رفتن به محتوای اصلی

پایان نامه های سفارشی
25.11.2018 - 15:53

       بعد از انقلاب دانشگاه ها و مدارس عالی مثل قارچ از زمین روئیدند. مدرک سازی و مدرک گرائی و بورسیه های دولتی و خصوصی از نوع « کردانیسم». راه اصلی و طبیعی این دانشگاه ها شد. چطور می شود کسی در کلاس استادی یا دانشگاهی حضور پیدا نکند و مدرک دکترا بگیرد. چطور می شود عده ای به علت روابطی که با سازمانها داشته باشد و بدون حضور در دانشگاهها بعد از مدتی مدرک دکتری داشته باشد. آن هم در رشته های علوم اجتماعی و علوم انسانی. مدرک گرائی چرا در این دو رشته سهل و آسان است؟ چونکه در این رشته ها هرکسی خودش را « نخوانده ملا می داند».

       به موازات پدید آمدن قارچ گونه دانشگاهها و موسسات عالی، موسسات پایان نامه نویسی هم توسعه پیدا کرد و تعدادشان از تعداد دانشگاهها فزونی یافت. بیشتر پایان نامه های سفارشی به خاطر اینکه مورد قبول استادان و استادان راهنما قرار بگیرد و نمره قبولی کسب کنند، جلسات دفاع پایان نامه ها آوردگاهی شده برای تسویه حساب های شخصی و ایده لوژیکی همان استادان سفارش دهنده که نظرات شان در مقاله ها و در روزنامه ها و احیانا در کتابهایشان د رجامعه مطرح است. اما موضوع مهمی که د راین پایان نامه و جلسات دفاعیه هایشان مطرح است حمله، هجوم بی رحمانه به ایران و ایران گرائی و تفکر ایرانشهری است و این آسان ترین و بی هزینه ترین مقابله با تفکرات و نمادها و سمبل های ایرانی است. این مقابله ها و حمله ها مدت هاست با انواع تهمت و ناسزا و توهین ها در سطح وسیعی در بین روشنفکران دینی حکومتی و غیرحکومتی و در بین بعضی از علما در جریان است. با کمال تاسف برای این تهمت ها و ناسزاگوئی ها هیچگونه هزینه ای نمی پردازند که هیچ حتی ردیف بودجه ای هم برای بعضی از آنها منظور نظر است.

      این حمله و هجوم ها از زمانی قوت گرفت که از اول انقلاب « ملی گرائی را خلاف اسلام » دانستند یعنی ملی گرائی ایرانی و تفکر ایرانشهری هیچگونه جایگاهی نباید در انقلاب مردم ایران داشته باشد تا آنجائی که عده ای فرمودند: « انقلاب اسلامی پسوند و پیش ایران ندارد». انگار که انقلاب اسلامی در لاهوت و ناسوت و جابلقا وجابلسا اتفاق افتاده است. در چهل سال گذشته شاهد بودیم حذف ملی گراها و ایرانشهری ها تا حذف فیزیکی پیش رفته، چرا عده ای از ملی گرائی و ایرانشهری وحشت دارند؟ نترسید ملی گرائی و ایرانشهری یک حزب نیست که قدرت و حاکمیت را از چنگ شما دربیاورد و تا حال هم ملی گراها صاحب هیچ منصب و پستی نبودند تا آنجا که حتی نوشتن یک دفتر اندیکاتور را به ملی گراها و ایرانشهری نسپردید. ایرانشهری ها و ملی گراها از این نظر خدا را شاکرند که هیچ نقشی در فساد و تباهی این ملک ملت نداشتند.

     اخیرا در دفاع از پایان نامه ای در دانشگاه تهران اندیشه ایرانشهری مورد نقد قرار گرفت، اما نه نقد و انتقاد سازنده بلکه این دفاع از پایان نامه تبدیل شد به دادگاهی برای تفکر ایرانشهری و این همه حمله و هجوم و نقدهای بی ربط را از سطح خیابانها به دانشگاه کشاندند که جامه ی آکادمیک برایش بپوشانند نوشته ها و گفتارهای روشنفکران دینی و استادان جامعه شناس و اخلاق را بارها در روزنامه ها و کتابهایشان آمده، نوشته ها و گفتارهای این استادان این بار در پایان نامه ای آمده بود که خود این استادان جامعه شناس راهنما و مشاور پایان نامه سفارشی خود بودند. پایان نامه نویس زیاد به خودش زحمت نداده همان نوشته ها و گفتارهای استادان خودشان را بدون کم و کاست در پایان نامه آورده بود. خانم پایان نامه نویس پایان نامه اش  را با:

   « دولت مدرن در ایران و اینکه برای تثبیت خود همواره با تنش مواجه بوده و این تنش را با سرکوب اقوام و قومیت ها پیش برده است» [1]

1-     پرواضح است که در دوره پهلوی ها تنش بود، اما تنشی به  نام «قومیت ها» اعم از قومی مذهبی، اقلیتی نبود. اگر خانم پایان نامه نویس، تاریخ زمان پهلوی ها را خوانده باشد باید بداند تمام اقلیت ها اعم از مذهبی و قومی نقش مهمی در اداره کشور داشتند. به عنوان مثال اکثر نخست وزیران و وزیران و فرماندهان لشگری و کشوری آذربایجانی بودند. اصلا درحکومت 50 ساله پهلوی تنش و صحبت از اقلیت و اکثریت قومی و مذهبی نبود. تمام مردم ایران از هر قوم و قبیله ای ملت ایران شناخته می شده اند و مردم را به خودی و غیرخودی تقسیم نکرده بودند.

2-    خوب بود خانم پایان نامه نویس مثال می آوردند که در تاریخ پنجاه ساله پهلوی ها کدام قوم چه مذهبی و چه قومی به خاطر اقلیت بودن یا به خاطر قوم بودن یا دیگراندیش بودن یا غیربودن و یا به خاطر غیرخودی بودن سرکوب و زندانی شده اند.

   « هم پروژه ی ایرانشهری و هم هر دوره ی سیاسی در ایران یک فیگور مشخص و یک روشنفکر مشخص داشته است. اکر در دهه ی پنجاه علی شریعتی این فیگور است در دهه ی هفتاد عبدالکریم سروش و در دهه ی هشتاد و نود می توانیم جواد طباطبائی را به عنوان سرشت نمای وضعیت نظری سیاسی نام ببریم».[2]

1-    پروژه ی ایرانشهری یک فیگور نیست. پروژه ی ایرانشهری یک تفکر است، یک فرهنگ است، یک تمدن است که حداقل از یکهزار و پانصد سال ( حالا به قبل از آن اشاره نمی کنیم که حقیر را به باستان گرائی متهم کنید.) به این طرف توسط فردوسی ها، فارابی ها، بوعلی سیناها و خواجه رشیدالدین ها، سهروردی ها، ملاصدراها و ... هزاران متفکر و شاعر ایرانی حفظ شده و تداوم داشته است.

2-     پروژه ی ایرانشهری را با هیچ چسب ناچسبی نمی توانید به شریعتی ها و سروش ها و ... و سایر روشنفکران به اصطلاح دینی بچسبانید. روشنفکران دینی برآمده از حکومت اسلامی است که نیک و بدشان ارزانی خودشان، ما، قبل از انقلاب پدیده ای بنام روشنفکر دینی نداشته ایم. اشاره ای به دیگر سخنان پایان نامه نویس نمی کنم که همه اش رونویسی از گفتار و نوشته های استادان راهنما، مشاور و استاد داورشان بود.

     « این پروژه ی ناتمامی که وجود دارد به دست روشنفکران لیبرال و محافظه کار افتاده است او( طباطبائی) دارد میدانداری می کند. او مسئله اش دین نیست و مسئله اش حتی سنت نیست بلکه یک گذشته ی تاریخی به معنای ایدولوژی ایرانی است و آقای طباطبائی هیچ موقع ادعای روشنفکر دینی نداشته است».[3]

1-    روشنفکر محصول تجدد و مدرنیته است. دین همیشه با تجدد و مدرنیته سر ناسازگاری داشته است. حالا از ترکیب کلمات روشنفکر و دین معجونی پدید آمده به عنوان روشنفکر دینی که با حربه دین به مصاف نوآوری و تجدد رفته اند و خودشان را به دامن سنت گراها یا به قول امروزی ها به دامن اصول گراها بیندازد. وقتی آقایان روشنفکران دینی از کلمات و اصطلاحات همچون، سکولارـ لیبرالیسم و ملی گرائی همان برداشت سنت گراها و اصول گرا را دارند و این اصطلاحاتی را مترادف بی بندوباری و اباحه گری معنی می کنند و بهانه به جاهلان و ناآگاهان می دهند که خشونت را در اجتماع رواج دهند از این به اصطلاح روشنفکران دینی و سایرین چه انتظاری می توان داشت؟

2-    اجازه بدهید به دو سه نمونه از بدمعنی کردن ها و سوء تعبیر و تفسیر از کلمات و اصطلاحات  که چه بهانه هایی به دست زنگی های مست نداده است بیاورم. در جریان محاکمه قاتل فرج نوده شاعر و نویسنده مصری قاضی از قاتل می پرسد چرا او را کشتی؟ قاتل می گوید او کافر است. قاضی می گوید چطور به این نتیجه رسیدی. قاتل می گوید از کتابهایش. قاضی می پرسد آیا کتابهای ایشان را خواندی؟ قاتل جواب می دهد نه خیر اصلا من سواد ندارم. و باز در ترور نافرجام نجیب محفوظ برنده ی جایزه ی نوبل قاضی از تروریست می پرسد چرا نجیب را با خنجر زدی؟ جانی می گوید به دلیل نوشته های او. قاضی می گوید آیا نوشته های او را خواندی؟ قاتل می گوید نه خیر من نوشته های ایشان را نخوانده ام.

      « محمود تفضلی در سال 1325 یکی از گردانندگان و نویسندگان روزنامه « ایران ما» بود او می نویسد « در آن روزها تمام روزنامه ها از ترورها می نوشتند و ما هم هرگونه ترور و خشونت را در روزنامه محکوم می کردیم. در یکی از روزها نواب صفوی در پای گوشی به من حمله کرد که چرا در روزنامه به من حمله می کنید. بعد از این مذاکره نواب صفوی به اداره روزنامه آمد و من استدلال کردم که اگر آنها با عقاید یک نفر مخالف هستند راه این کار مبارزه قلمی و مباحثه و گفتگو با اوست تا حقیقت روشن شود. قرار شد که نواب صفوی برای ما مقاله بنویسد و در آن عقاید مخالفین اش را رد کند و او به جای مقاله چند صفحه مواعیظ و خطابه که برای منبر مناسب بود آورد که طبعا این خطابه جای روزنامه نبود. یک روز دیگر آمد و گفت: من علاقه مند اصلاح دین هستم و با خرافات مبارزه می کنم. ما دو قطعه عکس که خوانندگان برای ما فرستاده بودند به او نشان دادیم. خیلی متعجب شد زیرا دریکی از عکس ها او را با کت و شلوار گلف با حالتی شاعرانه و عاشقانه مانند جوانان عادی در میان رودخانه ی دربند و پس قلعه نشان می داد. نواب صفوی می گفت ما با آخوندهای سوءاستفاده گر مبارزه می کنیم. اما برای من ثابت شده که کسروی خائن است. در جواب این سوال من دلیل این را از او پرسیدم. او گفت در عراق که بودم به من کتابی به زبان انگلیسی نشان دادند که در آن کتاب کسروی عضو یک انجمن انگلیسی است. از آن جا بود که خیانت او بر من ثابت شد من گفتم: به علت مطالعات علمی زبان شناسی و مقام علمی او باعث عضویت در چندین انجمن علمی و فرهنگی شده است. این نه تنها گناه نیست برای ایران اسباب افتخار است و برای شما که زبان انگلیسی نمی دانید سوء تعبیر شده است. نواب وعده داد که کتاب انگلیسی را بیاورید اما به وعده ی خود وفا نکرد.» ( روزنامه ایران ما بیست فروردین 1325) ملاحظه بفرمایید تمام این خشونت ها و قداره بندی ها نتیجه ی سوء برداشت و تعبیر تفسیرهای غلطی است که ازکلمات واصطلاحات مثل لیبرالیسم، ناسیونالیسم، ملی گرائی و ... که توسط روشنفکران دینی و جامعه شناسان و توسط  بعضی از علما به گروه های خودسر جامعه تزریق می شود. یادمان نرفته بازرگان را با چماق لیبرالیسم و ملی گرائی از نخست وزیر انداختند و قتل های زنجیره ای نتیجه تعبیر و تفسیرهای غلط از لیبرالیسم و ملی گرائی بود.

   « درانقلاب مشروطیت مردم از دست قاجار خسته شده بودند و شروع کردند گذشته ای از ایران باستان ساختند. چیزی که در نهایت منجر به آمدن رضاخان شد رضاخان هم دیکتاتوری و استبدادی است».[4]

1-    اگر آقای استاد جامعه شناس تاریخ می خواندند (گویا ایشان منکر تاریخ هستند) می دانستند که مردم هیچ نقشی در برآمدن رضاشاه نداشتند. مردم در آن زمان رعیت بودند و بی سواد نمی دانستند ساسانیان کی ها هستند و هخامنشیان کی ها هستند؟ « روحانیان حوزه نجف و قم بودند که رضاخان را به شاهی رسانیدند و «مهر شاهنشاهی پهلوی را به پیشانی رضاخان کوبیدند»[5]

2-    وقتی سردار سپه می خواست با حیله و نیرنگ دین و دل از روحانیان برباید ماه های محرم با فوج قزاق اش دسته های سینه زنی راه می انداخت و خود در جلو دسته های سینه زنی کاه به سرش می پاشید و گِل به صورت می مالید و بدین سان اعتماد روحانیان را به خودش جلب کرد. « فرستادن شمشیر از طرف روحانیان عتبات عالیات به سردار سپه به نام حضرت ابوالفضل (ع) توسط حجج الاسلام طی مراسمی به رضاخان اعطاء گردید».[6] «آیت اله خالصی زاده در مسجد سلطانی سخنرانی کرد و گفت که تمام نمایندگان مجلس خائن هستند و از سردار سپه درخواست کرد که درب مجلس را ببندند و اضافه کرد که امیدش فقط به رضاخان است».[7]

    آیت اله خالصی زاده یکی از روحانیان با نفوذ نجف بود وقتی از مکه از طریق بوشهر به ایران سفر می کند رضاخان دستور داد تمام فرماندهان لشگری و کشوری به استقبال آیت اله بروند حتی خود رضاخان برای استقبال از ایشان تا شهر ری رفته و مسیر ایشان از بوشهر تا مشهد به دستور رضاخان مملو از استقبال کنندگان بود.

   «سردار اسعد جعفر قلی خان بختیاری والی خراسان بعد از دیدار با آیت اله خالصی زاده در مشهد از ایشان شنید چگونه می توانم مطالب محرمانه ی خود را به رضاخان برسانم. سردار اسعد از وزارت جنگ پرسید ایت اله خالصی زاده با چه رمزی می تواند با سردارسپه تماس برقرار کند. وزارت جنگ پاسخ داد آیت اله می تواند با رمز لشگری مطالب خود را به رضاخان بفرستد»[8]. آیت اله چه اسرار محرمانه ای داشت که به رضاخان بدهد؟

   در سالهای 1302 و 1303 رضاخان سردار سپه و رئیس الوزرا قصد براندازی سلسله قاجار و رسیدن به سلطنت را داشت. رسیدن به سلطنت از چه راهی ممکن بود؟ مردم ورعیت کاره ای نبودند که شاه بیاورند و شاه ببرند فقط این کار از روحانیان برمی آمد که با « نظارت استصوابی» مهر تایید به شاهنشاهی رضاخان بزنند. این کار به این سادگی هم نبود. رضاخان خوب می دانست تنها چیزی که روحانیت از آن وحشت دارند کلمه ی جمهوریت است. روحانیانی که د رعراق بودند شاهد اعلام جمهوریت آتاتورک بودند که بساط حکومت اسلامی و عثمانی را که خلیفه مسلمین را یدک می کشید برچیده بود و یک جمهوری سکولار و لاتیک به وجود آورده بود. رضاخان چاره ای نداشت که برای ترساندن روحانیان غوغای جمهوریت در ایران راه بیاندازد. در سالهای یاد شده روزی نبود که به دستور رضاخان توسط فرماندهان و والیان به نفع جمهوری تظاهراتی انجام نشود.

   « در پی تاکید رضاخان بر همراه کردن روحانیان شهرها، برای موافقت با برپائی رژیم جمهوری امیر لشگر غرب اسماعیل خان والی آذربایجان متذکر شد که علما از کلمه ی جمهوریت فوق العاده متوحش هستند»[9]. « عبداله خان طهماسبی فرمانده لشگر شمال غرب در گزارشی می نویسد: جمهوریت در آذربایجان حکمفرما شده و اوضاع بر وفق مراد است مگر، علما آذربایجان نتوانستیم موافقت آنها را جلب کنیم همه ی علما از لفظ جمهوری خاطرشان مغشوش است و چون این کلمه را منافی با مذهب می دانند. با تمام علما ملاقات کردم آنها خواهان سلطنت حضرت اشرف هستند»[10].

    البته حمایت فقیهان و روحانیان به رضاخان ختم شد. در شهریورماه 1320 که مملکت در زیر پای اشغالگران بود و تغییر سلطنت از پدر به پسر به انجام رسید روحانیان هیچگونه عکس العملی از خودشان نشان ندادند انگار که این روحانیان نبودند از اقدام رضاشاه در تجدد و مدرن سازی ایران مخالف بودند: در سال 1331 آیت اله کاشانی با بست نشینی در دربار و درخواست حکم عزل دکتر مصدق تا آنجا که فرمودند: « حفظ و ابقای سلطنت برای استقلال ایران لازم و ضروری است»[11]. و از همکاری با کودتاگران برعلیه حکومت ملی دکتر مصدق دریغ نکرد.

    البته برآمدن شاهان و حاکمان توسط فقیهان و روحانیان منحصر به دوران معاصر نبود. در طول تاریخ ایران روحانیان و فقیهان بودند که به شاهان و سلاطین مشروعیت می بخشیدند و روحانیان بودند که شعار « شاه سایه خداست» را ساختند که مانع قیام مردم برعلیه شاهان و سلاطین شدند.

    در جامعه ی ایران همواره فقیهان بودند که « فرمان تکفیر، جهاد،قتل و تحریم را می دادند» اما فرمان تکفیر، قتل و تحریم نه برعلیه شاهان و سلاطین بلکه برعلیه فلاسفه،    ، متکلمان و ... . بر سر دار رفتن سهروردی ها، عین القضات ها و حلاج ها و ... توسط فقیهان از تاریخ زدوده نشده است. البته ناگفته نماند که این ها فقط در دوره ی اسلامی نبود قبل از اسلام هم شاهان و سلاطین فره ایزدی را از موبدان می گرفتند.این همه را گفتیم که آقای دکتر جامعه شناس بداند در هیچ زمانی، مردم در برآمدن و رفتن شاهان هیچگونه نقشی نداشتند.

   « رضاشاه وقتی آمد یک سری به افراد پول داد تا در مورد ساسانیان و تخت جمشید بنویسد. آقای قوچانی تا جایی پیش رفت که محمود احمدی نژاد از حقوق بشر در زمان کوروش حرف زد. اصلا مگر کسی در زمان کوروش بشر می شناخت»[12]

1-    این حرف های آقای جامعه شناس همان حرف هایی است که از رادیوهای بیگانه ایران ستیز شنیده می شود که: تا زمان رضاشاه نه ایرانی وجود داشت و نه کشوری به نام ایران بود رضاشاه آمد کشوری به نام ایران درست کرد. بگذارید این سخنان ایران ستیزان داخلی هم آبی باشد بر گردش چرخ آسیاب ایران ستیزان و دشمنان ایران در داخل و خارج کشور.

2-    صحبت کردن محمود احمدی نژاد درباره کوورش و حقوق بشر چه ربطی به آقای قوچانی دارد. مگر آقای قوچانی نظارت استصوابی محمودخان را امضاء کرده بود؟ مگر آقای قوچانی هاله ی نور به سر آقا محمود نصب کرده بود؟ مگر آقای قوچانی گفته بود که آقا محمود فرستاده امام زمان است؟ مگر آقای قوچانی گفته بود که سخنان گهربار محمود آقا باید در مدارس تدریس شود؟

3-    هنوز مردم ایران به دنبال جواب این سوال هستند که: چرا آن شاهان و رؤسای جمهوری که به تایید روحانیان و فقیهان (نظارت استصوابی) می رسند ضد اسلام و فتنه گر و ... از آب در می آیند؟

  « نکته مهم دیگر آنکه ایران، غیر نداشته است و غیرهم بیچاره ترک ها هستند بازار آزادی ها اعتقاد دارند که دولت و ملت چیز بیهوده ای است.»[13]

1-    در تاریخ 1500 ساله ی ایران بعد از اسلام فقط ایرانی ها بودند که غیر بودند و در این مدت ایران به میدان تاخت تازه اعراب، امویان، عباسیان، ترکان، مغولان، تیموریان و قزلباشان و ... و بسیاری از مهاجران تبدیل شده بود و جنگ و درگیری اینها هم در سرزمین ایران با خودشان بوده نه با ایرانی ها، امویان با عباسیان می جنگیدند، غزنویان با سلجوقیان می جنگیدند. سلجوقیان با خوارزمشاهیان و آنها هم با مغولان، مغولان با تیموریان و ترکان قزلباش صفوی با ترکان عثمانی و ازبک ها و الی آخر... در این مدت شمشیر در دست این گروه های غیر بود که صاحب خانه شده بودند و در مقابل، ایرانی ها دبیری، فرهنگ و تفکرات ایرانشهری توسط متفکران و ادیبان و دانشمندان و شاعران ایران پیگیر تاریخ ایران و فرهنگ و تمدن و تفکرات ایرانشهری بودند.

2-    نمیدانم منظور آقای دکتر جامعه شناس از بازار آزادی ها کی ها هستند. خدا کند منظورشان آن شش هزار موسسه اعتباری و بانکی نباشد که به طور آزادانه و بدون مجوز پول مردم مستضعف را بالا کشید و یک آب هم روش. دولت و ملت هم محصول تجدد و مدرنیته بود که رضاشاه توانست رعیت را به دولت و ملت تغییر داده و از طریق سازکارهایی ازقبیل ایجاد ارتش ملی، قانون سجل احوال، تشکیلات عدلیه، قانون نظام وظیفه، راه آهن، دانشگاه و ... به ملت ایران هویت بخشید. این کارها نشانه و علائم جمهوریت بود که رضاشاه در کسوت شاهنشاهی به انجام رسانید و به خاطر همین کارها بود که مورد مخالفت روحانیان قرار گرفت.

   « آقای طباطبایی یکی از علل زوال را حمله مغولان می داند یکبار یکی از شاگردانم که مغول بود به من گفت ما برای شما کم تمدن درست کردیم؟ ما اگر نبودیم که شما زیر بار اروپا له شده بودید. آقای طباطبایی در تاریخ نگاری خود انگشت به جایی می گذارد که واقعا مضحکه است. اتفاقا در زمان هخامنشی و ساسانی تاریخی وجود نداشت چون هر شاهی که می آمد تاریخ صفر می شد».[14]

1-    حتما منظور این شاگرد مغول از تمدن مغولی یا سای چنگیزی ( کشتند،سوختند، بردند) بود. تمدن مشعشع مغولی ادعائی شاگرد استاد جامعه شناس را چرا چنگیزیان در مغولستان ایجاد نکردند. آیا شاگرد مغول و استاد می توانند گوشه ای از تمدن ادعائی مغول را که در ایران درست کردند به ما نشان دهند.

2-    هویت و تابعیت آقای استاد جامعه شناس در شناسنامه و پاسپورت اش ایران وایرانی ذکر شده است. چرا این آقای استاد، ایران، فرهنگ و تاریخ را مضحکه می نامد. کسی که ادعای جامعه شناسی دارد، یکی از الزامات جامعه شناسی، شناخت دقیق فرهنگ و تاریخ آن جامعه است که در آن جامعه متولد شده و بالیده است. اگر این آقای جامعه شناس ایرانی باشد؟ آبا و اجداد این آقا سالهاست که از نان و آب ایران ارتزاق کردند. آیا درست است که این آقایان روشنفکران دینی و جامعه شناسان و ... جهان وطن از نوع اسلامی اش فرهنگ، تاریخ و فلسفه ی وجودی ایران را مضحکه بنامد و زیر سوال ببرد؟ آیا این نهایت نمک نشناسی نیست؟

    « بیش از چهل سال است که خاورمیانه در آتش است و ما برای فرار از آن نه تنها باید با خودمان با دوستی رفتار کنیم بلکه باید مرزمان را باز کنیم و بگوییم دوستان عزیز بفرمایید بیایید با هم زندگی کنیم.قطار بکشیم تا قاهره، چرا این کار را نکنیم؟ ما باید با منطقه حرف بزنیم. ما با افکار ایرانشهری حتی قادر نیستیم با عراق هم حرف بزنیم چرا که تکه بزرگمان گوشمان است. ما باید بفهمیم که اعراب و افغان ها دوست و برادر ما هستند»[15].

1-    آقای جامعه شناس مشخص نمی کند در این چهل سال آتش خشونت را چه گروه هایی در خاورمیانه روشن کردند چه کسانی می خواستند انقلاب را به سراسر دنیا صادر کنند، نتیجه این خشونت ها آواره کردن میلیونها مسلمان و پناهنده شدن به دیار کفر بود. آیا این آتش روشن کردن ها و خشونت از تفکر ایرانشهری است؟ در این چهل سال از کدام وحدت و برادری مسلمین حرف می زنیم و خودمان را می خواهیم قهرمان وحدت مسلمانان جا بزنیم، در حالیکه ما از وحدت اقلیت های ملی، مذهبی و قومی در کشور خودمان عاجز هستیم چرا این قدر از وحدت ملی وحشت داریم چرا مردم را به خودی و غیرخودی تقسیم کردیم.

2-    ایرانی ها از اول انقلاب به برادران عرب گفتند برادران بفرمایید، از لبنان تا یمن از فلسطین تا سوریه و عراق از شکممان بریدیم که برادران عرب گرسنه نمانند. به گفته خود مسئولین 30% مردم ایران به زیر خط فقر رفتند که براداران عرب ما خوب زندگی کنند به قول آقا شیخ نصراله از شیرمرغ تا جان آدمیزاد برای برادران عرب مان تهیه کردیم. اما بعضی از این برادران عرب مان کم لطفی کردند خونهایی که برای آنها فرستادیم برگردانیدند و گفتند که بدن های ما با خون مجوس ها و شیعه ها سازگاری ندارد.

3-    از آقای استاد جامعه شناس خواهش می کنیم هزینه قطار ایران قاهره را صرف راه آهن های به سامان نرسیده خود ایران بکنند یا به بچه های سیستان و بلوچستان بفرستید که کلاس های درس شان را در کپرها برگزار نکنند، خوب آنها هم آدمند ایرانی هستند طفلکی ها، یا بدهیم به آن مردم بیچاره فقرزده گرسنه به دنبال غذا سطل آشغال ها را نگردند.

   آیا بهتر نبود آقای استاد جامعه شناس یک سفارش پایان نامه ای می دادند در مورد گروه های خشونت طلب اسلامی که هزار و پانصد سال بعد از ظهور اسلام در قرن بیست و یکم که آبروئی برای اسلام نگذاشتند و منطقه را به گفته خود استاد به آتش خشونت کشیدند. گروهائی همچون داعش، طالبان، القاعده، بوکوحرام، فدائیان اسلام، فرقان، اخوان المسلمین و ... و گروه های ریز و درشتی که در کشور ما هم وجود دارد. آیا 72 فرقه در تاریخ اسلام بس نبود باید ظهور فرقه های خشونت طلب دیگری به نام اسلام باشیم؟

1- سازندگی شماره 182- ص 10

2- همان

3- همان از گفته های آقای آزارارمکی

4- همان از گفته های آقای یوسف اباذری

5- نگاه کنید به تاریخ بیست ساله حسین مکی و خاطرات مهدی حائری یزدی

6- روزنامه ایران شماره 1169- 12/4/1301

7- روزشماره تاریخ معاصر ایران جلد سوم ص 577

8- روزشماره تاریخ معاصر ایران جلد سوم ص 512

9- روزشماره تاریخ معاصر ایران جلد سوم ص 644

10- روزشماره تاریخ معاصر ایران جلد سوم ص 640

11- مجله خواندنی ها شماره 14 مسلسل 842 شنبه چهاردهم آبان ماه 1331

12- سازندگی شماره 182 ص 10

13- سازندگی شماره 182 ص 10

14- سازندگی شماره 182 ص 10

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

کاوه جویا

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.