  فدرال سوسیالیستی  شوروی سابق ( ١٩٦٧ )،  جایزە جمهوری  قزاقستان در زمان  اتحاد شوروی  سابق  تحت  نام اطلاعات و تکنولوژی ( ١٩٨٠ )،  دریافت  کنندە  جایزە  در زمینە اطلاعات و تکنولوژی  بازنشستگان  قزاقستان در شوروی سابق ( ١٩٨٢ )، جایزە اکتشاف در اتحاد شوروی سابق ( ١٩٨٥ )، دریافت  جایزە شرکت نفت شوروی سابق ( ١٩٩١ )، جایزە مهندسین  محتشم  قرن  بیستم ( ٢٠٠٠ ) و مهندس  افتخاری  قزاقستان در سال ٢٠٠١.

آقای  نادروف  همچنین  در سال ١٩٨١ مدالیای  پرچم سرخ  را از اتحاد شوروی  سابق  دریافت،  سال ١٩٩٩ شایستە دریافت مدالیای "کورمت"[Kurmet] قزاقستان، در سال ٢٠٠٦ نیز مدالیای "دوستیک"[Dostik]، سال ٢٠٠٣ در کشور فرانسە  جایزە مدال طلایی  اتحادیە حمایت از صنایع بین المللی در زمینە پیشبرد صنایع مدال طلایی اس پی آی دریافت و از زحمات ایشان تجلیل، همان موسسە   سال ٢٠٠٤ بهمراە  اهداء مدالیای ناپلئون  نام  مارشال  اطلاعات  بە ایشان اعطا نمود و بازهم علاوە بر همە اینها  آقای نادروف  دارندە  دهها جایزە ملی و بین المللی دیگر نیز می باشد.

آقای نادروف تاکنون  ٩٥٠ اثر علمی در قالب مقالە  نوشتە، ٢٥٠ اطلاعات اختراعی "پاتنت" [Patent] و ٣٥  جلد کتاب از  ایشان بە چاپ رسیدەاست. دو جلد از کتابهای  ایشان در خصوص  زندگینامە  خود  و کوردهای قزاقستان است. کتاب  ما کوردهای  قزاقستان چاپ  سال ٢٠٠٣ آلماآتا ٥٣٠ صفحە بە زبان روسی و کتاب  تفاوت زمان  چاپ ٢٠٠٨ آلماآتا ٧٠٠ صفحە  باز هم بە زبان روسی می باشد. آقای  نادروف از سال ١٩٩٦ دبیر مجلە نفت و گاز نیز  می باشد.

در ژانویە سال ٢٠١٢ بمناسبت  هشتاد سالگی ایشان و شرکت در جشن تولد ایشان بە  آلماآتای قزاقستان سفر نمودە و  در محل کار ایشان  بهمراە  روزنامەنگار و ادیب  حسن حاجی سلیمان و تامارا علی محمد  این مصاحبە  انجام  گرفتە است.  بندە در مورد  زندگینامە  ایشان  از دوران  فرار از دست ترکها  در طول  سالهای  ١٩٤٤ تا ١٩٣٧ زخمها  و حسرت مهاجرت،  آشنایی ایشان  با ملا مصطفی بارزانی در مسکو، مواردی  چون  نفت و گاز و دانش  ایشان در این زمینە،  چگونگی آشنایی با حلیمە عمو همسر ایشان ، فرزند،  نوە  و عروسهای  ایشان و وضعیت کوردها بطور کلی  سوال  نمودە، ایشان نیز  با  قلبی فراوان بە سوالات  ما پاسخ  دادە است.

***

 س: نادر نادرف کیست؟ از کدام  طایفە، پدر و پدر بزرگ شما کی هستند؟

ج ـ  من  نادر کرم بە بیانی دیگر نادر نادروف  سال ١٩٣٢  در روستای  قاقاچ  نخجوان  بە  دنیا آمدەام.

اسم مرا از روی نام  پدر بزرگم نادر احمد  کە حاجی نادر  معروف  بودە  روی من نهادەاند.  پدر و  پدربزرگم   اهل وان ( شهر وان در شمال کوردستان ) هستند.  اجداد  بندە  همگی  در  وان  بدنیا  آمدە و در آنجا  هم وفات نمودە اند. در میانە  سالهای ١٩٢٠ تا ١٩٢٥ دولت ترکیە  بار دگر سیاست کورد ستیزی  را پیشە نمود،   پدر بزرگ  بندە  نیز یکی از صدها و هزاران کوردی  بود کە  بە زندانهای مخوف تورکها  افتاد. (  آنچە برای من تعریف کردەاند )   سال ١٩١٨ ایشان  پای پیادە  بە  زیارت حج رفتە است.  در آن دوران رفتن بە  حج  آسان نبود،  می بایست یا  از طبقە  ثروتمند  و یا اینکە  ارادە  محکم  داشتە  باشید. سفر حج  ایشان ٦ ماە بە طول  انجامیدە ، مثل این دوران  نبودە  کە در سە ساعت بە آنجا برسید و بعداز چند روز برگردید. عدەای  نیز  همسفر  پدر بزرگم  بودە و بعداز برگشت  از حرمت  زیادی در میان  مردم  وان  برخوردار می شود.

پدرم  نیز کرم حاجی نادر  و کرم آقا نیز گفتەاند. ما از طایفە  بیشکا  زیر مجموعە عشیرە بروکی هستیم ( یکی از بزرگترین  عشیرە های  کورد ترکیە  ). مادرم  نیز از عشیرە شاولیکی ست.  زمانیکە  پدر من هنوز جوان بودە بە سبب ظلم  و ستم تورکها بمهراە بسیاری از هموطنان   با عبور از  رود آراس ( ارس )  وارد نخجوان شدە  کە  اینک  بخشی  از جمهوری اذربایجان است. البتە  در آنزمان  بخشی  از اتحاد شوروی  سابق  بود.  در آنجا روستایی برای خود آباد و نام روستا را قیقاچ می نامند. و در مدت آن  دو  سال  هرکسیکە  بخاطر  ظلم  ترکها فرار می کنند بە آنجا می روند. و بدین شیوە  مجموعە ای  از کوردها در انجا برای خود ابادی می سازند و ساکن می شوند . آنچە  را من می گویم  مربوط  بە  سالهای  ١٩٢٥ تا ١٩٢٦ می باشد.

  

 س: آن زمان  بە شکست جنبش شیخ سعید بر می گردد؟

بلە، درست  می گوئید! بعداز شکست  جنبش شیخ  سعید  بسیاری از عشیرەهای  کورد  مجبور  بە  ترک وطن  شدند.  من  در اوج سرما و یخبندان  ژانویە   سال ١٩٣٢ بە  دنیا  آمدەام. در سال ١٩٣٦ پدر  را از دست  دادەام. مقبرە  ایشان در روستای قیقاچ است،  بهنگام وفات پدرم  من ٥ سال سن  داشتم. تمام  خانوادە  ما کە  نە  نفر بودیم در سال ١٩٣٧  بە  قزاقستان  تبعید شدیم. 

س: دوران  تبعید ١٩٣٧  را بیاد دارید؟  دوران  تبعید و کوچ  اجباری را چگونە  دیدید،  ممکنە  کمی در مورد آن  روزگار سخت  برایمان  بگوئید؟ 

 سە  دورە  تبعید  انجام  گرفتە است.  قسمتی   در سال ١٩٣٧  از ارمنستان و نخجوان بە اینجا ( قزاقستان ) تبعید گشتەاند.  کە ما بودیم.   قسمت  دوم کوردهای گرجستان بودند کە  در سال ١٩٤٤ بە اینجا تبعید شدند.  همسایە ما  عزیز زیو بدرخان را کە شما ملاقات کردید  از تبعیدیهای  سال ١٩٤٤  است. عدە  دیگری  در سال ١٩٩٠ در جریان  جنگ  قرەباغ  میان آذربایجان  و ارمنستان  بە اینجا مهاجرت نمودەاند. کنیاز ابراهیم را کە  ملاقات نمودید  از کوردهای قرەباغ  است. 

روزهای  تبعید بسیار  سخت و دشوار  بود.  یک ضرب المثل کوردها هست کە می گوید  " ما دو بار از مملکت خود راندە شدەایم"  حدود دو ماە در راە ماندیم،  بسیاری از بستگان  ما در داخل واگنهای  قطار از شدت سرما و گرسنگی مردند. سخن گفتن دربارە آن فجایع آسان  و ممکن  نیست.

 س: ممکنە بگوئید علت تبعید شما چە بود و یا علت آنرا بە  شماها می گفتند یا نە؟ 

نخیر هیچگاە ، تنها  گفتند   وسایل  خود را جمع کنید  احشام  خود را بفروشید و در عرض ٢٤ ساعت  بە صف شوید، ما می آییم و شما را بە جایی دیگر منتقل می کنیم.

می دانستید بە کجا منتقل می شوید؟

 ما هرگز نمی دانستیم بە کجا و بە چە علت تبعید می شویم،  بیاد دارم کە   مسئولان  از مسکو برای  تبعید ما ماموریت یافتە بودند  ما را با ماشینهای حیوان کشی بە ایستگاە  قطار بردند. درست  اواخر  پاییز سال ١٩٣٧ بود.  هر چهار خانوادە را در یک واگن قطار سوار نمودند، و بعداز دو ماە  بە  اینجا  شهر کوچکی  بنام  تاراس کە در آن زمان اسمش میرزویان بود آوردند.  از میرزویان هم  ما را با ماشین حیوان کشی حدود ١٥٠ کیلومتر دور انداختند. ماە  یازدە بود کە  در بیابانی ما را رها ساختند و گفتند  کە  این  محل  زندگی  شماست.  اکثر خانوادە ها  چادر را با خود آوردە بودند  ( چادر کوردی ) و در آن  سرمای  شدید زیر چادر ماندیم. در بهار شروع  بە  خانە  سازی کردیم. 

سال ١٩٣٨ را بیاد  دارم.  پلیس و کا گ ب  بە داخل  چادرها آمدند و سرپرست  هر خانە را خواستند!  خواهرم  " بناچار" خواهر بزرگ  ما بود، اما در آن موقع  برادر بزرگ ما عبدول کە تازە ازدواج نمودە بود و از بناچار کوچکتر بود  گفت  من سرپرست  خانوادە هستم. آنان هم گفتند بفرما بیرون. همچنین بە خانە  خواهرم  " بناچار"  کە دو فرزند داشت  رفتند و  شوهر ایشان را بهمراە  سرپرست دیگر خانوادەها  با خود بردند. تنها سرپرست ٤ خانوار کە  آن شب برای تهیە  آرد بە آسیاب رفتە بودند   از  مرگ رهایی یافتند. افراد دستگیر شدە را بە شهر چیمکنت  بردند و تا  دو روز در آنجا نگهداری نمودند و تنها آن دو روز  از سرنوشت  آنان مطلع بودیم. بعداز آن  از سرنوشت انان اطلاعی نداشتیم.  زمان گذشت و  بزرگ شدم و  پروفسور  شدم و هر جا سراغ  سرنوشت برادرم را گرفتم . در هر جا می گفتم  برادرم  کجاست؟ خواهر زادە  من  هم  مدام  در تعقیب سرنوشت  پدر خود بود. در آن  شب چهل نفر بە را سر بە نیست کردند.

برادر من  انور کرم نادر، معلمی  بسیار فرهیختە و سرشناس  بود. ایشان  شعر می نویسد. شعری دارد بنام ٤٠ مرد. ایشان دە سال پی وفات نمودەاست. 

سال ١٩٩٣ و بعداز استقلال  قزاقستان  از اتحاد شوروی سابق  آقای نور سلطان نظربایف رئیس جمهور قزاقستان  حکمی صادر نمود تا کوردهایی کە درسال ١٩٣٧، ١٩٤٤ و ١٩٥٠  بە آنجا تبعید گشتەاند را مورد عفو قرار گیرند. تا آنزمان ما کوردها تحت نظر امنیتی بودیم و خود هم نمی دانستیم.  بنا بە  فرمان صادر شدە  بە ایشان نامە نوشتم و از سرنوشت  برادر  خود و دیگران توضیح خواستم.  بالاخرە کا گ ب را احضار نمودند و مدارک و دکومنت  مربوط بە  قربانیان را  کە در ساختمان کا گ ب  در شهر  تاراس بود را آوردند کە تا آن موقع کسی اجازە نداشت  بە آن دسترسی داشتە باشد. اما از سال ١٩٩٣ ببعد فرصت برای بررسی پروندە قربانیان  فراهم شد .

طبق محتوای مدارک تنها دو توضیح از برادر من خواستە بودند . اول ایشان  را بە همکاری با دستگاە  امنیت  ترکیە  متهم  نمودە بودند و اتهام ایشان هم این بود کە  گفتە بودند  شما مخالف سیستم کلخوز و سولخوز ساختار سوسیالیستی  هستید. ( تشکیل کولخوز و سولخوز در شوروی سابق از اهمیت بالایی برخوردا بود ).  ایشان هم اتهامات  خود را رد نمودە بود. اساسا ایشان قادر بە خواندن و نوشتن نبود. تمامی مدارک نشان می دهد کە  ماموران  بنا بە میل  خود اتهامات  ایشان را تنظیم  نمودەاند. برادر من در آنزمان تنها ٢٥ سال سن داشت.  اما سند دیگری هست کە دو روز  بعداز سند  بازجویی  اتهامات خود را قبول می نماید و تائید نمودە کە هم آژان ترکها و هم مخالف سیستم کمونیستی بودە است. البتە اینها صحت ندارد، ماموران  بە  میل  خود این  اسناد را تهیە نمودە  تا  دلیل اعدام آنان را بیابند.  بنا بە اعترافات کذایی  ٤٠ نفر را از طایفە ما بطور همزمان تیرباران نمودەاند.  این جنایت در سال ١٩٣٨  اتفاق افتادەاست.  متعاقبا"  محل  دفن آنان را کە در نزدیکی چیمکنت است بە ما نشان دادند. در آنجا ملتهای دیگری نیز قتل وعام گردیدە اند. آن مکان  اینک  زیارتگاە بزرگی است.

س: آیا در اسناد مربوطە نام دستور دهندگان این جنایت  هم قید شدە است؟

ج ـ گرچە اسم یکی  از فرماندهان  روی مدارک بود  اما اسم آن را بیاد ندارم،  در ضمن اجازە  کپی برداری از مدارک را بە  ما ندادند. تنها  متن را خواندیم.

س: آیا دولت قزاقستان بخاطر این جنایت از خانوادە قربانیان  پوزش خواستە است؟

ج ـ بلە، اما ما درخواست بخشش و طلب عفو نمودیم،  آنان خود حاضر بە این کار نبودند. در ضمن  یک مسئلە مطرح است از دید آنان  همگی ما  متهم بودیم،  من خود  تصور می کردم  دولت  مرا از دیرباز بخشودە  اما من  تازە متوجە شدم کە  تا سال ١٩٩٣ بندە هم در لیست  سیاە دولت قرار داشتەام. بعداز  سال ٩٣  من و بازماندگان  مقتولین مورد عفو قرار گرفتەایم. 

س: ما شنیدەایم کە دولت روسیە در دوران تحصیل محدودیت و  فشار  زیادی را  علیە شخص شما انجام دادەاند، آیا این درست است؟

بلە، شما درست است! بە  من گوش  بدە تا برایت توضیح دهم!  تا سال ١٩٥٦  بندە حق  نداشتم تا از روستای  خودمان  بیرون روم.  حتی اجازە رفتن بە روستای همسایە  کە  بستگان ما  آنجا بودند را نداشتیم.  درست است  کە زندانی  نبودیم اما بگو زندان بود!  اوایل اسم  روستای  ما " بودیوند" بود، بعداها  اسمش را   "آستاند"  گذاشتند و اینک  اسمش  قاشقابولاغ  است. ما اجازە نداشتیم از قاشبولاغ  بە روستای دیگری  برویم. در سال ١٩٤٨ مرحلە  دبستان را بە زبان قزاقی سپری  نمودم. دوست  داشتم در انیستیتو درس بخوانم، گفتند  شما  اجازە  خروج  ندارید. در روستا ماندم. ستالین هنوز سالم بود و  قدرت در دست  او  بود. نامەای بە ستالین  نوشتم و گفتم  گناە  من چیست؟  چرا ما را  تبعید نمودەاید؟  چرا  علت تبعیدمان  را روشن نمی سازید؟  شما هر بلایی را سر ما آوردەاید د و چیزی نماندە کە ماموران شما  انجام ندهند. با این همە بلا کە سرمان آمدە   چرا اجازە نمی دهید بە  تحصیلاتم ادامە دهم؟ 

س: بە شما پاسخ داد؟ 

بلە، پاسخ داد و گفتند حق دارید ادامە تحصیل دهید،  اما تنها در حومە قزاقستان . اجازە نداشتم  بە  مناطق دیگر  اتحاد شوروی سابق بروم.  در آنزمان انیستیتو و مراکز تحصیل  مثل امروز در شهرهای کوچک نبود. در آن زمان در شهر قزل اردو انیستیتوی معلمین  وجود داشت و این اولین  و آخرین  گزینە بود.  ابتدا اقدام بە ارسال مدارک خود بە قزل اردو نمودم.  قزل اردو در آن زمان پایتخت قزاقستان بود.  در دوران تاسیس اتحاد شوروی سابق، ارنبورگ  پایتخت  قزاقستان بود کە یکی از شهرهای  روسیە بود و قرابتی با فرهنگ قزاقی نداشت. بعدها  بە بهانە دوری  ارنبورگ از محل سکونت قزاقها ، شهر  قزل اردو را پایتخت  اعلام  کردند  و تا  سال ١٩٢٩ آنجا پایتخت قزاقستان بود.  قزل اردو در شمال قزاقستان و بە  سیبری نزدیک است. از سال ١٩٢٩ ببعد آلماآتا را بە پایتخت برگزیدند. در دوران پایتختی قزل اردو انیستیتوی معلمین  را برای  آنجا تاسیس کردە بودند.

س: برای ادامە تحصیل شما در قزل اردو موافقت شد؟

ج ـ بلە قبول شدم، اما چە جور قبول شدنی؟ بە آن  آسانی هم نبود.  سال اول از تحصیل از ادامە تحصیل بازماندم.  سال بعد ١٩٤٩ خبر آمد کە با ادامە تحصیل شما موافقت شدەاست و می توانم در آزمون شرکت کنم. در حالیکە هنوز اجازە خروجم نیامدە بود،  مدارک خود را بە پلیس  روستا ارائە دادم. آنان  می بایست دستور خروج  صادر نماید تا بە قزل اردو بروم. پلیس روستا  با مدیر ناحیە و ناحیە  درخواست  مرا بە آلماآتا و  آلما آتا نامە را بە مسکو فرستادە بودند.  از مسکو پاسخ آمد.  بهنگام دریافت پاسخ مسکو زمان آزمون  گذشت. اجازەنامە با ٢ روز تاخیر بدست من رسید. چکار می توان کرد؟  برادرانم انور، سعدی و قادر بە من پیشنهاد دادند کە  باز هم بروم و موضوع   را با مدیران انیستیتو مطرح کنم. در زندگی خود یک  شهر را ندیدەام.  برخواستم،  چمدان  را آمادە  و رفتم  تا بە انیستیتو رسیدم پنچ روز دیگر هم گذشت و در کل هفت روز تاخیر. 

مستقیم پیش منشی  انیستیتو رفتم و  مدارکم را نگاە کرد. گفتم برای  شرکت در امتحان آمدەام. سری بلند نمود و بە من خندید و گفت راستی عقل در سر دارید؟ زمان  امتحانات گذشتە،  شما برای چە آمدەاید؟  اما من شرم  کردم کە شرح حال خود را برای ایشان بازگو نمایم. از او ناامید شدم و رفتم پیش یکی دیگر، ایشان هم بە من می خندید. بلند شدم و رفتم پیش مدیر انیستیتو، گفتند مدیر اینجا نیست و معاون ایشان هست. معاون ایشان  یک مرد کرەای بود.  وضعیت خود را باایشان در میان گذاشتم. گفت من وضعیت شما را درک می کنم.  شرایط ما هم  مثل  شما بودە، ما هم در سال ١٩٣٧ تبعید اجباری شدەایم. من بە شما جازە خواهم داد. آن جوانمرد همچون کمکی بزرگ  را در حق من نمود  کە  همچون کمکی در دوران ستالین آسان نبود، اما  ایشان انجام داد.

س: اسم ایشان را بخاطر دارید؟

البتە کە از یاد نمی برم. فامیلی ایشان لی بود.  هیچگاە ایشان را از یاد نمی برم. بە من اجازە داد اما گفت   آدرس معلمین  را بە شما میدهم و شما بایستی سراغ  تک تک  آنان را بگیری و بگوئید کە  مدیر  شماها  را می خواهد. اگر  آمدند من وضعیت شما را برایشان تشریح نمایم.  نە ماشین هست،  نە اتوبوس هست،  با پای پیادە  محلە بە محلە معلمین را از پیغام مدیر مطلع نمودم  کە بە مدرسە بیایند. همگی آمدند و امتحان را از من گرفتند و قبول شدم.  چهار سال در قزل اردو ماندم  بدون اینکە  اجازە خروج  از شهر را داشتە باشم. بعداز فارغ التحصیل شدن   مرا بە شهر  "چولاکتوی"  فرستادند. "چولاکتوی"  شهر کوچکی در نزدیکی " قاشقابلاغ"  بود کە اینک اسم آن بە "کاراتاو"  تغییر  دادە اند.  سال ١٩٥٣  در آنجا در رشتە شیمی بە معلمی  نائل گشتم . آنجا هم حق نداشتم کە از شهر خارج شوم.  سە سال را در آن شهر معلم بودم و درآن مدت  بدهیهای حکومت را پرداختم. 

در سال ١٩٥٦ رئیس  دولت  شوروی آقای  خروشچف بود. ایشان  دستور  داد تا همە  معلمین  از قانون  منع  رفت و آمد  آزاد گردند. ایشان  استالین را بدین  جهت  مورد  انتقاد  قرار داد و منطقی نیست هنگامیکە   معلمین فرزندان این مملکت را آموزش می دهند  اجازە سفر از یک  روستا بە  روستای  دیگری  را نداشتە  باشند. بدینگونە  وضعیت  بد  معلمین  خاتمە  یافت.  قبلا در پاسپورت هم آمدە بود کە صاحب آن حق خروج  از منطقە خود را  ندارد. بعداز آن قانون  پاسپورت  جدید دریافت  و از  مسکو  سر درآوردم. 

البتە باید بگوویم ابتدا بە آلماآتا رفتم و درخواست  کار نمودم، اما  گفتند کە تنها  قزاقها را استخدام می نمائیم ، بطرف بیشکک در قرقیزستان  سفر نمودم، در آنجا هم گفتند کە  قرقیزی  برای آنان لازم  است.  با خود گفتم  من کە نە قزاق و نە قرقیز هستم  چکار باید بکنم.  مختصرا  بە  طرف  مسکو  حرکت  نمودم.

سال ١٩٥٦ در مسکو برای تحصیل در سطع عالی  دانشگاە نام نویسی نمودم.  خود را بسیار خوشبخت می دیدم کە  همچون  یک کورد برای دریافت  دکترا مشارکت می کردم.  با خود می گفتم  تو بگویی   کورد دیگری  دکترای خود را در مسکو دریافت نمودە باشد؟  بگذار بگویم کە کورد اول  در تحصیلات عالیە در مسکو  من بودم.

بعدها  در مسکو بە دنبال دوست  کورد می گشتم. کتابخانە لنین آنجا بود کە بە آنجا سر می زدم. در روسیە هر کس کە بخواهد اطلاعاتی را  از طریق کتاب بدست آورد در  کتابخانەها  می تواند کتاب آن  را بدست آورد. اما  در مورد کوردها بیشتر  از ١٥ کتاب بە زبان کوردی  نبود.

آیا عنوان کتابها را بخاطر دارید؟

کتابها همگی از طرف نویسندگان  کورد  اتحاد شوروی سابق نوشتە شدە بودند . نویسندگانی چون  حاجی جندی،   قنات کوردو و  جاسم جلیل بودند.  با یکی از کارمندان  کتابخانە  صحبت  نمودم و از او در مورد  کوردهایی کە  بە کتابخانە رفت و آمد دارند  سوال نمودم. ایشان گفت: برخی اوقات کوردهای ارمنستان و گرجستان بە اینجا سر می زنند.  گفتم  می خواهم از کسانیکە در مسکو زندگی می کنند  اطلاع یابم.  ایشان  گفت  در مسکو تنها یک  کورد را می شناسم کە  گاهی  اوقات  بە  اینجا می آید. اسمش  را پرسیدم، گفت اسمش کولوس شرو نام دارد.  ایشان نمی دانست  کورد  کدام  منطقە  کوردستان  هست. اما  می دانست در مسکو  زندگی  می کند.  از ایشان خواستم تا  آدرس و شمارە تلفن ایشان را بهنگام مراجعە بە کتابخانە یادداشت نماید و بە من بدهد.  بعداز ١٥ روز مجددا  بە  کتابخانە  سر زدم و  شمارە تلفن  کولوس  را یادداشت  کردە و بە من داد. بە ایشان  زنگ  زدم و بە  زبان روسی با ایشان صحبت را شروع نمودم.

 گفت:  شما کورد هستی؟

گفتم:  بلە کوردم و از قزاقستان آمدەام،  اینجا درس می خوانم. 

گفت:  می توانی  کوردی سخن بگویی  ؟

گفتم  کە صد البتە می توانم  کوردی سخن بگویم.

 گفت:   دوست دارم با هم کوردی صحبت کنیم تا  برای اولین بار صدای کوردی در گوشی تلفن روسیە بە صدا درآید. دوستی ما شروع شد. ایشان از کوردهای گرجستان بود. وکیل دادگستری بود. اگر اشتباە  نکنم مدتی  را هم  در وزارت  خارجە  کار کردە بود. چند سالی از من بزرگتر بود. یک روز بە  من گفت کە  یک کورد  را می شناسم  کە از  کورد عراق است و اسم ایشان مصطفی بارزانیست.  این مربوط بە سال ١٩٥٧ است.

 

بە  کولوس گفتم  کە مایلم  ایشان را ببینم و با ایشان صحبت کنم. کولوس هم  موافقت نشان داد. در آن دوران  من نام و وجاهت مصطفی بارزانی را  شنیدە  بودم. روزی  باهم در جایی نشستە  و  مشروب  می نوشیدیم .  زنگ  تلفن  بە  صدا در آمد و آقای مصطفی  بارزانی بود. در حین سخن گفتن  کولوس با ایشان احساس نمودم  کە ایشان شخصیتی بزرگ  است. چون  کولوس بسیار مودبانە و با احترام با ایشان سخن می گفت.  بعدا  با من هم صحبت  نمود و از وضعیت  من سوال  نمود. من هم  پاسخ دادم. بعداز اتمام  تماس  تلفنی  کولوس گفت اگر دوست دارید  برویم پیش ایشان.  گفتم کولوس ما عرق خوردەایم، شرم است،  و آنرا بە یک روز دیگر موکول نمودم . تلفن ایشان  را از کولوس  گرفتم و چند روز بعد بە ایشان  زنگ زدم و بە دیدارش  رفتم.  در آپارتمانی زندگی می کرد خیلی از من سوال نمود، من هم  یک بە یک بە سوالات ایشان جواب دادم. از کجا آمدەام،  کورد کدام منطقە هستم، حالا چکارەام،  بە اختصار از زندگی خود گفتم.  ایشان هم از خود برای من تعریف کرد. گفت: ما بخاطر نجات ملت کورد  مبارزە  می کنیم،  کورد عراق هستیم، از سال ١٩٤٦ بە اینجا پناهندە شدەایم. ابتدا  در تاشکند ازبکستان بودیم. حال عدەای از ما را بە مسکو انتقال دادە و در اینجا مشغول تحصیل هسیتم. ما بە تفصیر با هم صحبت کردیم  و از ایشان اجازە گرفتم کە باید بروم.

  

 

پروفسور نادروف با خانوادە خود

سال ١٩٥٨ کولوس بە تفلیس برگشت.  تعطیلات  تابستانی من  هم شروع شد .  دایی من نادو محمداف در ارمنستان  می زیست.  فردی جدی  و پیمانکار بزرگی بود.  مادرم از من خواست کە  کە  اگر  بتوانم برای دیدار آنان   بە  ایروان  سفر کنم و از وضعیت آنان باخبر شوم.  من هم قول دادم. ابتدا بە  گرجستان و نزد کولوس رفتم.  تفلیس   میان  مسکو و ایروان  قرار دارد. بهنگام رسیدن بە  تفلیس  کولوس بە  استقبالم  آمد. چند  روزی  را در تفلیس گذراندیم  بعدا بە ایشان  گفتم  کە  می خواهم  بە ارمنستان سفر کنم ،  ایشان هم  گفت من هم با شما  خواهم  آمد.  سوار تاکسی شدیم و در راە گفت کە  دایی شما را می شناسم و می دانم کە  ایشان شخصیتی بزرگ است، اما نمی دانم ایشان ما را بپذیرد یا نە،  چون خانم  ایشان ارمنی است.  شاید  حاضر بە پذیرایی از ما نباشند.  ایشان  گفت  من در داخل تاکسی می مانم  اگر حاضر بە  پذیرش  ما نبودند می توانیم بە هتل برویم.  من هم  قبول کردم .   در خانە را زدم و خانم  ایشان  در را باز نمود. با دیدن  من  بسیار خوشحال شد.  بە  طرف  داخل  دعوت نمود  و گفتم تنها نیستم و کولوس شرو با من است و در داخل تاکسی نشستەاست.  گفتند برو با خود بیار، نام ایشان را شنیدە بودند.  رفتیم و بهمراە کولوس وسایل سفر را با خود آوردیم.

چند روزی آنجا ماندیم، بیشتر بحثها در ارتباط با ملا مصطفی بارزانی و پیشمرگان ایشان بود. نادو محمداف  گفت  آقای بارزانی چند  روز قبل  در ایروان پیش ما بودە  و بە مناطق کوردنشین منطقە " ئەلەگز " رفتەاست.  روشنفکران کورد همچون میرو اسد، علی عبدالرحمان و بسیاری ایشان را ملاقات نمودەاند. ایشان  تعریف  نمودە  کە چگونە آقای بارزانی  از کوردستان ایران بە کوردستان عراق بازگشتە و تمام  سخن  از رشادت ایشان بود.   زن دایی بندە  کە یک خانم ارمنی ست، گفت: نادرجان  من کوردهای  زیادی  را دیدەام  اما هیچگاە  کورد اینچنینی  ندیدەام، از هر جهت  کە  بگویی  انسانی  میهن پرست، رادمرد،  بامعرفت  و انسانی  آگاە  بود.

متاسفانە  من  خود  بیش از یک بار و آنهم در مسکو جناب بارزانی را ندیدم. دربارە آقای بارزانی تنها یک جزوە ٢٠ صفحەای دارم. 

آنچە را بحث کردم مربوط بە پاییز همان سال است. زمستان  رسید و شنیدیم  کە کوردهای عراق  علیە دولت  مرکزی  بە پا خواستە اند. در ذهن  خود گفتم  وقت آن است  کە  از آقای بارزانی  در مسکو بیشتر کسب خبر  کنم  اما بارزانیها  و آقای بارزانی بە کوردستان عراق  بازگشتە  بودند.

س: ممکنە در مورد  دکترای خود برایمان بگوئید؟

ج ـ بلە، من سال ١٩٥٩ تحصیلات خود را در مسکو بە اتمام رساند.  دولت  مرا بە "خاباروسکا " فرستاد. یکی از شهرهای روسیە  در نزدیکی مرز ژاپن، نزدیک " ولادیوستوک "  است.  آنجا در زمینە شیمی فعالیت می کردم. از مسکو تا آنجا هفت شبانە روز با قطار مسافت داشت.  من بە اجبار ٣ سال را نیز در آنجا بودم. 

 در همان شهر بە پروفسوری خود را کسب نمودم.  در آن دوران در روسیە درجە دکترا کافی نبود و پروفسوری موقعیت ممتازتری  بود. با این درجە از تحصیل در هر جا من می توانستم کار تهیە کنم و یا بە من پیشنهاد کار بدهند. برای علم شیمی نیز  متخصص  زیادی وجود نداشت.  بە من گفتند   شما باید  کادر شیمی آموزش دهید . من  عضو حزب کمونیست هم  بودم. اما هیچگاە حزب توجە آنچنانی بە من نکرد.  حزب هم مثل زندان بود.(  توام با خندە )،  زندان حزب.  اگر هر کاری  را کە  آنان  می خواستند انجام  ندهید  بمعنی  از دست  دادن  شغلت  بود  چون اگر مطابق میل آنان عمل ننمائید ابتدا از حزب اخراج  خواهید شد  و بعدا  شغلت  را نیز خواهند گرفت.   بعداز  سە سال از طرف مسئول حزب کمونیست بە من پیغام رسید  کە بە  " چیمکنت" برگردم،  کە خوشبختانە اکثر بستگان من در  "چیمکنت"  هستند.  

بعداز هفت سال آقای کونایف کە مسئول حکومت قزاقستان بود مرا دعوت نمود. در" آترایو"  یک مرکز علمی وجود داشت. برادر کونایف رئیس آن مرکز آکادیمی اطلاعاتی بود. مرا بە ریاست آن مرکز آکادمی اطلاعاتی منسوب نمودند. سال اول نپذیرفتم. من دلیلی برای خود دیدم کە نپذیرم  و  حکم  از طرف  حزب  صادر شدە بود و چارەای نبود. قبول آن بە خیر گذشت. من  مورد  توجە  دولت  قرار گرفتم.  کارهای انجام گرفتە در آنجا بخوبی  پیش نرفتە  بود. می بایست آن مرکز یا  تعطیل کنند و یا با  مدیریت جدیدی ادارە گردد.   آن مدیر من بودم. در میان دو سال کیفیت انیستیتو را بە درجە عالی رساندم. بخاطر این کار دیپلم افتخاری و  پرچم اهتزازی  را بە من  دادند. منهم اسم خوبی برای آن مرکز  درست کردم. بعدها   در سال ١٩٧٧ کونیایف  مرا صدا زد و مرا بە دبیر اول آکادمیای اطلاعاتی منسوب نمود. من همزمان مسئول انیستیتوی " آتراویو"  هم  بودم.  در آن زمان من یک چهرە آکادمیک بودم. هر چە  مدارج عالی دولتی بود  همە  را بدست آوردە بودم.

سال ١٩٨٦ جوانان قزاقستان اعتراض و شورش بزرگی  برپا نمودند و در نتیجە " کونایف"   از قدرت کنار نهادە شد. کسانیکە  مورد توجە "کونایف"   بودند  از کار اخراج کردند و از حزب نیز اخراج  می شدند. یکی  از این  افراد من  بودم.  نظربایف  بە قدرت رسید. هیئت  بازرسی  را بە محل کار من  فرستادند تا بلکە  تخلفی از بندە  بیابند و سبب اخراج  مرا اعلام نمایند. ماموران  را بە تمام جاهایی کە  سالها قبل نیز  خدمت کردە  بودم  برای  تحقیق  فرستادند. در این ایام مکان دوری را برای ادامە کار بە من  پیشنهاد دادند. منهم  بسیار ناراحت شدم.  روزی  یکی  مسئولان روس  سراغم را گرفت و بە من گفت محل  ماموریت  جدید را بهیچ وجە قبول نکن چون آنان  چشم  طمع  بە کار شما دوختەاند. اگر شما ماموریت دیگری را قبول  کنید آنان زحمات  شما را بە آسانی مصادرە نمودەاند.  دو روز بعد بە آنان  گفتم  کە   نمی توانم  ماموریت  جدید  را قبول  نمایم و خانم بندە  مایل  نیست با من بیاید. مصادف با آن روزها  تمام  تحقیقاتی کە ماموران از تصدی  گری من   انجام دادە بودند یک تخلف هم از من پیدا ننمودە بودند. چارەای  نداشتند و بە من فشار آوردند  کە پیرامون  خانوادە  "کونایف"  افشاگری  نمایم.  گفتند  اگر آنان را تخریب  نمائید کار شما را باز خواهیم گرداند. گفتم  تنها چیزی کە  از "کونایف"  می دانم این است کە  ایشان انسان باشرف و خوبی است. بعدها  کە  نتیجە تحقیقات  ماموران رسیدگی بە پروندە  مرا بە نظربایف دادند و متوجە شد  کە کارهای من درست و دقیق است، اینبار بە حمایت از پرداخت.  در بسیاری از جاهها گفتە  کە  ما  ناحقی و جفای زیادی را در حق نادروف انجام دادەایم.  بعدا  از این ماجرا  در ١٥ سال گذشتە، من  سە مرتبە مدال افتخار  از دست  آقای نظربایف دریافت نمودەام.  یکی از مدالها مدال احترام، یکی مدال دوستی و یکی مدال علم و فراست است. در این مدت چهار  مدال و ٣ نشان افتخار را دریافت  نمودەام.  در دوران روسیە سابق هر ٥ سال  یکبار  نشان افتخار  را بە منتخبین  اعطا می کردند.  و حدود ١٥ سال است کە  مجددا همان جایزە  در قزاقستان نیز  اهدا می شود.

س:  شنیدەام کە نور سلطان نظربایف  شما را پدر خود صدا می زند؟

ج ـ  پدر من، برادر بزرگ من را می گوید، چند روز پیش برای  مراسم هشتاد سالگی من پیام تبریک فرستاد. در بسیاری از کتابها و نوشتجات هم  "کونایف"  و هم "نظربایف"  در حق من نوشتەاند.  نسبت بە کوردها  احترام  خاصی دارند.  "کونایف"  دوست خانوادگی ما بود. می توانست  در ساعت ١٢ نیمە  شب  بە  خانە  ما سر بزند. شخصیتی  مثل "کونایف"   سە  مدال آخرین  درجە بلند  شوروی را داراست. در تمام روسیە سابق تنها  "کونایف"  و "برژنف"   مهمترین مدالهای شوروی را دریافت نمودەاند . نفر سومی  نیست. 

س: اگر  ممکن است  از فعالیتهای  فعلی  خود  برایمان  تعریف کنید.

ج ـ من روی  علم  نفت و گاز کار می کنم.  قزاقها بە من می گویند پدر علم نفت. همچنین مرا  لومونوسوف [Lomonosovê]  قزاقها تشبیە می کنند. لومونوسوف دانشمند بزرگ روسهاست. در سراسر دنیا ایشان شناختە شدەاست. بنام ایشان دانشگاە هست. یکی از دانشمندان برجستە شیمی است. ایشان همچنین دانشمند فیزیک و ادبیات و زبان  هست.

س: کوردستان سرزمین نفت و گاز است. فکر و اندیشە شما در مورد انرژی کوردستان چیست؟  آیا هیچگاە بە این فکر افتادەای  در کوردستان  فعالیت نمائید؟ 

ج ـ  چطور نمی خواهم.  بگذار وضعیت  کمی  شفاف  گردد. دلم می خواهد در  آنجا بر سر نفت،  انرژی خورشیدی و انرژی بادی کار و خدمت نمایم هر چند این از نظر من حقیقت ندارد .  اما بنا بە ادعای برخی از دانشمندان نفت دنیا  تا ٥٠ سال دیگر تمام خواهد شد.  پیش بینی من این است کە ذخیرە نفت تا ١٥٠ سال دیگر موجود است.

یعنی تا ١٥٠ سال دیگر نفت هست؟

نفت تمام نشدنی است. تا بحال نصف  ذخایر نفت جهان کشف شدەاست. نصف آن هنوز کشف نشدەاست. اما امکان استخراج آن را ندارند. می دانیم کە هست و کجاست، اما امکان استخراج نیست. دانش  فعلی  بشری برای استخراج  نفت زیر سنگ کافی نیست.  تا ٥ سال دیگر زمینە استخراج  نفت زیر سنگ هم امکان پذیر خواهد بود. هر زمان دانش بشری رشد نمود استخراج آن نیز آسان خواهد بود. هنوز ما بە اندازە کافی از وجود نفت آگاە نیستیم. خاک قزاقستان بسیار وسیع است و در ٦٥% خاک این کشور نفت وجود دارد. در بسیاری از کشورها هنوز هم عملیات اکتشافی انجام نگرفتەاست. 

شما از کوردستان  گفتید. آنجا هم  مثل  قزاقستان است. بویژە  جنوب کوردستان. هر جا حفر کنید نفت  بیرون می آید. یک ایراد نفت این است کە بهنگام استخراج  هوا  ر الودە می کند.  گرمایش زمین یکی از پدیدەهای نگران کنندە است. در سطح جهانی مصوبەای انجام گرفتە کە برای جلوگیری از آلودگی هوا استخراج نفت و گاز محدود شود.

بە همین جهت  در دە سال گذشتە  بندە بیشتر  روی انرژی آبی، بادی و خورشیدی کار کردەام. پیرامون  پروژەهای  بندە سیمینارهای زیادی انجام گرفتە و در کنفرانسهای بین المللی شرکت نمودە ام  و  اختراعات  زیادی  دارم.  مثلا سال گذشتە  سال ٢٠١١  دو اختراع داشتم  . اقلیم کوردستان می تواند از آنان بهرە جوید.  یکی از این اختراعات  از طریق خورشید ، تولید سبزیجات است کە  در ترکیە جا افتادە است. قبلا این سیستم  بوسیلە گازوئیل و بنزین کار می کرد، اما  گران تمام می شد و تولیدات آن  بدان شیوە  کیفیت  خوبی نداشت.  من در  اختراعات اخیر خود،  از طریق آفتاب بە آسانی سبزیجات را تولید می نمائیم. این  اختراعات  را بە زودی در قزاقستان راە می اندازیم و پروژە آن تسلیم نظربایف گردیدەاست. برای اولین بار در جهان  این سیستیم در قزاقستان راە انداختە می شود. در هیچ جای دنیا این سیستم اجرا نشدەاست. اختراع  آن تنها در دست من است.

fêkî

همچنین  اختراعات  دیگری  دارم کە چگونە بتوان  انرژی آفتاب را از زمین دریافت نمائیم. و یکی دیگر اینکە چگونە نفت را در عمق  زمین تصفیە و بعدا استخراج نمائیم. 

 سال ٢٠٠٦ بە کوردستان جنوبی سفر نمودم. بە  وزارت نفت  رفتم،  وزیر نبود معاون ایشان بود.  بحث نمودیم، قرارداد امضا نمودیم و با خوشحالی  گفتند کە  شما بزرگ  مایی و شما چە  بگویی، ما انجام خواهیم داد. در دانشگاە صلاح الدین  و دهوک نیز جلساتی  داشتیم، اما تاکنون دنبال قراردادهای خود را نگرفتەاند.  شرایط  اونجا  جنگ و سیاست است.

در سال ٢٠٠٨ مجددا بە آنجا سفر کردم، برای شرکت در  فستیوال " جگەر خۆێن" رفتم. رهبر اقلیم کوردستان کاک  مسعود بارزانی را دیدم. بسیار صحبت کردیم، همچنین فردی را بنام عبدالسلام کە متخصص نفت بود دیدم. گفت می خواهیم در سلیمانیە تاسیسات نفتی ایجاد نمائیم ، بە ما کمک خواهید کرد؟  گفتم اگر در هر چهار بخش کوردستان صنعت نفت   راە بیاندازید من کمک  خواهم نمود. آرزوی من خدمت بە ملتم هست.

س: ٢٤ ساعت نادروف چگونە سپری می شود؟ 

ج ـ  من زیاد کار می کنم. سالهاست  کە زندگی من اینچنین است. من  در ٣٥ سالگی پروفسور شدم. در آن  دوران  بسیاری تعجب می کردند. اغلب در سن میان ٥٠ و ٦٠ سالگی  بە درجە پروفسوری می رسند.  تازە من چند  سال از تحصیل باز ماندم گرنە ممکن بود در سن ٢٧ ـ ٢٨ سالگی پروفسور شوم.  در این بارە  یک شوخی را برایتان  بازگو نمایم. هر وقت آنرا بیاد می آورم خندەام می گیرد. برادر خانمم  بە من می گفت، بە شما می گویند پروفسور اما من باور نمی کنم کە شما پروفسور باشید. من پروفسورها را کە در تلویزیون دیدەام   موی سر  آنان سفید و شکم گندە هستند، اما شما چگونە پروفسور شدی نمی دانم؟! همیشە بە سخن ایشان می خندم. پروفسور بودن من نتیجە جدی بودن من در کار است. البتە با گذشت زمان من سلامتی  خود را از دست دادم. حالا بە این نتیجە رسیدەام کە  سلامتی  از  کار مهمتر  است. اگر تندرستی آدم خوب نباشد نمی توان کار هم انجام داد.

من هر روز صبح ساعت هفت بیدار می شوم، تا فاصلە هشت  و نیم مشغول دوش گرفتن و صرف صبحانە و بە محل کار می آیم. تا عصر در همین دفتر کار می کنم. مطالعە می کنم، ملاقات انجام می دهم، می نویسم، عصر هم بە پیادەروی می کنم تا سرپا بمانم. هر شب ساعت ١٢ نیز می خوابم. 

سوالی را من از شما بکنم کە تفاوت میان یک انسان عالم  با یک انسان عادی در چیست؟ انسان اهل علم کسی است کە بهنگام خواب نیز مغز ایشان  فعال است، در راە هم همینگونە است. وقتیکە   در "خاباروسکی"  بودم،  برخی اوقات بە سینما می رفتیم، در آنزمان تلویزیون کم بود. در فیلم لحظەهای خندەآوری بود کە همە می خندیدند. خانم من حلیمە  کە در کنار من بود ، عاجز می شد و می گفت، همە می خندند اما شما چرا نمی خندید؟ نە اینکە من نمی خندیدم، اما در آن لحظە فکر من روی کار من متمرکز بود. کار شیمی اینگونە است. بە همین جهت شب و روز فکر نو بە ذهنم خطور می کند و باید انها را در ذهنم نگە  می داشتم. این موضوع بدی نیست. من  تاریخ هم  خواندەام ، کسانیکە مغز آنان بسیار فعال است عمر بیشتری  می کنند.

  

س: عمو نادر با اجازە شما از آشنایی شما با حلیمە خانم صحبت کنیم. شما چگونە همدیگر را شناختید؟ آیا رابطە عشقی میان شما بود یا بنا بە مرسومات خانوادگی با هم ازدواج نمودید؟ همچنین از بچەهای خود نیز برایمان بگوئید.

ج ـ مادر و بستگان  من همیشە بە من می گفتند شما هر وقت خواستید  ازدواج کنید  باید با دختر کورد ازدواج نمائید.  من هم  می گفتم دوست دارم با دختر کورد ازدواج کنم اما باید کمی  سواد  داشتە باشد. دختران  کورد در آنزمان کە تحصیل عالیە داشتە باشند بسیار کم بودند. وقتیکە در  "خاباروسکی"  معلم بودم  یکبار بە بیشکک سفر کردم. دایی بندە کە ملا همزە نام داشت  انسانی  خوش طبع و تحصیلکردە بود، ایشان هم برادر  نادو است. در آن زمان مادر من هنوز سر حال بود. بە من گفت در بیشکک بە دایی خود سر بزن. من هم بە ایشان قول دادم و رفتم بە دیدارشان. بە من گفت شما چرا تاکنون ازدواج نکردەاید؟ در آن ایام من ٢٩ سال داشتم. گفتم مادر اصرار دارد کە با دختر کورد ازدواج کنم و دختر تحصیلکردە کورد هم وجود ندارد. چکار کنم؟ برای مثال  آیا در روستای شما یک دختر تحصیلکردە پیدا می شود؟ ایشان گفت ها، یک دختر کورد در روستای ما هست کە در دانشگاە جلال آباد  مشغول گرفتن دکترای خود است. دوست دارید برویم خانە آنان. دختر را نشانم دادند و همدیگر را پسندیدیم  و در مدت یکسال ازدواج کردیم. مادر ایشان از عشیرە بروکی و پدرش از عشیرە جلالیست. اونها هم از تبعیدیهای  ارمنستان بە قرقیزستان هستند.  

سال گذشتە جشن ٥٠ سالگی ازدواجمان بود. ٣ فرزند، ٣ عروس و ٧ نوە  دارم. همگی تحصیلات عالیە خود را بە اتمام رساندەاند. پسر بزرگ من "باری"  دکتر مغز است، خانم ایشان "نارینا"   معاون  رئیس بانک است. اولین دختر کورد است کە در زمینە بانکداری در سطح عالی تحصیل کردەاست. آنان داری ٣ فرزند هستند. پسر آنان فارغ التحصیل  دانشگاە  لومونوسوف [Lomonosovê]  است. ایشان سومین قزاقیست کە دولت قزاقستان ایشان را بە لندن فرستادە است. بایستی تا ٤ سال در آنجا کار کند و برگردد. دختر خانم آنان نوە دوم بندە سال گذشتە  دانشگاە امریکایی در دبی را تمام کردە است. ایشان امسال ازدواج  و شوهرش  از کوردهای ارمنستان است. حال در شهر "نیکولایف"  اکراین زندگی می کنند. نوە دیگر من ٧ سال سن دارد.  فرزند دوم من اسمش  عارف است. یک پسر و دو دختر دارد. بچەهای ایشان هم درس می خوانند. سومین پسر من با ما زندگی می کنند . اسمش "دیمیتری"  است. ایشان را دما صدا می زنیم. پسر دما اسمش عبدال است. من ایشان را عبدال خان صدا می کنم. کار من در خانە بیشتر بازی با عبدال است. ایشان را خیلی دوست دارم. ایشان دوست من است.  از پسر دومم  دو نوە  دارم کە اسمشان دیلان و ژیانا نام دارند. خانوادە ما زیاد با هم گرە خوردەایم. اغلب باهم هستیم و خدا از انان راضی باشد.

همچنانکە گفتم حلیمە خانم هم فارغ التحصیل دانشگاە و تحصیلات عالی خود را در زمینە دکترای اطلاعات بە انجام رساندەاست. شعر قشنگ می نویسد. معلم زبان کوردیست. هنگامیکە کوردها مورد ظلم قرار می گیرد اشعار حزن انگیزی در مورد کوردها می سراید. پیش آمدە کە با شعر ایشان بە گریە افتادە و اشک از چشمانم جاری شدەاست. پیرامون شجاعت و میهن پرستی کوردها می نویسد. اینک خانە نشین شدە و با نوەهای خود مشغول است. در هر فرصتی می نویسد. زنی اهل علم است. من کار خوبی کردم کە با ایشان ازدواج کردم. برخی کوردها از من می پرسند شما چگونە با او آشنا شدید چگونە با او آشنا شدید؟  می گویم من دیدم و خدا جور نمود. خدا دست مرا گرفت و دست حلیمە را در دست من قرار داد. ( با خندە نادر و همە ما ). البتە ایشان هم با داشتن شوهری چون من خوشبخت است. " شیکر"  عروس بندە نیز کورد است. عروسهای من همگی خوبند. 

اگر اشتباە نکنم عروس  شما دختر کنیاز حمید در ارمنستان است...

درست است، شما کنیاز را می شناسید؟ . نارینا دختر کنیاز است. فردا روز  تولد ایشان است ، من باید بە ایشان زنگ بزنم.

س: قربان، جمعیت کوردهای قزاقستان در گذشتە چقدر و در حال حاضر چقدر است؟

سال ٢٠٠٩ کە سرشماری حکومتی انجام گرفت، جمعیت کوردها را کە طبق پاسپورت آنان هویت کوردی دارند را ٣٧ هزارنفر اعلام نمودەاند. اما طبق آمار غیر رسمی  بیش از ٨٠ هزار کورد در قزاقستان زندگی می کنند.

س: چرا تفاوت در آن سطح وسیع؟

ج ـ بسیاری از کوردها کە از آذربایجان، ارمنستان و گرجستان بە اینجا تبعید و یا مهاجرت نمودە اند بنام  آذری، گرجی و یا ارمنی ثبت گردیدەاند. این یکی از علتهاست. علت دیگر اینکە بسیاری از کوردها کە در پانزدە سال اخیر از آذربایجان و ارمنستان بە اینجا کوچ کردە هنوز اقامت قزاقی دریافت نکردەاند. هنوز شهروند بحساب نمی ایند.  یکی از این نمونە شاعر " باری بالا"  ست. هر روز کار اقامت ایشان را بە فردا موکول می کنند.

س: کوردها در قزاقستان چە  نقشی  ایفا می کند، مثلا هیچگاە کوردها بە پارلمان راە یافتەاند؟ 

ج ـ در پارلمانهای منطقەای پارلمانتار کورد بودەاند، اما در پارلمان مرکزی کوردها راە نیافتەاند.

س: مشکلات عمدە کوردهای قزاقستان چیست؟

ج ـ وضعیت کوردها بد نیست، همە جا کوردها هستند. در تحصیل و دانش، امورات  دولتی، تشکیلات پلیس و در بخش تجارت هم کوردها موفق هستند.

س: نگرش  کوردهای قزاقستان  نسبت بە بخشهای دیگر کوردستان چطور است؟ اطلاع انان از سرزمین اجدادیشان چقدر است؟

  ج ـ  کوردها در همە جا برای مملکت خود فعالیت می کنند. اکثرا میهن پرست هستند. زبان خود را حفظ نمودەاند. در خانە خود بە زبان کوردی سخن می گویند. وقتیکە بحث کورد و کوردستان می آید آە خاک وطن را سر می دهند،  کمرشان از درد دوری وطن  خم می شود. البتە افراد غیر میهن پرست هم هستند اما کم هستند. عدەای خرابکار هم هستند. اما فکر می کنم کە انسان بد در میان همە ملتها هستند. بدترین انسانها در میان قزاقها هستند. روسها هم همینطور. این بسیار نورمال است. اما بطور کلی کوردها خوبند. راضی هستم. در سال ٢٠٠٠ کوردها در اینجا اعتراضات گستردەای راە انداختند، هر بار ٧هزار نفر در خیابانهای آلماآتا راهپیمایی می کردند، روسها و قزاقها هم تعجب می کردند. می گفتند این چە مسئلە است کە اینقدر کوردها متحد گشتەاند. امیدوارم این اتحاد کوردها تداوم یابد.

س: ملتهای آسیای مرکزی و بویژە قزاقستان تا چە اندازە از مبارزات ملت کورد آگاە هستند؟

باید بگویم اولین بار بە  لطف  ملا مصطفی بارزانی،  آنان از کورد شناخت پیدا نمودند. در زمان اتحاد شوروی سابق هر از چند گاهی در روزنامە پراودا دربارە کوردها می نوشتند. کوردهای زیادی را می شناسم کە نام فرزند خود را بارزانی نامیدەاند. باز هم هستند کسانیکە  اسم فرزند خود را طالبانی نامیدەاند. از سال ١٩٩٠ ببعد نام اوجالان را روی نام فرزندان خود می نهند. 

س: بهنگام فوت  پدر شما چهار سالە بودی. هیچگاە بە این فکر افتادەای کە روزی بە زیارت قبر ایشان بروی؟

ج ـ البتە، بارها بە این فکر افتادەام. نە تنها زیارت قبر پدرم، بلکە دیدن کوردستان، شهر وان، جایی کە اجداد من آنجا مردە اند، این  حسرت دل  من است. آرزوهای  اینچنینی  زیاد هستند. اگر قسمت شود آرزوهایم را برآوردە خواهم نمود. اما آروزی خیلی بزرگ من آزادی و استقلال کوردستان است. در سال ١٩٩٢ یا ١٩٩٣  مقالەای نوشتەام.  قبل از اینکە  داییم نادو وفات  کند. از ایشان پرسیدم شما دربارە کوردستان چگونە می اندیشید؟ در آنزمان مبارزات کوردها بە اوج خود رسیدە بود. پاسخ داد تنها تاسف من در زندگی این بود کە کوردستان آزاد را ندیدم. اما روزی خواهد رسید اگر نە نسل ما اما نسل بعدی آنرا با چشم خود ببینند.

س: پیام و نصیحت شما برای نسل آیندە کوردها چیست؟ چە باید کرد و چە نباید کرد؟ 

ج ـ با قلبی بزرگ، با اخلاص و عزت، با حس میهن پرستانە، با خودسازی  باید نام کورد و کوردستان را در جهان طنین انداز کنند،  تا تمام دنیا بدانند کوردها چە ملتی هستند. بایستی هر جوان کورد با افتخار  بگوید من کوردم.!  من  زندەام. هر چە  برای نسل آیندە لازم باشد  انجام  میدهم.  جوانان و  نسل بعدی  آیندە سازان ملت ما هستند. 

س: استاد عزیز، بە عبارتی دیگر آقای نادر نادروف از دیدار با شما خیلی مفتخر و سربلند شدیم . امیدوارم پایدار بمانید. بە امید اینکە  در جشن ٩٠ سالگی و ١٠٠ سالگی شما شرکت نمائیم.

ج ـ من هم بسیار خوشحالم. از دیدن شما خوشوقت شدم. موفقیت شماها را آرزومندم.

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

هادی صوفی زادە
مجلە " تیرێژ" چاپ استانبول

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.