رفتن به محتوای اصلی

کُرد و عرب در ایران آینده و امکان‌سنجی چند سناریوی احتمالی
26.12.2018 - 21:07

در همین آغاز باید بگویم که از خواننده‌ی متن انتظار دارم که پیش‌داوری‌های سیاسی‌اش را به کنار اندازد و از احساساتی‌گری و مغالطه‌گری بپرهیزد و به ویژه از مغالطاتی مانند ذهنیت‌مداری باید اجتناب کند و با عقلانیت بنگرد و اندیشه‌ورزی نقادانه داشته باشد. مغالطه‌گری هیچ سنخیتی با اندیشه‌ورزی نقادانه ندارد. ما استدلال عقلانی و منطقی ارائه می‌دهیم و از منتقدین‌مان هم استدلال عقلی می‌خواهیم.

یک نگاه به عراق

در سال 1396 در اقلیم کردستان عِراق، همه‌پرسی استقلال کردستان و انفصال از عراق برگزار شد و کُردان اکثراً بدان رأی مثبت دادند. یک درگیری نظامی بسیار مختصر در کرکوک رخ داد و شهر کرکوک که از کنترل بغداد خارج شده بود، دوباره به کنترل بغداد درآمد. از فردای آن درگیری، «ملت کورد» استقلال را فراموش کرد! چرا که نیک می‌دانست بدون کرکوک حتی یک روز هم تواناییِ لازم در اداره‌ی «کشور کردستان» را نخواهد داشت. بغداد هم از کرکوک چشم نخواهد پوشید چون حیات بسیاری از اهالی عراق وابستگیِ کامل به صادرات نفت کرکوک دارد و از دست دادنِ کرکوک یعنی بدبخت و فلک‌زده شدنِ بسیاری از مردم. پس دیدیم که بر سر کرکوک از این جهت نزاع هست ولی بر سر اربیل هیچ نزاعی نیست و عراق با اربیل و عراق بدون اربیل هیچ تفاوتی نمی‌کند. یک ذره از کرکوک را اگر از عراق بگیرند، به نابودی‌اش می‌تواند منجر شود، ولی اگر کل اربیل را از عراق بگیرند، هیچ تفاوتی نخواهد داشت. اربیل کم‌ترین سودی برای عراق نداشته و ندارد. استقلال کردستان عراق منهای کرکوک، بهترین گزینه برای کشور عراق و هم‌چنین ترکمن‌ها و عرب‌های کرکوک است. چون کُردها همواره ترکمن‌ها و عرب‌ها را تحقیر کرده‌اند و اگر کشور کردستان با کرکوک تشکیل شود، کُردها بلافاصله پوست از سرِ ترکمن‌ها و عرب‌ها خواهند کَند. جنایت جنگی پیش‌مرگه در آواره‌سازیِ اجباری عربِ کرکوک و ویران‌سازی خانه و مسکن‌شان یک نمونه‌ی عینی است که همین چندسال پیش رخ داد.

قراردادِ ما برای نام‌گذاریِ اقلیم‌های «کردستان» و «ناصریه»

حال این مقدمه را گفتیم تا وضعیت ایران را بسنجیم. در این گفتار، من از نام «کردستان» برای مناطقی از ایران که کُردهای سورانی‌زبان و سنی‌مذهب زندگی می‌کنند استفاده می‌کنم. یعنی شهرهایی مانند سنندج و مهاباد و بوکان و مریوان و پاوه. تمام استان کردستان به علاوه‌ی بخش‌هایی از استان آذربایجان‌غربی و نیز یک لایه‌ی بسیار نازکی از شمال استان کرمانشاه. مابقی کرمانشاهی‌ها و نیز ایلامی‌ها شیعی‌مذهب هستند و به زبان کُردی جنونی با گویش کرمانشاهانی سخن می‌گویند. اینان را من «کُرد کرمانشاهانی/کرماشانی» و این منطقه را «کرمانشاهان» می‌نامم. پس همین‌جا آشکار شد که کردستان نمی‌تواند کرمانشاه را در بر بگیرد. کرمانشاه از یک اکثریت کُرد کرماشانی و اقلیت‌های لُر و فارس تشکیل شده و هربار که کُرد و لُر با هم ازدواج می‌کنند، فرزندشان فارس می‌شود! ضمناً کُردهای شیعه در ایران همیشه خودشان را پسرعمو و پسرخاله‌ی فارس‌ها و لُرها می‌دانسته و می‌دانند و معاشرت با فارس‌ها و لُرها را به معاشرت با کُردهای سورانی ترجیح می‌داده و می‌دهند. اینان یک جامعه‌شناسی کاملاً متفاوت با کُردهای سورانی دارند و در تفاوت این دو همین بس که اگر مهاباد مرکز ناسیونالیسم کُردی در ایران است، کرمانشاه هم همواره یک خاک بسیار حاصل‌خیز برای کِشت و پرورش پان‌ایرانیسم داشته و کرمانشاهی‌ها تنها به ناسیونالیسم پارسی یا ناسیونالیسم پان‌ایرانیستی می‌گروند و از ناسیونالیسم کُردی بیزارند. بگذریم. هم‌چنین در این گفتار، من نام «ناصریه» را برای مجموعه‌ی شهرستان‌های دارای اکثریت عرب در استان خوزستان به کار می‌برم. استان خوزستان از سه جمعیت تقریباً برابر تشکیل شده است: یک‌سوم عرب‌ها هستند، یک‌سوم بختیاری‌ها و نیز یک‌سوم فارس‌ها. همین نسبت در شهر اهواز نیز برقرار است. مهم‌ترین شهر بختیاری‌ها، مسجدسلیمان، و مهم‌ترین شهر عرب‌ها خرم‌شهر (محمره) است. به مجموعه‌ی شهرستان‌های عربی (=دارای اکثریتِ بالای 50 درصد جمعیت عرب)، ناصریه می‌گویم. بدیهی است که ناصریه یک سرزمین یک‌پارچه نخواهد بود. نام ناصریه را بدان جهت برگزیدم که این نام، روزگاری نام شهر اهواز بوده است و همین امروز هم برخی از پیران عرب خوزستان از همین نام استفاده می‌کنند و این نام را از پدران و مادران‌شان شنیده‌اند. ضمناً از نام‌گذاری «عربستان» می‌پرهیزم چون می‌دانم که بسیاری از خود عرب‌های ایران، این نام را برای سعودی به کار می‌برند و حتی در هنگام عربی سخن گفتن نیز به جای این که آن‌جا را «السعودية» بخوانند، «عربستان» می‌خوانند و با شنیدن واژه‌ی عربستان به یاد سعودی می‌افتند. ضمناً ناصریه تماماً در استان خوزستان واقع است و چیزی از بوشهر را در بر نمی‌گیرد، زیرا جمعیت عرب‌های استان بوشهر بسیار بسیار کم‌تر از حتی 10 درصد است. عرب‌های خراسان نیز وضعیتی مشابه با عرب‌های بوشهر دارند. هیچ شهرستانی در استان بوشهر نداریم که جمعیت عرب قابل توجهی (بیش از 10 درصد) داشته باشد.

بنابراین این قرارداد را تا پایان این گفتار داریم که «کردستان» یعنی منطقه‌ای که کُردهای سورانی‌زبان و سنی‌مذهب در آنند، و «ناصریه» یعنی مجموعه‌ی شهرستان‌های دارای اکثریت عرب در استان خوزستان.

شباهت عِراق به ایران در مسائل اتنیکی در چیست؟

اربیل برای عراق مانند کردستان برای ایران است، و کرکوک برای عراق مانند ناصریه برای ایران. ایرانِ بدون ناصریه مانند عِراقِ بدون کرکوک است، و ایران بدون کردستان مانند عراق بدون اربیل. از همین‌جا سناریوهای احتمالی برای کُرد و عرب در ایران کاملاً متفاوت می‌شوند.

1)     کردستان هیچ منبع درآمدی برای ایران نداشته و ندارد. بود و نبودش برای درآمد ایران هیچ فرقی ایجاد نخواهد کرد. ولی ناصریه یکی از مهم‌ترین منابع درآمدی سراسری ایران است. درست است که همه‌ی منابع نفتی ایران در منطقه‌ی عرب‌نشین نیست. برای نمونه، در مسجدسلیمان حتی یک عرب زندگی نمی‌کند و این شهر همواره در طول تاریخ چندسده‌ی اخیر بختیاری‌نشین بوده. یعنی بختیاریان در آن ساکن بودند. ولی از سایر جهات، ایران درآمدهایی از ناصریه دارد. برای نمونه، بندر خرم‌شهر که روزگاری عروس بنادر ایران نامیده می‌شد.

2)     هشت سال ایران با نظام بعثی عراق بر سر ناصریه جنگ داشته است. شاید هیچ کس و هیچ دولتی به اندازه‌ی صدام حسین و نظام بعثی عراق به یک‌پارچگی ایران خدمت نکرده باشند. جنگ هشت ساله چنان تعصب شدیدی بر روی خوزستان ایجاد کرد که هرگز درخواست برای تغییر مرزهای آن‌جا ولو این که تغییرات جزئی باشد، با واکنش خشم‌گینانه‌ی اکثریت مطلق کل جمعیت ایران روبه‌رو خواهد شد. در حالی که حتی یک‌دهم این تعصب روی کردستان شاید وجود نداشته باشد و کسی اهمیتی به تغییرات مرزی در کردستان ندهد. تعصب بر روی ناصریه چنان شدید است که اکثریت مطلق ایرانیان با بازگرداندنِ نام‌های عربی بر آن شهرها اگر موافق باشند، با نام «محمره» بر خرم‌شهر هرگز موافقت نخواهند کرد، چون این نام همه را به یاد صدام حسین و نظام بعثی عراق و جنگ هشت‌ساله‌ی ایران-عِراق می‌اندازد.

3)     در زمان دولت صدام حسین، پروژه‌ی تعریب روی کرکوک اجرا شد، ولی پروژه‌های مشابهی بر روی اربیل و... اجرا نشد. درست است که در ایران پروژه‌ی تفریس اجرا نشده و اگر امروزه اهواز و آبادان (عبادان) اکثریت غیرعرب دارند، این به خاطر مهاجرت دیگران بوده و برنامه‌ریزی از سوی حکومت برای این اتفاق رخ نداده. اهواز چون مرکز استان شد، از همه‌ی نقاط استان، بدان مهاجرت صورت گرفت. آبادان هم به خاطر ویژگی‌های اقتصادی‌اش از بقیه‌ی نقاط ایران موفق به جذب جمعیت شد. امروزه جمعیت عرب در اهواز تقریباً یک‌سوم و در عبادان نهایتاً 30 درصد است و مابقیِ جمعیت را غیرعرب‌ها می‌سازند. شهرستان آبادان یکی از شهرستان‌های دارای بالای 50 درصد فارس در استان خوزستان است. ولی گذشته از این بحث‌ها، هیچ بعید نیست که روزی ناسیونالیست‌های به فکر تفریس بقیه‌ی شهرستان‌های عرب‌نشین (منطقه‌ی ناصریه) بیفتند. بل‌که ما درست نقطه‌ی مقابل را می‌بینیم: ناسیونالیست‌ها و همه‌ی کسانی که عرب‌ها را یک خطر و تهدید ذاتی برضدِ امنیت و یک‌پارچگی می‌دانند، همواره دغدغه‌ی آن داشته که چه‌گونه می‌توانند تغییر اساسی در ترکیب جمعیتی آن استان ایجاد کنند به گونه‌ای که در هیچ شهرستانی اکثریت عرب باقی نماند و این روند به طور خودبه‌خود به امحای زبان عربی منجر شود. امروزه همان اقلیت عرب عبادان، زبان عربی را به فراموشی سپارده‌اند یا می‌سپارند. هدف ناسیونالیست‌های برای ناصریه به همین صورت است. ولی هیچ وقت ناسیونالیست‌ها برای به هم زدن ترکیب جمعیتی کردستان فکر نکرده و اساساً اهمیتی به این موضوع نداده و نمی‌دهند.

4)     با وجود این که در کردستان، جنگ‌های خونین رخ داده، ولی در ناصریه هرگز جنگ رخ نداده، ولی ناسیونالیست‌ها همواره چشم‌شان به ناصریه بوده است. شاید این به عرب‌ستیزی‌شان باز گردد و شاید به عوامل دیگر مانند اقتصاد. علت هرچه که هست، معلولش این است. ناصریه و کرکوک وضعیتی مشابهی برای ایران و عراق دارند، و به همین صورت کردستان برای ایران شبیه به اربیل برای عراق است. در واقع جداییِ کردستان از ایران خیلی خشونت کم‌تری در پی خواهد داشت اگر مقایسه شود با خشونتی که ممکن است در خوزستان بروز یابد. با توجه به این که بسیاری از غیرعرب‌های خوزستان که هیچ رفت‌وآمد و شناختی از عرب‌ها ندارند، بسیار به عرب‌ها بدبین و درباره‌ی «اهدافِ شومِ عرب‌ها» بداندیش بوده و هستند و بسیاری‌شان واقعاً معتقدند که عرب‌ها به فکر تجزیه هستند، وقوع جنگ در صورت وقوع سناریوی «عربستان/احواز» که شرح خواهیم داد، اجتناب‌ناپذیر است و نتیجه‌اش نیز بدون شک شکست کامل عرب خواهد بود.

5)     اربیل در عراق و کردستان در ایران دارای جمعیت مطلقاً کُرد هستند. ولی خوزستان در ایران و کرکوک در عراق، هردو دارای جمعیتِ سه‌گانه‌اند. در خوزستان، فارس و عرب و بختیاری داریم و در کرکوک نیز کُرد و عرب و تُرک (ترکمن) هست. پس در درون کردستان ایران شاید هیچ منازعه‌ی داخلی‌ای رخ ندهد ولی در خوزستان قطعا منازعه رخ خواهد داد به ویژه در اهواز.

امکان‌سنجی سه سناریو

اینک که مقدمات بالا طی شد، به امکان‌سنجی سه سناریو می‌پردازیم که دو سناریو مربوط به عرب است و یک سناریو مربوط به کُرد. و احتمال بسیار قوی می‌دهیم که سناریویی که برای کُردها می‌نویسیم، دقیقاً به همین صورت در ایران رخ بدهد و نیز یکی از سناریوهای نوشته شده برای عرب نیز به همین صورت انجام شود و نتایجش را در پی آورد. سناریوی «عربستان/احواز» و سناریوی «ناصریه» با نظر به محتوای‌شان نام‌گذاری شده‌اند که در ادامه خواهید فهمید.

الف) سناریوی «کوردستان» و «ملت کورد»

یگانه سناریوی محتمل به باور من در کردستان، همین سناریو است. کردستان (مطابق با تعریفی که از آن در بالا ارائه دادم)، برخلاف خوزستان دارای جمعیت چندگانه نیست. یک اکثریت غالب هم‌زبان (کُردیِ سورانی) و هم‌مذهب (سنیِ شافعی) دارد. جامعه‌ی کُرد سورانیِ ایران، سکولار و ناسیونالیست است. یعنی می‌توان گفت یگانه حامعه‌ای که ناسیونالیسم را با جان و دل پذیرفته و تلقی کاملاً ناسیونالیستی و سکولار از ملیت و... دارد و این واژگان و مفاهیم را در معنای درستِ ناسیونالیستی‌شان به کار می‌بَرَد، کردها هستند. عامه‌ی ایرانیان وقتی می‌گویند «ملت» منظورشان همان «مردم» (=People) است و معنای «Nation» را به درستی نمی‌دانند. ولی کُردهای سورانی تمایز این دو مفهوم را کاملاً درک کرده و با تمام وجود قائل به وجود «ملت کورد» هستند. از میان شاخص‌ها و مولفات ملت‌سازیِ اقلیت، یعنی آن ملت‌سازی که اقلیت بر روی خودش انجام می‌دهد چون خیال می‌کند که اکثریت به دنبالِ امحای هویتِ اوست)، کردستان را می‌توان دارای بالاترین درجه از ملت‌سازی دانست. نه فقط در ایران، بل‌که در هر چهار پارچه‌ای که برایش تعریف می‌شود (کردستان‌های ایران و عراق و ترکیه و سوریا). مفاهیم لازم برای ملت‌سازی به طور کامل در هر چهار پارچه جاافتاده‌اند و ریشه دوانده‌اند و دیگر به آسانی برکَندنی نخواهند بود. اطلاع یک صفت به خود و هویت ملی نامیدن آن صفت و آن را مایه‌ی برتری بر دیگران دانستن (کورد بودن افتخاری است که نصیب هرکسی نشود)، تاریخ‌سازی ملی (ما ملت کورد بودیم در طول تاریخ...)، کینه‌توزی ملی از آن انسان‌هایی که در تاریخ‌سازی‌های ملی به عنوان «دشمنان تاریخیِ ملت» معرفی می‌شود (عرب‌ها و تُرک‌ها [و فارس‌ها] اومدن و وطن عزیز ما را گرفتن و اینا همیشه سعی کردن تا هویت ملیِ ما را ازمون بگیرن ولی ما باید از هویت ملی‌مون صیانت کنیم)، وطن‌پردازی (پرداختن و پروراندنِ یک مفهوم به نام وطن در ذهن جامعه تا افرادِ جامعه بدان تعلق خاطر بیابند) و ایجاد روحیه‌ی وطن‌پرستی اما نه هر وطنی، بل‌که همان وطن که در ملت‌سازی ساخته و پرداخته می‌شود (وطن عزیز ما کوردستان از سوی دولت‌های بیگانه اِشغال شده و باید آزاد شود و ملت کورد حق دارد که وطن مخصوص به خودش را داشته باشد و تمامِ عشق خود را نثار میهنِ عزیز یعنی کوردستان بکند)، ساختن ارتش ملی که مطابق با تعریف یک ارتش است که با دشمنِ ملت می‌جنگد و دشمنانِ ملت را می‌کُشد (نیروی پیش‌مرگه نقش ارتش ملی کورد را ایفا می‌کند)، داشتن پرچم ملی و سرود ملی و... که باید مورد احترامِ عمیقِ همه‌ی اعضای ملت باشد (پرچم کورد و سرود ای رقیب که عمومِ کردهای سورانی ایران آن سرود را از برند و به آن پرچم احترام می‌گذارند و در روزهایی که همه‌پرسی استقلال کردستان عراق در جریان بود، بعض افراد در شهر مهاباد پرچم کورد را آوردند و به خواندن سرود ای رقیب پرداختند)، احساس خویشاوندی و هم‌نژادی، اتحاد و هم‌بستگیِ ملی به ویژه در مواجهه به ناهم‌ملیت‌ها (کسانی که از ملیتِ جداگانه هستند)، و خیلی شاخص‌ها و مولفات دیگر ملت‌سازیِ اقلیت که در سراسر منطقه‌ی ما کُردها بالاترین درجه از آن را دارند. درست برخلافِ ترکان آذربایجانیِ ایران که از هر شاخصی یا هیچ ندارند یا یک مقدار حداقلی دارند. درست برخلافِ کُردهای کرمانشاهانی که مولفات و شاخص‌های ملت‌سازی ایرانی را پذیرفته‌اند و زبان فارسی را زبان ملی می‌دانند، سرود ای ایران را سرود ملی می‌دانند، ایرانِ کنونی یا ایرانِ بزرگ را وطن خود می‌شمارند و دیگر موارد. ملت‌سازیِ کُردهای سورانیِ ایران، بالاترین درجه را دارد و این شور ملیت که به شدیدترین شکل در آنان بیدار شده است، انرژیِ لازم برای رسیدن به حاکمیت ملی را فراهم می‌آورد. با توجه به عدم وجود اقلیت غیرکُرد یا کم‌شمار بودن‌شان در کردستان ایران، منازعه‌ی اتنیکی در درونِ کردستان یا به وجود نمی‌آید یا سریعاً به دستِ اکثریت سرکوب می‌شود. ضمنا هم‌دلی و هم‌صداییِ کُردهای سورانیِ ایران از همه‌ی جوامع دیگر بیش‌تر است و آنان سکولاریسم و ناسیونالیسم را با جان و دل پذیرفته‌اند و در راه آرمان‌های ناسیونالیستی جان می‌دهند. دین در حیات اجتماعی آنان هیچ نقشی ندارد و جامعه‌ی کُرد سورانی ایران یک جامعه‌ی سکولار فلسفی است. درست برخلاف آذربایجان که هنوز دین در میان بخش‌های قابل توجهی از جامعه نفوذ دارد و عمومِ تُرک‌های ایران خواه آذربایجانی، خواه قشقایی و خواه ترکمان، ناسیونالیسم تُرکی را پس می‌زنند و ایران‌پرستی را ترجیح می‌دهند.

بنابراین سناریویی که در کردستان می‌تواند متحقق شود، قابل پیش‌بینی است. در شرایط التهابی و بحرانیِ جدی مانند سقوط نظام، نیروهای پیش‌مرگه از کردستان عراق وارد ایران خواهند شد و هرچه نظامی اعم از ارتشی یا سپاهی که سدِّ راه‌شان شود را از میان بر می‌دارند و آن‌گاه با شور و شوق مردم روبه‌رو می‌شوند. مهم‌ترین سرمایه‌ی پیش‌مرگه‌ها و گریلاها، حمایتِ شدیدِ مردمی‌شان است. ملت کورد که اینک خود را در اوج غرور ملی می‌داند، طلبِ خودمختاری می‌کند. نیروهای نظامی قادر به جلوگیری از پیش‌رویِ کُرد نخواهند بود چون پیش‌مرگه حمایت مردمی دارد و نظامیان مرتبط با دولت ایران در کردستان نه تنها هیچ حمایتی ندارند بل‌که به شدت منفور هستند و در این منفور بودن هیچ فرقی میان ارتشی و سپاهی نیست. مگر غیر از این است که جنگ 24 روزه‌ی سنندج بین حدکا و کومله از یک سو و ارتش ایران به فرمان‌دهیِ صیاد شیرازی از سویی دیگر بود؟ باری، مانند اوایل انقلاب، اسلحه به دست مردم خواهند افتاد و این بار هم مردمِ کُرد چون هم‌بستگیِ کوردایتی دارند، از این اسلحه فقط برای جنگیدن با «دشمن» که همانا ارتش ایران و احیاناً اگر بقایایی از سپاه باقی مانده باشد، استفاده خواهند کرد. ارتش اگر خیلی هنر داشته باشد، باید از پیش‌وری کُردها به ارومیه و سولدوز و... که شهرهای تُرک‌نشین هستند، جلوگیری کند. ولی فکر این که در مهاباد و بوکان بتواند آنان را کنترل کند را باید از سرش بیرون کند. شهرستان‌هایی که دارای جمعیت صددرصد کُردِ سورانی هستند، به طور صددرصدی از پیش‌مرگه‌ها و گریلاها حمایت می‌کنند.

و سرانجام این فرایند، استقلال دوفاکتو و عملی و غیررسمی کردستان ایران خواهد بود. اسماً کردستان هم‌چنان «کردستان ایران» نامیده خواهد شد ولی آن‌چه که در عمل رخ خواهد داد، چیزی از حاکمیتِ مرکزیِ ایران در آن‌جا باقی نخواهد گذاشت. پرچم‌های ایران جمع‌آوری شده و پرچم‌های کوردستان به جای آن‌ها برافراشته خواهند شد. در مدارس نقشه‌ی کوردستان آویزان شده و معلمین احساس میهن‌پرستی و وطن‌پروری را به کودکان منتقل می‌کنند و شور ملیت و غرور ملیِ کُردی و افتخار به کُرد بودن را به دانش‌آموزان آموزش خواهند داد. هم‌چنان که حزب دموکرات کردستان ایران نیز در مرام‌نامه‌ی خودش آورده، آموزش و پرورش مبتنی بر ارزش‌های ملی و تاریخی کُرد خواهند شد. زبان مشترک و رسمی که در سطح کشوریِ ایران، فارسی است، به همان سرنوشت عربی در کردستان عراق دچار خواهد گردید و از کردستان به بیرون کردستان تبعید خواهد شد! و پس از آن هم ملت کورد یک زندگی خوب و خوش را تجربه خواهد نمود و دیگر از هراسِ دائمی‌اش از این که فارس‌ها و... می‌خواهند هویت ملی‌اش را نابود کنند، بیرون خواهد آمد. کسانی که در جریان رسیدن به این خودمختاری از میان ارتشیان و سپاهیان کشته خواهند شد، همگی یک مُشت مزدور نامیده شده و مردم آنان را فراموش خواهند کرد. اما پیش‌مرگه‌های کشته شده همگی شهدای راه آزادی ملت کورد نام گرفته و همه‌ساله یادشان گرامی داشته خواهد شد. در کردستان ایران یک دموکراسی سکولار برقرار شده و یک مجلس اقلیمی و یک دولت خودمختار ایجاد خواهد گردید و در فرایندهای آزادانه، مردم به احزاب دل‌خواه‌شان رأی خواهند داد. یکی به ائتلافِ حدکا و کومله (هجری و مهتدی) رأی می‌دهد، دیگری به حدک، آن دیگری به پژاک، و یکی از این ائتلاف‌ها (برای مثال، ائتلاف حدکا و کومله) اکثریت مجلس را خواهد گرفت و روال همانند آن‌چه که در کردستان عراق در جریان است، طی خواهد شد.

در واقع، پیروزی اجتناب‌ناپذیر از آن «ملت کورد» است. شاید مهم‌ترین دلیلِ آن هم موفقیت در ملت‌سازی و همگانی ساختنِ شور ملیت و غرور ملی و... است. احزاب کُرد، ریشه‌دارترین احزاب در ایران هستند و هر کدام‌شان طایفه‌ها و اقشار مختلف را نمایندگی می‌کنند. در کردستان ایران، هر جوانی که به سن هیجده سالگی می‌رسد، بالاخره هوادار یکی از احزاب کُرد می‌شود، مگر یک اقلیتِ کوچک غیرسیاسی و یک اقلیت کوچکی که «جاش» نامیده می‌شوند که عموماً کُردهایی هستند که خود را بیش‌تر مسلمان می‌دانند تا عضوی از ملت کورد. ولی به هر حال پیروزی قطعی از آن احزاب کُرد خواهد بود. شاید مجموع اعضای ثابتِ احزاب کُرد از مجموع اعضای ثابت احزاب سراسری ایرانی و احزاب اتنیکی غیرکرد در درون نظام و در اپوزیسیون بیش‌تر باشد. حزبی‌گری در کردستان کاملاً جاافتاده، به همان شدت که در بقیه‌ی ایران جا نیفتاده و بقیه‌ی احزاب ایرانی کم‌ترین ریشه‌ای در جامعه ندارند.

ب) سناریوی «عربستان/احواز»

در ایران و به ویژه در استان خوزستان در میان غیرعرب‌ها همواره این افسانه‌ها در طول دهه‌های اخیر رایج بوده که عرب‌های خوزستان زمانی که عراق حمله کرد به استقبال ارتش صدام حسین رفتند و برای صدام حسین رعا می‌کردند و جلوی تانک‌های عراقی گوسفند قربانی می‌کردند و با رقص عربی و... به شادی و خوش‌حالی می‌پرداختند و بیش‌تر جوانان‌شان به صفوف ارتش عراق پیوستند. این افسانه‌ها درست نیستند ولی همیشه گفته شده و هنوز هم گفته می‌شوند. شاید یک دلیل برای این که چرا این قدر غیرعرب‌ها این افسانه‌ها را باور می‌کنند، عرب‌ستیزی موجود در جامعه و به ویژه موجود در ناسیونالیسم ایرانی باشد. ولی به باور من این تنها دلیل نیست. در بسیاری از دبیرستان‌های ایران، معلمین تاریخ در همان هفته‌ی نخست مهرماه مختصری به جنگ ایران-عراق اشاره می‌کنند و محور اصلی کلام‌شان هم این است که با بیان این که اهالی خرم‌شهر به استقبال ارتش عراق رفتند، ذاتِ عرب‌های ایران را به دانش‌آموزان بشناسانند. سپس در دانش‌گاه‌ها نیز اساتید درس انقلاب اسلامی هنگامی که از جنگ به عنوان یکی از بحران‌های پس از انقلاب سخن می‌گویند، باری دیگر همین افسانه‌ها را تکرار می‌کنند. خود من در کلاس‌هایی شاهد بوده‌ام که بعض اساتید چه‌گونه این چیزها را تعریف می‌کنند تا ذاتِ عرب را بشناسانند. پس علاوه بر عرب‌ستیزی شاید بتوان تلقین‌هایی که در موسسات آموزشی می‌شود را نیز ذکر کرد ولی باز هم این‌ها تمامِ دلیل‌های این نیستند که چرا این افسانه‌ها این قدر مورد قبول واقع می‌شوند. دلیل دیگر، احزاب عربیِ ما هستند که همگی پرچم جبهه‌ی تحریر عربستان را با خود دارند. جبهه‌ی تحریر عربستان یک سازمان سیاسی عربی در ایران بود که بلافاصله پس از تجاوز عراق، به ارتش عراق پیوست. پرچمی که احزاب عربیِ ما بر دوشِ خود حمل می‌کنند (پرچم قرمز و سفید و سیاه که در میانه‌ی آن یک ستاره و یک دایره به دور ستاره به رنگ سبز است)، همان پرچم جبهه‌ی تحریر عربستان است. وقتی که مردم می‌بینند که هرکس که مدعی نمایندگی عرب ایران است، همان پرچم را بر دوش دارد، به یقین می‌رسد که همه‌ی عرب‌ها با نظام بعثی عراق هم‌دل بودند و به ارتش بعثی عراق پیوستند و به استقبال ارتش صدام حسین رفتند و...

احزاب عربی ما عموماً در تاریخ‌سازی‌های‌شان اشاره‌ای به ریشه داشتن در جبهه‌ی تحریر عربستان نمی‌کنند و چنین وانمود می‌کنند که این پرچم، نه پرچم یک سازمان منحل‌شده است، بل‌که پرچمی است که نماد عرب ایران است. خیلی از عرب‌ها که بی‌اطلاع از تاریخ معاصر هستند و این واقعیت را نمی‌دانند، جذب وعده‌ها و شعارهای این احزاب می‌شوند و باور می‌کنند که این پرچم، نه پرچم کسانی که به ارتش صدام حسین پیوستند، بل‌که پرچم مردم عرب است. این گونه این پرچم خودش را عمومی‌تر می‌کند و از طرفی دیگر بدبینی و بدگمانیِ غیرعرب‌ها به عرب افزایش می‌یابد. و بدترین اتفاقی که می‌تواند رخ بدهد، تحقق سناریوی «عربستان/احواز» است. باید بگویم که درین سناریو، حزب تضامن دموکراتیک اهواز نیز شریک است. چون این حزب هم اگرچه خودمختاری‌خواه و فدرالیست است (در واقع، نام «فدرالیست» بر خود نهاده ولی در حقیقت، کُنْفدرالیست است)، ولی به هر حال همان بیرق خیانت و نماد پیوستن به نظام بعثی عراق را با خود دارد و اعضایش ریشه در جبهه‌ی تحریر عربستان دارند و با نمادهای آن جبهه به ویژه با پرچم آن که نماد وطن‌فروشی و خیانت است، رابطه‌ی عاطفی دارند و از آن دل نمی‌کَنند.

بدترین سناریو، سناریوی «عربستان/احواز» است چون جز شکست و بدبختی، هیچ نتیجه‌ی دیگری برای عرب ایران در پی نخواهد داشت. این سناریو بدین شرح است: احزاب عربی با موفقیت توانستند باورهای خودشان را به عرب‌ها تلقین کنند و اکنون فرض را بر وجود شرایط آرمانی و ایده‌آل برای احزاب عربی می‌گیریم. مغالطه‌ی ذهنیت‌مداری به همه‌ی عرب‌ها تلقین شده است: «من دوست دارم که بیش از هفتاد درصد جمعیت استان خوزستان و بیش از نیمی از استان بوشهر، عرب باشند» و از آن نتیجه می‌گیرند که «بیش از هفتاد درصد خوزستانیان و بیش از پنجاه درصد بوشهریان عرب هستند». حالا همه‌ی آن‌ها سرمست از این که در دو استان مهم نفت‌خیز و گازخیز دارای اکثریت هستند، اعلام می‌دارند که خواهان حق تعیین سرنوشت و نیل به استقلال یا خودمختاری هستند. احزاب هم خودشان را نمایندگان واقعی ملت دانسته و برای تعیین کم و کیف تعیین سرنوشت خود را آماده‌ی مذاکره با دولت مرکزی می‌کنند. در این میانه بین عرب‌ها و غیرعرب‌ها جنگ در می‌گیرد. در همین موقع است که ناگهان واقعیت بر سر عرب خراب شده و ذهنیت‌های او فرو می‌پاشد. در جنگی که در می‌گیرد، چون در هردو استان نام‌بُرده غلبه‌ی جمعیتی نه با عرب که با غیرعرب است، و چون نیروی استقلال‌طلب عربی هیچ توان نظامی هم ندارد، کاملاً شکست خواهد خورد. شاید در فرجام این جنگ بسیاری از عرب‌های اهواز آواره شوند. غیرعرب‌ها که افسانه‌های پیوستن عرب به ارتش صدام حسین را باور کرده بودند، بر باورهای‌شان مصمم‌تر گردیده و به این نتیجه می‌رسند که در تشخیص ذاتِ عرب‌ها خیلی هم بی‌راه نرفته بودند و درست ذاتِ عرب را دریافته بودند. آنان به جنگ با عرب بر خواهند خاست. چون نظام بعثی عراق هم سقوط کرده، هیچ دولت خارجی حامی نیروی استقلال‌طلب عربی در ایران نخواهد شد. این ممکن است کشتارهای بسیاری رخ بدهد و عرب‌های فریب‌خورده که حالا با کشته شدن توسط هم‌استانی‌های‌شان می‌فهمند که اکثریت جمعیت نبودند بل‌که اقلیت بودند، پشیمان شوند ولی دیگر راه بازگشتی باقی نمانده است. تعصب شدیدی که در ایرانیان وجود دارد بر روی خوزستان (که عمدتاً ناشی از جنگ ایران-عراق است)، هیچ شانسی برای نیروی استقلال‌طلب عربی باقی نخواهد گذاشت. استقلال که سهل است، به یک نیمه‌خودگردانی هم نخواهند رسید.

ره نبرده هیچ در مقصود خویش

رنج ضایع، سعی باطل، پای ریش

شک نیست که اگر هر جنگی رخ بدهد، نتیجه‌اش شکست عرب است. مفصلاً در «احزاب ناسیونالیست عربی احوازی، بزرگ‌ترین دشمنان مردم عرب خوزستان» گفته‌ام که چرا هیچ دولت خارجی هرگز حامی نیروی استقلال‌طلب عربی در ایران نخواهد شد و این‌جا نیازی به بازگوییِ آن‌ها نمی‌بینم. و آن‌چه که درین نوشته و در آن نوشته آوردم، با فرض وجود شرایط آرمانی برای احزاب عربی بود و در عالم واقع، شرایط آرمانی برای آن‌ها هرگز وجود نداشته و ندارد. شرایط آرمانی یعنی زمانی که همه‌ی عرب‌ها از نیروهای استقلال‌طلب پشتیبانی کنند، آن‌چنان که اکثریت قاطع کُردهای سورانی ایران از احزاب‌شان پشتیبانی کرده و می‌کنند. شرایط آرمانی برای کردستان به وجود می‌آید ولی برای ناصریه به وجود نمی‌آید. ولی حتی اگر به وجود هم بیاید، چون در استان خوزستان، دوسوم جمعیت غیرعرب است، و خود منطقه‌ی عرب‌نشین هم چندپارچه است، جای هیچ شکی نیست که در فرجام آن جنگ، عرب شکست خواهد خورد.

شما فکر نکنید که حتی حزب تضامن دموکراتیک اهواز که مدعی فدرالیسم برای ایران است، می‌تواند در اهواز کاری بکند. کافی است یک دفتر در شهر اهواز (دارای دوسوم جمعیت غیرعرب) بزند و بیرقِ خود را در آن آویزان کند. همه‌ی غیرعرب‌ها و بخش بزرگی از عرب‌ها که روحیه‌ی ایرانی‌گری دارند یا از عراق در سال‌های جنگ آسیب دیده و از کسانی که به ارتش عراق پیوستند نفرت دارند، در همان روز اول آن ساختمان را با خاک یک‌سان کرده و ویران می‌کنند و پرچم جبهه‌ی تحریر را به آتش می‌کشند. این احزاب خیال‌پرداز عربی به هیچ نتیجه‌ای نخواهند رسید و جز این که خلق عرب ایران را به فلاکت و بدبختی بیندازند، هیچ کار دیگری نخواهند کرد. اگر در ایران شرایط بحرانی و التهاب به وجود بیاید، مثلاً تغییر نظام، با توجه به این که جامعه‌شناسی شرایط التهاب و بحران با جامعه‌شناسی شرایط سکون متفاوت است، احتمال این که خیلی از عرب‌ها به سمت این احزاب بروند، زیاد است. در حالی که همان عرب‌ها در شرایط سکون و آرامش، کم‌ترین توجهی به این احزاب نمی‌کنند، و توجه به آن احزاب در آن شرایط، معلول وجود شرایط التهابی خواهد بود. درباره‌ی بقیه‌ی نقاط ایران نیز این سخن را می‌توان گفت. باری، در آن شرایط اگر شعارهای این احزاب مطرح شود، وقوع جنگ قطعی است و شکست عرب در فرجام آن، قطعی‌تر! احزاب جدایی‌خواه عربی ما مدعی‌اند که در فردای استقلال «عربستان/احواز»، غیرعرب‌ها را اخراج خواهند کرد. ولی اگر روزی جنگی در گیرد و در فرجام آن گروهی اخراج شوند، مسلماً عرب محکوم به این سرنوشت خواهد شد، و نه برعکس. چون عرب ایران، تقریباً 35 درصد جمعیت آن استان است و اکثریت 65 درصدی غیرعرب‌اند.

مغالطه‌ی ذهنیت‌مداری یا آرزوباوری، (من دوست دارم که الف، ب باشد. پس نتیجه می‌گیرم که الف، ب است!) واقعا می‌تواند ویران‌ساز باشد و شدتِ ویران‌سازی‌اش در شرایط التهابی از همه‌وقت بیش‌ترست. برخی از احزاب عربی مدعی هستند که دوسوم جمعیت خوزستان عرب است. برخی دیگر مدعی‌اند که 95 درصد جمعیت خوزستان عرب است. برخی دیگر حتی جمعیت عرب ایران را به 10 میلیون می‌رسانند! ای کاش که واقعا جمعیت عرب ایران نزدیک به 10 میلیون می‌بود. ولی واقعیت، چیزی غیر از ذهنیت‌های بعضاً مطلوبِ ماست. بدا به حال عرب ایران اگر این توهم‌ها و پندارهای ناراست را زمانی بخواهد بزداید که در جنگ شکست خورده و با شکست در آن جنگ تازه فهمیده که جمعیتِ واقعیِ عرب ایران، نه آن بوده که می‌پنداشته، و آن‌چه که می‌پنداشته در واقع ساخته و پرداخته‌ی ذهن چهارتا ناسیونالیست عربی و با اهداف سیاسی بوده و بی‌بهره از حقیقت.

یک احتمال خیلی بد هم این است که عرب ایران ابتدا بخواهد سناریوی «عربستان/احواز» را آزمایش کند و پس از آن که سرش در این سناریو به سنگ خورد، به فکر سناریوی «ناصریه» بیفتد. مانند سازمان الفتح (سازمان آزادی‌بخش فلسطین) که ابتدا خواهان نابودسازی اسرائیل بود ولی سرانجام از توهم بیرون آمد و فهمید که باید اصل وجود و بقای اسرائیل را بپذیرد. دل‌گیریِ ما از واقعیات، دوریِ ما از واقعیات، حتی بیزاری و نفرت ما از واقعیات، نفی واقعیات نمی‌کند. ما هرچه قدر هم که از واقعیت بیزار باشیم، باز هم واقعیات بر سر جای‌شان خواهند بود. بالاخره فلسطینیان هم سرشان به سنگ خورد و فهمیدند که هر اندازه هم که از واقعیتِ اسرائیل بیزار باشند، باز هم اسرائیل بر سر جایش خواهد ماند. این واقعیت‌پذیری زمینه‌ای گشود تا قرار داد صلح اسلو میان الفتح و دولت اسحاق رابین بسته شود و عرفات و رابین و پرز مشترکاً به خاطر این که به هم‌کاری برای صلح رسیدند، جایزه‌ی صلح نوبل دریافت کردند. ولی فلسطینیان اگر از همان روز اول واقعیت را می‌پذیرفتند و مطابق با قطع‌نامه‌ی شورای امنیت حاضر به تقسیم فلسطین می‌شدند، زمین‌های بسیاری از آنان در جریان جنگ استقلال اسرائیل در سال 1948 اِشغال نمی‌شد و آنان نیز آواره نمی‌شدند. پذیرش واقعیت‌هایی که شاید از آن‌ها خوش‌مان هم نیاید و حتی از آن‌ها نفرت هم داشته باشیم، می‌تواند از بروز بسا فجایع جلوگیری کند. مبادا که سرنوشت فلسطینیان برای عرب‌های ایران تکرار شود. به هر حال فراموش نکنیم که اگر عرب بخواهد افراطی‌گری پیش گیرد، این رَویه بدون پاسخ از بقیه که احساس خطر کرده‌اند نخواهد بود. و وقتی که اکثریت جمعیت احساس خطر کند، به راست‌ترین جریانات متوسل خواهد شد تا آنان آشوب را بخوابانند. دود این فرایند سرانجام به چشم اقلیت خواهد رفت.

ج) سناریوی «ناصریه»

این همان سناریویی است که خود من آن را دنبال می‌کنم و خواهانِ آنم. و بر این باورم که یگانه راه برای سعادت عرب ایران، همین سناریو است. عرب ایران وضعیتی شبیه به عرب اسرائیلی دارد. بدون پذیرش اصل وجود و بقای اسرائیل و بدون هم‌کاری با نیروهای چپ یهودی (حزب میرتس، حزب کارگر و...)، عرب اسرائیلی نمی‌تواند کاری بکند. عرب ایران یک اقلیت در معرض خطر است و در وضعیتی آن‌گونه قرار دارد. بدون پذیرش اصل وجود و بقای ایران (=یک‌پارچگی ایران) و بدون هم‌کاری با نیروهای چپ و عدالت‌مدار در میان غیرعرب‌ها، به هیچ نتیجه‌ای نخواهد رسید. هم‌چنین سناریوی ناصریه بر عقلانیت و دوری از مغالطه‌گری استوار است، و مغالطاتی مانند آرزوباوری در آن جایی ندارند. ضمناً این سناریو در شرایط التهابی برای اجرا شدن احتمال بسیار ضعیف‌تری دارد، چون این سناریو مبتنی بر شکیبایی عرب‌ها و پرهیزشان از افراطی‌گری است، و مقصود از افراطی‌گری همان چیزی است که در سناریوی پیشین شرح داده شد. این سناریو استوار بر عقلانیت سیاسی و واقع‌بینی است و آرمان‌خواهیِ این سناریو از نوع واقع‌بینانه است، نه خیال‌پرستانه و آرزوباورانه. این واقعیت که در استان خوزستان، حدود 35 درصد جمعیت، عرب هستند و ناصریه هم یک منطقه‌ی چندپارچه است، و شهرستان‌های اهواز و آبادان چون اکثریت بالای 65 درصد در هردو غیرعرب‌اند (به ویژه در آبادان که اکثریت بالای 70 درصدش را فارس‌ها می‌سازند و از میان عرب‌هایش هم خیلی‌ها خود را عرب می‌نامند ولی زبان‌شان فارسی است)، لاجرم نمی‌توانند بخشی از اقلیم عربی ایران باشند. سناریوی ناصریه، چپ‌روانه‌ترین و رادیکال‌ترین برنامه‌ای است که عرب ایران می‌تواند در پیس بگیرد و از خیلی جهات به صهیونیسم شبیه است، مگر در آرمان اصلی. صهیونیست‌ها در آرمان اصلی‌شان به دنبال استقلال بودند و با پیروزی در جنگ، به استقلال رسیدند. ولی سناریوی ناصریه چنان نیست که به جنگ استقلال منتهی شود، چون همه می‌دانند که برخلاف اسرائیل، استقلال عرب‌های ایران غیرممکن است و هر جنگی که رخ بدهد، نتیجه‌اش بدون تردید شکست عرب است. یهودی‌های کوچیده به فلسطین در سال 1948 توان نظامی بسیار بالایی داشتند و با همین توان نظامی توانستند فلسطینیان را شکست دهند و در جنگ‌های بعدی همسایگان‌شان را هم شکست دهند و زمین‌های بسیاری را اِشغال کنند. تا به امروز هم جولان سوریا را پس نداده‌اند. ولی عرب‌های ایران هیچ قدرت نظامی برای جنگیدن ندارند. اگرچه احزاب و سازمان‌های مسلح به نام «احواز» شکل گرفته‌اند ولی قدرت جذب نیرو ندارند. به دلیل‌های بسیار که مهم‌ترین دلیلش جدایی‌خواه نبودنِ اکثریت عرب‌های ایران است و این که از خشونت برای رسیدن به اهداف سیاسی می‌پرهیزند. شما عرب‌ها را با کُردهای سورانی اگر مقایسه کنید، متوجهِ این می‌شوید که عرب‌ها برخلاف کُردهای سورانی، هیچ نگرش مثبتی به جریانات مسلح ندارند. کردها احترام عمیقی برای پیش‌مرگه‌ها و اعضای احزاب مسلح قائل‌اند و آن افراد را «آزادی‌خواه» می‌دانند و این یکی از ویژگی‌های عجیب جامعه‌ی کُرد سورانی ایران است. جامعه‌ای که اولاً سکولارترین جامعه است، ثانیا ناسیونالیست‌ترین جامعه است، و ثالثا اعضای این جامعه همگی پذیرفته‌اند که مبارزات مسلحانه، بهترین و البته تنهاترین راه رسیدن به چیزی است که آنان نامش را «آزادیِ ملت کورد» می‌گذارند که در قالب حق تعیین سرنوشت بیان می‌شود و تلقیِ اکثریت از آن، خودمختاری است، و تلقی اقلیتی از آن هم، استقلال. ولی عرب‌ها این گونه نیستند. اولاً دین‌دارند و اشتراک‌شان با فارس‌ها و بختیاری‌ها در شیعه بودن، مانع از آن می‌شود که گسست کاملی بین اینان باشد. ثانیا ناسیونالیسم در میان آنان هیچ وقت آن‌چنان که باید، رشد نکرده و همیشه از ناسیونالیسم گریخته‌اند (نمونه‌اش در فردای پیروزی انقلاب است که اگرچه پنجاه سال عرب‌ستیزیِ پهلوی را پشت سر گذاشته بودند ولی با پیروزی انقلاب، عرب‌ها همه‌ی آن دوره را به کلی فراموش کردند و مانند بقیه‌ی ایرانیان به خط امام پیوستند و در راه اسلام و انقلاب، داوطلبانه بسیاری از عرب‌ها عازم جبهه‌های جنگ با هم‌زبانانِ عراقی شدند). و ثالثاً اکثریت عرب ایران هرگز نپذیرفته است که راه حل مشکلات‌شان، ترور و اقدام مسلحانه است. پس نیروی استقلال‌طلب عربی نه حمایت خارجی خواهد داشت و نه حمایت داخلی و شاید تندروی‌هایی در داخل صورت بگیرد، ولی کسی برای جنگیدن برای استقلال داوطلب نخواهد شد. ضمن این که گفتیم اگر هم چنین بشود، نتیجه‌اش شکست عرب است. باری، سناریوی «ناصریه» در بسیاری از موارد به صهیونیسم شبیه است ولی در آرمان نهایی از صهیونیسم جداست. در این سناریو، استقلال هرگز مورد نظر نیست و هیچ جنگ استقلالی قرار نیست که در گیرد.

من از همه‌ی احزاب ایرانی بیزارم. ولی اگر روزی حزبی پیدا شود و من بخواهم بدان بپیوندم، شرایطی را دارم که باید برایم محرز شود که آن حزب این خواسته‌ها را قبول دارد: یکی، تمرکززدایی از ایران است و رسمی‌سازیِ زبان‌های تُرکی آذربایجانی و کُردی و عربی در مناطق تُرک‌نشین و کُردنشین و عرب‌نشین.[1] دومی، ایجاد ایالت‌های آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان و ناصریه و...) است. اما مهم‌ترین خواسته‌ی من، همین طرحی است که برای عرب ایران در نظر دارم. توصیه‌ی من به عدالت‌مداران این است که توجه به حقوق اقلیت‌های در معرض خطر بکنند. 

برای درک این که مقصودم از سناریوی ناصریه چیست، باید دائما بررسی‌هایی روی صهیونیسم بکنم. باید نخست این تذکر را بدهم که واژه‌ی «صهیونیسم» در جوامع اسلامی دارای معنای تحریف شده و در نتیجه دارای بار معنایی منفی است. ولی آن این واژه را به معنای خنثی و بدون بار به کار می‌برم و مقصودم همان ایدئولوژی است که به دنبال بازگرداندنِ یهودی‌ها از «جهنم اروپا» به اورشلیم بود. صهیونیسم یک جنبش ناسیونالیستی بود و خواهان ایجاد یک کشور. در سناریوی ناصریه، ناسیونالیسم وجود ندارد، و این یکی از وجوه افتراق میان این دو است. بیایید نام سناریوی مدنظر را جنبش ناصریه بگذاریم و آن را در مقایسه با جنبش صهیونیسم بشناسیم. هردو جنبش‌هایی هستند که در واکنش به نژادستیزی به وجود آمدند. جنبش صهیونیسم در واکنش به نژادپرستی اروپایی‌ها و یهودی‌ستیزی‌شان، و جنبش ناصریه جنبشی در واکنش به نژادپرستی ایرانی و عرب‌ستیزی است. در اولین اقدام فرهنگی، صهیونیست‌ها به فکر احیای زبان عبری و آموختن آن افتادند. بسیاری از یهودی‌ها، شاید بتوان گفت همه‌ی آنان مگر یک اقلیت کوچک، یا به یکی از زبان‌های اروپایی سخن می‌گفتند یا به زبان ییدیش (که بسیاری از افراد در جوامع اسلامی اشتباهاً آن را با عبری یک‌سان می‌پندارند). نسل‌های نخستینِ یهودی‌های صهیونیست قادر به فکر کردن و اندیشیدن به زبان عبری نبودند ولی سختی‌ها را بر خود هموار کردند و زبان عبری مدرن که تدوین می‌شد را آموختند. برخلاف بسیاری از خانواده‌ها در میان اقلیت‌های ایران که نسل‌های جوان‌شان که زبان نخست‌شان فارسی است و می‌کوشند تا زبان پدر و مادر را بیاموزند ولی با اولین قاطی کردن و اشتباه گفتن، بزرگ‌سال‌ها به مسخره کردن‌شان می‌پردازند و بدین ترتیب، ریشه‌ی آن زبان‌ها را از جای می‌کَنند، یهودی‌ها هرگز آنانی که در عبری‌آموزی تازه‌کار یا ضعیف بودند را مسخره نمی‌کردند. کوشش عجیبی برای یادگیری عبری مدرن از خود نشان دادند. در ایران، برای نمونه قشقایی‌ها یا عرب‌های آبادان را در نظر بگیرید. اینان نخست به فرزندان‌شان زبان فارسی را یاد می‌دهند و بسیاری‌شان هرگز تلاشی برای یاددهیِ زبان ترکی/عربی به فرزندان نمی‌کنند. بعض فرزندان خودشان علاقه‌مند می‌شوند تا ترکی قشقایی یا عربی را یاد بگیرند. پس خجالت را کنار می‌زنند و یک روز تصمیم می‌گیرند جملاتی را به ترکی/عربی بگویند. ولی در همان جملاتِ نخستین، یکی دوتا خطای دستوری یا تلفظی مرتکب می‌شوند. این‌جاست که نسل بزرگ‌ترشان از تهِ دل به ایشان می‌خندد. خیلی از عرب‌زادگانِ فارسی‌زبانِ آبادان بیزارند از این که عربی را یاد بگیرند، فقط چون یک بار به خاطر یک اشتباه که طبیعی هم هست و برای هر تازه‌کاری پیش می‌آید، از سوی دیگران مسخره شده‌اند. به خاطر یک تُپُق زدن و سوتی دادنِ کوچک برخی از بزرگ‌سالان تا یک هفته دست از سر آن جوان بدبخت بر نمی‌دارند و دائما در جلوش چشمانش به او می‌خندند و بدین ترتیب اگر علاقه‌ای می‌داشت تا آن زبان را فراگیرد، آن علاقه را به کلی از بین می‌برند، و بعد همین بزرگ‌سالان به بدگویی به نظام سیاسی زبان می‌گُشایند و نظام را متهم می‌کنند که برنامه‌ریزی کرده تا زبان‌های غیرفارسی را از بین ببرد! من واقعا نمی‌دانم آیا اینان آگاه نیستند که خودشان با این رفتارشان دارند آن زبان‌ها را از بین می‌برند؟ نظام برنامه‌ریزی کرده تا شما به جوانان بخندید و آنان را مسخره کنید؟ باری، یهودی‌ها این رفتارهای ایرانی را نداشتند و دیگران را مسخره نمی‌کردند و به همین دلیل زبان عبری میان‌شان رُشد کرد. امروزه زبان عربی در میان عرب‌های ایران دچار فروپاشی دستوری و واژگانی شده و من در جاهای دیگر در این زمینه سخن گفته‌ام و نیازی به تکرار آن حرف‌ها نمی‌بینم. باری، همان گونه که عبری مدرن توانست با تلاش یهودی‌ها دوباره برگردد، باید عربی مدرن را در میان عرب‌های ایران برقرار ساخت. زبان عربیِ کنونیِ عرب‌های ایران یک زبان فروپاشیده و بی‌قانون و هرج و مرجی است که نه نامش را توانیم فارسی گذاشت و نه عربی، بل امر بین الامرین است! عرب ایران باید این را بفهمد که یا باید از بیخ فارس بشود، یا عرب، بدین معنا که این زبانِ کنونی‌اش را باید به کنار اندازد و به جایش یا فارسیِ درست را بیاموزد و یا عربی استاندارد و مدرن. خانواده‌های عرب باید خودشان عربی مدرن را بیاموزند و همان را به فرزندان منتقل سازند و در خانه و کوچه و... به عربی مدرن سخن بگویند و دست از مسخره کردنِ جوانان هنگامی که تپق می‌زنند، بردارند. همین خانواده‌ها که جوانان را مسخره می‌کنند اگر یک دقیقه به یک کشور عربی بروند و شروع به عربی‌گویی کنند، اهالی آن کشور به زبانِ خودِ اینان خواهند خندید. چون واقعا اگر یک عرب این زبان را بشنود، به خنده می‌افتد. این چه زبان عربی است که سخن‌ورانش در میانه‌ی جملات‌شان یک عبارتِ تماماً فارسی (با واژگان فارسی حتی با حروفی که در عربی نیست و ساخته شده با دستور زبان فارسی) می‌آورند؟ این چه عربی است که سخن‌ورانش بعضاً بلد نیستند عددها را به عربی بشمارند و اعداد را به فارسی می‌گویند؟ این چه عربی است که برای واژه‌سازی‌اش از پسوند و میان‌وند و پیش‌وند استفاده می‌شود و قوانین اشتقاق فراموش شده است؟ پس می‌بینیم که همان بزرگ‌سالان نیز سزاوار مسخره شدن هستند و مسخره کردنِ جوانان نابه‌جا و ناروا است. جنبش ناصریه باید به دنبال امحای زبان بی‌قانون کنونی و جای‌گزینی‌اش با عربی مدرن و استاندارد باشد. هیچ عیبی در یک‌سان بودن زبان گفتار و نوشتار نیست و سودهای فراوان در آن هست. امروزه در زبان‌های اروپایی و نیز زبان‌های ترکی، بین زبان گفتار و نوشتار جدایی نیست و بسیار سودها و هوده‌ها از آن بر می‌خیزد و در عوض چون در فارسی و عربی میان زبان‌های گفتار و نوشتار جدایی عمیق است، بسا زیان‌ها دیده می‌شود. فارس‌ها زمانی که می‌بینند کسی به فارسی استاندارد و درست سخن می‌گوید، او را مسخره می‌کنند. عرب‌های ایران هم اگر احیاناً ببینند کسی هست که به عربی مدرن و استاندارد یا فارسی استاندارد سخن می‌گوید، او را مسخره می‌کنند، هم‌چنان که کسی که تازه می‌خواهد عربی را تمرین کند نیز بعضاً مورد تمسخر واقع می‌شود و این ویژگی در عبادان (آبادان) بیش‌تر است از بقیه‌ی جاها.

جنبش صهیونیسم اگر یک لحظه یهودی‌ها دست از کار و کوشش و تلاش می‌کشیدند، شکست می‌خورد. به همین صورت جنبش ناصریه نیز اگر عرب‌های ایران دست از کار و تلاش بکشند، شکست اجتناب‌ناپذیر خواهد یافت. حتی اگر برخی کارها برای‌شان سخت است ولی باید بر خودشان سختی را هموار کنند. اگر برای‌شان سخت است به عربی مدرن سخن بگویند، باید بر این سختی غلبه بیابند. آنان محکوم به این هستند که برای این که عرب‌بودن‌شان را نگاه دارند، زبان عربی استاندارد را میان خود روان گردانند و سخن‌گویی به آن را بر سخن‌گویی به زبانِ بی‌قانونِ کنونی‌شان ترجیح دهند.

عرب ایران باید به دنبال سازمان‌دهی برود ولی نه با این احزابی که در حال حاضر هستند و همگی ریشه در جبهه‌ی تحریر عربستان دارند، خواه به لحاظ تشکیلاتی و خواه به لحاظ فکری. این سازمان‌دهی باید اولاً در داخل ایران باشد با هر سرکوبی که حکومت می‌کند، و ثانیا باید به عنوان بخشی از یک سازمان بزرگ‌تر سراسری چپ باشد. چپ که می‌گویم به معنای عدالت‌مدار است و نه به معنای کمونیستی که به باور من کمونیست‌ها بی‌بهره‌ترین جماعت از افکار چپ بودند، چون اولین چیزی که آن را نابود می‌کردند، عدالت سیاسی (=دموکراسی) بود. باری، بدون هماهنگی با اکثریت، عرب‌های ایران نمی‌توانند به موفقیت برسد. اگر یهودی‌ها رسیدند بدین جهت بود که آنان با فلسطینیان هماهنگ نبودند ولی در عوضِ آن توان نظامیِ بالایی داشتند و در جنگ نظامی، فلسطینیان را شکست دادند. عرب ایران باید در این سازمان‌دهی‌اش از القای ترس به اکثریت بپرهیزد. بدین معنی که از طرح شعارهایی که برایش خطرآفرین است (مانند حق تعیین سرنوشت و... که باعث ترساندنِ اکثریت می‌شود و خطراتی برای اقلیت در پی می‌آورد) یا از حمل کردن پرچم جبهه‌ی تحریر عربستان (که یادآور جنگ ایران-عراق است) بپرهیزد و بر روی خودگردانی در چارچوب ایران پای بفشارد. تنها کافی است نیروهای عدالت‌مدار و چپ در درونِ جامعه‌ی ایرانی از جنبش حمایت کنند. بدین ترتیب جنبش ناصریه پیروز تواند شد و استان خودگردان ناصریه تاسیس خواهد شد. عرب ایران در این سازمان‌دهی‌اش باید سازمان‌ها و اتحادیه‌های کارگریِ خود را تاسیس کند و زبان عربی مدرن را به همه بیاموزاند و شرط عضویت در این سازمان‌ها را آموختن عربی مدرن بگذارد، و یک برنامه‌ی کامل برای توسعه‌ی اقتصادی ناصریه بریزد. مرکز ناصریه باید خرم‌شهر باشد و مانند صهیونیست‌ها که کار خود را از تاسیس شهر تل‌آویو شروع کردند، عرب‌های ایران می‌توانند کار خود را از خرم‌شهر و فی‌المثل سوسنگرد شروع کنند. خرم‌شهر می‌تواند جایگاهی شبیه به تل‌آویو داشته باشد. برای این که این جنبش مورد حمایت اکثریت ایرانیان واقع شود، باید افراطی‌ها توسط خود عرب‌ها سرکوب شوند. مقصود از افراطی‌ها کسانی است که شعار جدایی‌خواهی می‌دهند. عرب ایران باید در میان بقیه‌ی جمعیت ایران به دنبال متحدان پایدار بگردد و این متحدان باید افراد عدالت‌مدار باشند. عرب اسرائیلی اگر با گروه‌های چپ (مانند حزب میرتس) یا اعتدالی (مانند حزب کارگر) متحد نشوند، به موفقیتی نخواهند رسید و لطمه می‌خورند. عرب ایران هم باید به دنبال متحدانی در میان عدالت‌مداران بگردد و از هر چیزی که متحدان را دور می‌کند و دافعه ایجاد می‌کند، بپرهیزد. هدف اصلی باید ایجاد یک استان خودگردان (همان چیزی که در میان فارسی‌زبانان به «ایالت» معروف شده است) در ناصریه باشد: ایالت ناصریه‌ی ایران.

صهیونیست‌ها با برنامه‌های سوسیالیستی به مدیریت و توسعه‌ی سرزمین جدید (که هنوز اسرائیل نام نگرفته بود) پرداختند. در همان دوران دانش‌گاه عبری اورشلیم را بنیان گذاشتند و در مدارس و دانش‌گاه‌های‌شان آموزش به زبان عبری مدرن بود. این بدون شک باید یکی از مهم‌ترین مطالبات جنبش ناصریه باشد که در ناصریه، مدارس به زبان عربی استاندارد تاسیس بشوند و هم‌چنین دانش‌گاهی به زبان عربی استاندارد تاسیس شود. و البته یک نهاد به شکل یک شورا به نام مجلس مردم عرب (مجلس الشعب العربی) تاسیس شود و مدیریت ایالت ناصریه را برعهده داشته باشد. این نهادهای مدیریتی به زبان عربی گردانیده شوند، ولی همه‌ی اسنادشان را موقع ثبت و ضبط به فارسی نیز ترجمه کنند چون زبان رسمی کشور ایران است. باری، صهیونیست‌ها در برنامه‌های سوسیالیستیِ خود به وضعیت آموزش و پرورش و بهداشت و... پرداختند و آنان را برای یهودی‌ها سامان بخشیدند. فعالان جنبش باید به همه‌ی این‌ها حواس‌شان جمع باشد. ولی در میان چیزهایی که پی‌گیری می‌کنند، اگر به دنبال یک پرچم هم می‌گردند نباید پرچم جبهه‌ی تحریر را برگزینند، و هم‌چنین از طرح شعارهایی مانند داشتن ارتش جداگانه و... بپرهیزند که طرح این شعارها به اصل جنبش ضربات مهلک خواهد زد.

نتیجه‌گیری

چنان که در گفتار بالا نیز آشکارست، من درباره‌ی ناصریه و عرب‌ها سخن برای گفتن بسا بیش‌تر دارم تا درباره‌ی کردستان و کردها. و خطر را برای عرب خیلی بیش‌تر می‌بینم چون یک اقلیت در معرض خطر است و دائما در معرض عرب‌ستیزیِ هم‌وطنانش و ناسیونالیست‌های ایرانی هم خواب‌های خیلی بدی برای او به خواب می‌بینند و البته همین عرب اگر بعض افراطی‌گری‌های خیال‌پرستانه و غیرواقع‌بینانه را مرتکب شود، لطمه‌ها و خسارت‌ای جبران‌ناپذیری را به دست خواهد آورد. بنابرین معتقدم که مسئله‌ی حل‌ناشده‌ای به نام مسئله‌ی کُرد در ایران وجود ندارد و حل این مسئله هم با بقیه‌ی ایرانیان نخواهد بود. کردستان ایران به صورت غیررسمی و دوفاکتو به استقلال خواهد رسید و حکومت مرکزی باید این واقعیت را بپذیرد. به این هم توجه داریم که چون بود و نبودِ کردستان تفاوتی در زندگی دیگران ایجاد نمی‌کند، حساسیت‌های زیادی بر روی خودمختاری آن نخواهد بود. تنها کاری که باید کرد این است که نیروهای نظامی در مرز کردستان مستقر باشند تا از دست‌درازی و دست‌اندازیِ پیش‌مرگه‌های به بیرون از کردستان (مانند شهرهای ارومیه و سولدوز که دارای اکثریت تُرک هستند، یا کرمانشاه که جمعیت کُرد سورانی ندارد) جلوگیری کنند. فکر خلع سلاح و... را هم باید از سرشان بیرون کنند چون امکان ندارد و ارتش را هرگز برای جنگ با احزاب کُرد در آن دوره نفرستند، چرا که همه‌ی مردمِ کُردِ سورانی‌زبان از احزاب در برابر ارتش ایران حمایت خواهند کرد. آن‌جا وضعیتی مشابه به کردستان عراق خواهد یافت. ولی همه باید حواس‌شان جمع باشد تا اتفاق بدی مانند درگیری نظامی در ناصریه نیفتد. چون در استان خوزستان اگر کم‌ترین جنگی در گیرد، فجایعی به بار خواهد آورد که شاید تا دهه‌ها پس از آن قابل ترمیم و بهبود نباشد. خطر جنگ در استان خوزستان چیزی شبیه به شهرستان‌های دارای اکثریت تُرک و اقلیت کُرد در آذربایجان‌غربی است و می‌توانند حوادثی مانند کشتار سولدوز (1358) را تکرار کند. تاسیس یک استان خودگردان به نام ناصریه در منطقه‌ی عرب‌نشین ایران باید یکی از مهم‌ترین اهداف نیروهای چپ و ترقی‌خواه و عدالت‌مدار ایران باشد. چون عرب‌ها در ایران، یک اقلیت در معرض خطر هستند، باید قوانینی وضع شود تا دست‌کم در شهرستان خرم‌شهر ترکیب جمعیتی به شکلی تغییر نکند که ناسیونالیست‌های پارسی‌مدار به اهداف‌شان برسند و امحای زبان عربی را در آینده‌ای نزدیک نوید دهند. از آن طرف هم عرب‌ها باید این واقعیت را بپذیرند که در شهرستان‌های اهواز و آبادان اکثریت جمعیتِ کنونی غیرعرب است و این که تا صدسال پیش همه‌ی اهالی این دو عرب بودند، ایجادِ حق و امتیازِ خاصی نمی‌کند. به باور من معضلات عرب‌ها تا جایی که به سیاست و اقتصاد باز می‌گردد، درمان‌پذیر است. و آن‌چه که زمان می‌برد، مبارزه با نژادپرستی است که یک کار فرهنگی است. با عرب‌ستیزی، سُنی‌ستیزی، افغانستانی‌ستیزی، تُرک‌ستزی، فارس‌ستیزی، بهایی‌ستیزی، و... باید مبارزه کرد و چنین کارها زمان می‌برند و در کوتاه‌مدت نمی‌توان برای‌شان نسخه پیچید.

بهروز سامانی

30 آذر 1397




[1] به این نمونه از آرزوباوری‌های ناسیونالیست‌های تُرکی بنگرید: «من دوست دارم که دست‌کم 40 میلیون نفر در ایران، تُرک باشند. پس نتیجه می‌گیرم که اکثریت جمعیت ایران، تُرک است، و فارس‌ها یک اقلیت خیلی کوچک‌اند». و سپس بر بنیادِ این مغالطه‌گری، خواهان رسمی شدن زبان ترکی در سراسر ایران به جای فارسی می‌شوند! به راستی که همه‌ی ناسیونالیست‌های ما گرفتار این مغالطه‌اند. 

 
 

دیدگاه‌ و نظرات ابراز شده در این مطلب، نظر نویسنده بوده و لزوما سیاست یا موضع ایرانگلوبال را منعکس نمی‌کند.

رضا وضعی
برگرفته از:
ایمیل دریافتی

فیسبوک - تلگرامفیسبوک - تلگرامصفحه شما

توجه داشته باشید کامنت‌هایی که مربوط به موضوع مطلب نباشند، منتشر نخواهند شد! 

افزودن دیدگاه جدید

لطفا در صورتیکه درباره مقاله‌ای نظر می‌دهید، عنوان مقاله را در اینجا تایپ کنید

متن ساده

  • تگ‌های HTML مجاز نیستند.
  • خطوط و پاراگراف‌ها بطور خودکار اعمال می‌شوند.
  • Web page addresses and email addresses turn into links automatically.

لطفا نظر خودتان را فقط یک بار بفرستید. کامنتهای تکراری بطور اتوماتیک حذف می شوند و امکان انتشار آنها وجود ندارد.

CAPTCHA
لطفا حروف را با خط فارسی و بدون فاصله وارد کنید CAPTCHA ی تصویری
کاراکترهای نمایش داده شده در تصویر را وارد کنید.