رفتن به محتوای اصلی

سه گامِ «مدرن شدن»
07.06.2012 - 03:33

سه گام ِ «مدرن شدن»

داریوش برادری روانشناس/ روان درمانگر

اول اینکه از «حقیقت و اینکه من حقیقت هستم، دیگری حقیقت است، یا حقیقت جای دیگری حضور دارد یا ورای این دنیاست» عبور می کنی و پا در واقعیت و همین دنیا می گذاری که عرصه «شک و یقین» و تجربه و سنجش است. حال می بینی که  این واقعیت و زندگی «اصل و اساس» و شروع هر  سنجش، حرکت و تحول است و نیز هدف آن و تکامل این جهان و واقعیت است. پی می بری که به قول هگل «آنچه عقلانی است، واقعی است و آنچه واقعی است، عقلانی است».  اکنون این جهان و «جزییات اش» برایت مهم می شود و سنجش، و  آفرینش این جهان و پدیده هایش برای دستیابی به سعادت فردی و یا جمعی. اینگونه هم فرد مدرن و هم جامعه مدرن به در درون و برون به یک «وحدت در کثرت» قابل تحول دست می یابند  و گفتمان همپیوند «قانون، تمنا، فرد»، آزادی/قانون، من/تو  هر چه بیشتر  در درون فرد و در ساختارهای جامعه مدنی بوجود می آید و نهادینه می شود.

 

دوم: در این مسیر «دنیوی شدن» هر چه بیشتر پی می بری که وقتی حقیقت کنار زده می شود، پس در نهایت «واقعیت ظاهری یا عینی» نیز نمی ماند، و حتی واقعیت و هر حالت جهان بشری یک «ساختار و روایت یا گفتمان نمادین» است، یک «ساختار و ماشین تولید شده و تولید کننده» است.  اکنون «جزییات» و هر پدیده عینی یا ذهنی، هر حالت درونی یا برونی انسان و زندگی انسانی،  هر واقعیت بشری تبدیل به یک « پدیده چندچشم اندازی و در تعلیق» می گردد که مرتب می تواند حالت و معنایی دیگر بیابد. اکنون این یک واقعیت و پدیده نمادین است که از چشم انداز دیگر، معنا و حالتش فرق می یابد، همانطور که بیننده با تغییر جایش و با تغییر نگاهش به دیگری، خودش نیز تغییر می کند و حالت یا زبان متن اش. ازینرو اکنون «یک پیپ دیگر پیپ» نیست، اکنون حتی یک «بیگ مک خوردن» مثل نقاشی معروف « اندی وارهول» تبدیل به یک « تجربه ا ستعلایی یا ترانسسنتال» می شود و یا در کار دیگر او مثل نقاشی بالا، «فیگور مرلین مونرو» از واقعیت اولیه به واقعیات نوین  تبدیل می شود و یا واقعیات سرکوب شده و پنهان عکس مونرو بر پرده ظاهر می شوند. یا او به ما چهره و واقعیتی دیگر از « فرح دیبا» را نشان می دهد که هیچ ایرانی که خیال می کند «حقیقت ملکه سابق کشورش را می داند»، اینگونه او را ندیده است. یا از طرف دیگر ما در تابلویی از «فرانسیس بیکن»با دو چهره  و بدن متفاوت و همپیوند  یک «پاپ  و لحظه» آشنا می شویم. همانطور که حال مفاهیم اساسی مدرنیت، چون فردیت یا سوژه قائم به خویش، گیتی گرایی و دیگر متاروایتهای مدرن به درجه و حالات نوینی می رسند، شکسته می شوند و حالات و روایات نو و متکثر از این مبانی آفریده می شود که با این حال به ذات نگاه مدرن وفادارند و آنرا اما به درجه و شدت نوینی می رسانند. یعنی بر خطاهای مدرن چیره می شوند و هر چه بیشتر پتانسیلها و امکانات دیگر و بهتر نهفته در این مبانی مدرنیت چون فردیت، گیتی گرایی، تحول و غیره را بوجود می آورند. ازینرو حال پسامدرنیت چون روح مدرنیت و اسطوره پنهان مدرنیت ظهور می کند و توانایی ایجاد چشم اندازهای مختلف از هر پدیده بیشتر بوجود می آید. در بهترین حالت کنونی این شیوه مدرن ما آنگاه به یک «کثرت در وحدت چند صدایی» در سیاست و یا درون و برون بشر مدرن و مهاجر چندفرهنگی دست می یابیم و همیشه امکانی دیگر  و واقعیاتی دیگر  از هر پدیده وجود دارد.

 

با چنین نگاهی نیز می توان از برخی خطاهای رایج در محیط ایرانی رهایی یافت. از جمله از این خطا که بخواهیم پسامدرن شویم بدون آنکه ابتدا مدرن شویم. زیرا این ممکن نیست و مسخ پسامدرنیت است. «بدون مدرن شدن، پسامدرن شدن غیر ممکن است». بدون توانایی  به عبور از «حقیقت به یقین»، از قبول حقیقت و آرمان به سنجش و نقد علمی مدرن یا بدون دستیابی به فردیت مدرن، گیتی گرایی مدرن، دموکراسی مدرن، دستیابی به جهان چندصدایی پسامدرن در درون و بیرون خویش غیر ممکن یا در حالات فردی نیز ناقص خواهد ماند و آنکه بخواهد چنین راهی برود محکوم به مسخ مدرنیت و پسامدرنیت به شیوه جدید است و ما دقیقا ازین چشم انداز گاه شاهد «تکرار تاریخ» و  کمبود حافظه و تجربه تاریخی میان ایرانیان می شویم که بایستی آسیب شناسی شود.

 

 یعنی اگر نسل ما بدنبال مسخ مدرنیت و نپرداختن بهای مدرن شدن از طریق توهماتی چون «بازگشت به خویشتن شریعتی» ها و  مسلمانان یا «راه رشد غیر سرمایه داری» حزب توده ها و چپ ها بود و بناچار نیز ما محکوم به تکرار خطای پدرانمان و مسخ مدرنیت و یا گرفتار حالات جدید از این خطا چون «کین توزی به غرب و مدرنیت و گرفتار در «رسانتیموی  یا کین توزی» غرب زدگی آل احمدها» شدیم و بدین وسیله شکست شوق و مسخ آزادی و تحول خویش را زمینه سازی کردیم، حال اشکال نوین این مسخ به شیوه نفی مدرنیت و « اشتیاق خودشیفتگانه به پسامدرنیت»، یا با تاکید بر «تفاوت فرهنگی» و اینکه «علم اسطوره است» و به کمک نقد باصطلاح فوکویی، لکانی یا دلوزی و غیره صورت می گیرد. یا به حالت اینکه «هیچ قانونی وجود ندارد، دیگری بزرگ و خدا مرده است». یعنی اگر در نسل ما و نسلهای قبلی این توهم وجود داشت که می توان سرمایه داری و یا جامعه مدرن را دور زد و به سوسیالیسم خیالی و یا جامعه بی طبقه و بهشت موعود خویش رسید، یا خیال می کردند که  نظریات فردیت مدرن و تئوری مدرن را برای  «بازگشت به خویشتنی» خیالی و ناممکن مورد استفاده قرار دهند و بهای این خیالات و توهمات را با «دیدار با فاجعه فردی و جمعی» پرداختند و می پردازند، حال در نسل نوین، در کنار تحولات مثبت، این نظریات خطرناک وجود دارد که گویی می توان بدون مدرن شدن پسامدرن شد. گویی می توان مدرنیت را دور زد و یکدفعه بدرون جهان پسامدرن پرید. این انتقاد به این معنا نیست که ما در عصر پسامدرنی و ثمراتش مثل اینترنت و جهانی باز و چندهویتی، بخواهیم از اینترنت یا این نظریات جدید استفاده نکنیم، بلکه برعکس برای اینکه بتوانیم از این قدرتهای نو و نظرات نو هرچه بهتر استفاده بکنیم بایستی چهارچوبها و پایه های مدرن را در ذهن و نگاه خویش هر چه بیشتر بوجود آوریم، به فردیت و گیتی گرایی مدرن خویش دست یابیم، هر چه بیشتر به ایجاد ساختارهای مدرن در جامعه و فرهنگ خویش کمک بکنیم و به رنسانس و تحول دمکراتیک سیاست و جامعه خویش، تا بهتر بتوانیم ازین مباحث پسامدرن و قدرتهایش استفاده بکنیم و آنها را مسخ نکنیم، به بازگشت به خویشتنی نو و به ناچار به یک «روان پریشی و چندپارگی فردی و جمعی» نو تبدیل نکنیم.

 

 موضوع اما این است که چون دقیقا حالت اولیه مدرن در این پدیده های نوین فردی یا گروهی خوب جا نیافتاده است و گذار از «حقیقت به یقین و نقد مدرن» و گذار درونی از «مومن سابق به نقاد و فرد مدرن» خوب صورت نگرفته است، همانطور که ساختارهای دمکراتیک در جامعه هنوز نهادینه نشده اند، از آنرو این مباحث پایه ای «کمبودشان» محسوس است و یا جا نیافتاده است که برای مثال اصولا درک درست و دست یابی به یک خوانش قوی از فوکو و لکان و دلوز بدون مدرن شدن «غیر ممکن» است و جز مسخ آنها به چیزی منتهی نمی شود. یا اینکه «علم هم یک اسطوره است» فقط وقتی به شیوه بالغانه  فهمیده می شود که مدرن و عالم باشی و قادر به نقد مدرن، قادر به فاصله گیری مدرن از خویش و دیگری و اینکه حال در نگاه علمیت، چشم اندازهای دیگرش، چون چشم انداز اسطوره ایش را ببینی، یا چشم اندازی دینی و مسیحی خواستت بدنبال «کلون زدن» و ایجاد بهشت بر روی زمین را ببینی. اما این نه به آن معناست که علم فقط اسطوره و بی معناست یا بالعکس. بلکه که اسطوره و علم همیشه پیوند تنگاتنگ با یکدیگر دارند. موضوعی که از «دیالکتیک روشنگری» آدرنو و دیگران مطرح بوده است تا کنون  و مرتب باعث ایجاد نقدهای نو  و چشم اندازهای نو و تحول در علم گشته است، به جای اینکه به حالت ایرانی آن مانع رشد علم و بی ارزش شماردن علم شود. زیرا به قول لیوتار «پسامدرنیت روح مدرنیت» است. و دستیابی به جهان تعلیق و ایهام پسامدرنی بدون توانایی اولیه به «نقد و نگرش علمی» غیر ممکن است.

یا آنگاه این جملات و کلماتی چون «خدا مرده است، متاروایت مرده است و مرگ مولف» برای این خواننده  ایرانی از «جمله  و نظرگاه نمادین» به «جمله واقعی و عینی» تبدیل می شود و او خیال می کند که به «حقیقتی نو» دست یافته است، به «راز دیگری و جهان» دست یافته است و  به ناچار خانه تفکر و نگاهش از پای بست ویران است و بر پایه های سستی استوار است و خطر مسخ فراوان است. بی دلیل نیست که آنگاه ارجاعات فراوان به نظرات پسامدرن  بیشتر برای  بزیر سلطه آوردن و ترساندن خواننده است و جلوگیری از نقد متقابل به جای اینکه نقد را رشد دهد و دیالوگ را. ازینرو بخشی از این متون نوین از جهاتی یک «متن بسته و کلیشه وار، ارجاعی» مثل نسل پدران خویش هستند، فقط جای ارجاع به قرآن و سنت را فوکو و دلوز و لکان می گیرند.  یا وقتی که مرتب گفته می شود «واقعیتی وجود ندارد» ، آنگاه باز این جمله و چشم انداز نوین و علمی  به واقعیت در ترجمان ایرانی خویش به یک «حقیقت» تبدیل می شود و اینکه گویی واقعا واقعیت یا دیگری وجود ندارد. در حالیکه موضوع این نظر این است که واقعیت یک «واقعیت در واقعیت» است و مرتب می توان حالت و چشم انداز نوینی از آن را دید، بسته به جا و مکان ما در ساختار و سیستم، و اینکه واقعیت/ نگاه  و مکان بییننده و حالتشان با یکدیگر پیوند تنگاتنگ دارند. اینکه واقعیت همیشه یک واقعیت نمادین و یک گفتمان است، یک روایت زنده و ساختار زنده است و قابل تحول و نه آنکه این واقعیت یا دیگری وجود ندارد. زیرا این جمله وقتی درست درک می شود و کمک به خلاقیت می کند که اول از «حقیقت و نفی واقعیت» عبور کرده باشی و بدانی که اگر از طبقه ده به پایین بپری، به احتمال خیلی زیاد کُشته می شوی و حال با این شناخت همزمان پی می بری بستگی به نگاه و چشم اندازت هر  واقعیت و هر فاجعه فردی یا جمعی، می تواند چشم انداز و حالات مختلف بیابد، واقعیت نوینی شود و نه آنکه واقعیتی وجود ندارد. ازینرو نیز خلاقیتهای نوین و پسامدرنی ایرانی به جز بخشی که به این تواناییهای مدرن و به بدن و نگاه مدرن تا حد خویش دست یافته اند و خالق شده اند، بیشتر دچار «هذیان گویی و حقیقت سازی نوین» است.

 

همین موضوع نیز درباره این موضوع صدق می کند که مفهوم پایه ای و اساسی « مرگ خدای نیچه یا مرگ متاروایت مدرن» در ترجمان به فارسی از یکسو به حالت مبتذل « اینکه حال هیچ قانونی نیست که ما را نقد و قضاوت بکند و از طرف دیگر به «اشتیاق به نفی هر قانون و مرزی» تبدیل و مسخ می شود. در حالیکه موضوع مهم مرگ خدای نیچه که پایه و اساس مدرنیت و مرحله بعدی آن پسامدرنیت است، در واقع این است که « دوران تک معیاری، تک قانونی، دوران حقیقت واحد» به پایان رسیده است و اکنون می توان مرتب تحول یافت و متن و قانون و مرزها قادر به تحول هستند. اکنون می توان به روایات نوین از همه چیز دست یافت و همزمان دانست که هیچکدام از این روایات نو از مذهب، از علم، از عشق و غیره، روایت نهایی و حقیقت نیستند بلکه یک ساختار و روایت نمادین هستند. یا به قول لکان آنها روایتی سمبولیک به دور یک «خلاء محوری و مرکزی» هستند. ازینرو نیز این روایات و جهان سمبولیک بشری، واقعیت سمبولیک و نمادین بشری مرتب قادر است که «از نو نوشته شود» و هر ساختار و واقعیت نو با خویش مرز و محدودیتهایی، اخلاق و قانونی به همراه می آورد. موضوع عبور از «تک خدایی به هزار خدایی و هزار قانونی»در بهترین حالت آن است که تاکنون به وجود نیامده است و یک اشتیاق عمیق نهفته در نگاه مدرن و زبان بشری است. دستیابی به جهان و عرصه ای که بتوان به هزارگستره دست یافت و همزمان پیوند و اجماعی نیز به شیوه های مختلف موجود باشد.

 

اما در ذهن و جامعه ای که در آن این مباحث بنیادین مدرنیت و عبور از حقیقت و ساختارهای درونی،فرهنگی یا سیاسی آن صورت نگرفته است، آنگاه این خطر شدید است که از یکسو همانطور که ما مرتب می بینیم، یک نفر یا گروهی از راه برسد و بگوید که من یا ما «خدا، اسلام، کوروش، تاریخ، مارکسیسم، مدرنیت یا پسامدرنیت، اصل  و حقیقتش را فهمیده ایم» و یا ما «اصل هستیم و بقیه بدلی بیش نبوده یا نیستند». در حالیکه راه مدرن این است که بگوییم «اصولا اصل و اولی در کار نیست و هیچکس نمی تواند در نهایت بگوید نگاه او ذات قران یا تاریخ و گذشته است» بلکه او می تواند فقط روایت نوین خویش از مذهب و گذشته، از مارکس و یا فوکو و لکان را بیافریند و بگوید این روایت بهتر به انسان مسلمان یا مذهبی، به ایرانی علاقه مند به تاریخش، به روایت نو از مارکس یا روانکاوی و به خوانش بهتر ا زفوکو و لکان  کمک می کند،.یعنی او اینگونه با روایت سازی هم به «نوزایی گذشته و بخشهای قوی فرهنگیش» دست بزند و هم بدینوسیله مدرن و دنیوی شود و بدنبال «بهشتی گمشده، اصل و ذاتی گمشده» نباشد. آنطور که گاه ما حتی نزد مارکسیستهای نوین ایرانی می بینیم که گویی خیال می کنند تمامی تجربه جهان سوسیالیست  وغیره فقط به خاطر درک غلطشان از مارکس یا لنین بوده است و حال «یک ایرانی یا گروه چپ ایرانی» دقیقا به «اصل و ذات آن» پی برده است.  این حرکات جدا از نتایج خطرناکشان، مضحکه آمیز و مسخره است و حکایت از یک «حالت نارسیستی نابالغانه و شدید» می کند. زیرا برای دست یابی به روایت خویش از مدرنیت،یا برای دست یابی به پروتستانسیم مذهبی و رفرم مذهبی یا برداشت نو از گذشته بایستی او قبل ار هر چیز  انسان و روشنفکر ایرانی، از هر تیپ و گروهی، از این تلاش دست بردارد که به «راز و اصل دیگری» پی ببرد، به «اصل و ذات دیگری و به بهشت گمشده دست یابد» و اینکه او گویی تنها کسی یا کسانی هستند که این کار را می توانند بکنند. آنگاه می توان بر پایه این روایت و یقین علمی گام بعدی را برداشت و دید که حتی قرآن و تاریخ گذشته نیز یک «روایت و ساختار و نوشتار» است که می تواند به گونه های جدید نقد یا مورد تجدید نظر قرار بگیرد.

 

آنچه اما باعث این «خطا و مسخ مدرنیت یا پسامدرنیت» به مفاهیم کنونی و عمدتا غلط می شود، تنها کمبود شناخت علمی نیست و یا اینکه چون زیر فشار دیکتاتور زندگی می کنند، به این خاطر میل شکستن هر قانون را دارند. اینها مطمئنا در مراحل اولیه تحول فردی یا جمعی موثر هستند اما جامعه ما اکنون نزدیک به دویست سالی است که مرتب با این مباحث درگیر است و با این بحران مدرنیت و دلیل این ناتوانی را بایستی در بخشهای دیگر و به ویژه احساسی یافت و ناتوانی به عبور از برخی امتیازات و تمتع های سنتی و از ساختارهای درونی و برونی خویش که عمدتا دچار یک حالت «نارسیستی یا خیالی» هستند.

 زیرا آنچه  در نهایت باعث می شود که ما بخواهیم «قانونی نباشد، مرزی نباشد، واقعیتی نباشد، علم و نقد اسطوره باشد، دیگری و  معیار قضاوتی نباشد، در واقع و عمدتا یک « اشتیاق و تمتع درونی» است. یعنی ما بایستی برای درک «تکرار این مسخ ها»و  عدم یادگیری از تاریخ خویش از خودمان این سوال ساده را بکنیم که چرا ملت و روشنفکرانی که از بی قانونی و عدم دموکراسی،از  حاکمیت خرافات، نبود مرز و آزادی قانونمند رنج می برند و حتما آنرا نیز می خواهند،اما تاباز  امکانش پیش می آید و می خواهند حرف دلشان را بزنند یا ناخودآگاه می زنند، آنگاه چرا یکدفعه باز « مخالف علم و نقد یا دیالوگ، مخالف قانون و مرز دیگری» می شوند و در نهایت مخالف مدرنیت می شوند، چه آنموقع که دموکراسی دینی می خواهند و یا به اسم دلوز به «روانکاوی هنوز نشناخته و ندیده لعنت و مرگ می فرستند» یا «مدرنیت را لعنت می کنند و از اول پسامدرنیت می خواهند، آنهم به شیوه خویش یعنی بی هیچ قانون، مرز و ارتباط و نیازی به دیگری». یک چشم انداز و جواب مهم این سوال را روانکاوی جمعی می تواند بدهد و اینکه او به ما نشان میدهد که وقتی فردی یا جمعی اینگونه در خفا می طلبد، پس بدنبال دستیابی به «تمتع و لذتی کودکانه و نابالغانه» است. یعنی در حالت ایرانی آن در واقع فرد یا گروه باز می خواهد به این وسیله به «تمتع و لذتی بی مرز، مطلق و خیالی» دست یابد، به یک یگانگی و وصال خیالی با خویش و با تصورش و با بهشت گمشده اش دست یابد، به «حقیقت اش» دست یابد، در نهایت به «مادر گمشده اش» دست یابد و دقیقا اینجا حالت او یک «تمتع و لذت سنتی» است و محکوم به بازتولید سنت و تکرار خطای نسلهای قبل است و اینکه از راوی جستجوگر به پیرمردخنزرپنزری نو تبدیل شود. زیرا آن پیرمرد جبار یا سپس خنزرپنزری نیز روزی جوانی چون او بوده است و دقیقا برای دستیابی به این «حقیقت خویش و بهشت گمشده خویش» دست به طغیان و یا اجرای سنت زده است.

 

فقط حال او از « پدر و کاهن و عارف اخلاقی و خراباتی» به « پسر و کاهن و عارف لجام گسیخته» تبدیل شده است که در اصل همان تکرار پدر است به شیوه نو. حال او از «طرفدار حقیقت»  چون پدر  به «طرفدار ضد حقیقت و پوچ گرای نوین» تبدیل شده است که دو روی یک سکه هستند، زیرا در هر دو حالت؛ آنها از عرصه حقیقت و  نفی حقیقت،  به عرصه «شک و یقین مدرن» وارد نشده اند، از عرصه استبداد مطلق و یا میل ازادی مطلق به عرصه «آزادی قانونمند و دارای مرز»، از عرصه ناموس/بی ناموسی،اخلاق/بی اخلاقی به عرصه «اخلاق مدرن و  ناموس نمادین و  قابل تحول» عبور نکرده اند و ساختارشان، نوع رابطه شان با دیگری  در مسائلی بنیادین هنوز یکسان و یا شبیه باقی مانده است . یا اگر پدران سنتی آنها خویش را «ورای هر قانونی می دانستند، نماینده خدا و دیگری می دانستند و می دانند»، حال این نسل طغیان گر نو در واقع می خواهد «باز هم ورای هر قانونی باشد»، مطلق گرا باشد و بی مرز. او می خواهد با شکستن قانون پدر جبار همزمان هر قانون و مرزی را بشکند و این را اجرای «مرگ خدای نیچه، یا مرگ دیگری بزرگ» می پندارد، در حالیکه این نفی آنها و مسخ آنهاست. زیرا «قبولی مرگ خدای نیچه یا مرگ مولف و متاروایتها» در واقع به معنای این است که هیچ حقیقت و قانون مطلقی وجود ندارد و هر متنی می تواند و بایستی «قانون و سیستم» خویش را بوجود اورد، نوع روابط و مرز در روابط و محدودیتهای خویش را بوجود آورد و ببیند و نه آنکه از «بی قانونی جبار سنتی» به «بی قانونی و بی مرزی نسل نو» دچار شود و اینکه گویی به «حقیقتی نو» دست یافته اند، به جای اینکه پای در وادی «یقین و سپس تعلیق و ایهام» به وادی «هزار  تمنا و فردیت و بنابراین هزار قانون و  هزار مرز قابل تحول» دست یابد. ازینرو هنوز خلاقیت و تحول مدرن چه در عرصه فردی یا جمعی در جامعه ما، با وجود تمامی تحولات مثبت اش، دارای خطاها و تکرار خطای گذشتگان است و دچار این خطر است که دیگربار به مسخ و بازتولید سنت به شیوه ای جدید دست بزند، مگر اینکه سرانجام هر چه بیشتر پای در عرصه گفتمان «قانون، فردیت، تمنا» و نیاز خویش به دیگری، نیاز به چالش و دیالوگ با دیگری بگذارد و  درک اینکه این دیدار و دیگری یا خود می تواند مرتب تحول یابد و واقعیتی نو شود، امکانی نو شود. معنای عمیق «دیگری بزرگ و خدا مرده است»، دقیقا این امکان و توانایی به لمس این امکان و خلاقیت است. آنگاه جامعه ما هر چه بیشتر به خلاقیتهای مشابه ای چون اندی وارهول و دیگران دست می یابد و اینقدر تلفات فردی و یا جمعی نمی دهد و چون «بوف و تاریخ و حافظه ای کور» محکوم به تکرار خطاهای نسل قبلی یا پدران و مادران خویش نیست.

 

موضوع  و گام سوم «مدرن شدن» دقیقا همین شناخت عمیق است که «مدرنیت یک شدن است و هیچگاه پایان نمی یابد بلکه می تواند مرتب با حفظ مبانی اساسی خویش، مرتب حالات نو و متفاوت بیابد». موضوع سوم این است که آنکه این دو مرحله در نگاه و راه خویش بگذراند و بپذیرید، آنگاه او نه تنها هم بهتر قادر به ایجاد خلاقیت مدرن خویش و سعادت مدرن  خویش است و هم قادر به لمس ضرورتهای مهم جامعه خویش چون حضور  دموکراسی و غیره است، بلکه او حال می تواند با این توانایی نو، از چشم انداز خویش به عنوان  یک مهاجر، به عنوان یک شهروند جامعه ای بینابینی و یا به عنوان یک ملت با بستر فرهنگی خاص خویش، به ایجاد حالات مختلف و خلاقیتهای  «مدرن و متفاوت» خویش دست بزند و راه خاص خویش را برود، به مدرنیت ویژه و متفاوت خویش دست یابد و بداند که حتی پسامدرنیت نیز پایان مدرنیت نیست بلکه مرحله دیگری در این مسیر است و هنوز هزار راه برای رفتن و کشف کردن و آفریدن نو وجود دارد. اینکه یکایک ما امکانی هستیم و چشم اندازی نو که به اینگونه قبلا وجود نداشته است و یکایک ما و امکان ما همزمان دارای محدودیتها و مرزهایی است که به این شکل قبلا وجود نداشته است و اینگونه می توانیم ما به شیوه خویش به علومی نوین چون «مدرن شناسی» و غیره دست یابیم و یا بر سر مرزهای فرهنگی یا فکری چون «مهاجر یا گرگ بیابانی شرور و خندان» بزییم و مرتب اندیشه و شدتی احساسی، تمناهایی نو را از یک فرهنگ به فرهنگ دیگر «وارد و قاچاق» بکنیم، تلفیق بیافرینیم. مرتب خطاها  و محدودیت راههای خویش و دیگری را لمس بکنیم و با دیگر یاران و یا دگراندیشان، راهها و خلاقیتهای نوین بیافرینیم. زیرا مدرنیت پایانی ندارد و آنچه وجود دارد «مدرنها یا پسامدرنها» هستند و دستیابی به کثرتی در وحدتی نو  و چندصدایی یا حالتی دیگر از آن که هنوز وجود ندارد. اینگونه می توان مرتب حالاتی نو از مدرنیت آفرید که در عین حفظ و ارتباط با مفاهیم اصلی مدرنیت یا پسامدرنیت همزمان، با استفاده از یک نظر دریدا، قادر به ایجاد «مدرنیت تعویقی و متفاوت» خویش هستند، یا خلاقیتهایی متفاوت و اغواگر در عرصه هنر و اندیشه آفرید که برای هر دو جهانش تازه و نو و جذاب باشند و چشم اندازی نو. فراموش نکنیم که بخش مهمی از هنرمندان و اندیشمندان پسامدرن در واقع مهاجر بودند، همانطور که رنسانس مدرن حاصل تلفیق و تلاقی فرهنگها و تمنا و اندیشه های مختلف بوده است.

 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

ناشناس

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.