رفتن به محتوای اصلی

یادداشت هایی دربارهء جلال آل احمد
07.06.2012 - 01:31

یادداشت هایی دربارهء      جلال آل احمد

 وبرخی مسائل مربوط به جامعهء روشنفکری ایران قبل از انقلاب

 

این یادداشت ها در اینترنت  ذیل نامه ای نوشته شد  از آل احمد  که  وی روزگاری (بهمن 1347)  برای منصور اوجی شاعر شیرازی نوشته بوده است.

 نامهء جلال آل احمد به منصور اوجی

 26 بهمن 1347

 حضرت اوجي کاغذت مدتهاست رسيده. مشهد بودم که جوابش را دير مي‌دهم.

کاغذ اولت هم رسيد و من شعر را داده‌ام به اسلام. مطالب در باره ی آرش را به
خود او مي‌نوشتي بهتر بود. مي‌داني که در آرش من همان اندازه‌ کاره‌اي هستم
که در جهان نو (منظور مجله ی جهان نو) بودم. يک وردست. فقط. 

و اما در باب صمد (صمد بهرنگی)در اين ترديد نيست که غرق شده. اما چون همه دلمان
مي‌خواهد قصه بسازيم و ساختيم- خوب ساختيم ديگر. و آن مقاله(1) را هم من به
همين قصد نوشتم که مثلاَ تکنيک اين افسانه‌سازي را روشن کنم براي خودم. حيف
که سرو دستش شکسته ماند و شايد هدايت‌کننده نبود به آنچه مرحوم
نويسنده‌اش مي‌خواست بگويد. 

و اما بعد- کتاب سومت را لابد وقتي به تهران آمدي با خودت مي‌آوري به يک
بنده خدايي از ناشرها مي‌دهيم چاپ کنند. اين روزها شعر بازار خوبي دارد. با
زمان( انتشارات زمان) صحبتش را مي‌کنم. خيالت راحت باشد. کار آدم حاضر باشد ناشر فراوان
است. والسلام


*** 
پانویس 1 - منظور از مقاله، مقاله ی « صمد و افسانه عوام» است که در مجله آرش ويژه صمد بهرنگي

در آذر ماه 1347 چاپ شد
پانویس 2 - منصور اوجی شاعر شیرازی

 برگرفته از سایت دیباچه

.................................

 آل احمد در این نامه اعتراف کرده است که ماجرای قتل آل احمد یک داستانی ست که او ساخته است.

می گوید : « چون همه دلمان مي‌خواهد قصه بسازيم و ساختيم- خوب ساختيم ديگر.

 من با خواندن این نامه یادداشت زیر را نوشتم:

 «بیخود کردید ساختید. وقتی پیشنماز جامعه روشنفکری این جناب باشد ، خوب تکلیف دیگران روشن است و بر ملک و ملت آن می رود که رفت.»                           م.س

 

دوستی مطلب کوتاهی ذیل یادداشت من نوشته بود که این است گوشه ای از آن :

 «در مورد صمد بهرنگی زنده یاد غلامحسین ساعدی هم در یکی از کتاب هایش اشاره کرده که او (صمد) چون شنا نمی دانست غرق شد و اما روشنفکران و بويژه همین جناب آل احمد از همه بیشتر وانمود کردند که دستگاه ( شاه و ساواک و اینها ) او را کشته اند ، برای اینکه مردم را تحریک و تهییج کنند . به نظر من - که پیرایه باشم - این یک خیانت روشنفکرانه بود و بدترین کار بود که به مردم دروغ گفتند و حقیقت را سر بریدند. جکومت سابق به خودی خود ساقط بود و نیازی به این دروغ پردازی ها نداشت»

و من سخن اورا با یادداشت زیر پی گرفتم:

 «من هم همین را گفتم و ده سال پیش نوشته ام و بارها نوشته ام و باز هم خواهم نوشت آل احمد را یک آخوند زادهء ریاکار و عقب مانده می دانم با ظاهر روشنفکری و ساترخواندگی.

دزدی بود که با چراغ آمد و هرچی که خودش نبرده بود به شریعتی و امثال آنها داد تا ببرند باقی قضایا و کانون و عیال فقیر و و تو پوزنبودن وسه هزارتومان عایدی کانون و اینها همه حرف های صدتا یک غاز است و نامه های آل احمد ارزش خواندن هم ندارند مگر برای مورخین و نشان دادن عمق جهالت وحقارت آنها که 
افسارشان را به امثال ال احمد داده بودند .                           م.س

 دوست دیگری بحث را به صورت زیر پی گرفته بود :

 «من بارها و بارها آثار جلال آل احمد را خوانده ام و هر بار هم بیشتر لذت برده ام و هم اینکه می بینم سووالی که او در کتاب " در خدمت و خیانت روشنفکران" مطرح کرده بود هنوز مغتبر است

و در باب جعل روایت مرگ صمد بهرنگی، این جعل واقعیت، در ابتدا برخاسته از آل احمد و ساعدی نبود. صمد به "دهقان ها" نزدیک بود و چریکهای فدایی. ماهی سیاه کوچولو هم، اعتباری پیدا کرده بود و مرگ او هم مشکوک. اگر استفاده ای شد بر ضد دستگاه، نکته ی منفی ای نیست. بدی قضایا این بود که پای بی گناهی بمیان آمد که تا سالها، انگ ساواکی بودن و قاتل صمد بودن را بر دوش کشید.»

 در اینجا من سخنان دوست پیشین را چنین پاسخ دادم :

 «اولا آل احمد با نوشتن غرب زدگی و خدمت و خیانت روشنفکرانش خود در صدر خیانتکار ترین روشنفکران ایران قرار دارد تازه اگر عنوان روشنفکر به او ببرازد

دیگر آن که دروغ چه برضد فرشته به کار رود ، چه بر ضد شیطان دروغ است.این سنت تهمت زنی رذیلانه قتل به دولت که آل احمد بنا نهاد تا سال 57 ادامه پیدا کرد و شهید های قلابی فراوانی ساخت. یکی از شهیدان قلابی خودش بود ، شایع کردند که آل احمد را سکتاندند درحالیکه تا خرخره عرق می خورد و سیگار می کشید. بعد گفتند پسر خمینی را در عراق شهید کردند و خمینی پدر شهیدان شد. بعد شریعتی را شهیداندند و این دروغگویی رذیلانه سیاسی ادامه پیدا کرد و هیچ حرمت و اعتبار و اخلاقی برای اهل سیاست و اهل قلم از نوع آل احمد باقی ننهاد. این یک ماکیاولیسم است و ربطی به روشنفکری ندارد. کسانی که تهمت دروغ به پلیس یا دولت می بندند به قصد بهره برداری سیاسی ، خودشان هم که به قدرت برسند خواهند کشت و دروغ را به ارزش مسلط جامعه بدل خواهند کرد. آنچه ملت ایران از آل احمد ها و شریعتی ها و بازرگان ها ضربه خورده است از خمینی ها و خامنه ای ها و خلخالی ها نخورده است. امضاء : م.س»

 همان دوست با جملات زیر سخنان مرا پاسخ داده بود :

 «متاسفانه این اشکال ساختار سیاسی مملکت ما بوده و هست که بعلت عدم وجود احزاب سیاسی و سیاستمدار حرفه ای، روشنفکرها و هنرمندان، درگیر روزمره ی سیاست میشوند. در سیاست روزمره اگر پابند بودن به حزب نباشد و طرف درگیر به تبعیت از خوی و خلق هنریش بخواهد در برابر هر نکته ای عکس العمل سیاسی نشان بدهد، دچار چپ و راست زدن های از قبیل آل احمد خواهد شد... در هر حال این معضلی است که ما باز هم با آن درگیر خواهیم بود. با از بین رفتن رژیم مذهبی، مذهب از بین نخواهد رفت».

 و دوست دیگری افزوده بود :

  «آل احمد کیش شخصیت داشت.بسیاری می دانستند که صمد کشته نشده. اما چون آل احمد انطور گفته بود صداشان در نمی آمد.»

 و پاسخ من به نوشته بالا این بود:

 اشکال ساختار نیست. اشکال از شخصیت آدمهاست.

مگر در این کشور فقط آل احمد نویسنده بوده یا شریعتی اهل فکر کردن بوده؟
اینها قدرت طلب بودند و به نیروی تحریک کننده و ویرانگری که درمذهب بود پی برده بودند چون از طریق میراث خانوادگی و ارث پدری از آن اطلاع داشتند و بخشی از هویتشان بود و این میراث را به کار گرفتند و رنگ انتلکتوئلی به آن زدند چون دوسه کلاسی فنارسه خونده بودند و دُمی به خمره آثار نویسندگان تیرموندیست فرنگی زده بودند و چار پنج تا کلمه هم از مارکسیسم و هایدگریسم و چارپنج تا کوفتیسم و زهرماریسم به گوششون خورده بود. خلاصه فرهنگ اخوندی را به شبه روشنفکر گرایی آلامد روزگار گره زدند تا به قدرت برسند. همین پرت و پلاها بود که دین سنتی را سیاسی کرد و غول توحش خمینیستی را از شیشه جهانید. سعی نکنیم شخصیت فردی آدم ها را نادیده بگیریم و همه چیز را گردن جامعه بندازیم. این جامعه همان جامعه ای بود که پنجاه سال پیشش دهخدا و کسروی بیرون داده بود و هفتاد هشتاد سال پیشش میرزا آقاخان کرمانی. ـ

بعد ازین یادداشت آن دوست مطالبی طولانی عنوان کرده بود در باره رادیکالیسم سیاسی آن دوران که زمینه جنبش چریکی را فراهم کرده بود و پس از انتقاد از دیکتاتوری شاهبه وضعیت جامعه هنری اشاره کرده بود و گرایشی که روشنفکران و از ان جمله آل احمد به جنبش چریکی داشتند.                          م.س

 مطالب زیر را من در ادامه بحث نوشتم :

 درسالهای 45 تا 56  جز تعدادی معدود ، هیچ آدم درس خوانده و دانشگاهی اسم خمینی را هم نشنیده بود و اگر هم شنیده بود برای ملاها تره هم خرد نمی کرد. نقش آل احمد این بود که با لاطائلاتی که از یک آدم فیلسوف نمای شیاد مثل احمد میهنی مشهور به فردید کپی کرده بود چیزهایی نوشت که ظاهر پیشرفته و ضد استعماری داشت و جاذبه داشت در آن روزگار اما باطنش و درونش تا مغز استخوان فاسد بود و سراپا نفهمی و بلاهت. اسم این کتاب غربزدگی بود. خدمت و خیانت روشنفکران و خس میقات و سنگی به گور و دوسه تا دیگه از تک نگاری هاش هم با همین ذهنیت  واپس گرا نوشته شده بود. در این کتابها شیخ فضل الله نوری قهرمان شد و بزرگان و متفکران جنبش اصیل مشروطیت ایران عمال استعمار به حساب آمدند. پرت و پلاهای دیگری هم در این سخنرانی و آن سخنرانی در دفاع از مذهب و آخوند ها می گفت. آل احمد ظاهر سکولار داشت و به اصطلاح وجههء و ماسک روشنفکر مدرن داشت چون سارتر و کامو و آندره ژید ترجمه می کرد و مدعی همصدایی با انتلکتوئلهای ضد استعمار تیرموندیست غربی به ویژه فرانسوی مثل امه سزر و سدار سنگور امثال اینها بود. عرق هم می خورد و البته تسبیح هم می چرخاند پس ظاهر غلط انداز داشت. برای جوان ایرانی دفاعی که آل احمد از مشروعه شیخ فضل اللهی دربرابر مشروطیت ایران کرد مثل این بود که روشنفکران درجه اول غرب مثل سارتر از تسلط کلیسای قرون وسطا برسرنوشت سیاسی و اجتماعی جامعه اروپا دفاع کنند . کلید تسلیم شدن روشنفکران سکولار به حوزه های جهلیه را آل احمد زد. اگر آل احمد نبود انشاهای مدرسه ای ای شریعتی را کسی به پشیزی نمی خرید و یک جوان نیمه طلبهء مشهدی جرأت نمی کرد با یک مدرک قلابی خودش را دکتر و جامعه شناس جابزند و همان افکار کهنه و مندرس حوزوی را لباس سرخ لنینی بپوشاند و با بهره گیری از چند تا واژهء سوسیولوژیک و چند تا عبارت و مفهوم زبان مارکسیستی ، میت و اسطورهء حسین تشنه لب را در صحرای کربلا تبدیل به رهبر و انگیزاننده قیام تشیع سرخ علوی کند و دست های پنهان حتی در خودرژیم شاه از او بت و قهرمان بسازند و حسینیه مدرن در اختیار او قرار بدهند  تا  بچه های چشم و گوش بستهء  آن روزگار را «ارشاد» کند  و کنسرت و تئاتر پای منبر او اجرا کنند و جزوه های  حاوی هذیانات رمانتیک ـ دینی ـ انقلابی آبکی او را در تیراژهای ده هزار ده هزار به سراسر ایران بفرستند و به دست جوانهای هیچ ندانی که ما بودیم بدهند تا بخوانیم و خواب قیام حسینی ببینیم. پس وقتی من می گویم آل احمد نقش اساسی داشت از موضوعی حرف می زنم که هم دورانش را زیسته ام و هم هوای روزگارش را تنفس کرده ام و به عنوان دانشجویی که کتاب های ایشان را در بازار آزاد و جزوه های شریعتی را آزادانه از تعاونی های دانشجویی به قیمت دوریال یا پنج ریال می گرفته و می خوانده ام حرف می زنم . شریعتی از پی آل احمد آمد و اگر آل احمد نبود شریعتی فوقش در مشهد دبیر فقه می بود یا در مرکز تبلیغات اسلامی پدرش در کنار حرم نوار پخش می کرد یا نهج البلاغه تفسیر می کرد. از شریعتی مشهد تا شریعتی سوربن (سوربن ایشان همچین سوربنی هم نبوده است )و بعد حسینیه ارشاد یک پل عظیم فاصله بود . این پل اسمش جلال آل احمد یک آخوند زاده با سابقه توده ای و بعد نیروی سومی بود. پس الکی نمی گوید م.سحر دوست گرامی.       م.س


وهمین مطلب از سوی من بدینگونه پی گرفته شده بود :

نمی‌گویم این دوتا تنها بودند، نیروهای دیگری هم درکاربودند علاوه بر مهندس‌هایی که با بورس رضاشاه رفته بودند اروپا تا صنعت و تکنیک بیاورند ایران با یک خورجین  جهالت برگشتند تا آب کر را با قانون ترمودینامیک توجیه کنند و از اسلام سنتی قرائت علمی ارائه بدهند آنهم در پرتو علوم دقیقه‌ای مثل ریاضیات و فیزیک و ترمو دینامیک. 
فقط امثال این آقای مهندس خواب نما شده نبودند که با اشتباه گرفتن و مخلوط کردن «ایمان مذهبی» و «دانش»، در کندن چاه ظلمات سر راه ملت ایران می‌کوشیدند و اسلام سنتی را والوریزه (اعتلای ارزشی) و پلیتیزه (سیاسی شده) می‌کردند. این کوشش حتی در خود دربار شاهنشاه آریامهر بزرگ ارتشتاران نیز دنبال می‌شد چرا که یک نورچشمی دربار رئیس دفتر علیاحضرت شهبانوی محبوب ایران یک آخوند مکلای آمریکا رفته و فیزیک خوانده بود به اسم سید حسین نصر که مدرک در علم دقیقه  (فیزیک) داشت اما کتاب در باره اسلام می‌نوشت.. ایشان هم مأمور شده بود تا دانشجویان علم و صنعت ایران را مؤمن و نمازخوان باربیاورد برای همین بود که رئیس انتصابی دانشگاه علم و صنعت آریامهر از طرف شخص اعلیحضرت آریامهر بود (بیشتر کادرهای  نذهبیون نهضت آزادی یا پایه گذاران مجاهد یا آنها که وارد دستگاه توحش خمینیستی شدند از همین جور مهندس های قرآن خوان و ریشدار تسبیح چرخان بودند). این‌ها درد‌ها و بدبختی‌های ملت ماست. شما فکر می‌کنید همینطوری خود به خودی یک ملای قشری نادان در نوفل و شاتو زیر درخت سیب و در مقابل دوربین تلویزیون‌های فرانسوی و انگلیسی و آمریکایی ظاهر می‌شد و روضه براندازی نظام سلطنتی در ایران را می‌خواند و باید بَرَه باید بَرَه می‌کرد؟ 
همین سید حسین نصر سالهاست که در آمریکا در مقام استاد دانشگاه برای ترویج ایده‌های پان اسلامیستی و بنیادگرایی اسلامی می‌کوشد و با کتاب‌های ظاهرا علمی که به زبان انگلیسی می‌نویسد بدل به یکی از ایدئولوگ‌ها و نظریه پردازهای اسلامیست‌ها در جهان شده و یکی از کسانی ست که همراه با مدعیان آفرینش هوشمند (کرآسیونیست‌ها)  پا به پای فوندامانتالیست های مسیحی و یهودی آمریکایی در زمینهء نفی تئوری اصل انواع داروین  تلاش مذبوحانه می‌کند و موجب سرشکستگی جامعه علمی ایرانیان در جهان شده است. 
(این آخوند مکلای درباری سابق، طی سال‌های اخیر، در حالی که پسرش را وارد کاخ سفید کرده و به مشاورت ولابیگری اسلام گرایی و جناح‌های ویژهء حکومت اسلامی ایران و اسلامیسم به اصطلاح مُدره (معتدل) در کشورهای مسلمان، در دستگاه دموکراتهای آمریکایی واداشته خود به نفع محافظه کار‌ترین محافل اینتگریستی و فوندامانتالیستی در آمریکا، به نام فیلسوف مسلمان تئوری بافی می‌کند و دکترین  شبه علمی برای واپس گرایان و قشریون دینی  تدوین می کند و ضمنا با آن که در سالهال نخستین حاکمیتشان ، ملاها سایه او را با تیر می زدند  ، چند سالی است که اورا بر صدر می نشانند و قدر می دانند و جشن واره برایش در تهران ترتیب می دهند و ستایشنامه ها برای او به چاپ می رسانند). 
خیر دوستان
سی و دوسال گذشته است. باید با دقت بیشتری لحظه به لحظهء تاریخ معاصر ایران بازخوانی بشود و پیش چشم نسل جوان قرار بگیرد و الا دیدار دموکراسی و آزادی و حقوق انسانی در ایران برای ملت ما به قیامت موکول خواهد بود. ـ م. س

پس از ین مطالب‌‌ همان دوست پیشین سخنان زیر را در انتقاد از اعدام شیخ فضل الله نوری نوشته بود:

نکتهٔ اساسی بحث، دفاع آل احمد است از شیخ فضل الله. شخصا با نظر آل احمد موافق نبودم و نیستم. اما یک نکته هست که خیلی اساسی است و نه کوچک که به چشم نیاید: کسانی که شیخ فضل الله را دار زدند، مشروطه را پای رضا خان میر پنج قربانی کردند. انقلاب مشروطه با دار زدن شیخ فضل الله حفظ نشد، جناح مذهبی آن منفعل شد و مجاهدین خلع سلاح شدند و رهبرانشان ایزوله شدند و جریان امور دست کسانی افتاد که مملکت را تحویل رضا خان دادند. در اشتباه بودن دفاع از شیخ فضل الله، شکی نیست. اما چوب دار شیخ فضل الله ستون اصلی ولایت فقیه خمینی شد. پس از دار زدن آن شیخک هم نمی‌شود دفاع کرد، یا حداقل، از کسانی که او را دار زدند، چندان قابل دفاع نیستند.»

پا سخ من به سخنان وی این بود:

فتواو جواز اعدام شیخ فضل الله را خود روحانیون دادند. در ثانی شیخ فضل الله فقط یک مرتجع خشگ و خالی نبود او برای چکمهء لیاخوف آیت الکرسی خوانده بود و برای توپ روس‌ها که مجلس نوپای ملت ایران را نشانه گرفته بودند صلوات فرستاده بود و دعای «الهم ا نصر الروس و التزار » خوانده بود و به سوی توپهای روسی فوت کرده بود . شیخ فضل الله یک عامل بیگانه و یک آخوند کثیف روسی بود. در آن موقع در هیچ جای دنیا حکم اعدام لغو نشده بود و طبیعی بود که خائنان به یک ملت و کسانی که وطن خودشان را به ارتش بیگانه فروخته بودند اعدام شوند. اعدام شد که شد! مگر خونش از میرزا جهانگیر خان صور اسرافیل و میرزا آقاخان و خبیرالملک و شیخ احمد روحی رنگین‌تر بود؟ دست آن‌ها که او را به دار کشیدند درد نکند. چه ربطی دارد اعدام یک خائن به رضا شاه؟ تازه رضا شاه هم این روز‌ها کم کم معلوم شده است که خادم بوده حتی عوامل مزد بگیر نظام اسلامیستی که برای فروریختن مقبره‌اش بلدزر برده بودند هم در این سخن متفقند. واین چه معنا دارد که برای توجیه چرت و پرت آل احمد در مقام وکیل مدافع شیخ فضل الله، برآمدن رضا شاه را به حکم مرگ یک آخوند خائنی که خود روحانیون با اعدامش موافق بودند ربط بدهیم؟. ـ

مسائل را نباید با هم قاطی کرد. ضمنا سوء تفاهم نشود من با حکم اعدام مخالفم ولی اگر در دوران مشروطیت زنده بودم با دهخدا‌ها همداستان می‌بودم و دست آن‌ها را می‌بوسیدم. م. س

پس ازین جملات در یادداشت دیگری رو در رویی مذهبی‌ها و غیر مذهبی‌ها (که آن‌ها را به غلط آتئیست می‌نامید) در دوران ما اشاره‌ای داشت که:

یادداشت زیر را در ادامه بحث نوشتم:

«دوست عزیز، غیر مذهبی یا مذهبی مطرح نیست. ضمناً «غیر مذهبی‌ها» معمولابه لاییک‌ها وسکولار‌ها اطلاق می‌شود و همه آن‌ها لزوماً آتئیست نیستند. البته آتئیست هم می‌تواند درمیان آنان باشد. 

به هرحال من از دید یک مخالف مذهب با شریعتی به عنوان مدافع مذهب سخنی نگفته‌ام. 
حرف من این است که ما چه معتقد به مذهبی باشیم و چه نباشیم، در مقام اندیشه ورز و روشنفکر حق نداریم عقاید مردم و اسطوره‌ها و افسانه‌های مذهبی را در دیگ سودا‌ها و تخیلات و هوس‌های سیاسی و قدرت طلبانه خود بجوشانیم و از آن‌ها ایدئولوژی بسازیم و به جنگ دولت‌ها برویم. این کار انسان آگاه و مسئولیت پذیر نیست. خواه اعتقاد به خدا داشته باشد و معتقد مذهبی باشد، خواه به قول شما آتئیست باشد یا به قول من سکولار باشد که با آتئیست کاملا متفاوت است. 
نقد من به شریعتی و آل احمد ازین زاویه است ولاغیر
من کار چنین آدمهایی را یا جهل می‌دانم یا شارلاتانیسم سیاسی و ماکیاولیسم مبتذل. در مورد آل احمد برای من قطعی ست که از روی نا‌آگاهی نبوده و از روی غرض ورزی و کینه توزی به حکومت سابق بوده است و با بازی با آتش اسلام می‌خواسته است شاخ گاو برضد حکومت پهلوی بتراشد. این تراشکاری او زمینه را برای تراشکارهای ویرانگر‌تر همچون شریعتی فراهم ساخت. البته زمانه هم یاری کرده و از همه بد‌تر خود رژیم سابق دچار بلاهت بود و مار در آستین می‌پرورید و ازهمین مارپروری او بود که نورچشمی‌های نُنُر درباری مثل آخوند مکلای فیزیکدان سید حسین نصر آمدند و فلاکت و بدبختی به جای دانش و صنعت به دانشگاههای علوم دقیقه آوردند. ایشان هم تنها نبود یک دلال فکری به نام احسان نراقی هم در این برنامه شاهانه شرکت داشت فیلسوف همیشه نورچشمی آقای شایگان هم نقش داشت آن مزدور فکری شیاد یعنی احمد فردید هم نقش داشت و این‌ها قرار بود فلسفهء «آنچه خود داشت ایرانی» را برای انجمن فلسفه شاهنشاهی تدوین کنند. 
امیرحسین آریانپور توده‌ای و مارکسیست هم نقش داشت چون در دانشکدهء معقول و منقول آخوند‌ها را با تئوری برانداز لنینی و ماتریالیسم دیالکتیک آشنا می‌کرد و آخوند‌هایی مثل بهشتی و مطهری و باهنر و یکی دوتای دیگر هم در سیاست فرهنگی و آموزشی و تدوین کتاب‌های درسی شرکت داشتندو کتاب ملای مرتجع ضد ایرانی . یعنی مطهری جایزه ء شاهنشاهی بهترین کتاب سال رابرده بود.
ناصر مکارم شیرازی آخوند مرتجع هم در آن سال‌ها، درباره «ماتریالیزم کمونیسم» کتابی نوشته بود به نام فیلسوف نما‌ها که در بار پهلوی تحت توجهات همایونی به او جایزه شاهنشاهی اعطا کرده بود. ظاهرآًجایزهء اعطایی دربار به ناصر مکارم شیرازی بابت کتاب نخستین او یعنی «ماتریالیسم و کمونیسم» بوده است. 
«آری اینچنین بود برادر» و ما و روشنفکران ما سرمان دربرف بود که یعنی نمی‌بینیم و نمی‌دیدیم و همین الان هم سرمان توی برف است و انشالله که گربه است می‌گوییم و گربه نیست و گرگ است و خورده است مام وطن را و جایش سرگینی ریخته است که نمی‌دانیم و نخواهیم دانست چطوری پاک کنیم و بعید نیست که پاک کردن آن قرن‌ها زمان ببرد. 
م. سحر 
ژانویه ۲۰۱۱

 

 

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس
برگرفته از:
سحرگاهان
سایت نویسنده

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.